تاریخمطالب جدید

افسانه قتل‌عام مردان قبیله بنوقریظه (قسمت دوم)

افسانه قتل‌عام مردان قبیله بنوقریظه (قسمت دوم)

نویسنده: عدنان فلاحی

دانلود کتاب کامل:

دسیسه های شیطان، هفده ایراد بر اکذوبه ی قتل عام مردان بنی قریظه

ما در قسمت نخست مقدمات بحث بنوقریظه را آوردیم، به آیاتی از متن مقدس مسلمانان اشاره کردیم که بر فرآیند دروغ بستن و جعل افترائات بر پیامبر اسلام(ص) تأکید و تصریح دارند. در این نوبت، ما در ابتدا خلاصه ای از افسانه قتل‌عام مردان قبیله بنوقریظه را ـ بر اساس کهن ترین روایت ـ بیان، و سپس با بیان هفده ایراد، سستی و تهافت آن را اثبات می نماییم:
پیامبر(ص) به محض ورود به مدینه، با یهودیان پیمان صلح بست. لکن در جریان جنگ خندق و دوران سخت محاصره ی مدینه به دست قبایل ستیزه جو، یهودیان بنی قریظه این پیمان را شکستند و زعیم آنان کعب بن اسد آمادگی خویش برای جنگ با اهالی مدینه را به گوش ستیزه جویان قریش رساند. وقتی خبر این عهدشکنی به پیامبر(ص) رسید چند نفر از صحابه را برای بررسی صحت موضوع به سمت قلعه های بنی قریظه گسیل داشت. وقتی این فرستادگان پیامبر نزد بنی قریظه آمدند اوضاع را بسیار بدتر از شنیده ها یافتند به طوری که سران بنی قریظه اعلان کردند: «پیامبر خدا دیگر کیست؟ هیچ عهد و پیمان دوستی میان ما و محمد وجود ندارد.»[۱] پس از پایان محاصره ی مدینه ـ که به نام جنگ احزاب یا خندق معروف است ـ پیامبر(ص) دستور داد به سرعت به سمت قلعه های یهودیان بنی قریظه حرکت کنند. محاصره ی این قلعه ها تا تسلیم شدن کامل آنان، ۲۵روز به طول انجامید[۲].

ابن هشام و دیگران نقل می کنند که در واپسین شب محاصره؛ کعب بن اسد قوم خود را جمع کرد و به آنان گفت:
«من سه گزینه به شما ارائه می دهم. گفتند: چه گزینه هایی؟ کعب پاسخ داد: [نخستین گزینه این است که] از این مرد [=محمد] پیروی کنیم و وی را تصدیق نماییم، واللّه که برای شما آشکار شده که او قطعاً پیامبر خداست… با این کار، شما نسبت به جان و اموال و فرزندان و زنانتان در امان خواهید بود. یهودیان گفتند: خیر! ما هرگز حکم تورات را رها نمی کنیم… کعب گفت: حال که این گزینه ی [نخستِ] مرا نپذیرفتید پس بیایید فرزندان و زنانمان را بکُشیم و سپس با شمشیرهای آخته به محمد و اصحابش یورش بریم… قومش گفتند: آیا این زنان و کودکان ضعیف را بکُشیم؟ و زندگی خوش پس از آنان چه معنایی دارد؟ کعب گفت: اگر این گزینه را نیز نمی پذیرید، پس بیایید امشب که شنبه شب است و احتمالاً محمد و اصحابش از عدم حمله ی ما آسوده خاطر هستند، بر آنان حمله بریم… یهودیان بنی قریظه گفتند: چگونه شنبه مان را با این کار خراب کنیم»[۳].

پس از اینکه یهودیان بنی قریظه هیچ یک از پیشنهادهای سه‌گانه رهبر خود را نپذیرفتند، کسی را نزد پیامبر(ص) فرستادند و از او خواستند که ابولُبابَه ـ از هم‌پیمانان قبیله أوْس ـ را برای مشورت نزدشان بفرستد. پیامبر(ص) نیز این درخواست آنان را قبول کرد و ابولبابه را نزد بنی قریظه فرستاد. بنی قریظه از وی چاره جویی کردند و او پیشنهاد کرد که تسلیم شوند و به آنان فهماند که در صورت تسلیم شدن کشته می شوند. ابولبابه پس از خروج از نزد یهودیان به علت این که سرانجام کارشان را به آن ها گفته بود خود را خائن به پیامبر و مسلمانان دانست و مستقیماً به مسجد رفت و خود را به ستون مسجد بست تا این که پس از شش روز، پیامبر(ص) اطلاع داد که خداوند توبه ابولبابه را پذیرفته است و خود ایشان نیز دست های وی را باز کرد. باری، یهودیان بنی قریظه با اینکه می دانستند کُشته می شوند نظر ابولبابه را پذیرفتند و بدون هرگونه درگیری یا مقاومتی، خود را تسلیم کردند. در این هنگام قبیله اوس که هم پیمان پیشین بنی قریظه بودند، نزد پیامبر(ص) آمدند و از او خواستند که در حق یهودیان بنی قریظه ارفاق نماید…

مقالات مرتبط:

۱- ‌‌افسانه قتل‌عام مردان قبیله بنوقریظه (قسمت اول: مقدمات)

ـــــــــــــــــــــــــ
ارجاعات:
[۱]. ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۲۲
[۲]. همان، ۲/۲۳۵
[۳]. همان، ۲/۲۳۵،۲۳۶

✍️عدنان فلّاحی

https://t.me/AdnanFallahi

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا