الله - خداوند

اسم وکیل و ضابطه ای کلی برای توکّل

اسم وکیل و ضابطه ای کلی برای توکّل

استاد شهید ناصر سبحانی

اسم «وکیل» متناسب با اسم «حکیم» است.

«وکیل» صفت مشبه و از ریشه «وکل» است. این کلمه و چند کلمه ی دیگر که حرف اولشان «واو» و حرف دوم آن ها «کاف» است در یک معنای کلی که عبارت است از:« چیزی با اتکاء و تماس با چیز دیگر خود را محکم می کند»، مشترک هستند.

کلمه ی «وکل» به معنای خاص خود عبارت است از این که:- مثلا"- کسی کارهای خود را به فرد دیگری تفویض کند و به او بسپارد و با این تفویض و سپردن، اطمینان خاطر یابد؛ یعنی با سپردن کارهایش به فرد دیگر تکیه گاهی برای خود پیدا کرده و آرام گیرد. «توکل» هم که از این ماده است عبارت است از این که انسان خود را وادار به چنین کاری کرده و با عوامل معارض آن مقاومت نماید، و در نتیجه به آن حالت از اطمینان و آرامش برسد «خداوند وکیل است» یعنی این صفت برای خداوند ثابت شده است که هر کسی کاری داشته باشد و در حالت و وضعیتی قرار گیرد و به دنبال تکیه گاهی بگردد تا با تکیه کردن و واگذاری کارش به او به حالت اطمینان و آرامش دست یابد، او حاضر است که تکیه گاه چنین فردی باشد.

برای روشن شدن مطلب کمی به عقب بر می گردیم.

قبلا" به این مطلب اشاره کردیم و گفتیم: بنده خدا مکلف به عزم است و هر کاری هم که انجام می شود سببی دارد(کارها بدون اسباب انجام نمی گیرند). این را هم اضافه کنیم که بندگی خدا از طرف انسان عبارت است از انجام دادن افعال خداوند که در این انجام دادن خود انسان سبب خداوند است و علاوه بر این در انجام این افعال نیز انسان اسبابی[مادی یا معنوی] را به کار می گیرد. پس در انجام هر کاری و تحقق هر امری سه چیز لازم است که عبارتند از:

 

۱. اراده خداوند ۲. اراده انسان ۳.وجود سبب[مادی یا معنوی].

انسان وقتی می خواهد کاری را انجام دهد نخست و قبل از هر چیز باید سبب مادی یا معنوی آن را فراهم نماید و سپس بر انجام آن کار عزم کند( سبب دوم را که عزم خود اوست به کار گیرد). تا این جا هر آن چه بوده متعلق به دایره تکالیف اوست؛ اما از این به بعد آن چه مطرح است نتیجه کار است که این در دایره تکالیف او نیست و او نباید منتظر آن باشد. انسان مؤمن فقط درصدد ادای وظیفه عبودیت و انجام تکلیف است و وظیفه عبودیت او نیز عبارت است از همان عزم در ارتباط با آن فعل خاص و تهیه اسباب مادی یا معنوی آن. نتیجه کار تنها و تنها به دست خداست. نتیجه کار هم همان تأثیر [اسباب برای تحقق فلان فعل] و تحقق فعل است و این دو امر چون فقط در دست خداست، پس او نتیجه را به خدا واگذار می کند.

 

به مثالی در این زمینه توجه کنید.

فردی را در نظر بگیرید که در زمینه ی دعوت کار می کند. وظیفه و تکلیف چنین فردی تنها این است که با اصلاح خود در زمینه ی علم به معنای قرآنی و عمل( ایمان و عمل صالح)، به تبیین حق برای دیگران بپردازد (آگاه کردن دیگران از حق). حال اگر فرد داعی عزم بر راهنمایی مردم گرفت و اسباب این تبیین و هدایت را که اموری چون [اصلاح خود و] تبلیغ و تألیف و… می باشد به کار گرفت، تکلیف و وظیفه خود را انجام داده است و دیگر هدایت یافتن یا عدم هدایت مردم، به او مربوط نیست و در دایره کار خدا و مربوط به او – جل جلاله- است. پس او نتیجه را باید به خداوند واگذار کند. فرد داعی با چنین بینشی، دیگر با از دست رفتن توان و استعدادهایش روبرو نمی شود. او هرگز منتظر نتیجه نمی ماند و چنین فکر نمی کند که اگر از دعوتش نتیجه ای نگرفت دچار ناراحتی و داسردی شود و اگر نتیجه گرفت دچار توهمی شود که خود او عامل این هدایت بوده است؛ بنابراین در انجام هر کاری آن چه به انسان مربوط است عزم و تهیه اسباب است و نتیجه کار به او مربوط نیست.

این اسم در مورد مسایلی هم که در دایره تکلیف انسان قرار نمی گیرند مطرح است. در این زمینه به دو مثال اشاره می کنیم.

مثال نخست:

مثلا" جنگ مشروعی روی داده و قرار است شهری بمباران شود و در این شهر فرد مؤمنی وجود دارد که دارای منزلت خاص و ویژه ای است. وجود و بودن این مؤمن در میان جمعی که به هر دلیلی توانایی بیرون رفتن از شهر را ندارند، به منظور مقاومت، لازم و ضروری است. پس در چنین وضعیتی دو چیز مطرح است:۱. بمباران شهر ۲. ماندن فرد مؤمن در این شهر. فرد مؤمن مشغول انجام وظیفه خود که ماندن در شهر است شده و براساس  بیننشی که از اسم حکیم خداوند گرفته است، هر چه روی می دهد یا نمی دهد را حکیمانه می داند و با بینشی که از اسم وکیل خداوند گرفته است بر او توکل می کند و خود و سرنوشت خود را به او واگذار می نماید. حال اگر شهر بمباران شد و این فرد مؤمن کشته شد در آن صورت اجلش در وقت مشخص و معین خود فرا رسیده است و چیزی برخلاف واقع روی نداده است. اگر هم شهر بمباران نشد یا بمباران شد و او کشته نشد باز هم او وظیفه ی خود را انجام داده و در این صورت نیز چیزی بر خلاف واقع روی نداده است.

 

ضابطه ای کلی برای «توکل»

اگر بخواهیم ضابطه ای کلی برای توکل و یک موضع گیری مشخص در رابطه با آن را بیان کنیم، می گوییم: برای انسان وجود اسباب یا عدم اسباب در ارتباط با نتایج باید مساوی باشد و تنها در ارتباط با ادای تکلیف است که وجود یا عدم وجود اسباب باید فرق داشته باشد.

توضیح مطلب:

انسان زمانی در برابر اسم «وکیل»موضع کاملی اتخاذ نموده و حق آن را ادا کرده است( به معنای واقعی متوکل است) که – مثلا"- اگر در شهری غریب افتاد و هر آن چه به همراه داشت، تمام شد و کسی را هم نشناخت  که از او کمک بخواهد و کسی هم به او کمکی نکرد و یا در بیابان و یا… و به حسب ظاهر نزدیک به از بین رفتن بود؛ در رابطه با چه روی می دهد و چه روی نمی دهد، چه می شود و چه نمی شود، چنین حالت و وضعیتی برای او مساوی باشد با قرار گرفتنش در میان هزاران نعمت. چرا؟ زیرا در این جا آن چه مطرح است نبودن اسباب است و آن جا(در میان نعمت ها) آنچه مطرح است بودن اسباب است و فرد مؤمن این را به خوبی می داند که بودن اسباب مساوی با تحقق مسببات نیست؛ یعنی بودن مقدمات مساوی با تحقق نتایج نیست؛ بنابراین از جهت این که چه روی می دهد و چه روی نمی دهد، بود و نبود اسباب باید برای او مساوی باشد و تنها فرقی که در این دو حالت مطرح است این است که وقتی اسباب هست او وظیفه ی خود را ادا کرده است و وقتی اسباب نیست او مؤظف است در جهت اخذ اسباب تلاش کند؛ زیرا اگر برای تهیه ی اسباب کوشش نکند دچار گناه شده است؛ پس بودن و نبودن امکانات باید تنها در زمینه ادای تکلیف برای او مهم باشد.

اگر انسان به این حالت رسید، آن وقت می توان گفت حقیقت توکل را فهمیده و او فردی متوکل است.

توکل مستلزم اخذ اسباب است:

ذکر این توضیح نیز ضروری است که توکل حتما" مستلزم اخذ اسباب است. برای روشن شدن مطلب مثالی را به اختصار ذکر می کنیم.

فرض کنید در جایی سه نفر دچار بیماری شده و پزشکی حاذق به آن جا آمده و وضعیت هم به گونه ای است که بیماران می توانند جهت معالجه به او مراجعه کنند.

یکی از بیماران براساس بینش و تفکری که دارد، بدون در نظر گرفتن خدا و با این یقین که با رفتن نزد پزشک و گرفتن دارو و مصرف آن ها بیماریش شفا می یابد، نزد پزشک می رود و پس از معاینه، داروها را گرفته و آن ها را مصرف می کند. چنین بیماری با چنین اعتقاد و تفکر و موضع گیری ای دچار شرک جلی ( شرک آشکار) نسبت به خدا شده است؛ زیرا او داروها را مؤثر واقعی می داند و به این توجه ندارد که مؤثر واقعی خداست و این داروها و پزشکی که نزدش رفته است همه و همه اسباب هستند و خداوند باید در این اسباب تأثیر بگذارد و شفا دهنده واقعی تنها اوست.

بیمار دوم با توجه به اعتقاد به اصطلاح خشکی ( متحجرانه) که از دین خدا کسب کرده است در جواب آنان که از او می خواهند نزد پزشک برود می گوید: خدا بزرگ است. بر او توکل می کنم و نزد پزشک نمی روم. این فرد چنین گمان می کند که با نرفتن پیش پزشک و گفتن این جمله در اوج قله توکل هم قرار دارد و از این غافل است که او نیز دچار شرک شده است؛ اما از نوع خفی نه نوع آشکارش. آن چه او مرتکب شده است شرگ بزرگی است؛ اما چون به وضوح شرکی نیست که بیمار نخست به آن دچار شده است، به آن خفی گفته می شود. چگونه؟ حقیقت امر این است که این بیمار در عالم تصورات و اعتقادات خود دو دایره برای شفا یافتن را تصور کرده است (دو شفا دهنده). یکی دایره کار خداوند( خداوند شافی است) و دیگری دایره و تأثیر پزشک و دارو( دارو و پزشک شافی هستند). او چنین گمان می کند که دارو نیز همچون قدرت خداوند در شفا دادن بیماری او تأثیرات ذاتی دارد؛ اما او چون مؤمن است در میان این دو شفا دهنده، خداوند را انتخاب می کند و او را بر داروها ترجیح می دهد. وقتی می گوید: داروها نیز همچون خدا مؤثرند؛ اما یک مقدار کم تر. آن چه او توکل می نامد در حقیقت توکل نیست، بلکه ترک اسباب است.

و اما نفر سوم که مؤمن به معنای واقعی است. این فرد وقتی خبر آمدن پزشک را می شنود جهت معاینه و مداوا به او مراجعه می کند. بعد از معاینه و گرفتن دارو شروع به مصرف آن ها می کند. بعد از معاینه و گرفتن دارو شروع به مصرف آن ها می کند و با خدای خود چنین می گوید: خدایا! من تکلیف خود را که تهیه ی اسباب است انجام دادم، حال از تو می خواهم که از کانال این اسباب بیماری مرا شفا دهی. این شخص اسباب را تهیه می کند و نتیجه کار را به خدا می سپارد و این همان توکل واقعی است.

با توجه به مثال ذکر شده مشخص می شود که فهم و بینش مربوط به اسم وکیل چه تأثیر بزرگی در انسان ایجاد می کند. انسان های جاهل[نسبت به اسماء خدا به ویژه اسم وکیل] وقتی در حال انجام کاری هستند، همیشه در حالت اضطراب و نگرانی به سر می برند. آن ها زمانی که اسباب انجام کاری را تهیه می کنند چنین تصور می کنند که نتیجه نیز همچون اخذ اسباب در دست خود آن هاست، در نتیجه حریصانه و مضطرب لحظه لحظه در انتظار رسیدن نتیجه هستند [ و در بسیاری از اوقات وقتی به آن نمی رسند زندگیشان به جهنم تبدیل می شود]؛ اما مؤمن وظیفه خود را انجام می دهد و کاری به نتیجه ندارد؛ زیرا می داند که نتیجه به او مربوط نیست و در دایره کار او قرار ندارد. او – مثلا"- در میدان دعوت مشغول انجام وظیفه است و با رعایت اصول دعوت هر آن چه در توان دارد به کار گرفته و جواب مثبت یا منفی مردم به دعوتش به او مربوط نیست. اگر یک فرد داعی چنین بینشی از اسماء خدا نداشته باشد میدان دعوت او به جهنمی از اضطرابات و نگرانی ها و مشکلات روحی و روانی تبدیل می شود [ زیرا بیشتر مردم به دعوت او پاسخ مثبت نمی دهند]. داعی موظف است که در کار دعوت دو چیز اساسی را رعایت کند: یکی داشتن نصح به معنای واقعی( خیرخواهی مخلصانه نسبت به مردم) و دیگری داشتن توکل است. او در میدان دعوت، مردم را در گرداب بدبختی می بیند و شب و روز برای نجات آن ها از این گرداب تلاش می کند و جواب مثبتی از طرف آن ها نمی شنود، در چنین حالت و وضعیتی اگر به معنای واقعی، توکل نداشته باشد از غم وغصه از بین خواهد رفت:

(‏ فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً ‏)کهف/۶

«‏ نزدیک است خویشتن را در پی ( دوری گزیدن و روی گردانیدن ) ایشان ( از ایمان آوردن ، دق مرگ کنی و ) از غم و خشم این که آنان بدین کلام ( آسمانی قرآن نمی‌گروند و بدان ) ایمان نمی‌آورند ( خود را ) هلاک سازی . ‏»

اگر به یاد اسم وکیل نیفتد، غم و غصه او را از بین خواهد برد و حتی ممکن است در مواردی [جهل نسبت به اسم وکیل خداوند] در انسان های ضعیف منجر به خودکشی شود.

این که پیامبر خدا نوع(ع) بعد از ۹۵۰ سال رنج و زحمت ناصحانه و مخلصانه در میدان دعوت، تعداد بسیار کمی به او و دعوتش جواب مثبت می دهند و او از این امر ذره ای احساس ناراحتی نمی کند( از نتیجه امر احساس ناراحتی نمی کند) ناشی از فهم صحیح اسم وکیل و متوکل بودن به معنای واقعی اوست. همچنین پیامبر خدا شعیب را می بینیم که بعد از ادای وظیفه و تکلیف خود در فراخواندن و دعوت قومش به صراط مستقیم و عدم پاسخ مثبت از طرف آنان می فرماید:

«‏ فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ کَافِرِینَ ‏»اعراف/۹۳

(‏ سپس شعیب از آنان روی برتافت و گفت : ای قوم من ! من پیامهای پروردگارم را به شما رساندم و اندرزتان دادم ( و در حق شما خیرخواهی نمودم . ولی حق را نشنیدید و جز بر طغیان و عصیان نیفزودید ) پس با این حال چگونه بر حال قوم بی‌ایمان ( و بی‌دینی چون شما ) اندوه بخورم‌ ؟ ‏)

چگونه بر قومی اندوه خورم که بعد از روشن شدن حق و حقیقت عامدانه با موضع گیری های نادرستشان پرده بر آن گذاشته و از آشکار شدنش ممانعت به خرج می دهند. [۱]

[نکته آخر این که انسان در برابر اسم وکیل، همچون سایر اسم هایی که به آن ها اشاره شد، واجبی متوجه اش می شود و آن این که حق این اسم را در ارتباط با خداوند و بندگان خداوند ادا کند.]

 

_________________________

منبع: اسماء الحسنی

نویسنده: استاد ناصر سبحانی

مترجم: جهانگیر ولد بیگی

انتشارات: مردم سالاری/۱۳۸۷



[۱]  آن چه در مورد این اسماء بیان می شود همه ی مطالبی نیست که در مورد آن ها مطرح است، بلکه هر فرد بنا به توانایی خود، می تواند درباره هر یک از آن ها به مطالب دیگری پی ببرد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا