زن خانواده

همسرکُشی؛ تبلور خشونت پنهان خانگی

همسرکُشی؛
تبلور خشونت پنهان خانگی

گفت‌و‌گو
با شهلا معظمی

آزاده
بی‌زارگیتی

اشاره:
‌همسرکشی نهایت یک خشونت خونین است و قربانی اصلی این خون ریخته، خانواده است.
نهادی که تا پیش از این، تفکر آرمان‌گرایانه‌ی جوامع، چنان هاله‌ای از تقدس و
رازآلودگی پیرامون آن گرد آورده بود که با فروریختن آن ناگهان جامعه‌ای دستخوش
اضطراب و ناامیدی می‌شود.

 

همسرانی
که قرار بود در کنار هم بیارامند و رابطه‌ی عاطفی جدیدی را تجربه‌کنند حالا نه‌تنها
به‌جای نوازش‌شدن و بوسیده‌شدن به آزار هم تن‌داده‌اند که در ویران‌گرانه‌ترین شکل
ممکن، دست به خون هم‌آلوده‌اند. بنابراین ستیز‌ه‌ها و دشمنی‌های خانگی که تاکنون
به‌جای ارایه‌ی راه‌حل از سوی جامعه‌ی آماری پنهان نگاه داشته می‌شد، اکنون در
قالبی آشکار و در شکلی دردناک نقاب می‌گشاید و چه دیر لزوم اهمیت‌دادن به آن،
احساس می‌شود. گفت‌وگوی زیر بر آن است تا طی مصاحبه‌ای با دکتر شهلا معظمی- استاد
برجسته‌ی دانشگاه در گروه حقوق و علوم‌سیاسی و از اعضای مرکز جرم‌شناسی دانشگاه
تهران- علت‌ها و عوامل وقوع این جرم را مورد بررسی قراردهد. گفت‌وگو با ایشان از
این‌جهت بسیار مهم به‌نظر می‌رسد که دکتر معظمی از جمله پایه‌گذاران تحقیقی هستند
که علت‌های گرایش به همسرکشی را برای نخسین‌بار، در ۱۵ استان کشور مورد ارزیابی
قراردادند.

 

 

به‌نظر
می‌رسد در زمینه‌ی وقوع جرایم، همسرکشی از حساس‌ترین و مهم‌ترین آسیب‌های اجتماعی
به‌شمار می‌رود؛ چرا که نهاد خانواده که تا قبل از این به‌عنوان مقدس‌ترین مأمن
آسایش افراد به‌شمار می‌آمد، حالا خودش در قالب یک کانون بحران ظاهر شده است.

 

متأسفانه
این نگاه در اذهان بسیاری از مردم هنوز وجود دارد. به‌همین‌جهت آنان معتقدند که
این نهاد را باید به‌هرشکلی که ممکن است، حفظ‌کنند؛ حتی به بهای تخریب شخصیت افراد.
بعضی چنان تصویری آرمانی در ذهن خود ساخته‌اند که حاضر نیستند واقعیت موجود را با
تمام ناهمگونی و تضاد و نابه‌سامانی‌اش ببینند و باورکنند و برای‌آن راه‌کار درستی
درنظر بگیرند.

 

هرچند
من معتقد هستم‌که خانواده پایه‌ی اجتماعی و کانون رشد و تعالی انسان است و انسان
سالم در خانواده‌ی سالم درس اخلاق، انسانیت، محبت و عشق را می‌آموزد اما شرایط
زندگی این سال‌ها و این روزها (به‌خاطر فقر اقتصادی و معنوی و در نتیجه‌ی فشار
روانی بر روی افراد) به‌گونه‌ای شده است که خشونت و تحقیر نه‌تنها در جامعه که در
خانواده‌ها هم بیداد می‌کند. بنابراین اگر قادر به حمایت از این اجتماع کوچک-که
وظیفه‌ی اولیه‌ی مدیر هر جامعه‌ای است- نیستیم، لااقل حفظ خانواده‌ای مفلوک را که
در آن خشونت و نفرت حاکم است، تأیید نکنیم؛ چراکه چندان مشروع به‌نظر نمی‌رسد.
درغیراین‌صورت چندان عجیب نیست که در تیتر اول روزنامه‌ای بخوانیم: “در فاصله‌ی
یک ساعت، دو همسرکشی”! یا این‌که مرد ۴۵ ساله‌ای همسر خود را به قتل رسانده و
مرد ۷۵ ساله‌ای زن ۶۵ ساله‌ی خود را کشته است. این خانواده‌ها که از آسمان به زمین
نیامده‌اند! چه‌بسا در خانواده‌ا‌‌ی ناسالم (یا هر محیط دیگری که در آن فشار
اقتصادی و فرهنگی غالب باشد) گاه‌چنان زمینه‌ی جرم فراهم شود که اولین قربانی خود
خانوداه باشد؛ درست مثل پدیده‌ی همسرکشی! و در این اتفاق و با از بین رفتن یکی از
همسران، درواقع هر دو از بین رفته‌اند، چون دیگری هم یا باید قصاص شود یا زندان را
تحمل‌کند و در این میان بچه‌هایی وجود دارند که سرشکسته‌می‌شوند و مجبور هستند یک‌عمر
تبعات این اتفاق ناخوشایند را در زندگی خود تحمل‌کنند و این مشکلی است که شاید
هرگز قابل‌حل نباشد. با این‌حال هنوز با بسیاری از افراد مواجه می‌شویم که با وجود
نهایت توهین و خشونت در یک خانواده، افراد را به اجبار به در‌کنار هم ماندن تشویق
می‌کنند تا ظاهر مقبولی را به دیگران نشان بدهند؛ درحالی‌که باید فلاکت و بدبختی
یک خانواده را خیلی ریشه‌ای‌تر بررسی‌کرد و به داد خانواده‌ها رسید.

 

پژوهش
شما چند استان کشور را مورد بررسی قرار داد؟

 

جامعه‌ی
آماری این تحقیق، از ۲۲۰ نفر (۸۹ زن و۳۱ مرد) تشکیل شده بود که در زندان‌های ۱۵
استان کشور حاضر به مصاحبه و همکاری با گروه ما شدند.

 

بر
طبق این بررسی، در چه استان‌هایی با بیش‌ترین آمار همسرکشی (به‌خصوص زن‌کشی) مواجه
شدید؟

 

بیش‌ترین
فراوانی متهمان یا محکومان همسرکشی در وهله‌ی اول به تهران و کرج اختصاص داشت و
مسلماً مهم‌ترین علت آن بافت مهاجر‌پذیر و حاشیه‌نشین این دو استان است. پس از آن
در استان‌هایی مانند خراسان، کرمانشاه و آذربایجان شرقی بیش‌ترین تعداد دیده می‌شد.
اما یک نکته‌ی عجیب وجود داشت و آن این که نسبت زنان زندانی متهم به همسرکشی در
تهران ۲۱ درصد در برابر ۸ درصد مرد بود. خوزستان ۹ درصد زن در برابر ۵ درصد مرد و
در گلستان این آمار ۶ به ۲ بوده است.

 

اما
گویا آمارها نشان می‌دهد که زنان کم‌تر از مردان دست به همسرکشی می‌زنند. حتی تا
حدودی همسرکشی را جرمی می‌دانند که با افزایش نرخ زن‌کشی همراه است؟

 

بله!
تحقیقات ما هم دقیقاً همین را نشان می‌داد. درواقع می‌خواهم بگویم درمورد افزایش
نسبت زنان زندانی در مقایسه با مردان با دو مسأله مواجه شدیم: از آن‌جایی که مردان
در تمامی موارد خودشان عامل قتل هستند عموماً از سوی اولیای دم‌زن مورد گذشت قرار
نمی‌گیرند و قصاص می‌شوند.

 

در
شکل دیگر، مردان بسیار راحت‌تر از زنان از مجازات معاف می‌شوند؛ چون درواقع ماده‌ی
۶۳۰ قانون مدنی می‌گوید: “هرگاه کسی همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبی
ملاحظه‌کند و علم به تمکین زن داشته باشد، می‌تواند در همان حال آنان را به قتل
برساند.”

 

در
نتیجه مردان با این مجوز (و از آن‌جا که معمولاً شاهدی وجود ندارد) به‌راحتی از
زندان آزاد شده و به‌همین‌علت تعداد زنان و مردانی که در زندان به‌سر می‌برند به‌نظر
مساوی یا درمورد زنان حتی بیش‌تر است. درحالی‌که واقعیت چیز دیگری است.

 

علت‌های
مشترک و متضاد وقوع این جرم، در انسان‌های موردنظر (با توجه به تفاوت‌فرهنگی،
تربیتی…) به‌چه صورت بوده است؟

 

از
آن‌جا که در این جرم، شما با خصوصی‌ترین و عاطفی‌ترین مسأله‌ی یک انسان مواجه
هستید، تا حدودی با پیچیدگی عجیبی برخورد می‌کنید. حس می‌کنید می‌تواند به تعداد
این افراد و هیجانات عاطفی و روحی‌شان، علت وجود داشته باشد و این تصمیم‌گیری را
برای‌تان سخت می‌کند. اما آن‌چه مسلم است در اکثر موارد، الگوهای سنتی جامعه،
برتری مردان بر زنان در تفکر بسیاری از خانواده‌ها، ازدواج‌های اجباری، خشونت‌های
خانگی، پایین‌بودن سطح سواد، تضاد طبقاتی، فقر، اعتیاد، بدگمانی، خیانت همسر، حس
مالکیت نسبت به زنان و ناآگاهی از قوانین، جهل مردم در مورد استفاده از مشاوران یا
روان‌شناسان، قبح طلاق و طولانی‌بودن پروسه‌ی جدایی، فقر زنان، وجود فرزندان…
همه‌وهمه دست به دست هم داده بودند تا شرایط ایجاد این خشونت و جرم جبران‌نشدنی
فراهم شود.

 

طبق
بررسی‌های شما، چند درصد از زنان همسرکش از سابقه‌ی سوء رفتاری شوهران‌ خود یا ضرب
و شتم توسط آن‌ها صحبت‌کرده یا پیش از وقوع جرم از پلیس یا قوم و خویش‌ خود تقاضای
کمک کرده‌بودند؟ آیا هیچ‌وقت اضطراری‌بودن شرایط این زنان (پیش از ارتکاب به قتل)
از سمت پلیس یا خویشاوندان، جدی تشخیص داده نشده بود؟

 

می‌توانم
بگویم نزدیک به ۶۰ درصد از زنانی که همسرانشان را از بین برده بودند، اظهار داشتند
که دوران زندگی‌شان همواره پر از مشاجره، کشمکش، توهین و تحقیر بوده است. آن‌ها پس
از سال‌ها تحمل خشونت، سرانجام قصد متارکه داشته‌اند تا از شرایط عذاب‌آور زندگی‌شان
رها شوند اما به دلایلی از جمله مخالفت والدین، مخالفت شوهر، نیاز مالی و حس مادری
یا عدم حمایت‌های اجتماعی و قانونی مجبور بوده‌اند که همچنان شرایط را تحمل‌کنند؛
اما سرانجام پس از سال‌ها کاسه‌ی صبرشان سرآمده است و به‌همین‌جهت شما در بین
زنان، حتی به افراد ۷۰-۶۰ ساله‌ای برخورد می‌کنید که خسته از یک عمر تحقیر و توهین
تنها راه رهایی‌شان را قتل همسرانشان تشخیص داده‌اند. درمورد نگاه پلیس یا گروه‌های
قضایی هم باید بگویم که مسلماً آن‌ها هم برخاسته از خود ما هستند. متأسفانه ما
فرهنگ سوختن و ساختن زنان و با لباس سفید به‌خانه‌ی شوهر رفتن و با کفن خارج‌شدن
را نوعی ارزش محسوب می‌کنیم و طلاق را برای زنان، یک ننگ اجتماعی به‌شمار می‌آوریم،
برای مردان اما….

 

هنوز
حضور یک زن مطلقه، در جامعه‌ی ما چندان پذیرفتنی نیست. در‌واقع این شکل از همسرکشی
تبلور همان خشونت خانگی پنهان است.

 

طبق
تحقیقات شما میانگین سنی زنان و مردان مقتول، چند سال بود؟

 

میانگین
سنی زنان حدود ۳۰ سال و میانگین سنی مردان حدود ۴۰ سال بود.

 

معدل
تحصیلی و شغلی چه‌طور؟ آیا پایگاه اجتماعی و ضعف اقتصادی نقش عمده‌ای در وقوع جرم
داشته است؟

 

حدود
۸۵ درصد از زنان و حدود ۷۶ درصد از مردان اذعان داشتند که همسرانشان بی‌سواد یا کم‌سواد
بوده‌اند.

 

بیش‌تر
از ۸۰ درصد زنان متهم، خانه‌دار و ۵۳ درصد مردان در مشاغلی مثل کارگری، بنایی،
کشاورزی یا رانندگی فعال بودند و اکثر این جرایم در مناطق جرم‌خیز و بی‌بضاعت
استان‌ها اتفاق افتاده بود و بسیاری از این افراد را افراد جویای کاری تشکیل می‌داند
که به‌جست‌وجوی کار به شهرهای بزرگ آمده‌بودند؛ معمولاً این خانواده‌ها (خصوصاً
مردان) کم‌تر خودشان را با محیط جدید تطبیق می‌دهند. در نتیجه‌ی این عدم تطابق،
گاه چنان تضاد روانی‌ای در افراد پدید می‌آید که محیط زندگی آن‌ها را متشنج می‌کند
و در نتیجه‌ی این آشفتگی‌ها و نزاع‌های خانوادگی، وقوع جرایمی مثل قتل همسر چندان
عجیب به‌نظر نمی‌رسد.

 

آیا
با مواردی برخورد داشتید که ازدواج‌تحمیلی و تفاوت سنی بالا به یکی از عوامل مهم
همسرکشی (مردکشی) منجر شده باشد؟

 

بله!
تقریباً می‌شود گفت که ازدواج‌های تحمیلی و محرومیت زنان از تحصیل و سواد یکی از
مهم‌ترین عوامل بود؛ دست‌کم مهم‌ترین عاملِ گرایش به مرد ثالث و ارتکاب جرم با
مباشرت و یاری او.

 

‌ما
طی تحقیقات خود با بسیاری از خانواده‌های سنتی یا پدر و مادرانی برخوردکردیم که
دختران ۹ تا ۱۲ ساله‌شان را به ازدواج‌با پیرمرد‌های ۷۰ ساله مجبور می‌کردند. و
این در بعضی از استان‌ها مانند سیستان و بلوچستان، خوزستان و کردستان، یکی از شایع‌ترین
رسوم است. درواقع بیش‌تر از ۵۰ درصد زنان مورد تحقیق، بیش‌از ده سال از همسران‌شان
کوچک‌تر بودند و این امر در وقوع اختلافات میان زنان و شوهران و گاه همسرکشی بی‌تأثیر
نمی‌باشد.

 

درواقع
مسأله به این‌صورت است که وقتی دختری در سن ۱۵ سالگی ازدواج می‌کند و تا سن ۲۰
سالگی صاحب چند فرزند می‌شود، در نتیجه‌ی مشکلات بارداری، حمل کودک، شیردهی و باز
بارداری و نگهداری از سایر کودکان و اداره‌ی خانه و همسر به‌مرور احساس تنهایی می‌کند؛
به‌خصوص اگر همدلی و کمکی در این زمینه‌از سوی همسر نبیند؛ اگر مشکلات مالی هم
وجود داشته باشد، دیگر مسلماً آسایش و فراغ بالی باقی نخواهد گذاشت تا همسران،
اندکی از عشق و همراهی را به هم ابرازکنند. علاقه و محبت، تبدیل به بیزاری، خستگی
و دل‌زدگی زن و شوهر می‌شود و در نتیجه مرد خانواده آسایش‌خود را در خارج از خانه
جست‌وجو می‌کند، زن می‌ماند و تنهایی و مشکلات و کارِ خانه و مردی که حوصله‌ی‌هیچ‌چیز
را ندارد. دراین‌صورت مرد ممکن است با بی‌اعتنایی به همسر زمینه‌ای را ایجاد‌کند
که اگر مرد دیگری به زن او اظهار علاقه کند، زن به‌خاطر محدودیت‌ها و بی‌تفاوت‌های
همسرش به او دل بدهد تا کمبودهای عاطفی‌اش را جبران‌کند. در مواردی هم‌که پایه‌های
اخلاقی یا ایمان افراد به روابط زناشویی سست باشد، مسلماً این مسأله بسیار زودتر
سبب انحراف افراد را فراهم می‌کند.

 

درواقع
اوج بلوغ عاطفی و کمال روحی زن بین سال‌های ۲۵ تا ۳۰ سال است و تحقیقات ما نشان
داد که بیش‌ترین نرخ همسرکشی از سوی زنان ۲۸ ساله تا ۳۳ ساله بوده است؛ یعنی سال‌هایی
که به توجه وعلاقه‌ی بیش‌تری نیاز داشته‌اند. در بسیاری از موارد، این زنان، صاحب
فرزندان متعددی بوده‌اند و تنها ۳۳ درصد از زنان، مباشر قتل بوده و بقیه مشارکت یا
معاونت در قتل را به‌عهده داشته‌اند.

 

جالب‌تر
این‌که طبق معمول در این موارد هم هیچ مشاوری وجودنداشته که آن‌ها بتوانند مسایل‌شان
را با او در میان بگذارند و به‌دور از تعصبات قومی و خشم‌های خانوادگی با او درد
دل کنند و کمک فکری درستی بگیرند.

 

آیا
در این زمینه، نمونه‌ای را به‌یاد می‌آورید؟

 

بله!
اتفاقاً نمونه‌ی دردناکی به‌یاد دارم؛ دختر بی‌چاره‌ای را به اجبار و بدون تحقیق
به ازدواج با مرد ثروتمندی وادار کرده بودند، درحالی‌که دخترک بسیار علاقه‌‌مند
بوده که درسش را ادامه دهد. آن دختر تعریف می‌کرد که همسرش مدام به شکل‌های مختلف
او را آزار می‌داده، تا جایی که وقتی حامله بوده، پای چپ‌اش را به گردنش بسته بوده
و او را وادار می‌کرده است تا با یک‌پا حرکت‌کند و از آن‌روز تا به‌حال دچار کمر
درد وحشتناکی شده است.

 

‌در
تمام این مدت هیچ‌کس به این وضعیت رسیدگی نکرده است، نه اجتماع و نه خانواده؛ و
همه همان توصیه‌ی تکراری را می‌کرده‌اند که “لباس عروس و کفن سفید.”!

 

در‌نهایت،
این خشونت‌های دردناک باعث شده است که کارد به استخوان زن برسد. و پس از تحمل سال‌ها
آزار، نه‌تنها همسرش را بکشد، بلکه از گوشت تن او، غذایی درست‌‌کند و به‌خانواده‌ی
شوهرش بدهد تا بخورند و به این وسیله، نفرتی که سالیانِ سال مانند خوره با او
همراه بوده است را به آن شکل نشان ‌دهد. واقعاً چه کسی پاسخگوی این زندگیِ از دست
رفته خواهد بود؟

 

عواملی
مانند تعرض جنسی، بلهوسی همسران و … چه‌قدر در وقوع این جرایم و برانگیختن زنان
برای از بین بردن شوهران نقش داشته است؟

 

من
با نمونه‌های زیادی برخورد نکردم اما مواردی هم داشتیم که واقعاً نفرت‌انگیز بود.
مثلاً یکی از مصاحبه‌‌شوندگان خانم محترمی بود که برای بار دوم ازدواج کرده بود و
از همان اول، با عیاشی‌ها و لاابالی‌های مدام شوهرش مواجه شده بود. مرد می‌رفته و
گاه حتی تا دو-سه‌ماه هم از او خبری نمی‌شده و تمام مخارج خانه را این خانم تأمین
می‌کرده است. روزی که به‌قصد خرید شیر برای دختر یک‌ماهه‌شان بیرون می‌رود، بعد از
بازگشت با حرکات وقیحانه و چندش‌آور شوهرش (با دختر یک ماهه‌اش) مواجه می‌شود و
چنان عصبانی و ناراحت شده بوده که ناگهان با کارد به‌سمت مرد هجوم می‌برد و او را
می‌کشد.

 

‌با
نمونه‌های دیگری هم روبه‌رو شدیم، از جمله موردی که حتی هووها با کمک هم، شوهر
ولنگار و خشن‌شان را از بین برده بودند. به‌نظر می‌رسد در بسیاری موارد، این جرم
به‌خاطر ترس از آبرو و حیای خانواده‌ها پنهان می‌ماند، به‌همین‌دلیل است که در
بسیاری از موارد، آماری دقیق در ارتباط با این مسأله وجود ندارد (مگر این‌که به
جرمی آشکار تبدیل شود.)

 

خانم
معظمی! این افراد به‌خصوص مردان، معمولاً در چه فرهنگ و چه پایگاه خانوادگی رشد
کرده بودند؟

 

خوب!
شاید نتوان یک تعریف کلی صادرکرد؛ اما به‌هر‌حال عموم آن‌ها معمولاً از خانواده‌هایی
بودند که در دوران کودکی سلطه‌ی آمرانه‌ی پدر، تبعیض بین فرزندان (دختر و پسر)،
خشونت علیه مادر و ایجاد یک رابطه‌ی بی‌روح خانوادگی را تجربه کرده بودند. معمولاً
در خانواده‌های این افراد مردسالاری نقش مرعوب‌کننده‌ای را بازی می‌کرده‌است که در
کنار ضعف اقتصادی، این مردها را به کمبودهای عاطفی شدید و اختلالاتی مثل اضطراب،
وسواس، تعصب و بدبینی دچارکرده بوده است؛ البته نه در حد یک بیمار روانی بلکه در
حدی که زمینه‌ی وقوع جرم را فراهم‌کند. این مشکل در بسیاری از موارد با آموزش صحیح
یا مشاوره‌ی درست کاملاً ‌قابل‌حل است اما متأسفانه معمولاً این اختلالات جدی
گرفته نمی‌شود؛ اما در این میان یک‌چیز نباید فراموش شود و آن این‌که معمولاً
افرادی که بیش‌تر درگیر رفتارهای نامتعارف یا بزه‌های اجتماعی هستند، دو دسته‌اند:
یک‌دسته گروه بسیار ثروتمندی که ناگهان به ثروت کلان دست‌یافته‌اند و گروه دیگر،
گروهی‌که از فقر و فاقه و نکبت مستأصل هستند. گروه اول به منابع مالی و انسانی
کامل دسترسی دارند و گروه دوم هیچ منبع رفاهی دراختیار ندارند و همین تهی‌دستی از
فرهنگ و ثروت آنان را به فلاکت کشانده است. مسلماً دسته‌ی اول در ظاهر کم‌تر
گرفتار بزه می‌شوند؛ چون اگر هم اتفاقی بیفتد، غالباً آن‌ها می‌توانند آن‌را
لاپوشانی‌کنند؛ اما گروه دوم همیشه به عنوان قشر بزه‌کار و سازنده‌ی آسیب‌های
اجتماعی به جامعه شناسانده می‌شوند و این نگاه سطحی درست نیست!

 

دلایل
عمده‌ی زن‌کشی عمدتاً چه بوده است؟ چون برطبق آمار و اخبار، به‌نظر می‌رسد مردان
بیش‌تر به‌دلیل بدگمانی، تعصب و حسادت، همسران‌ خود را به قتل رسانده‌اند؟ این
گمان‌ها تا چه حّد نزدیک به حقیقت بوده‌است؟

 

‌طبق
آمارها، تقریباً ۹۰ درصد از مردان به‌دلیل بدگمانی و توّهم، همسران‌ خود را به‌قتل
رسانده بودند. در‌واقع ۴۸ درصد آنان به‌علت بدگمانی و ۳۵ درصد به‌علت تعصب همسران
خود را کشته بودند و تنها ۱۳ درصد بی‌توجهی‌ها، بی‌علاقگی‌ها، بهانه‌جویی‌ها یا
نابه‌سامانی‌های جنسی زن را علت اختلاف خود می‌دانستند.

 

جالب
این است، که وقتی از این ۹۰ درصد سؤال می‌شد که آیا از انحراف اخلاقی همسران خود
اطمینان داشته‌اند یا نه؟ جواب‌کاملاً منفی بود. تا جایی که بسیاری‌ از آن‌ها
کاملاً از کرده‌ی خود پشیمان بودند. در‌واقع آن‌ها علی‌رغم اطمینان کامل به
وفاداری زنان‌ خود، تنها به‌علت هذیان آن‌ها را به قتل رساندنده بودند، گاهی دیده
می‌شد که مردی، تنها به‌خاطر حسادت به سرزنده‌بودن، زیبایی و جذابیت زن، او را از
بین برده بود و این‌ها واقعاً شوخی نیست!

 

البته
همان‌طور که گفتم گاهی و به‌ندرت به‌نمونه‌هایی برمی‌خوردیم که همسران (زنان) با
مرد جدیدی ارتباط برقرار کرده بودند یا با مردی که از قبل او را دوست‌می‌داشته‌اند،
دوباره تلفنی یا به‌هر شکل دیگر تماس داشته‌اند و طبیعتاً در این موارد گاهی من
خودم را جای آن‌ها می‌گذاشتم، نمی‌دانم شاید شما هم در یک لحظه، ناخودآگاه در این
موارد همین کار را انجام دهید، واقعاً نمی‌دانم! همسرکشی جرمی است که در آن مجرم
یک موجود عجیب و غریب نیست بلکه از جنس خود ماست؛ شاید هرلحظه یکی از ما دچار یک
جنون آنی شویم، باید به این مجرمان با نگاه دقیق‌تری برخورد شود. این امر درمورد
زنانی هم که همسران‌ آن‌ها روابط متعددی داشته‌اند، صدق می‌کند.

 

آمارها
نشان می‌دهد که حدود ۹۰ درصد از زنان همسرکش از کرده‌ی خود پشیمان نیستند؛ آیا این
آمار با پژوهش شما همخوانی دارد؟

 

بله!
واقعاً اکثریت زن‌هایی که همسران‌ خود را کشته بودند، اصلاً پشیمان نبودند. اکثر
این‌ افراد، طی زندگی خشونت آمیزشان به درجه‌ای از انزجار و نفرت رسیده بودند که
به‌نظر می‌رسد این راه را تنها راه‌ رهایی می‌دانسته‌اند. در این بین حتی با طیف
زیادی از زنان ۷۰-۶۰ ساله برخورد می‌کردیم که پس از سال‌ها صبوری و سکوت، دیگر
تحمل‌شان سرآمده بود و تصادفی یا عمدی، مرتکب قتل شده بودند. شاید بتوان گفت که
مردها بیش‌تر اظهار پشیمانی می‌کردند، بعضی‌ از آن‌ها ساعت‌ها گریه می‌کردند و می‌گفتند
می‌دانیم که اشتباه کرده‌ایم. چون جداً بیش‌تر قتل‌ها (توسط مردان) تنها به‌خاطر هذیان
و سوءظن بود.

 

رفتار
مأموران زندان و مسؤولان با این افراد چه‌گونه بود؟

 

اتفاقاً
در بسیاری از موارد-یعنی مواردی که زنان به‌علت‌هایی غیر از همدستی با معشوق
(مردثالث) اقدام به از بین بردن همسران‌ خود کرده بودند- رفتار مأموران زندان یا
هم‌بندها، با آن‌ها بسیار خوب و توأم با حس همدردی بود این نشان می‌دهد که جامعه
از زنان بیش‌تر از مردان انتظار هم‌نوایی با مقررات اجتماعی و اخلاقی دارد. در
مواردی که زنان به کمک شخص ثالث همسر خود را به قتل رسانده بودند، از گفتن این
مسأله شرم داشتند و رفتار مأموران زندان و سایر افراد نیز با آنان به‌گونه‌ای
متفاوت بود.

 

در
چه استان‌هایی با بیش‌ترین و کم‌ترین آمار همسرکشی مواجه شدید؟

 

همان‌طور
که گفتم، بعد از تهران و کرج بیش‌ترین فراوانی در کرمانشاه، خراسان و آذربایجان
شرقی دیده شد. همچنین بیش‌ترین آمار وقوع قتل در کرج و تهران نیز توسط متولدان
اردبیل، کرمانشاه و اراک حادث شده بود، درحالی‌که فرضاً در خود اردبیل تقریباً کم‌ترین
آمار همسرکشی را داشته‌ایم، به‌طور قطع دلیل این امر، مهاجرت، حاشیه‌نشینی و فقر
است. در سه استان سیستان و بلوچستان، کردستان و هرمزگان هم با کم‌ترین آمار این
جرم برخوردکردیم. در‌واقع در سیستان و بلوچستان بیش‌ترین آمار قتل وجود داشت اما
کم‌ترین آن به همسرکشی تعلق داشت.

 

بعد
از بررسی متوجه شدیم که پایین‌بودن آمار این جرم در استان‌های یادشده به‌این‌علت
بوده است که در استان سیستان و بلوچستان نقش زنان بسیار کم‌رنگ و در حاشیه است و
سنت‌های اجتماعی امکان هرنوع واکنشی را از آنان سلب نموده؛ در این استان، نشانه‌هایی
چون افسردگی زنان به‌واسطه‌ی وضعیت حاکم در جامعه بیش‌تر است. اما در استان
کردستان و هرمزگان، با توجه به این‌که طلاق در میان سنی‌ها بسیار راحت‌تر صورت می‌گیرد
و درصورت اکراه از زندگی زناشویی، اجباری برای ادامه‌ی زندگی وجود ندارد، همسرکشی
به‌ندرت اتفاق می‌افتد. به‌علاوه در هرمزگان یا کردستان، ازدواج دوباره‌ی زنان
(بعد از طلاق) کاملاً از نظر عرف پذیرفته شده است و این‌ مسایل تا اندازه‌ی زیادی
در عدم ارتکاب به قتل همسر مؤثر است.

 

کم‌ترین
آمار همسرکشی اما بیش‌ترین آمار خودسوزی، خودکشی و خشونت علیه زنان! من این‌طور
استنباط می‌کنم که سرحد خشونت در این استان‌ها به قدری بالاست که زنان به یک خود‌ویرانگری
رسیده‌اند. یعنی ترجیح می‌دهند که برای رهایی، یا خودشان را نابودکنند یا این‌که
از سر اجبار تسلیم تقدیر شوند. چون درواقع چاره‌ی دیگری ندارند!

 

این
تعبیر هم می‌تواند کاملاً درست باشد. گاهی خشونت تا حدی بالاست که زن‌ها در روز،
حق بیرون آمدن از خانه را ندارند و فقط شب‌ها، آن‌هم با همراهی یک محرم می‌توانند
بیرون بیایند. آن‌ها به یک درماندگی تدریجی رسیده‌اند و چاره‌ای جز تسلیم‌پذیری
پیش ‌رو نمی‌بینند. حتی گاه در این فرهنگ با باوری روبه‌رو می‌شویم که خشونت، به‌عنوان
نشانه‌ی مردانگی و در چارچوب یک رفتار پسندیده تلقی می‌شود. در این بستر، تحمل این
شرایط کاملاً روتین و تقدیری به‌حساب می‌آید.

 

بنابر
اشارات شما، به‌نظر می‌رسد که معتقد هستید ساختار جنسیتی و نابرابرانه‌ی قوانین،
مثلاً قوانین محدودکننده‌ی طلاق برای زنان یا اختیارات گسترده‌ی مردان برای جدایی
(یا هر شکل تبعیض‌آمیز دیگری)، می‌تواند به‌طور مستقیم در وقوع این جرم تأثیر‌گذار
باشد؟

 

مسلماً!
تعدیل قوانین مربوط به‌طلاق و جلوگیری از سوء‌استفاده‌ی بعضی از مردان از این
قوانین (محدود‌کردن زنان و دادن اختیارات گسترده به مردان)، تدوین قوانین جدی
کیفری در مقابله با افراد خشن، حمایت از زنان بزه‌دیده، ایجاد امکانات برابر
آموزشی برای دختران و پسران در تمام کشور، اجباری‌کردن سواد و تحصیلات، تجدید‌نظر
در سن قانونی ازدواج و بسیاری نمونه‌های دیگر، کوششی است که قانون‌گذاران باید
برای رساندن جامعه به یک سطح متعادل فرهنگی آن‌را جدی بگیرند.

 

به‌نظر
شما برای پیش‌گیری از وقوع این جرم، باید از کجا شروع‌کرد؟

 

از
مدارس‌، از کتاب‌های درسی، روستاها، شهرها، هرجا که بتوان درک از احترام متقابل را
در بچه‌ها نهادینه‌کرد.

 

بزرگ‌ترین
مشکل ما جهل است و فقر؛ و تنها راه مبارزه با این مشکل، آموزش است. طبعاً وزارت
علوم، آموزش و پرورش و رسانه‌های گروهی در آگاهی‌دادن به افراد و شکل‌گیری یک
فرهنگ متعادل و متناسب، نقش مهمی دارند. به‌طورمثال گذاردن حداقل یک واحد درسی
حقوق خانواده در مدارس، اجباری‌کردن آموزش فرهنگ زناشویی قبل از ازدواج در
دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها، تولید برنامه‌های تلویزیونی که فرهنگ همبستگی، شادی،
محبت و احترام متقابل را در جامعه گسترش دهد یا تصویب قوانین حمایتی برای زنان و
کودکان بزه‌دیده از مسایلی است که در درازمدت می‌تواند نتیجه‌ی بسیار موفقی به‌بار
بیاورد.

 

به‌علاوه
ما در زندگی خود آموزش ندیده‌ایم که با گفت‌و‌گو مسایل و مشکلات خود را حل‌کنیم.
در بسیاری از موارد اگر زن و شوهر بتوانند مشکلات خود را با یکدیگر در میان
بگذارند، بدون تردید می‌توانند راه‌حل عقلانی برای آن پیدا کنند؛ اما سکوت،
رودربایستی، عدم توانایی در بیان مسأله و عدم گفت‌و‌گو، اولین سنگ کج بنای زندگی
است که در طول زندگی تبدیل به غده‌ا‌ی چرکین و غیرقابل علاج خواهد شد.

 

‌به‌همین‌جهت
رسانه‌ای مانند صداوسیما باید با تبلیغ گسترده، فرهنگ گفت‌و‌گوی مسالمت‌آمیز را در
خانواده و جامعه نهادینه‌کند. شنیدن و درک حرف‌های یکدیگر و تحمل آن، هنری است که
اگر نهادینه شود، اختلافات و تضادها به‌راحتی قابل حل‌ هستند و به‌شکل خشونت‌های
مزمن بروز نمی‌کنند.

همچنین
توزیع عادلانه‌ی ثروت، مبارزه با جهل، بی‌سوادی، اعتیاد و تمامی عوامل محرومیت‌زای
دیگر که حاشیه‌نشینی و مهاجرت را به‌وجود می‌آورد، می‌تواند کمک بزرگی برای شکل‌گیری
و گسترش یک خانواده‌ی متعادل باشد، فراموش نکنیم که پایگاه هر جرمی خانواده است و
اگر بخواهیم جامعه‌ای سالم داشته باشیم، باید تلاش‌ خود را برای ایجاد روابطی سالم
و خانواده‌ای متعادل صد برابر کنیم.

 

از
شرکت شما در این گفت‌وگو بی‌نهایت سپاس‌گزاریم .

 

  • سینماگر مستندساز،
    روزنامه‌نگارو فعال زنان
  • منبع : نامه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا