رمضانعباداتمطالب جدید

دوست عزیز من، رمضان…(خاطرات استاد علی طنطاوی در باره رمضان)

دوست عزیز من،  رمضان…(خاطرات استاد علی طنطاوی در باره رمضان)

نویسنده: استاد على طنطاوی/ ترجمه با اندکی تصرف: رسول رسولی کیا

آنچه پیش روی شماست مقاله ای است از ادیب فقها ، استاد علی طنطاوی رحمه الله ، مقاله ای که هفتاد سال پیش و در ۲۴ رمضان سال ۱۳۵۸هـ  قمری  ۶ نوامبر ۱۹۳۹میلادی در مجله الرساله شمارگان ۳۳۱  منتشر شده است، زمانی که استاد طنطاوی در کشور عراق بود ، او در این یادداشت به این سوال پاسخ می دهد که : کجایی ای دوست من، رمضان؟

رمضان دوست عزیز و دوست داشتنی است؛ من که کودکی بیش نبودم در دمشق سوریه به دیدارش شتافتم و سپس و در حالی که جوان بودم و در سرزمین خدا به گشت و سیاحت می پرداختم او را گم کردم… به دیدارش خیلی شادمان گشتم و دوستش داشتم و بابت دوری چند ساله ام از او، ابراز تاسف نموده و بر عشقم به او افزوده شد…. همواره با خود می گفتم: کجایی ای دوست گرامی ام ؛ رمضان؟

منتظر قدومش بودم و روزها و شب ها را با حسابداریی کودکانه شمارش می نمودم و آن گاه که رمضان آمد خوشحال شدم و روحم نیز خوشنود شد ؛ چرا که می دیدم همه مردم –  دنیا – آمدنش را گرامی می دارند.

آثار رمضان را در مدرسه اینگونه مشاهده می نمودم که این مکان با آمدن رمضان به یک مسجد مبدل شده بود ؛به گونه ای که – بیشتر – درس های آن شده بود تلاوت قرآن و ذکر خدا ، مردمانش همدیگر را دوست می داشتند؛ دیگر از سختگیری اساتید بر دانش آموزان خبری نبود و هیچ محصلی هم از استادش متنفر نبود؛ چرا که رمضان دل ها را به نور خدا  گره زده بود بدین وسیله دل ها منور گشته و شیرینی ایمان را چشیده بود و کسی که حلاوت ایمان را بچشد با کینه و شرارت و دشمنی، میانه ای نخواهد داشت.

آثار مبارک رمضان در بازار را اینگونه مشاهده می نمودم ؛ بازارها علی رغم اینکه مالامال بود از کالا و اجناس؛ ولی از نیرنک و حُقه بازی های احتمالی بازاریان خبری نبود و جای آن را ترس از مجازات الهی و امیدوار بودن به لقای او پر کرده بود.

دیگر، بازاریان روزه دار دروغ نمی گفتند و چیزی جز ذکر خدا و طلب آمرزش بر زبانشان جاری نمی شد ، دنیا از نگاه آنان نسبت به خدا و آخرت بسیار ناچیز و کم ارزش می نمود؛ پس مردم – مشتری – با خیال راحت خرید می کردند و نگران این نبودند که مورد حقه مغازه داری قرار گیرند یا کسی مالشان را به ناحق از چنگشان برباید…

روزهای رمضان اینگونه بر بازاریان رمضانی سپری می شد تا اینکه وقت غروب فرا می رسید که رمضان بر بازار چیره می شد و مردمانش نیز در برابر روزه سر تسلیم فرود می آورده و همه ، روزه و رمضان را زمزمه می نمودند و اینگونه یکدیگر را مخاطب قرار می دادند که : «بازگشت هر شخص به خانه اش باعث جلب برکت می شود»، « خداوند دوست و سرپرست شماست ای روزه دار » ، «خداوند دوست تو و محمد صلی الله علیه و سلم پیامبر توست»  سپس همه شتابان و در حالی که ظرفی از لوبیای فاوا ، تسبیح ، یا سبدی از میوه یا تکه های (جرادق) که ویژه فصل رمضان بود در دست داشت به خانه هایشان برمی گشتند  و سپس همه نگاه ها ، به مناره های دمشق و یا شلیک گلوله خیره بود ، شهر دمشق دارای هشتاد مناره بود و همین که صدای موذن یا پرتاب گلوله به گوش می رسید ، شخص روزه دار وارد خانه اش می شد و بچه های خردسال هم در میدان های دمشق گرد هم می آمدند و به مجرد اینکه اذان را می شنیدند همزمان فریاد بر می داشتند که: اذان گفت، اذان گفت.. و سپس مانند آهوهایی چموش راهی خانه هایشان می شدند!

من از نزدیک شاهد این بودم که چگونه رمضان میان انسان ها اُلفت ایجاد می کرد؛ از دور، اخوت اسلامی ؛ آن هم در کامل ترین شیوه های آن، در داد و ستد مسلمانان با یکدیگر به چشم می خورد؛ هنگام غروب کسانی را می دیدم که مانند دوستانی صمیمی با همدیگر روبرو می شدند ، احوال یکدیگر را جویا می شدند و خرما و کشمش به هم تعارف می کردند بدون اینکه شناخت قبلی نسبت به همدیگر داشته باشند ؛ هرچند در ظاهر این کارها کوچک بود و آنچه به همدیگر تعارف می کردند از لحاظ قیمتی ارزشمند نبود؛ ولی از آنجا که باعث ایجاد دوستی و افزایش عاطفه بین آنان می شد ؛ بسی ارزنده و با اهمیت بود.

به رمضان می نگریستم بویژه وقت افطار که باعث شده بود آرامش عجیبی بر جهان مستولی شود و مردم از دویدن دنبال دنیا و دنباله روی از شهوات – و لذات – راحت شوند، مرد را به آغوش خانواده اش بازگردانده و اعضای خانواده را بر شیرین ترین سفره و زیباترین مجلس و سودمندترین مدرسه گردهم آورده بود.

عجب اشتیاقی نسبت به سفره های رمضانی در میان روزه داران به چشم می خورد؛ این مشاهدات من در شرایطی بود که من غریب و تنها در یک غذا خوری به سر می بردم؛ جایی که نه روزه داری وجود داشت و نه صدای اذان طنین افکن بود و نه اثری از رمضان مشاهده می شد.

زمان افطار که به سر می رسید و روزه داران افطار می کردند، رمضان در اوج جلال و جمال و عظمتش در مسجد اموی، بزرگترین ، زیباترین و پرشکوه ترین مسجد جهان تا به امروز متجلی می شد …

 بعد از نماز مغرب به این مسجد می رفتم ، من که کودکی بیش نبودم با چشم سر می دیدم مسجد اموی مالامال بود از حلقه های علم؛  کما اینکه در طول روز مملو بود از مردم …

هر روز با دوستم، سعید که افغانی بود به مسجد می رفتم و در حلقه ها و کلاس ها شرکت می کردیم و از سخن وران و مدرسان که در صحن مسجد حضور پیدا می کردند بهره لازم می بردیم و از نزدیک لوسترها و نور افکن ها و نمازهای جماعتش را مشاهده می نمودم …

 یکی از زیبایی های این مسجد این بود که در طول سال، نماز جماعت از ظهر تا عشاء حتی به مدت پنج دقیقه هم قطع نمی شد و این سنت حسنه علی رغم ضعیف بودن دین داری در بین مردم و فساد زمانه تاکنون هم ماندگار است.

هرگز فراموش نخواهم نمود آن لوستر بزرگ مسجد را که بدلیل نبودن برق، چراغ هایش را که بیش از هزار لامپ بود یکی بعد از دیگری خادم مسجد با نفت روشن می کرد … و سپس نماز عشاء و تراویح اقامه می شد و منظره ای خلق می شد که باشکوه تر از آن را ندیده بودم مگر نماز مغرب پیرامون کعبه و در مسجد الحرام که آن خیلی متفاوت و وصف ناپذیر بود و توصیف آن را کسی می تواند بکند که آن را با چشم سر مشاهده نموده باشد.

معمولا تعداد نمازگزاران شرکت کننده در نماز تراویح مسجد اموی به پنج هزار نفر می رسید و در شب های پایانی به مرز پانزده هزار و بیست هزار هم نزدیک می شد، شاید عده ای بگویند حضور این تعداد نمازگزار در مسجد اموی باورنکردنی است ؛ ولی این واقعیتی است که ساکنان دمشق و کسانی که از نزدیک مسجد اموی را مشاهده نموده اند باور می نمایند.

در باره شکوه شب های پایانی رمضان دمشق هر چه می خواهی تعریف کن و در توصیف آن هم مبالغه بورز و مطمئن باش که دروغی مرتکب نشده ای.. آن جا  نماز گزارانی هستند که در شب های وداع با رمضان، بعد از تراویح – در مساجد دمشق –  گرد هم آمده اند و موذنان و شاعرانی در جمعشان، حاضر شده و سروده هایی را با نغمه هایی دل ربا و حزین در باره وداع با رمضان می سرایند و مردم هم به طور همزمان تکرار می کنند که :ای ماه ما ، از ما خدا حافظی نمودی ، درود بر تو.

در اثر این تجمع و اشعار، اشک خدا حافظی با رمضان بر گونه همه ی حضار جاری و ساری می شد.

و اما سَحَر رمضان! در واقع درمانی است سحرآمیز و حلال! سحری بهشت پر از نعمت انسان مسلمان در این دنیا به شمار می آید؛ من احساس می کنم بهشت فردوس هم چیزی است شبیه سحری رمضان!

راستی رمضان کجا رفت؟ آیا امکان دارد آن ایامی که با دوستم رمضان در دمشق و در مسجد اموی سپری نموده ام دوباره برایم تکرار شوند!؟

شاعر گوید: همه رتبه ها و منزلت ها را نکوهش کن جز مقام و منزلت لوی و پس از آن ایام شیرین که از دست رفت، دیگر زندگی برایت صفایی ندارد!

اینجانب – علی طنطاوی- جز این آرزویی ندارم که کودکی خردسال شوم تا بدین گونه به فضای رمضانی آن زمان مسجد اموی برگردم ، هوایش را استشمام نموده و نعمت های آن را بچشم – و نغمه های رمضانی اش را گوش کنم-!

اکنون احساس می کنم علی رغم اینکه تغییری در خود احساس نمی کنم، از آن نعمت ها بی بهره ام! آیا بر دنیا تغییرات حاصل شده است؟!

این جانب همواره در غربت ، دنبال رمضان، دوست دیرینم می گردم ؛ ولی آن را نه در مسجد می یابم و نه در بازار و نه در مدرسه…

به همین خاطر است که می گویم:  راستی آیا رمضان مُرده است؟ تا بگویم: إنا لله وإنا إلیه راجعون؟

بی شک مونس قلبی ام را آن زمان از دست دادم که مادرم دار فانی را وداع گفت و آرامش درونی ام را آن روز از چنگ دادم که رمضان را گم کردم…

پس بر درون و مادرم و بر رمضان و روحم ، رحمت و سلام خدا می فرستم.

والسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا