تربیت، اخلاق و تزکیهمطالب جدیدمهارتهای زندگی

چرا ما دروغ می گوییم؟ چکار بکنیم تا دروغ نگوییم؟

چرا ما دروغ می گوییم؟ چکار بکنیم تا دروغ نگوییم؟

نویسنده: سید مجتبی حورایی

برادران یوسف چرا دروغ گفتند؟ خدای ناکرده ما چرا دروغ می گوییم؟  علت دروغ گفتن بزرگ ترها عمدتاً در این خلاصه می شود که می خواهند به واسطه ی دروغ یا جلب منفعت و سودی کنند یا دفع خطر و ضرر.   از آنجا که برادران یوسف می خواستند محبوب شوند و نزد پدر عزیز باشند دروغ گفتند. پدر می خواهد مغازه اش فروش بیشتری داشته باشد، دروغ می گوید. مادر می خواهد اسم بچه اش را در فلان مدرسه ی محل بنویسد، به دروغ می گوید ما همین کوچه پشتی زندگی می کنیم. برادر بزرگ می خواهد وام بگیرد و چون شرایط گرفتن وام را ندارد، خود را واجد شرایط معرفی می کند یا مدرک جعلی می سازد. خواهر بزرگ می خواهد پیش دوستان مهم و عزیز جلوه کند به انواع دروغ ها متوسل می شود. عمو جان هم برای رهایی از فشار طلبکاران دروغ می گوید.

چه کنیم تا دروغ نگوییم

گفتیم که برای درمان هر صفت اخلاقی منفی یک راه حل فکری و نظری داریم و یک راه حل عملی.

اما راه حل فکری و نظری دروغ که اهمیت بسیار دارد آن است که انسان بنشیند و هر روز در این باره فکر کند:

آن که به راستی می تواند خیری برساند و شری را دفع کند، فقط خداست نه من و شما و دیگران و هیچ کس به خودی خود نه می تواند منفعتی برساند نه ضرری را مانع شود.

آنچه از رسیدن و دستیابی به یک خواسته ی مهم تر است، مبارکی آن است؛ یعنی آن که خواسته ای که به آن می رسیم، موجب شادمانی و آرامشی گوارا و رشد و فایده شود، نه زحمت و دردسر و بی ثمری.

مطمئن باشید اگر کسی برای گرفتن وام دروغ بگوید شاید به حسب ظاهر با این دروغ، خیری برسد اما هرگز این وام مبارک نمی شود و خدا برکت را از آن برمی دارد. اگر کسی برای رسیدن به موقعیتی به دروغ متوسل شود دستیابی اش به آن موقعیت هرگز خیری را در پی ندارد.

سخنی از امام حسین (ع) نقل شده است که بسیار بسیار زیباست و برای هر کس که می خواهد از راه دروغ و فعل حرام به خواسته ای برسد، مفید است و توجه به آن انسان را از بدی ها و خطاها باز می دارد.

امام حسین (ع) می فرماید: «هر کس هدف و خواسته ای را با معصیت و نافرمانی خدا بجوید بیشتر از آنچه را به آن امید دارد از دست می دهد و سریع تر در آنچه از آن می ترسید واقع می شود.»

یعنی هر کسی با گناه بخواهد به هدفش برسد بیشتر در جهت نرسیدن به آن عمل کرده و نتیجه ی عکس می گیرد.

چند مثال:

برادران یوسف می خواستند محبوب و عزیز پدرشان شوند و از اینکه یوسف عزیزتر شود و از محبوبیت خودشان کاسته شود هراس داشتند. برای آن که به هدف «محبوبیت» دست یابند طریق ظلم و خطا و دروغ را پیش گرفتند اما در عمل خواهیم دید که روز به روز از چشم پدر بیشتر افتادند و اتفاقاً محبت یوسف در دل یعقوب بیشتر شد.

اگر کسی بخواهد پولدار شود و از طریق این پول به آسایش و آرامش روانی و لذت های بزرگی برسد (دقت کنید که پول هدف نیست بلکه آن آرامش روانی و لذت هدف است) ولی برای رسیدن به آن گناه کند، در کسب و کارش دروغ بگوید، سر کسی را کلاه بگذارد، بی انصافی کند یا معامله ای حرام انجام دهد، شاید به آن پول دست یابد اما هرگز هرگز به آن آرامش و لذتی که در پی اش بوده نخواهد رسید و اتفاقاً روز به روز استرس و اضطراب و نگرانی هایش بیشتر می شود.

جوانی که برای رسیدن به آرامش و لذت و خوشبختی با جنس مخالف خود طرح دوستی می ریزد و ارتباطی را تدارک می بیند که خدا نمی پسندد، ظاهراً در ابتدا شاد و مسرور به نظر می رسد اما هر چه بیشتر و بیشتر جلو می رود به نابودی آن اهداف بیشتر دامن می زند و شرایط به گونه ای پیش می رود که حزن و افسردگی اش بیشتر می شود. روشن است که همچون اصل جاذبه که اصل علمی و مسلم است، این هم قطعی است.

انسان برای پرهیز از دروغ باید راجع به آثار سوء دروغ بیندیشد؛ راجع به اینکه همین دروغ ها چگونه او را به خطاهای بزرگ تر و دروغ گویی های بیشتر وا می دارد، اینکه چقدر بر ملا شدن بعضی از آن ها موجب خفت و خواری و سرگشتگی خواهد بود. دروغ اعتبار انسان را کم می کند و از ارزش معنوی و بهای انسان می کاهد و آرامش را به هم می ریزد. چنان که پیامبر عزیزمان فرمودند:

راستی آرامش است و دروغ اضطراب

 

و باز هم از ایشان نقل شده است:

دروغ روزی انسان را کم و ناقص می کند.

 

البته مصادیق معنوی روزی همچون آرامش، شادمانی، دوست خوب، آگاهی سودمند، توفیق عمل به آگاهی ها، گوارایی زندگی، … بسیار مهم تر است. آنچه گفتیم آثار سوء دروغ در همین دنیاست و صد البته مجازات های الهی عمدتاً پس از مرگ در قیامت است.

اگر خداوند روزی رسان است و همه چیز به خواست اوست و هم او از من خواسته که دروغ نگویم، دروغ گویی برای کسب دیناری بیشتر چه معنایی دارد؟ آیا جز این است که من خدا را به عنوان روزی رسان باور ندارم؟

شایسته است در این باره بیندیشیم که اگر صداقت پیشه کنیم و دروغ را ترک نماییم به چه دست می یابیم. حدیثی از پیامبر عزیزمان نقل شده است که می فرماید: هر کس تضمین کند (قول دهد) که سه کار کند، من کاخی در بهشت و کاخی در وسط بهشت و کاخی در آخر بهشت برایش تضمین می کنم:

  1. دروغ نگوید حتی به شوخی.
  2. جدل نکند هر چند حق با او باشد.
  3. اخلاقش را نیکو کند.

دقت کنید که یکی از سه کاری که کاخ بهشت را تضمین می کند ترک دروغ حتی به شوخی است و روشن است که اگر زبان به شوخی هم به دروغ عادت کند کم کم قبح و زشتی آن از بین می رود و دروغ جدی هم می گوید.

و اما راه حل عملی دروغ

همان است که انسان مشارطه و مراقبه و محاسبه کند. با توجه به آنچه گفته شد هر روز تصمیم بگیرد (با خود شرط کند) تا آخر شب دروغ نگوید و مدام در طول روز به خود توجه دهد که چه عهدی با خود بسته و از زبان خود مراقبت کند و شب هنگام، محاسبه کند که عملکردش چگونه بود و تا چه اندازه موفق بوده است. فردا باز هم شرط کند و با خود عهد نماید که تا شب دروغ نگوید و این بار سعی کند نمره ی بهتری بیاورد و جدی تر باشد. مداومت در این کار عادت زشت دروغ را به طور کلی در انسان از بین می برد.

شخصی نزد پیامبر عزیزمان آمد و عرض کرد من به چهار گناه بزرگ آلوده ام که یکی از آن ها دروغ است و سه گناه دیگر را نیز برشمرد. سپس گفت: “من حاضرم به طور جدی و مردانه یکی از این چهار گناه را برای خاطر شخص شما کنار بگذارم اما بقیه اش را خیر. کدام را ترک کنم؟” حضرت فرمودند: “دروغ نگو.” او هم پذیرفت. پس از آن، هرگاه خواست گناهی از سه گناه دیگر را مرتکب شود در دل گفت اگر کسی بفهمد من چنین گناهی می کنم، در صورت اقرار و اعتراف که رسوا و بدنام می شوم، و اگر کتمان کنم که دروغ گفته ام و عهدم را با پیامبر شکسته ام. چنین بود که به واسطه ی ترک دروغ خطاهای دیگر را نیز ترک کرد.

چنان که گفته شده است اگر همه ی بدی های عالم و خطاها را در اتاقی جمع کنند و درب آن را ببندند کلید آن دروغ است.

دروغ هیچ دستاوردی ندارد و اگر هم به حسب ظاهر با دروغ به یکی از خواسته هایمان برسیم، بیشتر در جهت نابودی چیزی عمل کرده ایم که با دستیابی به آن خواسته در جستجویش بوده ایم. تنها دستاورد دروغ این است که مورد غضب خدا و اولیاء خدا قرار می گیریم، خفت و خواری و بی اعتباری را به جان می خریم، دوزخ را برای خود تدارک می بینیم و خود را از نعمت های بی پایان بهشت موعود خدا محروم می کنیم. تصمیم بگیریم که اگر به دروغ آلوده ایم آن را ترک کنیم که کلید هر شر و بدی است.

ادامه ی داستان:

وقتی برادران یوسف به پدر گفتند که یوسف را گرگ خورده و پیراهن خون آلود را به او نشان دادند، یعقوب پیامبر که یقین پیدا کرد که آنان دروغ می گویند پدر پیراهن را با چشمان اشک آلود در بغل گرفت و از ظلمی که به این کودک ده ساله شده بود سخت متأثر گشت. سپس رو به پسران کرد و فرمود: نفس شما این کار را برای شما تزئین و آراسته کرده، من صبر جمیل می کنم و ناسپاسی خدا نمی کنم و از خداوند در برابر آنچه شما می گویید یاری می طلبم.

———————————————————–

منبع: یوسف، قهرمان خوبی ها (نگاهی از منظر روان شناسی به داستان حضرت یوسف (ع)) /مؤلف: سید مجتبی حورایی /انتشارات: دکلمه گران ۱۳۸۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا