تربیت، اخلاق و تزکیهسياسي اجتماعيمطالب جدیدمقالات

ریا کاری و فرصت طلبی ما ایرانی ها ، جامعه شناسی خودمانی

ریا کاری و فرصت طلبی ما ایرانی ها ، جامعه شناسی خودمانی

نویسنده: حسن نراقی

 

از قدیم به ما یاد داده بودند که دروغ سرمنشأ فساد است. وقتی پنهان کاری بکنی و لاجرم دروغ بگویی، قاعدتاً برای حفظ این موضع به تظاهر و ریا هم آلوده خواهی شد. می‌دانم ممکن است اطلاق کلمه ریا کار برای بعضی ها، از جمله خود من، خیلی سنگین تمام شود، ولی یادتان نرود تعهد کرده ام که با یکدیگر رو راست باشیم؛ این تمرین صداقت را از همین جا شروع کنیم و نگران نباشیم که با این حرفا دلخوری افرادی را باعث شده ایم. ضمن این که به هر حال هر خطایی استثنایی هم دارد.

از دردناک‌ترین عواقب ریاکاری عدم دسترسی به اعداد و ارقام و شاخص‌هایی است که مخصوصاً در دنیای امروز بدون این آمار و اطلاعات آجر را روی آجر نمی توان قرار داد. شما در حالی که میزان مقبولیت یک دولت، یک حکومت، یک نظامی را به درستی نمی توانید تخمین بزنید چگونه می توانید روی تصمیم گیری های همین دولت، همین حکومت، همین نظام ، و نتایج پیش بینی شده ی آن حساب باز کنید؟ اهل گزارش و آمار و اطلاعات مکتوب مهر و امضادار و خوانا که نیستیم، از ظاهر لباس پوشیدنمان و اصلاح سر و صورتمان هم که نمی گذاریم کسی بفهمد چکاره ایم. پس برنامه ریزانمان، اگر فرض را بر این بگذاریم که حتی از نظر تخصص برنامه‌ریزی و مدیریت از والاترین متخصص ها هستند، چگونه بر مبنای این ارقام غلطی که در دست دارند می‌توانند برنامه‌ریزی کنند؟

از بارزترین مقوله‌هایی که به قول دوست و دشمن روی آن حساب نمی توان باز کرد همین آمار است، آمار را به صورت کلی می گویم. نه دوایر دولتی به مردم آمار درست می‌دهند و نه مردم به دولت، این است که در موقع اخذ مالیات هم مؤدی به خودش حق می‌دهد که سر دولت را کلاه بگذارد و هم دارایی باور دارد که مؤدی‌اش یک کلاهبردار است که هر چه می گوید دروغ است. حاصلش هم همین وضع بلبشو که هر دوی طرف هم از آن شکایت می کنند. که اتفاقاً کم و بیش همه معتقدیم رمز بقای طولانی ما هم همین است.

و در این بازی ایرانی عجب صبری هم دارد… در تهاجم دشمن اول کمی مقاومت می‌کند، اگر حریف نشد تسلیم می شود بعد همرنگ، وقتی جلب اعتماد کرد به آرامی آن چنان استحاله ای در دشمن غالب به وجود می‌‌آورد، آن چنان پدری از صاحب بچه در می آورد و تغییر فرم و رفتاری به دشمن می‌دهد که هیچ چیزش شبیه روز آول نیست. ولی، خودش هم چیزهایی را که از دست داده، چیزهای کمی نبوده. بالاخره سرآمد همه‌ی آنها شرفش بوده، عزتش بوده، غرور و افتخارش بوده.

نباید خیلی هم به این زیرکی ها بها داد. مسئله و پرسش اصلی در این است به چه قیمتی؟ سراسر تاریخ را نگاه کنید. ایرانی ششصد و اندی سال صبر کرد تا خلیفه ی بغداد را به دست یک مهاجم دیگر در معیت دو وزیر ایرانی نمدمال کرد. خوب، چرا سالها زودتر، وقتی بابک بخت بر گشته از همین آذربایجان سر بلندمان سر برداشت او را حمایت نکرد تا قال قضیه را بکند؟ چرا علاوه بر این که حمایتش نکرد سردار دیگر ایرانی، افشین، برای خوش خدمتی به خلیفه، بعد از حدود بیست سال مبارزه ی بابک او را اسیر کرد و به خدمت خلیفه برد تا نیزه به زیر قلبش فرو کنند و دست و پایش را یک به یک ببرند!!تا تازه خود افشین هم چند وقت بعد دچار غضب خلیفه بشود. چرا این کار را قبلاً نکرد؟

خوب، چرا فکر نکنیم اگر به جای این زرنگ بازی‌ها یکرنگی بیشتری بود، به قول امروزی‌ها یک پارچگی بیشتری بود، مدیریتی درست در کار بود، همه دست به دست هم می دادند و مسئله را خیلی زودتر از هلاکو تمام می کردند و دیگر ششصد سال انتظار نمی کشیدند .

این سرعت ایرانی ها در زود به رنگ حریف در آمدن واقعاً اعجاب انگیز است. یک نگاهی به دور و بر خودمان بیندازید؛ یک رده بندی سنی را می خواهم ارائه کنم که اگر تا به حال روی آن کار نشده توصیه می کنم گروهی این همت را بکنند و روی اسامی هموطنان یک کمی کار کنند. ببینید! درصد بالایی از ثریاها و شهنازهای ما حدود پنجاه ساله هستند و اکثر خانم هایی که فرح نامیده شده اند در حدود چهل و دو سه سال دارند. افراد با اسامی کورش و داریوش و خشایار و امثالهم اکثراً سال های تولدشان مربوط به سال های ۵۰ و ۵۱ است و هکذا عمارها و یاسرها و هداها حدوداً بیست و بیست و یکساله … و علت آن را می گذارم خودتان بررسی کنید.

عجیب است که اسامی دکان های معمولی هم از این رنگ پذیری مصون نیستند. شاید خیلی از همشهری ها هنوز تابلوی بزرگ قصابی دروازه شمیران را یادشان باشد

{ملهم از لقب آریا مهر.}Asdolla aria meat

مطمئن نیستم که حالا تغییر اسمی با یک پسوند اسلامی نداده باشد. نمی دانم شاید هم با این نوع پسوندها یک پوشش امنیتی برای خود تأمین می کنند. چون واقعاً این ها دیگر خوش خدمتی بعضی از خود همین مردم است؛ به دولت و حکومت مربوط نیست. وقتی قرار شد تبی جامعه را بگیرد، آن وقت هر پدیده و هر کالایی با پسوند یا پیشوند مورد پسند و یا رایج روز مزین می شود. آن وقت دیگر حتی آگهی های عجیب و غریب روزنامه ای هم نباید به خنده امان بیندازد:« نخستین ساعت رومیزی اسلامی»( به نقل از آگهی در همشهری ۵ بهمن۷۸).

ببینید کم و بیش این مسئله در تمامی جوامع وجود دارد ولی در این جا عیب کار غلظت و اندازه آن است که باعث شده قبح کار از بین برود. متن زیر را از مقاله( مردمان بازیگر ) روز یازدهم بهمن ۷۷

روزنامه مشارکت برایتان نقل می کنم. به نقل از روبرتو چولی سرپرست گروه بازیگران تئاتر آلمان در مورد بازیگری در ایران:

« من پتانسیل قوی در بازیگران ایرانی می بینم. این فرهنگ زبان ایرانی دارد و این زبان امکان بازیگری و نمایش را پدید می اورد که انحصاراً مربوط به تئاتر و جایگاه نمایش نیست در جاهای دیگر هم وجود دارد. من موضوعی را تعریف می کنم و آن این که از شخصی که حرف می زنم بی نام و نشان است. در چند سال پیش که به ایران آمده بودم و به اصفهان رفته بودم در یکی از روزهای تعطیل و عزاداری دسته ای را دیدم. مطمئناً در آن روز در بازار اصفهان من تنها فرد خارجی بودم. در آن دسته شیون و گریه زاری زیادی می شد و انسان ها زیادی رنج می بردند. اما از آنجا که من شیعه نیستم موقعیت بسیار مشکلی داشتم و تنها کسی بودم که در این دسته گریه نمی کردم . من بازیگر بسیار خوبی هستم ولی آن جا خجالت می کشیدم که گریه کنم. کنار من چند مرد ایستاده بودند که زار زار گریه می کردند یکی از آنها که به من نزدیکتر بود هنگام عزاداری و وسط گریه زاری رو به من کرد و گفت می خواهی فرش بخری؟ و در عین حال به سختی گریه می کرد. این بزرگترین بازیگری بود که من دیدم.» جالب است که در بعضی از مقاطع این ریاکاری به اصطلاح بین دو طرف رو باز انجام می شود هر دو طرف هم به بی اصلی آن باطناً اعتراف دارند ولی راضی اند که همین نمایش را ادامه بدهند: ساعت حدود نیمه شب است. از یک مهمانی برگشته ای و مجبوری یکی از همان مهمان ها را هم درب منزلش برسانی. به محض اینکه رسیدی آقا شروع می کند به تعارف کردن که حالا یک چایی و … جنابعالی با سماجت تعارف می کنید که نه انشاء… باشد برای یه وقت دیگه ، در صورتی که هر دو به خوبی می دانید با زن و بچه خواب، محال است حتی برای یک حاجت کوتاه چند دقیقه ای بتوانید به داخل خانه بروید . ولی خوب چه ضرری!! دارد هر دو طرف راضی از هم جدا می شوند. درست است خواهید گفت این تعارفات از خصائل میهمان نوازی ایرانی هاست ولی خودمانیم این دیگر میهمان نوازی نیست میهمان به بازی است. و در چنین شرایط بازیگری است که کمتر کسی می تواند تعداد واقعی دوستان و دشمنانش را بشناسد و بر مبنای آن حسابی برای زندگیش برقرار کند. این است که رئیس اداره تازه وقتی از اداره بیرون رفت می فهمد که تا چقدر بین کارمندانش محبوبیت و یا احتمالاً منفوریت داشته؛ تا خودش نرفته معلوم نمی شود.

یک نمونه از فرصت طلبی ایرانی را که در عین حال خارج از جذابیت هوشمند همین ایرانی نیست برایتان نقل می کنم. دم درب یکی از دوایر دولتی داخل شهر مردان آستین کوتاه را راه نمی دادند. مجسم کن با این گرفتاری خودت را از پس یک ترافیک آن چنانی، مرخصی آن چنانی و هزاران مسئله دیگر به دروازه مقصد رسانده ای می گویند آستینت کوتاه است و راهت نمی دهند. چاره کار را دربان با یک اشاره کوتاه نشانت می دهد. بعد باید یک پیراهن آستین بلند برای چند دقیقه کرایه کنی یا از همان مغازه یک پیراهن دیگر برای یکبار مصرف آن هم به قیمت دلخواه صاحب مغازه بخری. متوجه می شوید که در بسیاری از مواقع منافع مقطعی مجریان یک دستور، ولو که این دستور در دوره ای به مناسبت ضرورتی و یا به تشخیص اشتباهی صادر گشته باشد، مانع از لغو آن می شود بدون این که خود مجری کوچکترین اعتقادی به اصل دستور داشته باشد.

البته کم و بیش ریا و تزویر در اکثر نقاط جهان به ویژه در میان سیاستمداران پدیده شگفت و تازه نیست. ولی مردم معمولاً زیاد به آن آلودگی ندارند و در نتیجه به زندگی ساده و بی آلایش خود ادامه می دهند.

ولی عیب کار ما این جاست که در این کشور ، همگی به کار سیاست مشغول هستند و وقتی مردم این کاره بودند از مسئول اداره ای که بالاخره برخاسته از همین جماعت است چه انتقادی دارید؟ میرزا علی اصغر خان اتابک با سه تا پادشاه قاجار در قبل و بعد از انقلاب مشروطیت کار کرد و در نزد هر سه صدر اعظم بود. ببینید ترا به خدا کدام بندبازی می تواند به این راحتی بندبازی کند… وقتی ناصرالدین شاه در حرم عبدالعظیم ترور شد جنازه اش را با نمایش این که هنوز زنده است توی درشکه گذاشت و آورد کاخ سلطنتی و اول کارش این بود که این شعر را برای مظفرالدین شاهی که سالها منتظر التخت بود فرستاد:

چرا خون نگریم؟ چرا خوش نخندم؟                         که دریا فرو رفت و گوهر بر آمد

ببینید واقعاً خودمانیم شعر به قول امروزی ها تبریک دارد تسلیت دارد، خبر دارد، تثبیت شغل دارد، تملق دارد…

و یا در صحنه ادبیاتمان در حالی که قاآنی برای زکام حاج میرزا آغاسی شعر می گفت بلافاصله با روی کارآمدن میرزا تقی خان امیر کبیر برایش سرود:

به جای ظالمی شقی نشسته عالمی تقی و…

اصلاً این موضوع عوض کردن آن چنان باید تند و سریع انجام بگیرد که هیچ جنبنده ای در آن شک نکند. یک نگاهی به لیست اصلاح طلب های امروزی بیندازید …

خدایا، بارالها به تو پناه می برم.

لطفاً با این اشارات توجه بفرمایید« مدارس غیر انتفاعی»!!!« بانک غیر ربوی»!!« مشارکت مردمی»!! ببینید این ها همه از ظاهر نمایی های قابل انتقادی که از آن یاد کردم آب می‌خورد. مفهوم واقعی « مدارس غیر انتفاعی»!! را فقط والدین بچه های همین مدرسه ها درک می کنند. یعنی چه؟… و هکذا بانک غیر ربوی با بهره ای حدود سی درصد در سال که آن را هم با هزار ناز و کرشمه می دهند و نه به هر مقدار که متقاضی باشی و استحقاقش را داشته باشی، چون نرخ بهره ببخشید« کار مزد» در خارج از سیستم دولتی خیلی کمرشکن تر است.

وقتی صحبت از مشارکت مردمی در یک کار است فقط مشارکت مالی مردم پذیرفته می شود. شما کمک کنید پول ها را بدهند ما خودمان بلدیم چکار کنیم و در این مورد مشارکت مردم لازم نداریم. خوب وقتی جلو چشمت با کلمات این جوری بازی کردند، چطور توقع دارند به بقیه کلماتشان هم احترام بگذاری؟ این نشدنی است، آن وقت می بینید که حرمت و تقدس کلمات از بین می رود و وای به حال مردمی که کلامشان را حرمت ننهد،و از واژه های حتی مقدس سوء استفاده کنند.

چندی پیش دیدم تلویزیون برای « برگه های سلامت ملی» با جایزه های بزرگ بیست میلیون تومانی، اتومبیل… ماشین رخت شویی و …و… و برای کمک به اقشار آسیب پذیر تبلیغ می کرد. خوب معلوم است که این آگاهی ها آدم را بلافاصله یاد مرحوم مستجاب الدعوه می انداخت با فرق این که او خودش مبتکر این برنامه بود و این مجری کپی بردار …آن اصل بود و این جعل. خوب نمی شود یا واقعاً فکر را بکار انداخت و ابتکارات تازه تری بکار برد یا این قدرت شجاعت داشت که اعلام کرد، آقا این کار خیلی خوب بود من هم می خواهم آن را ادامه بدهم نه این که جای اعانه را با سلامت عوض کند. این حرکات آن چنان آثار تخریبی وحشتناکی در جامعه از خود به جای می گذارد که حتی ارتباط دادن این تخریب ها هم با مبدأ تخریب کار هر کسی نخواهد بود.

رندی به طنز می گفت یک جک پات( ابزار قمار) ایرانی اختراع کرده ام گفتم چطور؟ گفت از همین تلفن های عمومی موجود می توانیم استفاده کنیم و فقط دسته اش را یک کمی بلندتر می کنم که گاهی پول ها را بخورد و گاهی به جای یک پول چند تا پول پس بیندازد. ملاحظه کنید.!!

—————————–

کتاب: جامعه شناسی خودمانی / نویسنده: حسن نراقی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا