تربیت، اخلاق و تزکیهمطالب جدید

منزلت خشوع ، مفهوم خشوع و راه رسیدن به آن

منزلت خشوع ، مفهوم خشوع و راه رسیدن به آن

نویسنده  : امام ابن‌قیم جوزی، تلخیص محمداحمد الراشد/ مترجم محمدحسین احمدس تبار

منزلت خشوع

یکی دیگر از منازل «ایاک نعبد ایاک نستعین» منزلت «خشوع» است.

خداوند می‌فرماید: ﴿أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ الله و َمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ﴾. «آیا وقت آن نرسیده است که دل‌های کسانی که ایمان آورده‌اند، در برابر ذکر خدا و آن‌ چه از حق نازل شده است خاشع گردد».[۱]

ابن‌مسعودt می‌گوید: «چهار سال از مسلمان شدن ما می‌گذشت که خداوند با این آیه ما را مورد عتاب و سرزنش قرار داد». ابن‌عباس می‌گوید: «خداوند دل‌های مسلمانان را (در مسیر بندگی) کُند یافت، بنابراین آنان را پس از گذشتن سیزده سال از نزول قرآن مورد عتاب قرار داد». خداوند می‌فرماید: ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ﴾. «قطعاً مسلمانان پیروز و رستگار شدند، کسانی که در نمازشان خشوع و خضوع دارند».[۲]

«خشوع» از لحاظ لغوی به معنی (از بالا به پایین آمدن، فروکش کردن، افتادگی، خود را ناچیز شمردن و آرام گرفتن است). خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَخَشَعَتِ الأصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ﴾. «و صداها به سبب (جلال و شکوه خداوند) مهربان فروکش می‌کنند».[۳] «خشوع» را به عنوان صفت برای زمین نیز به کار می‌برند که به خشک و برهوت بودن و پستی و عدم بالا آمدن آن به سبب آبیاری و رویش گیاه اشاره می‌کند. خداوند سبحان می‌فرماید: ﴿وَمِنْ آیَاتِهِ أَنَّکَ تَرَى الأرْضَ خَاشِعَهً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ﴾. «و از نشانه‌های (قدرت) خدا این است که تو زمین را خشک و برهوت می‌بینی، اما هنگامی که آب بر آن فرو می‌فرستیم، به جنبش در می‌آید و آماسیده می‌شود».[۴]

«خشوع» قرار گرفتن قلب با خضوع و فروتنی در پیشگاه پروردگار است.

و گفته‌اند: خشوع؛ یعنی تسلیم شدن و پذیرش بدون چون و چرای حق، البته این از موجبات و لازمه‌های خشوع است.

از نشانه‌های خشوع این است که هرگاه با شخص مخالفت شود و دلایل حق و درستی در برابر او ارائه دهند، آن را بدون چون و چرا می‌پذیرد.

هم‌چنین گفته‌اند: خشوع به خاموشی گراییدن آتش شهوت و زدوده شدن دود و غبار سینه و تابیدن نور تعظیم و بزرگداشت خداوند در قلب است.

جنید می‌گوید: خشوع این است که قلوب بندگان در برابر علام‌الغیوب، افتاده و فروتن باشند و خود را ناچیز شمارند.

عُرفا بر آن متفق هستند که جایگاه خشوع در قلب است و ثمره‌ی آن بر اعضاء و جوارح ظاهر می‌شود. «پیامبر خداe مردی را دید که در حال نماز با ریش خود بازی می‌کرد، پس گفت: اگر قلب این شخص خاشع بود، اعضاء و جوارحش نیز خاشع می‌بودند».[۵] پیامبرe فرموده است: «التَّقْوی هَاهُنا ـ وَ أشَارَ إلی صدرِه ـ ثلاث مراتٍ». «تقوا در این‌جا قرار دارد ـ‌ و به سینه‌ی خود اشاره کرد ـ و این را سه بار تکرار کرد».[۶]

عرفا می‌گویند: آداب نیکوی ظاهری بر تربیت و ادب درونی دلالت می‌کنند. یکی از عرفا مردی را دید که شانه‌ها و بدنش را به پایین خم کرده بود، پس به او گفت: خشوع در این‌جاست و به سینه‌ی خود اشاره می‌کرد، نه در این‌جا و به دوش‌هایش اشاره می‌کرد.

یکی از صحابه‌ی کرام به اسم «حُذیفه» می‌گوید: از خشوع نفاق‌آمیز بپرهیزید، پرسیدند: خشوع نفاق‌آمیز چیست؟ گفت: بدن و اعضای ظاهری خاشع باشند، اما قلب خاشع نباشد. حضرت عمربن خطابt مردی را دید که در حالت نماز سر و گردن خود را به سوی پایین خم کرده است. گفت: «ای صاحب‌ گردن خمیده، سر و گردنت را بلند کن، خشوع در سر و گردن نیست، بلکه خشوع در قلب است». حضرت عائشه‌‌رضی‌الله‌عنها نیز جوانانی را دید که سست و بی‌حال راه می‌رفتند. پرسید: اینان چه کسنانی هستند؟ گفتند: گروهی زاهد و تارک دنیا هستند. گفت: عمربن خطاب در راه رفتن می‌شتافت، بلند و رسا سخن می‌گفت، ضربه‌اش دردآور و شدید بود و هرگاه به کسی غذایی می‌داد، او را کاملاً سیر می‌نمود و در عین حال زاهد و پارسای حقیقی او بود». فضیل‌بن عیاض می‌گوید: ناپسند است کسی بیشتر از آن چه که در قلبش موجود است، اظهار خشوع کند. حذیفه‌t می‌گوید: «خشوع اولین چیز و نماز آخرین مورد از دین است که آن را از دست می‌دهید. نمازگزاران بسیاری هستند که خیری در آنان نیست. ممکن است وارد مسجدی سرشار از افراد نمازگزار شوی و یک فرد خاشع در میان آنان نیابی». سهل می‌گوید: هر کس قلبش خاشع شود، شیطان به او نزدیک نمی‌شود.

خشوع فروتنی و تسلیم است

آن چه موجب خشوع می‌شود: پذیرش اوامر همراه با خضوع، تسلیم در برابر احکام شریعت، تواضع به سبب نگاه خداوند است. پذیرش اوامر همراه با خضوع، یعنی دریافت و پذیرش آن با کمال میل و اطاعت بی‌چون و چرا از آن، مطابقت ظاهر و باطن، همراه با اظهار ضعف، نیاز به رهنمون شدن به اوامر قبل از انجام فعل و نیاز به یاری پروردگار در ضمن انجام آن و پذیرفته شدن پس از انجام آن.

تسلیم در برابر احکام شریعت یعنی به سبب آراء و نظریات شخصی و خواسته‌ها و امیال نفسانی با آن مخالفت نورزد.

تواضع به سبب نظر و نگاه پروردگار؛ یعنی افتادگی و فروتنی قلب و جوارح به سبب نگاه و نظر پروردگار به آن‌ها و نیز به سبب آگاهی خداوند به تفاصیل و جزییات آن چه که بر قلب و اعضای بدن می‌گذرد. این یکی از تفاسیر درباره‌ی آیه‌ی زیر می‌باشد ﴿وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾. «هر کس که از مقام پروردگار خود بترسد، باغ‌هایی (در بهشت) دارد».[۷] و نیز می‌فرماید: ﴿وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى﴾. «و اما آن کس که از جاه و مقام پروردگار خود ترسیده باشد و نفس را از هوی و هوس باز داشته باشد».[۸] که منظور از مقام پروردگار، اطلاع از امورات بندگان و قدرت و ربوبیت پروردگار است.

پس ترس بنده از این مقام، بدون شک برای او خشوع قلب به همراه دارد و به هر اندازه‌ای که شخص خدا را ناظر خود بداند، خشوع او نیز بیشتر خواهد بود و هرگاه از نظارت و اطلاع خدا از کارهای خود غافل شود، خشوع از قلبش رخت برمی‌بندد.

تعبیر و تفسیر دوم: منظور از آن قرار گرفتن و ایستادن بنده در آخرت در پیشگاه پروردگار است. بر اساس تعبیر اول مصدر (مقام) به فاعل (رب) اضافه شده و بر اساس تعبیر دوم مصدر به موقعیتی که شخص از آن می‌ترسد اضافه شده است.

باید بدانیم که رشد خشوع با کنترل آفت‌های قلب و عمل و حق‌شناسی از هر کس که دارای فضل و نعمتی برماست، میسر می‌شود. زیرا رصد و شناسایی عیب و نقص‌های نفس و اعمال، قلب را بدون شک برای بررسی عیب‌ها و کاستی‌هایش خاشع و رام می‌سازد؛ از جمله کبر، خودپسندی،‌ ریا، ضعف صدق و راستی، کمبود یقین، آشفتگی و پراکندگی نیت، عاری نبودن از انگیزه‌های هواهای نفسانی، انجام ندادن اعمال آن‌گونه که خدا می‌پسندد و سایر عیب و نقص‌های نفس و عوامل فاسدکننده‌ی اعمال.

در نظر داشتن فضل و نیکی دیگران نیز به این معنی است که: شخص حقوق مردم را در نظر داشته و آن را به جای آورد و آن چه را که در حق وی انجام داده‌اند به عنوان حقوق خود بر آنان به شمار نیاورد و به خاطر آن معارض آنان نشود، زیرا این نشانه‌ی بی‌خردی و حماقت نفس است. هم‌چنین نباید خود را طلبکار حقوق خود از آنان بداند، بلکه باید به فضل و منت دیگران اعتراف کند و فضل و منت خود بر دیگران را به فراموشی سپارد.

شنیدم که شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه می‌گفت: عارف بر عهده‌ی دیگران حقی برای خود قائل نمی‌شود و خود را صاحب فضل و منت بر دیگران نمی‌داند. بنابراین کسی را سرزنش نمی‌کند، از کسی چیزی نمی‌خواهد و با کسی به کشمکش نمی‌پردازد.


پنهان داشتن احوال از مردمان

خشوع با پاک کردن اوقات عمر از ریا و خودنمایی و فضل و نعمت را تنها از جانب خدا دانستن کامل می‌شود. شخص باید احوال خود از قبیل:‌ خشوع، افتادگی و فروتنی در برابر پروردگار و احساس دل‌شکستگی‌اش در پیشگاه خداوند را از خلایق پنهان بدارد تا مردم از آن باخبر نشوند و به سبب آن دچار عُجب، خودپسندی و خودستایی نشود و وقت، قلب و احوالش با خدا تباه نشود. سالکان بسیاری بوده‌اند که در این وادی بهره‌ها گرفته‌اند و تنها کسانی که خداوند آنان را مصون بدارد، در امان می‌مانند. هیچ چیز برای سالکان راستین سودمندتر از آن نیست که احساس بینوایی،‌ نیازمندی و کوچکی در برابر خداوند را برای خود محقق سازند و خود را هیچ انگارند و از جمله‌ی کسانی به شمار آورند که اسلامشان هنوز کامل نشده است و در نیمه‌ی راه هستند، تا به سبب آن ادعای برتری ننمایند.

در این زمینه از شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه احوالی دیده‌ام که در دیگران مشاهده نکرده‌ام. او دائماً می‌گفت: من چیزی از خودم ندارم و هیچ چیز از جانب من نیست و چیزی نیز در من نهفته نیست و به این بیت اشاره می‌کرد:

أنَا المُکَدّی وَ ابنُ المُکدَّی وَ هکذا کانَ أبی وَجَدِّی

«من گدا و گدازاده هستم، پدر و پدربزرگم نیز این‌گونه بوده‌اند».

هرگاه در حضورش از او تمجید می‌کردند، می‌گفت: به خدا سوگند من هر لحظه اسلام خود را تازه می‌کنم هنوز به خوبی و آن‌گونه که شایسته است اسلام نیاورده‌ام.

در اواخر عمر مبارکش دست‌نوشته‌‌ای درباره‌ی یکی از قواعد تفسیر برایم فرستاد که بر پشت آن ابیات زیر را نوشته بود:

أنَا الفَقِیرُ الی رَبِّ البَریَّاتِ أنَا المِسْکیِنُ فی مَجْمُوعِ حَالاتی
أنَا الظَّلومُ لِنَفْسی وَهْیَ ظالمِتی وَالخیر إنْ یَأتِنا مِن عِنْدهِ یَاتی
لا أستَطِیعُ لِنفسی جَلبَ مَنفعهٍ وَ لاعَنِ النّفس لی دَفعُ المَضرّاتِ
وَالفَقُر لی وَصفُ ذَاتٍ لازِم أبَداً کَمَا الْغِنیَ أبَداً وَصْفٌ لَهُ ذَاتیّ
وَ هذهِ الحالُ حالُ الْخَلْقِ أجْمَعِهِمْ وَکُلُّهُمْ عِندَهُ عبدٌ لَهُ آتی

«من در همه‌‌ی احوال و اوضاع خود بینوا و نیازمند پروردگار خلایق هستم، من به نفس خود ستم کرده و او نیز به من ستم نموده است و اگر خیری به ما برسد، تنها از جانب پروردگار است، من نمی‌توانم سودی به خود برسانم و یا ضرر و زیانی را از خود دور کنم، فقر و نیازمندی همیشه یک صفت ذاتی برای من است، همان طوری که بی‌نیازی تا ابد صفت ذاتی پروردگار است، وضعیت همه‌ی خلایق به همین صورت است، همه بندگان او هستند».

فضل و احسان را از جانب خدا دیدن به این معنی و مفهوم است که همه‌ی فضل و احسان را از طرف خدا بداند که بدون علت و سبب آن را بر بنده‌ی خود ارزانی داشته و شخص وسیله‌ای برای دستیابی به آن پیش نفرستاده است، بلکه هر خیر و احسانی که به او می‌رسد، فضل و منت پروردگار بر بندگان خویش است، بدون این که حقی بر گردن خدا داشته یا بهایی پرداخت کرده باشند که آن را بر خدا واجب نماید، همان‌گونه که خداوند می‌فرماید: ﴿یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلإیمَانِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾. «آنان بر تو منت می‌گذارند که اسلام آورده‌اند، بگو: با اسلام خود بر من منت مگذارید، بلکه خدا بر شما منت می‌گذارد که شما را به سوی ایمان آوردن رهنمون کرده است، اگر راست و درست هستید».[۹]

هم‌چنین آن چه از نعمت‌های دنیا را که به آن دست نیافته یا زیان‌ و آزار و اذیتی که به وی رسیده است را از وجوه بسیاری از فضل و منت پروردگار به شمار می‌آورد. اندیشه‌ی درست و صحیح این درک را به انسان می‌دهد. یکی از سلف صالح می‌فرماید: «ای فرزند آدم، تو نمی‌دانی که چه نعمتی برای تو بهتر است: نعمتِ دادن یا نعمتِ ندادنِ چیزهایی به تو»؟ عمربن خطابt می‌گوید: «مهم نیست که در شبانه‌روز چه وضعیتی برایم پیش می‌آید، اگر بی‌نیازی باشد شکر گویم و اگر فقر باشد صبر پیشه سازم». یکی از سلف صالح می‌گوید: «نعمت خدا در ندادن چیزهایی به من، در نظرم بزرگ‌تر از نعمت چیزهایی است که به من ارزانی داشته است، زیرا اقوامی را مشاهده می‌کنم که به سبب چیزهایی که به آنان داده است، فریفته و گمراه شده‌اند».

—————————-

منبع : تهذیب مدارج‌السالکین /نویسنده  : امام ابن‌قیم جوزی، تلخیص محمداحمد الراشد/ مترجم محمدحسین احمدس تبار /  نشر آراس

[۱] . حدید/۱۶٫

[۲] . مؤمنون/۲ـ۱٫

[۳] . طه/۱۰۸٫

[۴] . فصلت/۳۹٫

[۵] . این حدیث بسیار ضعیف است، حکیم آن را از ابوهریره روایت می‌:ند و در سندش سلیمان‌بن عمر وجود دارد که بر ضعیف بودن آن متفق هستند. ابن‌ابی شیبه نیز در «مصنف» خود آن را روایت می‌کند که مرد بی‌نام و نشانی در سند آن است. به فیض‌القدیر ۵/۳۱۹ مراجعه شود.

[۶] . مسلم ۲۵۶۴، ترمذی ۱۹۲۷ و احمد ۲/۲۷۷ آن را از ابوهریره روایت کرده‌اند.

[۷] . الرحمن/۴۶٫

[۸] . نازعات/۴۰٫

[۹] . حجرات/۱۷٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا