اندیشه

خردورزی یا خردسوزی؟!

خردورزی یا خردسوزی؟!

«پاسخی درون دینی به پاره ای از شکوک و شبهات»

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله لانعبد و لا نستعین الا ایاه و الصلاه و السلام علی رسول الله و علی آله و اصحابه اجمعین و من والاه.

«ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب.»

«ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین».

هرکه‌ رادر دل‌ شک‌ و پیچانی‌ است‌            در جهان‌ او فلسفی‌ پنهانی‌ است‌

حــکـمت‌ دنیـــا فــزاید ظــن‌ و شــک              حـــکمت‌ دینی‌ بــرد فــوق‌ فـــلک (مولوی رومی)

بیان باورها و اظهار نظرهای فیلسوفان در رابطه با « مبدأ و معاد ، وحی و نبوت، نصوص و متون دینی و پیوند میان علم و دین و…» قدمتی دیرینه دارد و در هرعصری با اهداف و ادبیات خاصی و با برخورداری از پشتوانه های پیدا و پنهان و اسباب و انگیزه های درونی و برونی خودنمایی نموده و ذهن بسیاری را به خود مشغول ساخته است.

 در عصر حاضر نیز این دیدگاه ها در رسانه های گفتاری، نوشتاری و در بسیاری از ممالک شرقی و غربی گاه و بیگاه مطرح می شوند  و شبهه ها و شکوکی را در دل و اندیشه برخی به وجود می آورند که  به شبهه زدایی و روشنگری نیاز دارند.

 

مقدمتاً لازم به یاد آوری است که رسالت رسولان هدایت و دین راستین  در راستای راهنمایی آدمیان به برترین بینش، روش ، منش، و تلاش و خیزش در جهت تحقق آرامش درونی و عدالت و امنیت اجتماعی و تحقق ویژگی تکامل طلبی مادی و معنوی بشری و بستر سازی در جهت تحقق اهداف آفرینش ایشان بوده است که عبارتند از:

 

    *      خلافت و مسئولیت پذیری «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً»بقره-۳۰

    *        عبادت، بندگی و بالندگی «‏ وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ »الذاریات-۵۶

    *        عمران و سازندگی   «هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا» هود-۶۱

 

بر پایه آموزه های قرآن و سنت ها و قوانین حاکم بر نظام هستی ،انسان ها از آزادی انتخاب دین و نوع زندگی و انتخاب یکی از دو گزینه یکتاپرستی یاچند خدایی، ایمان یا  کفر و حق پذیری یاحقیقت گریزی برخوردارند.

 

‏ «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً »انسان-۳‏« ما انسان  را به  راه (راست) راهنمایی نمودیم(و به او اختیار دادیم ) که فرمانبردار و سپاسگزار باشد، یا نافرمان و ناسپاس.» ‏

 

بانیان ومنادیان هرکدام از این  دو گزینه و دو نوع از زندگی ناشی از آنها قواعد، راهکارها و برنامه هایی را فرا راه گرویدگان آنها قرار داده اند و تاریخ بشری که مملو از نزاع های فکری، فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ناشی از این واقعیت هاست شاهدی انکار ناپذیر بر وجود این حقایق و سنتها می باشد. و این واقعیت را شهادت می دهند که تا زمانی انسان انسان است و از اراده و حق انتخاب برخودار است، صراع و نزاع میان یکتاپرستی و چند خدایی و حق و باطل میان افراد و جامعه های بشری وجود داشته و وجود خواهد داشت.

یکی ازکهن ترین و پرماجراترین میادین رویارویی ها میدان نزاع میان «وحی مداری و نصوص گرایی» از یک طرف و مدعیان «خردورزی و فلسفه» از طرف دیگر بوده که در تمامی قرون و عصور به گونه هایی متفاوت وجود داشته و پیامدهایی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خاصی را سبب شده است.

بسیاری از دانشمندان و خردمندان بر این باورند که،  ادعای خردورزی و اصلاحیگری فیلسوفانی همچون فارابی ، ابن سینا، خواجه نصیر طوسی ، هگل ، فایرباخ، و مقلدانشان در معیار دین، دانش و خردورزی ضابطه مند، از پایه های چوبین و بی تمکین برخوردار بوده و در عمل جز سردر گمی و سرخوردگی را عاید پیروانشان ننموده است.

امام ابوحامد غزالی در کتاب المنقذ من الضلال، فلاسفه را به سه گروه «دهریون»، «طبیعیون» و «الهیون» تقسیم کرده، افلاطون و ارسطو را در دسته سوم جای می دهد،و البته – بنا بر دلایلی – همه را نیز بی محابا از دم تیغ زندقه می گذارند ، او می گوید:

 « لازم است همه آراء آنان (فلاسفه یونانی) را با آن فیلسوفان مسلمانی که  از آنان پیروی کرده اند، همچون ابن سینا و فارابی و غیر ایشان، آرایی کفر آمیزبدانیم، ولی باید دانست که هیچیک از فیلسوفان مسلمان، در نقل فلسفه ارسطو، به اندازه این دو تن تلاش نکرده اند.»(غزالی. المنقذ من الضلال، (قاهره: احمد الصلبی، ۱۳۵۹ه)، ص۹۰.)

 

این تنها غزالی- کسی که سید حسین نصر او را مامور شکستن پای چوبین فیلسوفان می شمارد- نیست که  آراء فارابی را کفرآمیز می داند، بلکه ابن خلدون، بنیانگذار فلسفه تاریخ نیز در« مقدمه» مشهورش ، در گفتاری تحت عنوان «در ابطال فلسفه و فساد کسانی که در آن ممارست می کنند»، فلسفه را دانشی می نامد که زیان عظیمی را به دین می رساند»(عبدالرحمن خلدون. مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، جلد دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۳، ص ۱۰۸۸.

 او فیلسوفان را چنین توصیف می کند :« آنان خود را از خردمندان گمان کرده اند و بر این باورند که:  ماهیت و احوال کلیه  امور و اشیای عالم وجود، خواه حسی و خواه ماوراء حسی، با اسباب و علل آنها به وسیله نظریات فکری و قیاسهای عقلی ادراک می شوند و منشا عقاید ایمانی نیز باید از ناحیه نظر و عقل  باشد، نه از طریق شنیدن و نقل . این گروه را فلاسفه می نامند، نامدارترین آنها عبارت بودند از ابونصر فارابی در قرن چهارم به روزگار سیف الدوله، و ابوعلی سینا … و باید دانست که راهی که آنان برگزیده و رایی که بدان معتقد شده اند، از همه وجوه باطل است.» همان مرجع ص ۱۰۸۸-۱۰۹۱.

 

قابل کتمان نیست که گفتار ابن خلدون در این باره، خود مبین مهارت و احاطه او بر فلسفه است. زیرا، عقلی وبرپایه استدلالات منطقی است.

فارابی  می گوید:« هم فیلسوف و هم پیامبر می توانند با عقل فعال ارتباط پیدا کنند، فیلسوفان از طریق تعقل، پیامبران از راه تخیل؟!»(مصادر المعرفه-دکتر زبیدی ص۱۴۹) لازمه این سخن این است که فیلسوفان اهل اندیشه و تفکر، اما پیامبران مبهوت خیال و توهم شده اند؟!

ابن سینا نیز می گوید:«زمانی که انسان از نظر تعقل به حد اعلا برسد، مقام او از مقام نبوت بالاتر می رود.» (مصادر المعرفه-دکتر زبیدی ص۱۴۶)

 

نسبت دادن ‘گمراهی و گمراه گردانی به فارابی به دلیل تعلق خاطرش به فلسفه یونانی و انتساب او به «اهل منطق»، تنها از سوی دانشمندان اهل سنت نبود، بلکه بعضی پیروان تشیع نیز به رد فارابی و طرفداران فلسفه پرداختند. چنانکه حسن بن موسی نوبختی خود کتابی در این باره تالیف کرد و عبارت «من تمنطق، تزندق» «هرکس منطق و فلسفه را چایگزین دین خداکند، نامسلمان است.»نیز در مخالفت با پیروان منطق یونانی، در زمان او باب شده بود.

 

حتی‌ شخصیتی چون‌ اقبال‌ لاهوری‌،در ابتدای‌  کتاب‌ «بازسازی‌ فکر دینی‌ در اسلام‌» می‌گوید:« قرنها فکر دینی‌ ما تحت‌ سلطه‌ی‌ فکر یونانی‌ بود و هر چه‌ که‌ قرآن‌ را تفسیر کردیم‌ و خواندیم‌، همه‌ را در پرتو آن‌ فکر و از نگاه‌ آن‌ چشم‌ دیدیم‌ و خواندیم‌. اکنون‌ وقت‌ آن‌ است‌ که‌ از این‌ زندان‌ آزاد شویم‌. این‌ عینک‌ را از دیدگان‌ برداریم‌ و آزادانه‌تر و پاک‌تر به‌ حقایق‌ دینی‌ نظر کنیم‌. او معتقد است‌ که‌ پیش‌فرضهای‌ یونانی‌ ما را به‌ خفگی‌ فکری‌ افکنده‌ است‌.»

 

یکی‌ از فیلسوفان‌ معاصر، سخنی بدین مضمون دارد که، ‌«پروژه‌ عقلانیت‌، خود غیرعقلانی‌ است‌. معنای‌ این‌ سخن‌ چیست‌؟ این‌ سخن‌ بدین‌ معناست‌ که‌ وقتی‌ شما تصمیم‌ می‌گیرید که‌ عقلانی‌ باشید و به‌ عقل‌ اعتماد کنید، خود این‌ تصمیم‌ بر مبنای‌ برهان‌ عقلی‌ اتخاذ نشده‌ است‌. چون‌ اگر این‌گونه‌ باشد، دور لازم‌ می‌آید. اول‌ شما باید به‌ عقل‌ اعتماد بکنید، آنگاه‌ حجیت‌ عقل‌ را بپذیرید و سپس‌ دوباره‌ عقلانی‌ بشوید. ما باید به‌ عقل‌ ایمان‌ بیاوریم‌ آن‌ هم‌ ایمان‌ بی‌حجت‌؛ ما عقل‌ را قبول‌ داریم‌ و اگر کسی‌ بپرسد به‌ چه‌ دلیل‌ عقل‌ را قبول‌ دارید؟ می‌گوییم‌: این‌ سؤال‌ جواب‌ ندارد. اگر بخواهیم‌ دلیل‌ بیاوریم‌ باید دلیل‌ عقلانی‌ بیاوریم‌؛ یعنی‌ در رتبه‌ی‌ سابق‌ باید حجیت‌ عقل‌ را قبول‌ کرده‌ باشیم‌ تا بتوانیم‌ دلیل‌ عقلانی‌ بیاوریم‌. پس‌ خود عقلانیت‌، غیرعقلانی‌ است‌، یعنی‌ مسبوق‌ به‌ عقلانیت‌ نیست‌. عقلانیت‌ خودش‌ از عقلانیت‌ آغاز می‌شود یعنی‌ بی‌حجت‌ است‌. به‌ تعبیر دیگر، یک‌ انتخاب‌ است‌. عقلانیت‌ را انتخاب‌ می‌کنیم‌ و به‌ عقل‌ اعتماد می‌کنیم‌.»

 

با احترام به خدمات و دانش تجربی برخی از فیلسوفان، بر این باورم که، بسیاری از آنان به سبب بیگانگی با کلام بدون شک و ریب خداوند  و یا شکست در برابر کشش های درونی و منافع و مصالح دنیوی قربانی سیاست های گام به گام شیاطین پیدا و پنهان گردیده و تعدادی از آنان نیز بخاطر اصرار بر گمراه گردانیدن دیگران خود به صورت شیطان در آمده اند.

 

هرچند بسیاری از مقلدان ایشان نیز به علت مبتلا گردیدن به بیماری های خودبرتربینی، شهرت طلبی ، عقده و کینه توزی درسراشیبی سقوط در سرداب فلسفه قرار گرفته اند، اما این امیدواری وجوددارد که زمانی فرا برسد آنان به خود آیند و با بازسازی باورها و راهکارهای خویش بار دیگر به صراط مستیقم هدایت و سعادت باز گردند و هوشیار تر ازآن باشند که فرصت استثنایی و جبران ناپذیر عمر را به سادگی از دست بدهند و برای همیشه به خسران و ندامت دچار گردند.

 

در اینجا این پرسش به ذهن می رسد که، چرا بسیاری از مدعیان روشنفکری شیفته فلاسفه غرب، در رابطه با (خداوند، وحی ، قیامت ، نبوت و…) بجای مطالعه آراء فیلسوفانی مانند: فلیستی لامنی، بالانش، اسپینوزا، کانت و… که مصدر وحی را خداوند و اساس زندگی سالم فردی و اجتماعی را در تبعیت از پیام پیامبران می دانستند.(۱) غالباٌ از نظریات فلاسفه مادی و ماتریالیستی مانند: هگل، اوگوست کونت، فایرباخ و … تقلید می کنند.؟!(۱-مصادر المعرفه فی الفکر الدینی و السیاسی-دکتر عبدالرحمن زبیدی ص۱۲۵)

 

 البته راز آن زیر سر سوداگر سکولارهای امروز و مارکسیست های دیروز نهفته است که، از همه امکانات و برنامه های اربابان خود برای  به انزوا بردن دین و معنویت بهره می گیرند تا نامی و نانی را بدست آورند و این حقیقت را که  خداوند خالق عقل و انسان در قرآن صدهها بار آنان را به اندیشه و خردورزی در مورد خویشتن و پدیده های نظام هستی فرا خوانده  و بنا بر روایتی «یک ساعت تفکر و اندیشه از هفتاد سال عبادت بدون اندیشه با ارزشتر است.» را نادیده می گیرند.

 

ألف:  نصوص دینی (تعالیم قرآن و سنت) تاریخ مصرف دارند و زمانی فرا می رسد که علم و عقل جمعی جایگزین احکام دین بشوند.

 

لازم به یاد آوری است که مجموعه تعالیم و آموزه های دین به سه بخش،  مبانی اعتقادی، اصول احکام عملی و ارزش های اخلاقی واز جهت ثبات و تغییر به دو بخش «ثوابت و متغییرات» تقسیم می گردند:

 

بخش ثوابت – که اساس و رمز هویت دینی و تمایز امت اسلامی از دیگر ادیان و ملت هاست- شامل:

 ۱- ثوابت اعتقادی(مانند: توحید و ایمان به خداوند، ملایک، کتاب های آسمانی ، پیامبران و قیامت)

 ۲- ثوابت عبادی(نماز ، روزه ، حج، زکات، جهاد)

 ۳- ثوابت اخلاقی(صداقت، امانت، تواضع، وفاداری، شکیبایی، بخشندگی و شجاعت و…)

۴-  و  در عرصه سیستم سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی، اصول و قواعدی کلی مانند( انتخابی بودن حاکمان، شورا و مردم سالاری- یا به تعبیر دیگرعلم وعقل جمعی- عدالت ، آزادی ، تحریم ربا ،  احتکار و.. موارد اندکی از احکام مالی وخانوادگی مانند: مقدار ارث برخی از وارثان و نکاح و طلاق و…)

زیرا که طبیعت این تعالیم به گونه ای است که دگرگونی زمان و تغییر اوضاع و احوال بر روی آنها تاثیری ندارند. بدین معنا که ایمان به خداوند و اصل  توحید و احکام  نماز و روزه و مطلوب بودن امانت و رعایت صداقت ، انتخابی بودن دولتمردان و عدالت و آزادی،  به هیچوجه دچار کهنگی و ناکارآمدی نمی گردند و مادامی که انسان انسان است و دارای چنین ساختار وجودی است،  لازمه تزکیه و تعالی و عدالت و دادگری و امنیت و پیشرفت او در گرو مراعات این اصول و ثوابت است.

وهمانگونه که امام ابن قیم جوزی می گوید: «مقصد اصلی و نهایی شریعت، تامین مصالح و منافع مادی و معنوی، فردی و اجتماعی ، دنیوی و اخروی و جلوگیری از مفاسد و مضار مادی و معنوی ، دنیوی و اخروی در ارتباط با افراد و جامعه هاست

 

این اصول و ثوابت را می توان به خطوط قرمز منافع و مصالح درجه اول و یا قوانین اساسی کشورها تشبیه نمود، با این تفاوت که قوانین اساسی کشورها از آنجا که حاصل علم و تراوش ذهن انسان محدود به زمان و مکان هستند و پس از مدتی به تغییر و تبدیل نیازپیدا می نمایند. اما اصول و  ثوابت اسلام از آنجا که وحی الهی و برخاسته از علم و حکمت مطلق و نامحدود خداوند هستند، هیچگاه به تغییر و دستکاری نیاز پیدا نمی کنند.

 

به هیچوجه ممکن و معقول نیست زمانی پیش بیاید که، بی ایمانی و شرک و چند خدایی خوب و مطلوب و ایمان و توحید بد و مذموم باشند،یا انسان تکامل طلب از نماز و نیایش و روزه و صداقت و بخشندگی بی نیاز شودو بجای آنها قطع ارتباط روحی و معنوی با خداوند ، دروغگویی ، بخل و نکاح محارم جای آنها را بگیرند، آیا احکام  زیر برای اهل دانش و اندیشه و برخوردار از فطرت و روان سالم دارای تاریخ مصرفند؟!

«حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ….»النساء-۲۳«ازدواج با مادران و دختران و خواهرانتان بر شما حرام شده است»

«‏ وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَهَ مَا سَبَقَکُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّن الْعَالَمِینَ ‏»عنکبوت-۲۸« لوط را ( نزد قوم خود فرستادیم و او ) به قوم خود گفت : شما کار بسیار زشتی را انجام می‌دهید ، کار زشتی که کسی از جهانیان پیش از شما مرتکب آن نشده است !»

 اما قرآن از زبان پیامبر (ص) می گوید که:«وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ.»انعام-۱۹«این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که این قرآن به آنها می‌رسد به وسیله آن( از کفر و شرک و پیامدهای آنها) بیم دهم.»

«‏ تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیراً ‏»فرقان-۱« بلند مرتبه و جاوید است خدایی که فرقان،  (قرآن  مشخص کننده حق از باطل ) را بر بنده خود ( محمّد ) نازل کرده است ، تا که جهانیان را ( بدان از کفر و شرک و ستم ) بیم دهد.».

 

بخش متغییرات:

دیگر آموزه های دینی-در عرصه های اقتصاد، سیاست، علوم و فنون-  با حفظ آن اصول و قواعد و مراعات اهداف و مقاصد شریعت تعدیل و یا تغییر پذیرند و در جهت برآورده نمودن نیازهای جوامع بشری وبر پایه راهکارهای  اجتهاد علمی و پیشرفته به وسیله  متخصصان وکارشناسان حقوقی، سیاسی، فرهنگی ، اجتماعی، روانشناسی و اقتصادی با توجه به پیشرفت های علمی و تحولات زمان ، مکان ، اشخاص و احوال قابل تغییر و تبدیل هستند.

برای مثال می توان به مسایل و موارد قابل بررسی و احیاناٌ تجدید نظر پذیر زیر اشاره نمود:

«تفاوت دیه مرد و زن ، حق ریاست و مدیریت سیاسی زنان،ضرب و شتم ایشان، مفهوم قوامت،، رجم زناکار و…. همچنین راهکاری های علمی و تجربی سیاسی مانند شیوه انتخابات، نوع حکومت، چگونگی محاسبه اولیای امور، راهکارهای تحقق عدالت ، آزادی وبرنامه های لازم برای پیشرفت علمی و اقتصادی…»

البته حساسیت بسیاری از نئو فیلسوفان سکولار بر روی  برخی از احکام جزایی اسلام  مانند: بریدن دست دزد، شلاق شرابخوار و رجم زنا کار، پرسش برانگیز است، زیرا پیامدهای فاجعه بار شرابخواری و فساد اخلاقی بر روی جوامع غربی بر اهل تحقیق پنهان نیست.

ب- ارزش های اخلاقی متغیرند و به وسیله فیلسوفان و اخلاق شناسان مشخص می شوند.

لازمه این  سخن این است که پس از پیامبران، این فیلسوفان و اخلاق شناسانند که می توانند ارزش های اخلاقی جامعه -یعنی خوب و بد و زشت و زیبا را- تغییر بدهند  یا تعیین کنند.

اصول کلی و قواعد اخلاقی سازگار با فطرت بشری و روابط اجتماعی-  مانند پسندیده بودن پایبندی به عهد و پیمان ، صداقت و امانت داری و ناپسندی پیمان شکنی، دروغ و خیانت و… از جانب خدای پیامبران و فیلسوفان بیان شده اند. که در گذر زمان و تفاوت مکان و مردم  نیازی به تغییر جا و جایگاه آنها  پیدا  نمی شود. به عنوان مثال می فرماید:

 

«و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسئولاٌ»الاسرا: ۳۴« به عهد و پیمانی (که با خدا و مردم بسته‌اید ) وفا کنید ، زیرا که از ( شما درباره ) عهد و پیمان بازخواست می‌شود.»

«لیجزی الله الصادقین بصدقهم» الاحزاب ۲۴« تا که خداوند صادقان را به خاطر صدقشان پاداش بدهد.»

« ان الله یأمرکم ان تودوا الأمانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحکموا بالعدل» النساء- ۵۸«به راستی خداوند به شما دستور می‌دهد که امانت ها را به صاحبان امانت برسانید، و هنگامی که در میان مردم حکومت وقضاوت نمودید به عدالت رفتار کنید .»

اما در ارتباط با پدیده ها و امور نوینی مانند: اخلاق رسانه ای، اخلاق پزشکی، اخلاق اینترنتی، اخلاق تبلیغاتی و… با توجه به اصول اخلاقی بیان شده در رسالت پیامبران مانند: ضرورت مراعات صداقت، امانت، حفظ حرمت و کرامت بشری، و پرهیز از دروغ ، خیانت ، اهانت و… توسط  هیئت های کارشناسی متشکل از متخصصان دینی ، جامعه شناسی و روانشناسی تبیین می شوند و به صورت آیین نامه به مردم و جهات مورد نظر ابلاغ می گردند.

 

همسان شمردن فیلسوفان- که غالبا آدم های به قول شریعتی پوچ و….، درباری و بی بندوبار بوده اند- با پیامبران که  آینه تمام نمای ارزش های اخلاقی و الگویی تمام عیار از پاکی ، صداقت و خدمت به خلق بوده اند، به راستی جفا و حرمت شکنی است.  پیامبرانی که خداوند در باره آخرین آنها می فرماید:« وانک لعلی خلق عظیم»القلم۴« تو از اخلاق بلند و با عظمتی برخورداری.»

 

ارزش های اخلاقی را به تجارب فیلسوفان موکول نمودن نشانه نوعی خودباختگی و بی اطلاعی از تاریخ زندگی فیلسوفان است که جز تعداد انگشت شماری از الهیون ایشان بقیه از بیماریهای روحی و اخلاقی رنج می برده اند.

 

– اعترافات ژان ژاک روسو _فیلسوف محبوب سکولارها-  در کتاب اعترافاتش از بیماری فکری و اخلاقی او حکایت می نماید.

 

 (نیچه) فیلسوف مشهور اروپایی در اواسط عمر دیوانه شد و نیمی از توهماتش را در دیوانه خانه نوشت و به بیماری همجنسگرایی مبتلا بود و در عمر سه بار دست به خود کشی زد.

         (شوپنهاور) مدام از کابوش و وحشت اینکه عده ای او را شب و روز تعقیب می کنند و قصد کشتنش را دارند، رنج می برد و….

همانگونه که دکتر سروش خود  می گوید:«خدای فیلسوفان خدایی است خیالی و دست نایافتنی و با صدها بحث و جدل به زحمت اثبات شدنی، اما  خدای پیامبران  خدایی  است دوست داشتنی  که از رگ بناگوش به انسان ها نزدیکتر است و پیامبران  دست مومنان را می گیرند و در دستان با محبت او قرار می دهند.»

مقایسه فیلسوفان که بسیاریشان ایزار دست نفس و شیطان و خودکامگان بوده و خامی و خیالبافیشان بر خرمن زندگی بسیاری از انسان ها آتش افکنده، با پیامبران که  برگزیده خداوند و پیام آور هدایت و دین راستین  ، الگو  و چراغ پر فروغ ایمان ، آزادی و رهایی ، صادق و امانت دار بوده اند، به جسارت و جراتی جنون آمیز نیازمند است.

 

ج- وحی نوعی تجربه باطنی پیامبران بوده که  به نوعی برای دیگران نیز تکرار پذیر است.

در میان مسلمانان برای اولین بار ابونصر فارابی  و ابوعلی سینا بودند که به تقلید از فلاسفه یونان، گفتند: «وحی حاصل تراوش عقل فعال است.» – که آن را عقل قمر یا عقل دهم می نامیدند.-  همچنین می گفتند: «پیامبر به سبب نیروی متخیله قوی خود نزول فرشته وحی را  مجسم می نمود، در حالی که وحی چیزی نبود جز صدا و ندای باطنی خود او.» (مصادر المعرفه-دکتر زبیدی ص۱۴۹)

  البته از ابونصر فارابی که در بغداد فلسفه را از دو فیلسوف مسیحی بنام های «یوحنا بن حیلان و متی بن یونس» آموخته و مبانی اندیشه اش را در باره «خدا ، وحی ، نبوت و…» بر پایه فلسفه قرارداد و بسیاری از آیات بینات را نادیده گرفته بود و از شاگردش ابوعلی سینا، انتظاری بیش از این نمی رفت.- هرچند فارابی در روزهای پایانی عمر خود به شاگردان و اطرافیانش توصیه کرد که مثل او عمر خود را در فلسفه تباه نکنند.! اما باقیات سیئاتی فلسفی که ازخود برجای نهاده اند متأسفانه همچنان قربانی می گیرد.

  آنان همچنین ادعا می نمودند که: «قرآن از جانب عقل فعال به صورت معانی مجرد از الفاظ بر قلب پیامبر تراوش نموده و خود پیامبر الفاظ را برای آن معانی در نظر گرفته است.» (مصادر المعرفه-دکتر زبیدی ص۱۴۹)

ذهبی در سیره اعلام النبلا(۱۷/۵۳۵) می گوید: «ابوعلی سینا از افراطی ترین اشخاص وابسته به فرقه غلات باطنی اسماعیلی بوده است.»   و غزالی در کتاب (المنقذ من الضلال و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان(۲/۲۹۱)  و ابن حموی شافعی و امام ابن قیم جوزی نیز در کتاب اغاثه اللهفان(۲/۱۹۶) و (شفاء العلیل)  ابن سینا و ابونصر فارابی  را به خاطر  باور به «قدمت عالم(غیر مخلوق بودن جهان) و عدم ایمان به معاد جسمانی و اینکه خداوند تنها از کلیات امور جهان خبر دارد نه از جزئیات، شیخ الـ……، گمراه و گمراگر معرفی کرده اند.

 

به این اشعار از ابوعلی سینا توجه فرمایید.!

می‌از جهالت جهال شد به شرع حرام           چو مه که از سبب منکران دین شد شق

حلال گشته به فتوای عقل بر دانا                 حرام گشته به احکام شرع بر احمق

 شراب را چه گنه زان که ابلهی نوشد           زبان به هرزه گشاید، دهد ز دست ورق

حـلال بر عـقلا و حـرام بر جهـال                     که می‌محک بود وخیرو شر از او مشتق

غلام آن می‌صافم کزو رخ خوبان                    به یک دو جرعه برآرد هزار گونه عرق

چو بوعلی می‌ناب ار خوری حکیمانه             به حق حق که وجودت شود به حق ملحق

اما مولوی رومی نیز درباره فیلسوفان سخنان نغز و پر مغزی دارد که:

                     فلسفی‌ کو منکر حنانه‌ است                ‌ از حواس‌ اولیا بیگانه‌ است‌

                    فلسفی‌ خود را ز اندیشه‌ بکشت‌           گو بدو کو راست‌ سوی‌ گنج‌ پشت‌

                    گو بدو چندان‌ که‌ افزون‌ می‌رود               از مراد دل‌ جداتر می‌شود

                    چون‌ حکیمک‌ اعتقادی‌ کرده‌ است‌          کآسمان‌ بیضه‌ زمین‌ چون‌ زرده‌ است‌

                    فلسفی‌ منطقی‌ مستهان‌                     می‌گذشت‌ از سوی‌ مکتب‌ آن‌ زمان‌

                    از مفلسف‌ گویم‌ و سودای‌ او                  یا ز کشتیها و دریاهای‌ او

                    می‌نماید اعتقاد و گاه‌ گاه‌                      آن‌ رگ‌ فلسف‌ کند رویش‌ سیاه‌

                    بلکه‌ عکس‌ آن‌ فساد و کفر او                 این‌ خیال‌ منکری‌ را زد بر او

 

در اینجا توضیح چند نکته را لازم می بینم: اول اینکه تکفیر برخی از فلاسفه و یا هرکس دیگری مشروط به این است که،تاپایان عمر بر انکار آیات بینات و ضروریات دین باقی مانده و در باره باورهای خود راه «توبه و اصلاح» را در پیش نگرفته باشند. دوم: اصل و قاعده بر بیان و تعریف ماهیت و موارد کفر و ایمان و توحید و شرک است و نام بردن از اشخاص و تکفیر ایشان با منهج و مدرسه اصلاحی و وسطی همخوانی ندارد.سوم: جمهور علما اهل «تأویل» را تکفیر نمی کنند،اما بسیاری از علمای فریقین درمورد گمراهی برخی از فلاسفه اتفاق نظر دارند.

 

د- سرزمین های پیامبر خیز از عقب ماندگی عقلی رنج می برده و مردم عرب دارای تمدن نبوده اند.

این ادعا با واقعیت های تاریخی همخوانی ندارد، زیرا که تمدن های مصری، آشوری فنیقی، بابلی- که دارای مبانی فلسفی و علمی خاص خویش بوده اند-  همه در سرزمین های ابراهیمی ، داودی ، سلیمانی و عیسوی پدید آمده و قرن ها پرچمدار علم و تمدن بوده اند. از طرفی چرا از تمدن بسیار عظیم حضرات داود و سلیمان سخنی نمی گویند؟!

 

اما تمدن یونانیان در عرصه بی عدالتی، نظام طبقاتی، پایمال نمودن حقوق زنان و بردگان، و حشیگری و غارت نمودن دسترنج دیگران سرآمد همگان بوده است.

 

ازطرفی یاد آوری این نکته را لازم می بینم که ملاک برتری یک جامعه در تمدن مادی و ساختن اهرام و ابوالهول و باغ های معلق بابل و قصرهای افسانه ای یونان از راه غارت دسترنج زحمتکشان و فدا نمودن هزاران انسان در لابلای اهرام نیست،  بلکه نشانه برتری و تمدن یک ملت به میزان پایبندی به دادگری ، آزادگی و زمینه سازی برای رشد مادی و معنوی متناسب با هویت اصیل انسان ها بستگی دارد. که تمدن های مادی قدیم و جدید به میزان زیادی نسبت به عدالت اجتماعی و معرفت و معنویت بشریت جفا نموده و می نمایند.

 

 هــ- زمان اجرای حکم قطع دست دزد  و مجازات زناکار به سر آمده است و روان و جامعه شناسان باید نوع مجازات سارق  و زناکار را معین نمایند!؟  و در باره  حکم زنا و سرقت نیازی به خدا ، پیامبران  و فقیهان نداریم.

 

 در احکام فقهی و حقوقی  اسلام  اجرای هر حکم جزایی مشروط به (تحقق تمامی شروط و برطرف شدن تمامی موانع) آن است. و فقها برای اجرای حکم قطع دست دزد بیش از پانزده شرط را قرار داده اند که در صورت عدم تحقق هریک از آنها یا و جود یکی از موانع،  حکم به اجرا نهاده نمی شود.

 

به جای این سخن که «احکام دین پس از چند صد سال دیگر کاربرد خود را ازدست می دهند، اگر گفته می شد «از ۶۶۶۵ آیه قرآن تنها حدود (پانصد)۵۰۰آیه آیات اجکام اند و بقیه آیات مربوط به تفکر، ایمان، ارزش های اخلاقی،قصص پیامبران ، قیامت، ترغیب به تفکر در پدیده ها و ساختار وجودی انسان ،جهان و … است و بخشی از آن ۵۰۰ آیه نیز به ثوابتی مانند: نماز و حج و روزه و جهاد و غیره مربوط می شوند، اما عرصه فتوا  برای اجتهاد و تجدید و پاسخگویی به نیاز های روز افزون بشری عرصه بسیار وسیعی است، به پرهیزکاری و دادگری نزدیک تر نبود؟

 

از طرفی برخی از کشورها  مانند چین برای سارقان عمده به ویژه سرقت از بودجه عمومی و کلاهبردارن کلان حکم اعدام را اجرا می نمایند و گاهی برای آنها حبس ابد تعیین می کنند.چنانچه نظام سرمایه داری در حال افلاس غرب -به ویژه آمریکا- دست چند نفر از مدیران و صاحبان شرکت های بزرگ  اسلحه سازی ، نفتی و چند ملیتی  -که عامل اصلی بحران گسترده اقتصادی هستند وبرای مثال یکی از آنها بیش از ۱۲ میلیارد دلار از بودجه عمومی کلاهبرداری نموده- را قطع می کردند، اکنون غرب با این وضعیت اقتصادی به شدت بحرانی روبه رو نبود.

 

نگاهی هر چند گذرا به پیامدهای اباحیگری و هرج و مرج جنسی بر روی جوامع غربی و برخی از ممالک شرقی که آن جامعه ها را بر اساس تحلیلات جامعه شناسان در معرض بحران فرهنگی و فروپاشی نهاد خانواده  قرار داده و می دهد و بحران بردگی جنسی زنان غربی اگر ناشی از بی نیازی به (خدا و پیامبر و فقیهان) نیست، چه دلیل دیگری می تواند داشته باشد.؟

 

و-  خدای امروز و خدای دیروز ، وحی امروز و وحی دیروز ….

 

خدای پیش از دیروز و پس از امروز همان خداوند آفریننده  جهان و انسان و تنها معبود و مستعانی است که به وسیله اسماء و صفات زیبنده اش و از طریق پدیده ها و قبل از آنها به وسیله فطرت پاک شناخته می شود.

‏ «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ »حدید-۳«‏ تنها او اول و آخر و پیدا و ناپیدا است، و اوست که از همه چیز آگاه است.»

اما بشریت امروز و در آینده مسئولیت دارد که از راه اندیشه و تفکر در آیات و پدیده های (آفاق و انفس) به راهکارها و ابزار های نوین و کشفیات جدیدی در موردانسان و دیگر پدیده های جهان در جهت تقویت معرفت خداوند برسد و بر دامنه و میزان ایمانش بیفزاید و بیش از پیش با نور هدایتش زوایای زندگی خویش را روشنایی ببخشد و از سقوط در سراشیبی کفر و چند خدایی نجات یابد.

 

ز- طیف های درون دینی و فعالان عرصه دعوت اسلامی عبارتند از :« سنت گرایان (نصوص و اصولگرا) اصلاح طلبان، و تجدد گرایان»

اینکه چنین گرایش هایی نه تنها در میان مسلمانان بلکه در دیگر جوامع وجود دارد، جای انکار نیست، اما غالب عالمان و کارشناسان حوزه معرفت دینی  و تاریخ دانان و کارشناسان سیاسی و اجتماعی –حتی از میان آن گرایش ها- بر این باورند که،  عله العلل همه این پراکندگی ها غیاب «مرجعیت جمعی واحد» در میان مسلمین بر اثر توطئه استعمارگران قدیم و جدید و خیانت داخلی سکولار و لیبرال های حاکم بر کشورهای اسلامی است.

اما در فرایند اجتهاد جمعی و مراعات اصول و قواعد نظریه پردازی دینی، عالمان و کارشناسان در حوزه معرفت و استنباط از متون و نصوص صریح و ثوابت دین، لازم است (نصوص و اصولگرا) و در رابطه با معرفت متون و نصوص قرائت بردار و متغییرات سیاسی، اقتصادی و… (اصلاحی و تجددگرا) باشند. هرچند در شرایط طبیعی این امور باید از طریق اجتهاد تخصصی جمعی و با بهره گیری از پیشرفته ترین ابزار ها و راهکارهای علمی صورت گیرد.

 

ح-  آیا مبانی فکری  اشخاصی مانند،نصر حامد ابوزید ، علی عبدالرزاق،  امام غزالی و اقبال لاهوری، با یکدیگر همخوانی دارند؟

ادعای همخوانی مشرب تجدد گرایی دینی نصرابوزید، علی عبدالرزاق با امام محمدغزالی و علامه اقبال اندیشمند نامی، با پیشینه و اندیشه و باورهای موجود در کتاب هایشان سازگاری ندارد. زیرا که پایه های بینش و روش نصر حامد ابوزید مصری برموقتی و مقطعی بودن «نصوص قرآن و سنت» قرار گرفته – و حکم ارتداد او نه تنها توسط مجمع فتوای دانشگاه الازهر، بلکه از طرف بسیاری از علمای مستقل صادر شده و بعد از جدا شدن همسرش از او اکنون در حال تبعید به سر می برد . علی عبدالرزاق نیز که چند سال پس از نوشتن کتاب(الاسلام و اصول الحکم)  و انکار نظام سیاسی اسلام  در مورد آن تجدید نظر نمود و علیه آن کتاب دیگری نوشت- ادعایی اثبات ناشدنی و غیر واقعی است.

  امام غزالی مجدد قرن پنجم   که نه تنها فلسفه بلکه کلام در آمیخته با باورهای یونانی و بیگانه با آیات بینات را ارتداد و زندقه می شمرد و اقبال لاهوری اندیشمند متعهدی که در کتاب«احیای فکر دینی» می گوید:« چون به زمینه اصول حقوقی  قرآن نظر کنیم کاملاٌ آشکار می شود که این اصول نه تنها مانع بکار افتادن اندیشه و فعالیت قانونگذاری بشری نمی شوند، بلکه دامنه آن اصول به صورتی است که خود انگیزه ای برای بیدار شدن و رشد اندیشه انسان ها می گردند.» (احیای فکر دینی ص ۱۹۱ نشر رسالت قلم)

 

ح- ادیان در تمدن نقش و جایگاهی نداشته و ندارند.

علوم از نگاه اسلام با عنوان (علوم دینی و علوم غیر دینی) تقسیم بندی نمی شوند، بلکه از نظر اسلام علوم بر پایه نتیجه و دست آوردشان به «علوم مفید و سازنده و علوم مضر و مخرب» تقسیم می شوند. همه علومی که در خدمت خیر و منفعت مادی و معنوی ، دنیوی و اخروی و پیشرفت و سازندگی انسان ها باشند، مورد احترام اسلام و مسلمانان هستند و مسلمین -علی رغم اوضاع غیر طبیعی عصر امویان و عباسیان-  قرن ها پرچمدار دانش و پیشرفت بوده اند.

همچنین همگان از این واقعیت خبر دارند که زمینه پیدایش نظریه تقابل (علم و دین) به معتقدات و تصرفات ارباب کلیسای قرون وسطی و رویارویشان با دانش و دانشمندان بر می گردد که در نهایت به پیروزی دانش و دانشمندان و آغاز  رنسانس علمی وصنعتی در اروپا انجامید.

اما اسلامی که اولین پیام الهی آن با دستور به (قرائت) و مطالعه آغاز می شود و به قلم و تراوش های آن سوگند می خورد و پایه اصلی ترین و مهمترین باورش را بر اساس علم قرار می دهد.«فاعلم انه لااله الا الله» محمد-۱۹« بدان که قطعاً هیچ معبود و مستعانی جز الله حقانیت و مشروعیت ندارد.»

و به اهل ایمان فرمان می دهد که هر پرسشی را از متخصص و خبره آن بپرسند.« فَاسْأَلْ بِهِ خَبِیراً »فرقان-۵۹«در باره آن از خبره و کارشناس بپرس!»و پیام آور نور و رحمتش طلب علم را بر هر زن و مرد مسلمانی واجب می شمارد، هرچند فاصله مرکز علم و طالب علم به اندازه فاصله  شهرمدینه و  کشور چین باشد.

اسلامی که کتاب آن خطاب به انسان ها می گوید:« هُوَ أَنشَأَکُم مِّنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا » هود -۶۱«اوست که شما را از زمین پدید آورد و از شما خواست که آن را آباد کنید.»

دینی که مرکب قلم عالمان را از خون شهیدان برتر می شمارد.

 

      همچنین یادآوری این حقیقت را لازم می بینم که، در تاریخ بشری اولین دانشگاه های مدرن و بزرگ نظامیه در جندی شاپور ، بغداد و طوس توسط امیران مسلمان سلجوقی و مدیریت خواجه نظام الملک و امام محمد غزالی و امام االحرمین جوینی تاسیس شدند.

      این  مسلمانان بودند که برای اولین بار در تاریخ بشری بیمارستان هایی را با بخش های مختلف جراحی، مراقبت و.. ساختند.

          برای اولین بار دانشمندان مسلمان ساعت را ساختند، الکل را کشف نمودند، بسیاری از تئوری های ریاضی را ارائه دادند و کتاب هایشان قرن ها در دانشگاه های اروپا تدریس شدند.

          در شرایطی که اروپاییان  در زندگی ابتدایی  به سر می بردند، این مسلمانان بودند که تمدن عظیم اسپانیا را به وجود آوردند.

آیا قیاس اسلام بر آیین مسیحیت و تصرفات ارباب کلیسا و جاهلیت قرون وسطی، قیاسی جفاکارانه و تقلیدی کورکورانه از سکولار لیبرالیسم درمانده و ازخود بیگانه نیست؟.

از طرف دیگر ادعای جایگزین شدن نظریه های علمی بر جای احکام دین، در آمیختن حوزه آموزه های کلی و توجیهی دینی با حوزه دانش تجربی است، که به قول دکتر سروش، دین با «باید و نباید ها»  و دانش تجربی با «هست و نیست و کیفیت و کمیت» اشیاء سر و کار دارد. 

ایشان در مقاله (حکمت یونانیان و حکمت ایمانیان) می گویند:«درواقع‌ توهم‌ منافات‌ میان دین و علم‌ ما را به‌ گمراهی‌ خواهد کشاند. این‌ روزها بسیار دیده‌ام‌ و شنیده‌ام‌ وقتی بحث‌ روشنفکری‌ دینی‌ که‌ مطرح‌ می‌شود، فکر می‌کنند که‌ تضادی میان علم و دین‌ در میان‌ است‌، مثل‌ اینکه‌ شما بگویید، بین‌ عقل‌ و ایمان‌ ویا بین‌ چشم‌ و گوش‌ تضاد هست‌. من‌ هرگز چنین‌ تضادی را‌ نمی‌بینم‌.»

و به قول آقای مطهری:"علم تجربی" ابزار می سازد، "ایمان"، مقصد و هدف را مشخص می کند."علم تجربی" سرعت می بخشد، "ایمان" جهت و مسیر را تعیین می کند."علم تجربی" ابزار  ساز است، "ایمان" آگاهانه انسان ساز.

 

ط – قرآن دغدغه درونی پیامبر(ص) بوده و الفاظ و معانی آن  از خود اوست و  معانی آن تنها مورد تایید خداوند قرار گرفته است؟

این ادعا تقریباٌ همان ادعای فارابی و بوعلی سینا، هگل ، فایرباخ و مقلدان قدیم و جدید ایشان  است که، «وحی را تراوش عقل فعال و نیروی تخیل پیامبران به شمار می آوردند.»

این یاوه بنا بر آموزهای بری از شک و گمان قرآن ، سنت و اجماع علمای مسلمان مردود است. زیرا که خداوند متعال خطاب به پیامبرش می فرماید:

« وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَّهْدِی بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ.»شوری-۵۲« همان گونه که به پیغمبران پیشین وحی کرده‌ایم ، به تو نیز به فرمان خود  فرشته وحی را همراه با هدایتی که مایه جان و زندگی و پویایی است، نزد تو فرستادیم. تو که پیش از آن نمی‌دانستی کتاب(قرآن) چیست و ایمان کدام است، و لی ما قرآن را نوری قرار دادیم که در پرتو آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می‌بخشیم . تو قطعاً ( مردم را با این قرآن ) به راه راست راهنمایی می کنی.»

 و خطاب به حضرت موسی می فرماید:« ‏قَالَ یَا مُوسَى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکَلاَمِی فَخُذْ مَا آتَیْتُکَ وَکُن مِّنَ الشَّاکِرِینَ.»اعراف-۱۴۴« ‏ خدا گفت: ای موسی ! من تو را با رسالت های خویش و با سخن گفتنم ( با تو از فراسوی حجاب و بدون واسطه ) بر مردمان ( هم‌عصری که مأموریّت تبلیغ احکام آسمانی بدانان داری ) برگزیدم ، پس آنچه به تو داده‌ام ( یعنی توراتی را که به دست تو سپرده‌ام ، محکّم ) برگیر و از زمره شکرگزاران ( نعمت یزدان) باش.»

«الرحمن علم القرآن» الرحمن-۱-۲«این خدای مهربان است که قرآن را به پیامبر آموزش داد.»

همچنین پیشینه پیامبر ، ماهیت پیام قرآن و اجماع صحابه خلاف این ادعا را ثابت می نمایند.  در واقع این ادعا هذیانی دیگر از صدها هذیان گویی و وسوسه های نفسانی فلاسفه باطنی بیگانه با روح و حقیقت وحی و رسالت الهی می باشد.

در آغاز و انجام کلام خداوند «حجه الله البالغه» است که فی فرماید:«‏وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ ‏» یونس-۱۴

«هنگامی که آیه‌های روشنگر ما بر آنان خوانده می‌شود ، کسانی که به ملاقات ما ( در روز رستاخیز ) ایمان ندارند، می‌گویند : قرآنی جز این را برای ما بیاور! یا آن را تغییر بده ( و آیه‌های مربوط به قیامت و بتان ما را حذف و دگرگون کن ) بگو : من حق ندارم که خودسرانه آن را تغییر بدهم . تنها از آنچه  که بر من وحی می شود پیروی می نمایم. اگر از فرمان پروردگارم تخطّی کنم ، از عذاب روزی بسیار حساس در امان نمی مانم.»

والله یقول الحق و هو یهدی السبیل             عبدالعزیز سلیمی «13فروردین ۸۸» صلاح الدین نت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا