كردستان

نمایشنامه ی مام میهن

نمایشنامه ی مام میهن
نویسنده: غنی بلوریان /مترجم: رضا خیری مطلق
نمایشنامه ای به دست رهبری ژ.ک افتاده بود به نام «دایکی نیشتمان» (مام میهن) که من نفهمیدم این نمایشنامه را از کجا آورده بودند، می گفتند از عراق آورده اند ولی من فکر می کردم این نمایشنامه را «میر حاج احمد» از سلیمانیه آورده و به کومه له داده است، یک روز مشغول کار در دفتر دبیرکل ژ.ک بودم ، که عبدالرحمن ذبیحی و دلشاد رسولی سر صحبت را باز کرده و گفتند:
«این متن یک نمایشنامه سیاسی ملی است، کمیته مرکزی از شما جوانان می خواهد این نمایشنامه را روی صحنه بیاورید تا مردم ببینند، این می تواند کمک مهمی برای تشویق و جذب مردم برای فعالیت سیاسی و ژ.ک باشد. در نظر من این وظیفه سنگینی برای ما جوانان بود، زیرا از یک سو هیچ کدام از ماها با کار تئاتر آشنا نبودیم و از سوی دیگر مردم منطقه از نمایش و تئاتر پرهیز می کردند و آن را کاری سبک و ناشایست می شمردند. اسم نمایش، رقص و لوطی گری را در ذهن آن ها تداعی می کرد. با وجود این نمایشنامه را گرفتم و پیش رفقا در سازمان جوانان بردم و پس از چند ساعت گفتگو جوانان تصمیم گرفتند دستور رهبری کومه­له را اجرا نمایند، چند نفر نیز اعلام کردند که حاضرند بازی کنند و من هم اعلام آمادگی کردم. آمادگی دوستان را به دلشاد ذبیحی اعلام کردم، ما سه نفره نمایشنامه را خواندیم و پرده های نمایشنامه را در نظر گرفتیم، به هنگام خواندن نمایشنامه معلوم شد نقش «مام میهن» مهمترین و مشکلترین نقش است، رهبری کومه­له کاک «عبدالله نهری» مشهور به عبدالله شمزینی کارمند اداره دارایی که عضو کومه­له نیز بود، برای ایفای این نقش معرفی کرد.
با چند تن از رفقا به خانه کاک عبدالله رفتیم و ضمن معرفی خود، نمایشنامه را به او دادیم، او نمایشنامه را گرفت، به هنگام خواندن نمایشنامه چشمانش از اشک پر شد و قطره قطره چکید، نامبرده در همان حال سرش را بلند کرد و گفت:
حال بزرگترین، پرافتخارترین لحظات زندگی من است که شما چنین هدیه ای برای من آورده اید، من با دل و جان آماده ی همکاری هستم.
نامبرده بدین طریق با ما همراه شد و نقش مام میهن را به عهده گرفت. کاک عبدالله پیشنهاد کرد برای تمرین نمایشنامه جایی پیدا کنیم، ما حیاط مدرسه خودمان را پیشنهاد کردیم. ما اعضای گروه نمایش همه روزه پس از اتمام درس و خلوت شدن مدرسه، تمرین را شروع می کردیم.
یک روز دکتر محمود مکری که در آن زمان مدیر اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) مهاباد بود – که در این اواخر نیز سفیر دولت جمهوری اسلامی در مسکو بود و سپس به زندان محکوم شد – خواست تا پیشش بروم، زمانی که من به ملاقات او رفتم، گفت:
«برادر من، خودت می دانی من کرد هستم و علاقمند، بنا به خواست خودم به مهاباد آمده ام و مدیر اداره فرهنگ مهاباد شده ام تا درباره ی کرد و تحولات جامعه کرد تحقیق کنم و کتاب بنویسم و آنچه شما امروز در حیاط دبیرستان مشغول تمرین آن هستید، یک نمایشنامه سیاسی ملی است و بدون شک این امر مرا گرفتار می کند و حتی شاید موجب انتقال من از مهاباد بشود و غریبه ای جای مرا بگیرد و من هم از تحقیق باز بمانم، دوست دارم کمک کنید که این فرصت را از دست ندهم و اگر به من اطمینان نداری به خانه ما بیا تا نوشته هایم را نشانت بدهم.»
دکتر مکری از کردهای کرمانشاه و انسانی نجیب و متین بود، در خانه «کریم قاورمه» منزل داشت. به خانه اش رفتم چشمم به نوشته هایش افتاد، به او قول دام که با رفقایم صحبت کنم و جای دیگری را برای تمرین نمایشنامه مام میهن پیدا کنم. به همین دلیل رفتم و ماجرا را برای دوستانم تعریف کردم و به این نتیجه رسیدیم که پیش کاک عبدل عباسی صاحب گاراژ مهاباد برویم و کاک عبدالله نهری درباره ی نمایشنامه برایش توضیح بدهد و سپس مشکلات را با او در میان بگذاریم و درخواست کنیم اجازه بدهد نمایش مام میهن را در گاراژ او روی صحنه بیاوریم. کاک «عبدل» مردی با احساس و روشنفکر بود، او قبلاً در صف مبارزینی بود که در سال های ۱۸- ۱۳۱۷/۳۹-۱۹۳۸ در جلسات شبانه شرکت می کردند و بعداً نیز به عضویت ژ.ک درآمده بود، نامبرده با روی گشاده از ما استقبال کرد و گفت آماده هر نوع کمک هستم. بدین طریق محل تمرین را به حیاط گاراژ کاک عبدل انتقال دادیم. او دفتر کارش را در آنجا نگه داشت و اتوبوس ها را به میدان فوتبال مهاباد واقع در پشت شرکت نفت انتقال داد، این بار برای ساخت سکوی نمایش به «مارف حتم» نجار پناه بردیم، وقتی بحث ساخت سکوی نمایش را برایش مطرح کردیم، زرد و سرخ شد و چشم غره ای رفت و گفت: «من سرم کلاه نمی ره پاشید جمع کنید برید» ولی وقتی برایش توضیح دادیم و متوجه هدف ما شد، لبخندی پر از مهر بر لبانش نشست دست روی چشمش گذاشت و گفت: من هم دوست دارم در این کار با شما مشارکت کنم، با هزینه خودم سکوی مناسبی برایتان درست می کنم که قابل حمل و نقل هم باشد. بدین طریق سکوی نمایش مام میهن به دست مارف حتم در حیاط گاراژ عبدل ساخته شد.
یک روز مشغول تمرین نمایشنامه مام میهن بودم که دیدم «حاجی» آمد و یواشکی گفت: پدرت صدات میکنه، حاجی خدمتکار خانه ی ما بود. او از کودکی در خانه ما پیر شده بود، انسان باوفا و مهربانی بود، وقتی خبری می آورد طوری چشم و ابرویش را در هم می کشید که انسان فکر می کرد فاجعه ای رخ داده و زهر انسان را آب می کرد و هیچ وقت نمی گفت چه شده، گفتم:
          چه شده؟
          «نمی دانم، بیا پدرت می داند!»
با این جواب بیش از پیش نگران شدم. یک بار حاجی وسایل خواب برای من به زندان سربازخانه مهاباد آورده بود، بهانه گرفته و زندانی اش کرده بودند، از او پرسیدم چی شده؟ مثل همیشه چشم و ابرویش را در هم کشید و گفت: «به خاطر تو».
پیش پدر رفتم. پدرم مرد بلند قد و تنومند و خوش اندامی بود و تا دلتان بخواهد آداب و رسوم خانوادگی را رعایت می کرد، وقتی عصبانی می شد چهره اش برافروخته می شد و انسان از هیبتش می ترسید، دیدم ابرو در هم کشیده و چهره اش ترش شده، گفت:
          می گویند ادای «شکروک ها» را درمی آوری؟
          شکروک ها؟
          آن چیز که در حیاط گاراژ برایش جایگاه درست کرده اید.
          ما می خواهیم یک نمایشنامه ملی را روی صحنه بیاوریم.
در آن زمان گاه گاهی گروه های مختلف «عاشیق» های آذربایجان به مهاباد می آمدند و مردم را جمع کرده و معرکه می گرفتند، آن ها به غیر از این که ساز می زدند، نوجوان شوخ و سرحالی نیز به همراه داشتند که می رقصید و پول جمع می کرد. در مهاباد به این پسر «شکروکه» می گفتند. این را نیز باید بگویم که همه گروه های «عاشیق» آذربایجان «شکروکه» نداشتند، گروه هایی هم در بین آن ها پیدا می شدند که آوازخوان دوره گرد بودند.
نتوانستم پدرم را قانع کنم، تا می خواستم حرف بزنم اجازه نمی داد و فریاد می زد:
«به سید پیره می گویم تو را بکشد و جنازه ات را جلوی خانه بیاندازد، برو دیگر نمی خواهم ببینمت.»
از ترس این که نکند کتکم بزند، به سرعت فرار کردم، پیش رفقا رفتم و موضوع را برایشان تعریف کردم و دیدم آن ها نیز حال و وضع مرا دارند. شب هر کدام به در خانه هایمان مراجعه کردیم و خواهران و برادرانمان به طور مخفیانه یک دست رختخواب از پشت بام برای ما انداختند و مدتی شب را روی سکوی تئاتر می خابیدیم. یک روز عصرف پدرانمان دسته جمعی به طرف گاراژ به راه افتادند، تا ما را با خود ببرند و جلوی کارمان را بگیرند و اجازه ندهند در نمایشنامه مام میهن بازی کنیم، از طرف رهبری کومه­له ژ.ک، «کاک احمد مولودی» برای نظارت و سرپرستی ما تعیین شده بود، ما از او خواستیم که جلوی آن ها را بگیرد، کاک احمد به استقبالشان رفته و گفته بود:
          صبر کنید، روز نمایش من برایتان تعریف می کنم تا بدانید فرزندانمان چقدر مرد هستند.
عصر یکی از روزهای تابستان سال ۱۳۲۴/ ۱۹۴۵ پس از چند ماه تمرین، نمایش مام میهن را روی صحنه آوردیم، محوطه ی گاراژ به وسیله بازیگران آب و جارو شده بود. صندلی و میز زیادی از چایخانه های شهر به امانت گرفته و چیده شده بود و جماعت زیادی برای خرید بلیط جلو در گاراژ تا میدان چهارچراغ صف بسته بودند، بلیط ها را چاپخانه کومه­له چاپ کرده بود و قیمتی روی آن ها نوشته نشده بود، هر کسی در حد وسع و توان خود روی بلیط قیمت می نوشت و پولش را می داد و پول آن به حساب ژ.ک واریز می شد. صدیق حیدری و دلشاد رسولی مسئولیت نظارت بر فروش بلیط را داشتند، بازیگران بدون گرفتن کمک از ژ.ک با هزینه ی شخصی برای رشد و توسعه ژ.ک وظایف حزبی خود را انجام داده بودند.
مردم گروه گروه در محل نمایش جمع می شدند، جای قاضی محمد و کاپیتان «جعفراف» و چند افسر دیگر روس که میهمان ژ.ک بودند در کنار هم و در صندلی های ردیف اول مشخص شده بود. پس از خیر مقدم به مهمانان، کاک عبدالله نهری، یکی از رفقای بازیگرمان به زبان روسی به میهمانان روس خیر مقدم گفت و سپس موزیک نمایش نواخته شد و بازیگران سرود تازه آماده شده ی «نیشتمانم رنگینه» (میهن من زیباست) را خواندند و پرده ی اول نمایش آغاز شد.
پرده ی اول: فرشته ای با لباس و بال بلند سفید وارد صحنه شد و با صدای زیبایی شروع کرد به خواندن شعری از «حاجی قادرکویی»
فرشته، نوجوان پانزده ساله خوش تیپ و بلند بالایی بود. او با شایستگی بسیار و به طور موزون شعر را می خواند و سر و دستش را به حالت شکایت تکان می داد و گاه گاه نیز بغض می کرد و به ظاهر چنین نشان می داد که می گرید. حرکات او بر تماشاچیان تأثیر زیادی می گذاشت، وقتی شعر تمام شد، دست خود را به نشانه شکایت به آسمان بلند کرد و پرده نمایش از دو سو بسته شد و گروه موسیقی برای این که تماشاچیان را در آن حالت حفظ کند آهنگ محزونی را نواخت.
پرده ی دوم: درباره ی توطئه مشترک ایران، عراق، افغانستان و ترکیه در پیمان «سعدآباد» بحث می کرد، که در سال ۱۹۳۷ بین این دولت ها امضا شده بود و ماده سوم آن علیه جنبش کرد بود. امضا کنندگان پیمان تصمیم گرفته بودند برای مقابله با خواست کردها با هم همکاری کنند و اجازه ندهند کردها علیه منافع آن ها فعالیتی داشته باشند. در این پرده، بازیگران نقش نمایندگان آن چهار دولت را بازی می کردند و چگونگی سرکوب و مقابله با مردم کرد را نشان دادند.
پرده ی سوم: وقتی پرده کنار رفت، تماشاچیان «مام میهن» را در غل و زنجیر دیدند که با لباس سیاه و موی سفید، ضعیف و مات زانوی غم بغل کرده و نشسته بود و با صدای سوزناکی فرزندانش را صدا می زد تا او را از غل و زنجیر آزاد کنند. مام میهن نالان و شکوه کنان، درد و رنج خود را از دست دشمنان کرد بیان می کرد و با صدای غم انگیز و پر از تمنا و التماس اشعار حاج قادرکویی را می خواند.
پرده ی چهارم: مام میهن همچنان در غل و زنجیر بود، التماس و شکایت می کرد و فرزندانش را صدا می زد. ناگهان فرزندانش تفنگ به دست به همراه چند سرباز روس، وارد صحنه شدند و مام میهن را از غل و زنجیر آزاد کردند. مام میهن، فرزندانش را در آغوش کشید. در این حال صدای موزیک شادی بلند شد و تماشاچیان که اشک شوق در چشم هایشان حلقه زده بود، بلند شدند و با کف زدن از مام میهن استقبال کردند.
پرده ی پنجم: این پرده نمایندگان مردم را نشان می داد که چگونه با شجاعت رئیس جمهور کردستان را انتخاب کردند و نخست وزیر و وزرای کابینه را تعیین نمودند. هم زمان با این بخش، گروه موزیک مارش نظامی نواخت، طوری که تن تماشاچیان را به لرزه انداخت، پس از اتمام این پرده «قاضی» در حالی که صورتش برافروخته شه بود و چشمانش از شادی برق می زد، روی صحنه رفت و یک سخنرانی تاریخی ایراد کرد که متأسفانه متن سخنان درگذر تاریخ از بین رفته است ولی صحبت هایش حول محور تاریخ مبارزات آزادی خواهانه و استقلال طلبانه کردستان بود. نامبرده درباره سال ها تحت سلطه بودن ملتش و ماهیت دولت های اشغالگر و ستمگر سخن راند و مردم مخصوصاً جوانان را تشویق کرد به صف مبارزه آزادی خواهان بپیوندند. همچنین قاضی به خدمت بازیگران اشاره کرد و از جوانان درخواست کرد راه آنان را در پیش بگیرند و ملتشان را فراموش نکنند. در خاتمه با بازیگران دست داد و برای آن ها آرزوی موفقیت کرد،بدین طریق نمایش به پایان رسید.
نمایش مام میهن نزدیک به چهل روز در مهاباد روی صحنه بود، اکثریت اهالی مهاباد و حومه آن از نمایش دیدن کردند. بر اساس درخواست بازیگران، رهبری ژ.ک اجازه داد نمایش برای زنان، دانش آموزان و روستائیان به طور رایگان اجرا شود. خلیفه «آمنه قمطره ای» که خلیفه «حاجی شیخ مصطفی قزل قلعه» بود و روزهای چهارشنبه مریدهایش برای «ختم» در خانه اش جمع می شدند، در یکی از این چهارشنبه ها پس از اتمام «ختم» تمامی مریدانش را به دیدن نمایش مام میهن آورد. خلیفه آمنه سپس زنان شهر مهاباد را تشویق کرد که نمایش مام میهن را ببینند. اجرای نمایش مام میهن انعکاس زیادی پیدا کرده بود و تأثیر بی نظیری بر احساسات مردم گذاشت و حتی تعداد زیادی را به سوی ژ.ک جلب کرده بود.
پس از این که اجرای نمایش در مهاباد به اتمام رسید، بر اساس تصمیم رهبری ژ.ک بازیگران بار و بندیل را بستند و به سوی شهر نقده و سپس به اشنویه حرکت کردند. هنگام سفر به نقده و اشنویه قاضی محمد برای ما صحبت کرد و گفت:
«اشنویه یک شهر مذهبی است. چون شما واقعاً نماینده کومه­له ژ.ک هستید باید به خوبی خود را نشان دهید. باید رفتار و برخورد آبرومندانه ای داشته باشید و توجه مردم را به فعالیت کومه­له جلب نمایید، این امر می تواند علاقه مردم را به شما افزایش دهد و باید نمونه باشید و رفتار خوب نشان دهید.»
حیاط گاراژ نقده برای اجرای نمایش مام میهن تعیین شده بود. در آنجا صحنه را پیاده کردیم، همچنان که قبلاً گفتم «مارف حتم» صحنه را به گونه ای ساخته بود که در هر جایی قابل پیاده کردن بود، به مدت چهار روز نمایشنامه مام میهن در نقده اجرا شد، مردم نقده و اطرافش به گرمی از آن استقبال کردند و حتی ارباب های «قره پاپاخ» نیز برای دیدن نمایش آمدند و کمک مالی زیادی جمع آوری شد و سپس با سربلندی به طرف اشنویه حرکت کردیم.
در اشنویه برای اسکان ما، کلاس های مدرسه را تعیین کرده بودند. ما لباس نظامی سفیدی به تن داشتیم و کلاه سربازی نیز به سر گذاشته بودیم. وقتی گروه گروه با آن لباس ها به داخل شهر و بازار اشنویه می رفتیم، حاجی ها و صوفی ها با عصبانیت به ما می نگریستند، در آن زمان کت و شلوار جزو لباس های عادی به شمار نمی آمد و مردم لباس کردی می پوشیدند. روز بعد،صبح زود همه ما به مسجد رفتیم، جماعت زیادی در حال نماز بودند، ما با آن لباس ها بسیار مشخص بودیم و مردم با تعجب به ما نگاه می کردند و نمی دانستند ما چه کاره ایم، بعد که به بازار شهر رفتیم معلوم شد که صحبت های قاضی محمد کاملاً درست بوده است. رفتن ما به مسجد و خواندن نماز تأثیر زیادی بر مردم گذاشته بود.
این بار با ما خیلی مهربان بودند و با روی گشاده برخورد می کردند، وقتی برنامه نمایش مام میهن را منتشر کردیم به خوبی از آن استقبال کردند.
شب دسته ای از سادات و صوفیان و حجاج شهر پیش ما آمدند و خیر مقدم گفتند. ما نیز با چای و شیرینی از آن ها پذیرایی کردیم، کاک عبدالله نهری با صدای خوش چند سوره قرآن خواند و سپس چند شعر عارفانه از اشعار وفایی را با صدای دلنشینی خواند و مجلس را گرم کرد و موجب شادی حضار گردید.
روز اجرای نمایش جماعت زیادی که اصلاً قابل پیش بینی نبود برای دیدن نمایش آمدند. پس از مراجعت به مهاباد شنیدیم جوانی از اشنویه پیش رهبری ژ.ک آمده و عضویت ژ.ک را پذیرفته است و این امر موجب شد تا دفتر ژ.ک در اشنویه تأسیس شود. این اقدام قاض محمد را وادار ساخت که از اعضای نمایش مام میهن سپاسگزاری کند.
بازیگران نمایشنامه مام میهن عبارت بودند از:
۱- سیروس حبیبی با لقب «دالی» که به معنی عشق است، در نقش فرشته، نامبرده تنها فرزند «میسدال» خانم بود. میسدال زنی آمریکایی ساکن نروژ بود که از قدیم به همراه یک نفر مسیحی «گروه صلیب» آمریکایی به مهاباد آمده و در آنجا ماندگار شده و با حسن حبیبی ازدواج کرده بود. میسدال دکتر زنان و کودکان بود و در تنها بیمارستان مهاباد که شیر و خورشید نام داشت کار می کرد. نامبرده خدمت زیادی به اهالی مهاباد کرد و پیش مردم بسیار محبوب بود. او تا آخر روزهای آخر زندگی اش در مهاباد بود و سپس در تبریز دار فانی را وداع گفت و در تهران در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
وقتی دستگیر شدمف همسرم در حال زایمان بود. میسدال خودش به کمک همسرم آمد و تا زمانی که دوقلوهای من بزرگ شدند از محبت او بی بهره نبودند. یاد میسدال هنوز در خاطر همه مردم مهاباد زنده است. پسرش سیروس نیز مثل مادرش نجیب و مهربان بود.
۲- عبدالله نهری (عبدالله شمزینی) نقش مام میهن را به عهده داشت. نامبرده با شایستگی زیادی نقش خود را ایفا کرد و در شهر و منطقه مشهور شد. عبدالله نهری کارمند اداره دارایی مهاباد بود. او انسانی با احساس، مهربان، پاک و میهن پرست بود. نامش با نام نمایش مام میهن گره خورده است و هرگز فراموش نخواهد شد.
۳- غنی بلوریان، در نقش نماینده ایران، پیشمرگ و رئیس جمهور
۴- محی الدین ماورانی، در نقش نماینده افغانستان و پیشمرگ
۵- عبدالله حکیم زاده در نقش نماینده ترکیه و پیشمرگ
۶- حامیدی در نقش نماینده عراق و پیشمرگ
۷- محمد راتبی «مولوی» مسئول پیشمرگ های محافظ بازیگران
۸- محمد سلیموکه، پیشمرگ محافظ
۹- اسماعیل پیروزی، پیشمرگ محافظ
۱۰- مصطفی جنتی (گروه موزیک) شیپورچی
۱۱- اسکندر، طبل زن
۱۲- خلیل قرنی، کلارینت زن
سه نفر اخیر اعضای گروه موسیقی پادگان مهاباد بودند. آن ها پس از ضعف قدرت حکومت ایران در مهاباد برخلاف ارتشی های دیگر در آنجا ماندند و در نمایشنامه مام میهن مشارکت نمودند. دلشاد رسولی طراح لباس نمایشنامه مام میهن بود. لباس رسمی نمایندگان دولت های ایران، عراق، ترکیه و افغانستان را طراحی کرده بود. فرشته که بال و لباس سفید داشت، لباس سفیدش به مفهوم روشنایی بود، لباس مام میهن طرحش از عبدالله نهری بود که چادر شب سیاه به شانه داشت و برای این که پیرتر دیده شود به سر و صورتش خاکستر پاشیده بود، موی سر و زلف مام میهن از پشم و ماش و برنج درست شده بود، ما در آن زمان هیچ اطلاعی درباره گریم نداشتیم، عبدالله نهری طرح گریم را داده بود.
«مارف حتم» نجار با پول و وسایل خود سکوی نمایش را به گونه ای درست کرده بود که بتوانیم آن را از هم باز کنیم و به هر جایی که خواستیم انتقال دهیم. پرده نمایش هم توسط دو نوجوان با کشیدن طناب از دو سمت باز و بسته می شد. همان طور که گفتم نمایشنامه مام میهن با تعیین «ملک» تمام می شد. آنچه قابل ذکر است، رهبری ژ.ک بر اساس درخواست روس های مهمان،رئیس جمهور را جایگزین ملک کرد.
————————————————————
منبع: ئاله کوک (برگ سبز) / مؤلف: غنی بلوریان /مترجم: رضا خیری مطلق /انتشارات: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا ۱۳۸۴

یک دیدگاه

  1. سلام:لطفا اگرمقدور است ازمباحثی چون سنت ومدرنیته،روشنفکری دینی،وبحث دین دردنیای مدرن بنویسید ومقالاتی را ارئه کنید.چون ما درجامعه درحال گذار ازجامعه ای سنتی روبه جامعه ای مدرن پیش می رویم بسیاری ازجوانان دچارپارادوکس فهم مفاهیم سنت ومدرنیته شده اند انتظارمی رود مقالاتی دراین زمینه ارائه -دهید باتشکر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا