حركات و احزاب

جمعیت الاخوات المسلمات-۸

جمعیت الاخوات المسلمات

استاد سید هادی خسروشاهی

                             

برای نخستین بار بود که در سال ۱۳۵۴ برای شرکت در یک کنفرانس بین المللی اسلامی تحت عنوان: ملتقی الفکر الاسلامی – برخورد اندیشه اسلامی- در الجزائر، دعوتی از سوی دکتر مولود قاسم نایت بلقاسم، وزیر شئون دینی در الجزائر، از من به عمل آمده بود ولی من برای شرکت در این کنفرانس تردید داشتم که اتفاقاً جناب آقای دکتر سید جعفر شهیدی را در قم دیدم. وقتی از ایشان در این زمینه که سابقه شرکت در کنفرانس فوق را داشتند، سئوال کردم، گفتند: بسیار خوب است. من هم امسال دعوت دارم چرا نیاییدی همراهی با آقای دکتر شهیدی و اطلاع از اینکه در کنفرانس تنها نخواهم بود، مرا برای حضور در کنفرانس مصمم ساخت. امام موسی صدر، دکتر صبحی الصالح (از لبنان) و شیخ محمد ابوزهره، دکتر عثمان امین، شیخ محمد غزالی، دکتر محمد بیصار، دکتر عبدالعزیز کاهل، دکتر توفیق الشاوی و خانم زینب الغزالی (از مصر) و ده ها شخصیت دیگر،  از سرزمین های مختلف در کنفرانس شرکت داشتند.یکی از شخصیت های برجسته در کنفرانس اندیشه اسلامی، تیزی اوز و خانم زینب الغزالی بود که من از مدت ها قبل با نام و آثار و مقالات وی آشنا و از زندان رفتن و شکنجه شدنش آگاه بودم. فرصتی بود که حقایق موجود در مصر آن دوران را از زبان خود ایشان بشنوم که البته شرح مبسوط آن گفتگوها را ایشان بعدها درکتاب ایام من حیاتی _روزهایی از زندگی من _ نوشته و منتشر ساخته است. و من بخش  کوتاهی از آن را در پایان این مقال خواهم آورد تا بدانید که در دنیای فاشیسم پان عربی و ضد امپریالیسم بر اسلام گرایان چه گذشته است.چندی قبل، تلویزیون های عربی خبر درگذشت این بانوی جلیل القدر در ۸۸ سالگی را پخش کردند. متأسفانه در مدت اقامت سه ساله در قاهره بدلیل اینکه دیدار با اخوانی ها گویا جزء خط قرمز حاکمیت مصر محسوب می شد، من بیش از یکبار توفیق دیدار ایشان را به علت داشتن مسئولیت رسمی، نیافتم و به ایشان گفتم که علت عدم دیدار، مراعات وضع من در مصر است و ایشان ضمن تشکر، گفت که من با محذورات کشورم بیشتر آشنا هستم و راضی به زحمت شما نیستم .در این یادداشت کوتاه، اشاره به زندگی و مبارزه این بانوی فرهیخته پرهیزکار مفسر قرآن و اسلام شناس، و رئیس جمعیت الأخوات المسلمات – بخش زنان در حرکت اخوان المسلمین و ۶۰ سال مبارزه و دعوت به راه حق، بی مناسبت نخواهد بود.زینب محمد الغزالی الجبیلی در سال ۱۹۱۷ در استان البحیره مصر به دنیا آمد و نسب پدری وی به یکی از اصحاب پیامبر اکرم(ص) و نسب مادریش، به امام حسن مجتبی(ع) می رسد. پدرش یکی از علما الازهر بود از استان میت یعیش درد قهلیه زینب الغزالی پس از فوت پدر، همراه مادرش به قاهره آمد و در مدارس رسمی به تحصیل پرداخت و سپس به یادگیری علوم اسلامی و تفسیر و حدیث و فقه، در نزد شخصیت هایی چون: شیخ عبدالمجید اللبان جانشین شیخ الازهر و شیخ محمد سلیمان رئیس بخش و عظ درالازهر، پرداخت و سپس، تحت تأثیر خطابه های شیخ حسن البنا، گرایشی به اخوان پیدا کرد. زینب الغزالی قبل از گرایش به اخوان، جمعیت السیدات المسلمات را خود تأسیس کرده بود و ریاست آن را در سال ۱۳۵۶ هـ.ق، به عهده داشت. طبق نقل بانو زینب الغزالی به اینجانب، شیخ حسن البنا در آن زمان از وی خواست به جمعیت الاخوات المسلمات به پیوندد، ولی او میخواست بطورمستقل کار کند. اما پس از حوادث سال ۱۹۴۸ و انحلال جمعیت توسط رژیم فاروق، زینب به اخوان پیوست و با شیخ حسن البنا، پیش از شهادتش بیعت نمود.پس از کودتای افسران آزاد، او و جمعیت بانوان مسلمان، پشتیبانی خود را از این حرکت اعلام نمودند.اما پس از مدتی که ماهیت این آقایان آزاد، با اعدام علمای بزرگ وابسته به اخوان روشن شد، زینب الغزالی نیز به مخالفین پیوست و پیشنهاد ملاقات با عبد الناصر را نپذیرفت و رسماً اعلام داشت؛ حاضر به ملاقات با کسی که مسئول اصلی اعدام رهبری اخوان المسلمین است، نیست و از همان وقت دشمنی مقامات امنیتی مصر با وی آغاز شد. ولی حزب دولتی الاتحاد الاشتراکی برای جذب ایشان از وی خواست که همه امکانات تبلیغی مورد نیاز را در اختیار جمیعت السیدات المسلمات وی قرار دهد و مجله السیدات المسلمات را هم که زیر نظر او منتشر می شد، در شکل بهتر و تیراژ بیشتری منتشر سازد، اما زینب الغزالی این پیشهاد را رد کرد و گفت: من فقط برای خدا کار می کنم و حاضر نیستم زیر چتر حمایتی یک حزب یا سازمان دولتی فعالیت کنم. پس از رد این پیشنهاد، حکومت مصر در تاریخ ۶/۹/۱۹۶۴ م مرکز اسلامی و مجله بانوان مسلمان را تعطیل و مصادره کرد.ادامه مبارزهزینب الغزالی با توجه به تکلیفی که احساس می کرد بعد از مدتی و، این بار در یک حرکت سیاسی فکری همراه شهید سید قطب ، به فعالیت پرداخت و هنگامی که دستگاه امنیتی مصر، از اندیشه و هدف این حرکت آگاه شد، در اگوست سال ۱۹۶۵، حمله گسترده ای را بر ضد اخوان آغاز کرد و ضمن دستگیری سید قطب، زینب الغزالی را نیز دستگیر و به زندان فرستاد.زینب الغزالی همانطور که در خاطرات خود: ایام من حیاتی می گوید، متحمل بدترین و شدیدترین شکنجه های روحی و جسمی شد. او را از سقف به آویزان کرده و شلاق زدند.سپس با وسائل برقی، وی را مورد شکنجه قرار دادند و شلاق و محرومیت از غذا و بی خوابی کشیدن از جمله شکنجه های روزانه رژیم ناصری بود. مدت ها او را در زیر زمینی پر از موش و حشرات موذی، زندانی کردند. چندین بار سگ های وحشی را به جان او انداختند و سرانجام تهدید به تجاوز جنسی نمودند و سربازی را برای انجام این جنایت به سلول او فرستادند که یک ضربه زینب الغزالی، سرباز را بیهوش کرد. همه این شکنجه ها برای آن بود که او سیدقطب را مسئول فعالیت های جدید اخوان و طراح ترور ناصر، معرفی کند.زینب الغزالی در ملاقات آخر اینجانب باوی در قاهره، در پاسخ سئوال من که: در خاطرات شما آمده است که شمس بدران دست راست عبدالناصر در شکنجه شما نظارت مستقیم داشت و روزی هم عبدالناصر و عبد الحکیم عامر را برای دیدن شکنجه شما به زندان دعوت کرده بود، آیا این امر کمی بعید به نظر نمی رسد .گفت: من خیری در این نمی بینم که خدای نکرده، یک دروغی در خاطراتم آورده، باشم. و این دو نفر را من با چشمان خود دیدم چگونه می توانم آن را ندیده بگیرم.البته من خود بعضی چیزها را که نگفتنی بود نگفته ام و کیفر مسئولین آن ها را به خدای بزرگ واگذار کرده ام که در رأس آن ها شخص عبدالناصر قرار دارد.زینب الغزالی سرانجام با وساطت ملک فیصل در سال ۱۹۷۱ از زندان آزاد شد و به مکه رفت. و علی رغم پیشنهاد دولت سعودی در مورد اینکه در عربستان بماند، به مصر بازگشت و در دوره سادات پیشنهاد وی را برای شکایت از شمس بدران و افشای عبدالناصر و یارانش که در آستانه محاکمه به اتهام توطئه کودتا بودند، نپذیرفت و گفت: من شکایتم را به درگاه خداوندی برده ام و هیچگونه تعویض مادی، شلاق هایی را که به من زده اند جبران نمی کند. مراحل زندگیدوران زندگی زینب الغزالی را می توان به چهار مرحله تقسیم کرد:-۱ دوران کودکی و ده سال اولیه زندگی وی در کنار پدر و تعلیمات دینی وی که دوران رسوخ عقاید مذهبی در قلب وی بود و او را برای خدمت در راه دعوت اسلامی آماده ساخت.-۲ مرحله دوم دورانی است که او به فعالیت های اجتماعی – فرهنگی پرداخت و در این دوران آموزش های دینی را از علمای بزرگ الازهر فرا گرفت و آنها را باجرا درآورد. و در بیست سالگی ۱۹۳۷ م جمعیت السیدات المسلمات را تأسیس کرد و مجله بانوان مسلمان را منتشرکرد.-۳ مرحله سوم: دوران گرایش کامل وی به اخوان المسلمین و بیعت با شهید حسن البنا بود که در سال ۱۹۴۸ م، چند ماه قبل از شهادت وی بعمل آمد و پس از حوادث دردناک سال ۱۹۴۵م، در دوره حسن الهضیبی مرشد اخوان پس از شیخ حس البنا همکاری های نزدیکی با وی، در تجدید سازمان اخوان، داشت و در همین دوران توسط رژیم ناصری همراه برادرانی چون سیدقطب، دستگیر و محاکمه شد و به زندان ابد با اعمال شاقه محکوم کرد و پس از ۶ سال، انور السادات او را به درخواست ملک فیصل آزاد کرد.-۴ مرحله چهارم: او پس از سفر به مکه و مراجعت به مصر، به تعلیم و تربیت بانوان پرداخت و در منزل خود درس تفسیر قرآن را اداره می کرد و در مطبوعات مصری و عربی دیگر، مقاله می نوشت و به مدت سه سال تمام در هفته نام الجزائری الشرق العربی یک صفحه کامل، مقالاتی در زمینه های مختلف منتشر ساخت و در ده ها کنفرانس و سمینار اسلامی در جهان اسلام و عرب، شرکت کرد و ده ها سخنرانی ایراد نمود تا اینکه در این اواخر به علت عوارض پیری، از فعالیت و ملاقات های زیاد پرهیز می کرد و سرانجام در تاریخ۲/۸/۲۰۰۵ م در قاهره درگذشت و با حضور دهها هزار نفر از مردم مسلمان مصر و شخصیت های برجسته از مسجد رابعه العدویه تشییع شد.اینک برای آشنایی بیشتر با زندگی و مبارزات وی و شکنجه هایی که در راه دعوت اسلامی، در زندان ناسیونال سوسیالیسم عربی تحمل کرده است، سطوری از کتاب وی روزهای خاطره نقل می کنیم.بیعت صورت گرفتارتباط من با جماعت اخوان  المسلمین برخلاف تصور برخی بازیگران، موضوع تازه ای نبود. زیرا تاریخ آن به سال ۱۳۵۷ ق / ۱۹۳۷ م برمی گردد. در آن روز مبارک، پس از گذشت حدود شش ماه از تأسیس جمعیت بانوان مسلمان، اولین دیدار من با پیشوای شهید حسن البنا اتفاق افتاد. این ملاقات به دنبال سخنرانی من برای جمعی از خواهران مسلمان در مرکز اخوان  المسلمین که آن زمان در محله عتیه بود صورت گرفت.شهید حسن البنا در صدد ایجاد بخشی برای خواهران مسلمان بود. او پس از بیان ضرورت اتحاد مسلمانان و هماهنگی آنان، مرا به ریاست آن بخش دعوت کرد. این به معنای الحاق نوزاد جدیدی به مادرش بود که جمعیت بانوان مسلمان به آن افتخار می کرد و باعث می شد که جمعیت جزئی از جنبش اخوان المسلمین به شمار آمد. من فقط وعده دادم که موضوع را با مجمع عمومی جمعیت بانوان مسلمان در میان گذاشته و بررسی خواهم کرد. مجمع عمومی هر چند از همکاری نزدیک میان دو گروه استقبال نمود، لیکن پیشنهاد الحاق را رد کرد.دیدارهای چندی صورت گرفت، اما هر یک از ما همچنان بر نظر خود باقی بود. جنبش خواهران مسلمان نیز از طرف اخوان  المسلمین تأسیس شد. ولی این امر، چیزی از علاقه و ارتباط اسلامی میان ما را تغییر نداد. من در آخرین دیدار خود با شهید حسن البنا که در محل جمعیت بانوان مسلمان بود، کوشش کردم که از خشم ایشان بکاهم، به این طریق که پیمان بستم که جمعیت بانوان مسلمان خشتی از خشت های اخوان  المسلمین باشد، اما با نام جمعیت بانوان مسلمان و به طور مستقل به حرکت خودش ادامه دهد، به گونه ای که در جهت تبلیغ اسلام مفیدتر باشد. با این حال پیمان من نیز نتوانست رضایت خاطر شهید حسن البنا را جلب کند و آن را به جای الحاق کامل بپذیرد. قضایا به سرعت سپری شد و حوادث سال ۱۹۴۸ پیش آمد و دستور انحلال اخوان  المسلمین، مصادره اموال و تعطیلی شعبه های آن صادر شد و هزاران نفر به زندان افتادند. گروه خواهران مسلمان، وابسته به اخوان  المسلمین دست به فعالیت قابل تقدیری زد. یکی از این خواهران، خانم تحیت جبیلی همسر برادر و دختر عمویم بود که مرا از جریانات زیادی آگاه کرد. برای اولین بار بود که خودم را علاقه مند دیدم که به دیدگاه های استاد حسن البنا و اصراری که به الحاق دو گروه داشت برگردم و ارزیابی کنم.

         

         

زینب الغزالی

         

صبح روز انحلال اخوان  المسلمین، در دفتر کارم در محل جمعیت بانوان مسلمان بودم، همان اتاقی که آخرین دیدارم با پیشوای شهید حسن البنا در آن برگزار شده بود. آن وقت، خودم را در حالی دیدم که در دفترم نشسته ام و سرم را میان دو دستم گرفته و به شدت گریه می کنم؛ چرا که احساس کردم حسن البنا بر حق بوده است. او پیشوایی بود که لازم است از سوی همه مسلمانان در راه جهاد برای بازگشت مسلمانان به ایفای مسؤولیت خود و بازگشت به جایگاه حقیقی که باید در آن باشند با او پیمان بسته شود. خودم را در حالی دیدم که منشی را صدا می زنم تا مرا به برادر سید الحفیظ صیفی برساند. به این برادر مأموریت دادم که پیام شفاهی مرا مبنی بر یادآوری پیمان و تعهدم در آخرین دیدار با حسن البنا به او برساند. موقعی که عبد الحفیظ با سلام و دعای حسن البنا پیش من برگشت، برادرم محمد غزالی را طلبیدم و او را موظف کردم که ورقه کوچکی را خودش با همسرش به حسن البنا برساند. در برگه چنین آمده بود:پیشوای بزرگوارم، حسن البنا، زینب غزالی امروز به سوی شما می آید. در حالی که کنیزی است که از هر چیز جز بندگی خدا و آمادگی برای خدمت در راه تبلیغ اسلام، عاری است و تو امروز تنها انسانی هستی که می تواند این کنیز را به بهایی که معادل تبلیغ و دعوت به سوی خدا باشد، بفروشد. در انتظار دستورها و رهنمودهای شما هستم، ای پیشوای بزرگوارم. برادرم برگشت تا دیداری فوری را در خانه جوانان مسلمان ترتیب دهد. دیداری که تقدیر آن بود که صورت بگیرد و گویا امری اتّفاقی بود، اما من نیز برای حضورم در آن جا بدون دلیل نبودم، چرا که در حال رفتن به سالن خانه جوانان برای ایراد سخنرانی بودم. استاد حسن البنا را ملاقات کردم و در حالی که از پلّه ها بالا می رفتیم، گفتم:خداوندا! من با تو بیعت می کنم که برای برپایی حکومت اسلام تلاش کنم و کمترین چیزی که در راه آن تقدیم می کنم خونم است و جمعیت بانوان مسلمان نیز آوازه خویش را در این راه خواهد داد. حسن البنا گفت: من هم بیعت را پذیرفتم و جمعیت بانوان مسلمان نیز به همین صورتی که هست، ادامه می یابد. در ادامه این کتاب زینب غزالی شرح مبسوطی از شکنجه هایی که در زندان جمال عبدالناصر متحمل شد، برای همه بیان نموده است.

* گرچه استاد بزرگوار جناب آقای سید هادی خسروشاهی با تلاش پیگیر خود صفحاتی چند را برای انتشار برگزیده بودند لیکن به علت محدود بودن صفحات ناگزیر باید از ایشان پوزش بطلبیم.

———————————

منبع : همشهری ۹۰

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا