محمّد رسول الله

برخورد با مرتد در سنت عملی پیامبر

برخورد با مرتد در سنت عملی پیامبر

آیا پیامبر مرتد را کشته است؟

نویسنده: جابر علوانی/مترجم:علی عزیزی

قبل از بحث از سنت و احادیثی که راجع به این موضوع آمده اند، می خواهم به ضرورت و بداهت دینی اسلام اشاره کنم، وآن هم این است که قرآن و سنت در کل وحی الهی می باشند، هر چند که از لحاظ گوناگون میان حدیث و قرآن فرق وجود دارد، چون که قرآن مصدری برای بانی احکام، و سنت صحیح و ثابت نبوی هم مصدری است برای تبین آن چه که در آن بنا بر سبیل الزام آمده، و آن دو، مدرک و برهان و پشتیبان همدیگرند و امکان ندارد که یکی از آنها منافات و متضاد با محتوا و مهوم دیگری باشد، یا آنچه را که در آن آمده به نسخ و ابطال نسبت داد، چون نسخ و ابطال، بیان و تبین محسوب نمیشوند، بلکه آن دو حذف و رفع به شمار می آیند.

پس محال عقلی و شرعی است که چیزی در سنت آمده و ناقص اصول و روش قرآن – با هر حالتی ، جدا از نسخ – باشد. آنچه را که قرآن وضع کرده در صورت نیاز پیامبر آن را با قول یا فعل و یا تقریر خویش برای مردم توضیح داده بیان داشته و آن را تقویت و تأیید کرده و همراه با آن تکامل پیدا نموده و آنچه را که سنت آورده حتماً باید با این روش ، مبین قرآن و توضیح دهنده آن باشد، و باید با مبادی و اصول قرآن هماهنگ باشد. چطور این گونه نباشد و حال آنکه وظیفه رسول خدا تبلیغ ئ تبیین آن بنابر  دستور خداوند است، و تزکیه آنها جز بدان صورت نمیگیرد.

وقتی که مبادی و اصول و روش معرفتی قرآن ،آشکارا آزادی دینداری را تأیید می نماید و آن را با ضمانت و تعهدهایی احاطه داده، و سزا و مجازات کافرو مرتد را خاص خداوند دانسته و آن را به آخرت حوالت کرده، دیگر از سنت انتظار نمی رود که خلاف آن را بیاورد. خصوصاً این که این موضوع تنها یک یا دو آیه بدان نپرداخته ، قریب ۲۰۰آیه واضح و به طور شفاف بر آزادی دینداری تأکید می نماید.

دوران رسول خدا (ص)شاهد صدها فرد بود که ایمان آوردندو بعد راه نفاق یا اتداد را پیش گرفتند، و بلکه ارتداد آنها سر به اذیت و دسیسه علیه رسول خدا (ص) و مسلمانان و نیرنگ آنها، کشیده. با وجود آنکه رسول خدا (ص) از این موضوع آگاه بود،اما هیچ  قدرت و توان خاصی در مدینه برای دفع اذیت آنها قیام نکرد، زیرا رسول خدا (ص) به کلی از تجاوز به آنها خودداری می کرد تا مباد بگویند :« محمد یاران خود را می کشد»، یا این که فکر و عقیده خود را با زور به مردم تحمیل می کند و آنها را مجبور به پذیرش دین خود می گرداند. و راجع به همین قضیه داستان عبدالله بن ابی سلول و فرزندش را عبدالله بن عبدالله که از زمره بزرگان اصحاب بود و در جنگ بدر و احد شرکت داشت و در همه واقعه ها رسول خدا (ص) را همراهی کرد،ذکر شده،طایفه خزرج قبل از اسلام تصمیم گرفتند که عبدالله بن ابی را مورد حمایت قرار دهند و او را سرپرست و فرمانروای خود گردانند ،اما وقتی که پیامبر آمد به آن حسودی ورزید و نفاق را پنهان کرد، و این او بود که در غزوه بنی مصطلق گفت:« اگر به مدینه باز گردیم، قدرتمندان، ضعیفان و ناتوانان را از مدینه اخراج خواهند کرد»، فرزندش عبدالله به پیامبر گفت: به خدا سوگند او ذلیل و ناتوان و تو قدرتمند و توانا هستید، ای رسول خدل ! اگر به من اجازه دهید آن را می کشم، به خدا قسم من نسبت به قبیله ی خزرج شناخت کافی دارم همانند کسی که به پدر و مادرش از من آگاهتر است، مرا چنان وامگذار که نگاه کنم قاتل پدرم زنده است و در زمین راه می رود و او را بکشم، و مسلمانی را به خاطر کافری بکشم و وارد آتش خشم و دوزخ خدا شودمف پیامبر فرمود :« همراهی و همنشینی ما با او خوب و مناسب است و تا وقتی که او با ما همراه و همنشین باشد ما نیز با او مهربان خواهیم بود ، و {تا} مردم نگویند محمد یاران خود را می کشد، اما تو با پدرت نیک رفتار کن و همنشینی اش  را خوب حفظ کن». وقتی که پدرش فوت کرد، فرزندش عبدالله از پیامبر خواست که بر او نماز بخواند. می گوید: عبدالله بن ابی وقتی که پدرش فوت کرد خدمت رسول خدا (ص) آمد و گفت: پیراهت را بمن بده تا پدرم را در آن کفن کنم، و بر آن نماز بخوان و ازخداوند برای وی طلب مغفرت بمنا، پیامبر (ص) پیراهنش را به او داد  و گفت:« اگر تمام شدشد مرا باخبر کنید.» وقتی که خواست بر روی آن نماز بخواند، حضرت عمر او را گرفت و گفت: آیا مگر خدا شما را از نماز خواندن بر روی منافقان منع نکرده؟ پیامبر (ص) فرمود: من در میان دو امر مختار هستم: استغعفر لهم او لا تستغفر لهم، پیامبر (ص) بر روی آن نماز خواند و بعد خداوند این آیه را نازل کرد . و لا تصل علی احد منهم مات أبداً و لا تقم علی قبره . پیامبر (ص) دیگر بر روی آنها نماز نخواند.[۱]

واقعه ی نخست: مرتدان بعد از واقعه ی اسراء و معراج

اختلاف بزرگی میان سیره نویسان و تاریخ نگاران پیرامون واقعه ی اسراء و معراج وجود دارد، بعضیها این حادثه در «عام الحزن» که در آن ابوطالب و خدیجه – رضی الله عنهما _ وفات کردند، به وقوع پیوسته ؛ این هم در سال ششم بعثت بود.

بعضیها می گویند یک سال قبل از هجرت بوده،[۲] به هر حال سیر ه نویسان  و تاریخ نگاران آورده اند وقتی که پیامبر (ص) شب اسراء را ذکر کرد برخی از مسلمانانی که قببلاً ایمان آورده بودند، مرتد شدند. از جمله ی آنها ابن هشام در سیره خویش این را ذکر کرده و از ابی اسحاق « حدیث حسنی» را درباره اسراء پیامبر (ص) روایت نموده می گوید: (اکثر مردم گفتند: به خدا قسم این موضوعی واضح و ورشن است، و شتر در مدت یک ماه می تواند از مکه به شام برسد و یک ماه هم طول می کشد تا برگردد ،آیا محمد می تواند در یک شب به آنجا بورد و از آنجا به مکه برگردد! می گوید: بسیاری از آنهایی که مسلمانئ شده بودند، مرتد شدند…)[۳] اما بدون آنکه مرتدان را تعریف و تعیین کند و نام آنها را ذکر نماید.

حاکم در «المستدرک» از عایشه روایت کرده که گفتهLشبی که پیامبر به مسجدالقصی برده شد، فردای آن شب پیامبر آن را برای یارانش بازگو می کرد، گروهی از کسانی که به وی ایمان آورده و او را تصدیق کرده بودن، مرتد شدند، و ابوبکر را نیز به این کار تشویق  کردند…)[۴]

 امام احمد در مسند خویش و نسائی در سنن کبری از ابن عباس روایت کرده اند که ایشان گفته :« پیامبر (ص) را شبی به بیت المقدس بردند، بعد آمد و مسیر و راه بیت المقدس و علامت و نشانه های آن همراه با نشان قافله ی آنها را برایشان بیان کرد، آنها گتند: ما آنچه را که محمد می گوید تصدیق نمی کنیم، به همین خاطر مرتد شدند، و خداوند آنها را ابوجهل از بین برد….)[۵]

آنچه در این جا مد نظر می باشد این است تمامی این روایتهایی که به ارتداد گروهی که ایمان آو.رده و پیامبر اسلام و رسالت وی را تصدیق کرده اند، اشارت دارد؛ اما هیچکدام از آنها تعداد مشخص مرتدان و نام معین آنها را بیان ننموده اند و بلکه آن را بگونه ای مطلق آورده اند.

و هم چنین مفسرون در آثار خویش هنگام بحث از آیه ی ذیل، چیزی از این قبیل را نیاورده و ذکر نکرده اند . « وَإِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَهً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی القُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَاناً کَبِیراً»[۶]

معنی: زمانی ( را به یاد آور ای پیغمبر که ) به تو گفتیم : پرودگارت احاطه کامل به مردم دارد و ( از وضع آنان کاملاً آگاه است . پس بیباکانه دعوت خود را برسان و بدان که ) ما دیداری را که ( در شب معراج ) برای تو میسّر کردیم و درخت نفرین شده ( زقّوم را که در ته دوزخ می روید و خوراک بزهکاران است و مذکور ) در قرآن ، جز وسیله آزمایش مردمان قرار نداده ایم . ما ایشان را ( با مخاوف دنیا و آخرت ) بیم می دهیم ، ولی چیزی بر آنان جز طغیان و عصیان فراوان نمی افزاید .

کل آنچه در این باره آمده آن است که طبری از قتاده دآورده که ایشان گفته :« خداوند در شب اسراء و معراج آیات و معجزات و پند و اندرزهایی را به پیامبر (ص) نشان داد، وقتی که پیامبر (ص) آن را بیان داشت، گروهی از مردم بعد از اسلام آوردنشان مرتد شدند، و این واقعه و رخداد را انکار و پیامبر (ص) را تکذیب کردند، و بسیار متعجب ماندند و گفتند : با ما درباره این که تو مسیر دو ماه را در یک شب طی کرده اید، گفتگو می کنید.»[۷]

امام طبری کلام خود را درباره ی و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک إلّا فتنه للناس می گوید: منظور ابتلا و آزمایش مردم همان کسانی هستند که با شنیدن داستان اسراء و معراج پیامبر (ص) ، از اسلام مرتد شدند، و هم چنین منظور مشرکان مکه است که با شنیدن این واقعه از پیامبر (ص) ، بیشتر دچار گمراهی و کفر شدند.[۸]

همه ی این روایات ، اخبار آحادی درباره مهمترین و خطرناک ترین واقعه ای است که شایان آن را دارد و لازم است تعداد زیادی آن را روایت نمتیند.

واقعه ی دوم: ذکر کسانی که بعد از هجرت به حبشه مرتد شدند

عبدالله بن جحش ، ابو جحش

در سیره ابن هشام آمده که: « ابن اسحاق گفته : عبدالله بن جحش، همچنان در حالت ابهام و آشفتگی بود تا وقتی که مسلمان شد، و بعد همراه با مسلمانان و از جمله زنش ام حبیبه دختر ابی سفیان،به سوی حبشه هجرت کرد، وقتی که به حبشه رسید از اسلام مرتد و به آئین مسیحی گروید و هم چنان تا مرگ مسیحی باقی ماند .. می گوید: وقتی عبدالله بن جحش مسیحی شده بود و مسلمانان در خاک حبشه سکنی می گزدیدند و ایشان در کنار آنها رد می شد، به آنها می کفت: ما هدایت پیدا کردیم و شما هم چنان گمراهید.»[۹]

و به تأکید شرح حال نویسان و نسب نویسان ، خبر ارتداد عبیدالله بن جحش را آورده اند {اما}چطور او در خاک حبشه بعد از مسلمان شدن مسیحی شده و تا مرگ هم مسیحی باقی مانده[۱۰]

سکران بن عمر

بلاذری در کتاب انساب الاشراف می گوید سکران بن عمر و در مرحله ی دوم همراه زنش سوده بنت زمعه به حبشه هجرت کرد، و بعضیها می گویند: در هر دو مرحله هجرت کرد و بعد به مکه بازگشت و قبل از هجرت (کبری)فوت نمور، رسول خدا او را دفن کرد و زنش سوده بنت زمعه را بعد از ایشان به حال خود واگذاشت. بعضی دیگر می گویند: او در حبشه که همچنان مسلمان بود، فوت کرد و بعضی دیگر از جمله اوب عبیده معمر [۱۱] می گوید: او به مکه بازگشت و بعداً در حالی که مرتد شده بود و به آئین مسیحیت گروید، برگشت و در آنجا فوت کرد.[۱۲]

واقعه ی سوم : ارتداد نویسنده وحی کاتب بن نجار

 امام بخاری از انس روایت کرده که گفت:« مردی نصرانی مسلمان شد، دو سوره بقره و آل عمران را خواند ، او کاتب و نویسنده پیامبر (ص) شد و بعد دوباره  به آئین مسیحیت برگشت {و از اسلام مرتد شد} ، او می گفت : محمد هیچ چیزی را نمی دانست مگر آنچه که من برایش می نوشتم ، خداوند او را میراند ، پیامبر (ص) او را دفن کرد اما صبح روز بعد ، زمین او را بیرون انداخته بود، مسیحیها گفتند: محمد و یارانش با کسی که از آنها فرار کرده بود این طوری کردند، آنها برای وی هر چه توانستند قبر عمیقی را کندند و او را در آن انداختند ، ام صبح روز بعد زمین آن را به برون انداخت … پی بردند که { محمد} همانند مردم نیست { و انسانی عادی نیست} و بعد آن مرد را به قبر انداختند[۱۳]»  و امام مسام عبارت ذیل را هم اضافه کرده ( نصرانی ها گفتند: مردی از ما از طایفه بنی نجار، سوره بقره و آل عمران را خواند، و برای پیامبر (ص) (وحی) را می نوشت، فرار کرد تا اینکه به اهل کتاب پیوست و ملحق شد، می گوید: او را اکرام و مورد احترام قرارا دادند ، و می گفتند: این مرد برای پیامبر (ص) (وحی را ) می نوشت ، بدان فخر می کردند ، امام خدا عمر او را دوام نداد و او را میراند و آن را  از میان آنها برداشت….»[۱۴]

عبدالله بن سعد ابی سرح القرشی العامری

ابوداد از ابن عباس روایت کرده که :« عبدالله بن سعد ابی سرح، کاتب پیامبر (ص) بود، شیطان او را طفره داد و مرتد شد، در روز فتح مکه پیامبر (ص) دستور داد او را به قتل برسانند{ولی} عثمان بن عفان برای وی طلب امان کرد و پیامبر (ص) نیز او را امان داد.[۱۵]»

بلاذری می گوید:« اما عبدالله بن سعد ابی سرح، مسلمان شد و همراه پیامبر (ص) بود و وحی را می نوشت ، پیامبر (ص) به وی می فرمود: بنویس (الکافرین) او می نوشت( الظالمین ) و می فرمود بنویس( عزیز و حکیم) او می نوشت (علیم حکیم) و …و می گفت : من همانند آنچه که محمد می گوید و میآورد ، می توانم بگویم و بیاورم ، خداوند درباره او این آیه را نازل کرد« وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِباً أَوْ قَالَ أُوْحِیَ إِلَیَّ وَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنَزلَ اللّهُ»[۱۶]

معنی: چه کسی ستمکارتر است از کسی که دروغی بر خدا ببندد ( و بگوید که کتابی بر کسی نازل نشده است . یا این که بگوید : خدا را فرزند و انباز است ) یا این که بگوید : به من وحی شده است ، و بدو اصلاً وحی نشده باشد ( از قبیل : مُسَیْلمه کذّاب و أَسْوَد عَنسی و طُلَیْحه أَسَدی . ) و یا کسی که بگوید : من هم همانند آنچه خدا ( بر محمّد ) نازل کرده است خواهم آورد !

او را در حالی که مرتد شده بود به مکه گریخت ، پیامبر (ص){ در روز فتح مکه}دستور داد که او را به قتل برسانند، او  برادر رضاعی عثمان بهن عفان بود، عثمان بسیار از پیامبر (ص) درخواست کرد که او را امان دهد ، تااین که پیامبر (ص)او را بخشید.[۱۷]

این خبربر خلاف آن چیزی مشهور و متواتری است که قایل به جمع میان کتابت و قرائت در تمامی آیه های قرآن می باشد. اگر این را هم بپذیریم که او در کتابش تغییر ایجاد می کرده ،آیا آنچه را که می نوشت برای کسی می خواند؟ و آیا کسی قبل از این که خود آن را اعلان کند، از این کار باخبر بوده؟همراه با این ، این  دال بر آن است که برای ارتداد هیچ حدی وجود ندارد ، زیرا اگر غیر این می بود، هرگز پیامبر (ص) شفاعت و درخواست عثمان را در آن قبول نمی کرد، و آنچه را که بر اسامه درباره شفاعت و درخواست وی راجع به سارق مخزومی گفت، به او نیز می گفت؛ پیامبر (ص) به اسامه گفت :« آیا در یکی از حدهای الهی می خواهید شفاعت کنید } و از من می خواهید از آن دست بردارم}؟».

واقعه ی چهارم : کسانی که پیامبر (ص) آنها را به خاطر آنکه همراه با ارتداداشان ، مسلمانان را اذیت و نسبت به آنها جنایت می کردند، مهدّالرم اعلام کرد.

وقتی که پیامبر (ص) در سال هشتم هجری پیروز مندانه دارد مکه شد، به لشکریانش دستور داد که کسی را جز آنان که به آنها جنگیده اند ؛ نکشند؛ و می خواست مکه را به آرامی و بدون خون ریزی فتح نماید، ولی گروهی را نام برد و دستور صادر فرمود که آنها را با این که زیر پرده کعبه هم باشند ، بکشند ؛ آن گروه شش نفر مرد و چهار نفر زن بودند: عکرمه بن ابی جهل[۱۸] وهبّار بن اسود، عبدالله بن ابی سرح، مقیس بن صبابه لیثی، حویرث بن نقیذ، عبدالله لن هلال بن خطل ادرمی، هند بنت عتبه، ساره کنیزک عمر بن هشام ، قیتنا عبد بن خطل ، فرتنا و قریبه.[۱۹]و بدین خاطر بود که آنها در تشویق مشرکان برای کشتن مسلمانان و بازداشت و منع کردن مسلمانان در راه خدا، نقش مهمی ایفا کردند. از جمله ی آنهایی که همراه با ارتدادشان از اسلام جنگ و جنایت و جرم مرتکب شده بودن:

مقیس بن صبابه لیثی

« پیامبر (ص) حکم قتل وی را به خاطر انصاریی ود که برادرش را به خطا کشته بود و بعد مرتد شد و به سوی قریش برگشت.«[۲۰]

بلاذری می گوید:« بلاذری می گوید : مقیس بن صبابهکنانی ، برادرش هاشم بن صبابه بن حزن مسلمان شد و در غزوه مریسیع همراه پیامبر (ص) بود، مردی انصاری اشتباهاً او را کشت زیرا گمان کرد که او مشرک است، مقیس خدمت پیامبر (ص) آمد و از نزدیکان آن مرد انصاری درخواست دیه کرد، پیامبر (ص) آن را از آنها گرفت و به وی داد و بعد قاتل برادرش را کشت و در حالی که مرتد شده بود فرار کرد، و گفت: شقی النفس أن قد بات بالبقاع مسنداً یضرج توبیه دماء الاخداع . پیامبر (ص) دستور داد هر که او را دید ، گردنش را بزند…»[۲۱] این مرد قاتل بود، و ارتداد جرمی اضافی است ، اما دستور پیامبر (ص) به قتل وی ، از قبیل قصاص وی به خاطر قتلی که کرده بود، است.

عبدالله بن خطل

ابن اسحاق می گوید:« عبدالله بن خطل مردی از بنی تمیم بن غالب بود، پیامبر (ص) به خاطر آن بود که دستور به قتل وی داد زیرا وی مسلمان بود و پیامبر (ص) به او اعتماد کرد و او را همراه با مردی از انصار که برده ای داشت و تو را خدمت می کرد { به جایی} فرستاد،آنها در منزلی استراحت کردند و به آن مرد دستور داد که بزی را ذبح و آن را برای وی درست کند، او خوابید، وقتی بیدار شد دید چیزی برای وی درست نشده ، او نیز { از خشم خود} آن را کشت، بعد مرتد شد»[۲۲] این مرد نیز قاتل بود قاتل بود، ارتداد وی فعلی اضافی است و او در حقیقت محارب محسوب می شود و پیامبر (ص) به همین خاطر بر کشتن وی مصر بود.بلاذری راجع به این مرد آورده که:« او مسلمان شد و به مدینه هجرت کرد، پیامبر (ص) او را برای جمع آوری صدقه همراه مردی از خزاع{ به جایی } فرستاد، به آن مرد حمله کرد و او را کشت. بخاطر آن بود که آن خدمتکار او بود و برایش غذا می پخت، روزی برای وی غذا نپخت، او را زد تا اینکه جان سپرد، و گفت: محمد { بخاطر این می خواهد} مرا بکشد، مرتد شد و همه صدقه ای که داشت دزدید و به مکه رفت، به خانواده اش گفت: هیچ دینی را بهتر از دین شما سراغ ندارم. او دو خدمتکار داشت که به صورت استهزاءو تمسخر آمیز علیه پیامبر (ص) می خواندند، و مشرکان پیش آنها می امدندن و شراب را نزد عبدالله بن خطل می خوردند . رسول خدا در روز فتح مکه فرمود: او را حتی اگر دست به دامان کعبه بگیرد ، بکشید؛ و ابوبرزه سلمی او را کشت…»[۲۳]

واقعه ی پنج: گروه قبیله عکل

 

بخاری در صحیح خود روایت کرده و می گوید: « قتیبه بن سعید از ابو بشیره و او نیز از اسماعیل بن ابراهیم اسدی و او نیز از حجاج بن ابی عثمان او نیز از ابو رجاءاز قبیله آل ابی قلابه و او نیز از ابو قلابه به روایت کرده که عمر بن عبدالعزیز روزی درهای تخت سلطنت خویش را به روی مردم باز کرد و اجازه داد که مردم وارد شوند،و به آنها گفت: راجع به قسامه چه می گویید؟ آنها گفتند به نظر ما قسامه تلافی یا قصاص است بنا به حق،و گاهاً خلفا با آن تلافی و قصاص می کردند، [ابو قلابه می گوید] به من گفت: ای ابو قلابه تو چه می گوئی؟ در جواب گفتم : ای امیر المرمنین نزد شما فرماندهان و سر لشکران اشرا عرب هست، اگر پنجاه نفر از آنها شهادت بدهند که مردی «محصن» در دمشق زنا کرده اند و ان را هم در حالت زنا ندیده اند ،آیه تو آن مرد را رجم می کنید؟ گفت: خیر. گفتم: اگر پنجاه نفر از آناه گواهی دهند که مردی در شهر حمص دزدی کرده ولی آن را هم ندیده اند، آیا تو دستان آن مرد را قطع می کنید؟ گفت : خیر. گفته به خدا سوگند پیامبر (ص) هیچ کسی را جز در سه حالت نکشته: ۱.مردی که مرتکب جرم قتل شود،۲. یا مردی که بعد از ازدواج زنا نماید،۳. مردی که با خدا و رسول خدا محاربه نماید و از اسلام مرتد شود. آن گروه گفتند : مگر أنس بن مالک از رسول خدا روایت نمی کند که او دستان سارق را قطع کرد و چشمان آنها را درآورده و بعد آنها را در زیر نور خورشید رها کرده؟

گفتم:من حدیث انس را برایتان بیان می کنم : گروهی هشت نفره از طایفه عکل پیش پیامبر (ص) آمدندند و با او بر سلام بیعت کردند، اما [آب و هوای آن سرزمین برای آنها ناملایم و ناخوشایند بود و به همین خاطر دچار بیماری شدند این موضوع را با پیامبر (ص) در میان گذاشتند ، پیامبر (ص) فرمود: چرا همراه چوپان شتران ما نمی روید و از شیر و ادرار شترها بخورید؟ گفتند :آری ما می رویم، آنها همراه چوپان رتند و شیر و ادرار شترها را خوردند، و خوب شدند و بعد چوپان پیامبر (ص) را کشتندو شترها را رها کردند . این خبر به پیامبر (ص) رسید، پیامبر (ص) خواست که آنها را بیاورند، و دستور داد دستها و پاهای آناه را قطع کنند و چشمانشان را در بیاورند و بعد آنها را زیر آفتاب رها کنند تا بمیرند. گفتم: چه چیزی سخت تر و خراب تر از آن است کهآنها، هم از اسلام مرتد و هم مرتکب قتل و سرقت شدند. عنبسه بن سعید گفت:به خداوند هرگز همانند امروز این را نشنیده ام، گفتم : ای منبسه آیا حدیثی که من روایت کردم رد می کنید؟ گفت : خیر. بلکه آن حدیث همانند آنچه که بود آوردید، به خدا سوگند تا وقتی که این شیخ میان آنها باشد این لشکر سرفراز خواهد بود…»[۲۴]

این حدیث ، حدیث آحاد است و راجع به واقعه ای است که به ویژه عربها انگیزه های قومی برای روایت آن داشته اند ، زیرا در این حدیث اشاره به مسأله ای شده که پیامبر (ص) آن را نهی کرده ، و رسول خدا به عنوان رحمه للعالمین آمده و شریعت وی شریعت آسانگیری و مهر ورزی و از بین بردن فشار و سختیها و زنجیر ها است. و رسول خدا هرگز آنها را همانند آنچه که کره اودند معاقبه ننمود با این که بنا بر قصاص و معامله به مثل هم باشد؛ چون او خود این کار را نهی فرموده، و اذعان به این که حدیث بعد از این واقعه پیامبر (ص) آن را گفه ، هرگز نمی تواند پاسخی به آن سوال های مذکور باشد، پس این حدیث از جمله احادیث مشکلی است که نیازمند پژوهشی  کارشناسانه از لحاظ متن و سند می باشد. الله اعلم.

موارد لحاظ شده در صلح حدیبیه

در خود نص شروط صلح حدیبیه ای که پیامبر (ص) آن را در اواخر سال شش هجری با قریش منعقد کرد ،آمده :« این   عهد و پیمانی است که محمد بن عبدالله لا سهیل بن عمرو منعقد کرده، آنها بر توقیف جنگ به مدت ده سال با یکدیگر صلح کرده اند، و مردم در امان و امنیت باشند و نسبت به یکدیگر دست بردارند، و این که هر فردی از قریش  اگر بدون اجازه سرپرستش پیش محمد بیاید باید محمد آن را پیش قریش باز گرداند، و هر که از پیروان محمد پیش قریش برود برود [و فرار کند] قریش آن را پیش محمد برنگردانند، و باید این عهد و پیمان در میان آنها به عنوان رازی محفوظ شده باقی بماند [و طرفین مواد آن را اجرا نمایند] و نباید جنگ و به اسارت گرفتن وجود داشته باشد، و هر که بخواهد به  عقد و پیمان محمد ملحق شود و می تواند بدان بپیوندد[ و آن را بپذیرد] و هر که بخواهد به عقد و پیمان قریش ملحق شود می تواند بدان بپیوندد»[۲۵]

ابن سعد در کتاب « الطبقات الکبری» این روند را نیز افزوده : « و این که محمد امسال خود و یارانش از ما دست بردارند[ و بر موضوع آمدن به مکه اصرار نورزند]و سال آینده خود و یارانش بیایند و سه روز در آن اقامت نمایند، اما نباید جز با سلاح مسافر پیش ما بیایند..»[۲۶].

آنچه که ما آن را در اینجا مورد مداقع قرار می دهیم ومد نظر ماست، همان بندی است که در ضمن شروط صلح حدبیبه ذکر شده آنجا که می گوید: » و این که هر فردی از قریش اگر پیش محمد بدون اجازه سرپرستش بیاید، باید محمد آن را پیش قریش باز گرداند،و هر کس که از پیروان محمد پیش قریش رود [و فرار کند] قریش می تواند آن را پیش محمد برنگرداند.» هنوز مرکب عقد نامه و پیمان خشک  نشده بود که ابو جندل ابن سهیل مسلمان شده بود و از مکه به اردوگاه مسلمانان گریخته بود، پیامبر (ص) بعد ا آنکه پیمان صلح حدیبیه  را امضاء کرده بود، از او عذر خواهی کرد ، پیامبر (ص) به او فرمود:« ای ابا جندل! صبر پیشه کن و از خداوند طلب خیر و نیکی نما، به تأکید خداوند برای تو و کسانی که با تو هستند فراخنا و روزنه ای قرار خواهد داد،ما با آنها پیمان صلح بسته ایم، و به آنها قول اجرای آن داده ایم و آنها نیز به ما قول داده اند، و ما به آنها ظلم نمی کنیم و آنها را فریب نمی دهیم.»[۲۷] این بر خورد پیامبر (ص) حقیقتاً ترجمه ای واقعی از اندازه جدیّت پایبندی او و یارانش به قسمت اول از بند مذکور است، هر چند که این به حساب گروهی از کسانی تمام می شود که به خدا و روسل خدا ایمان آورده باشند، و بخواهند به صف مسلمانان در مدینه بپیوندند.

اما پیامبر (ص) به آن گروه از مستضعفین و امثال آنها اشاره کرد که آنها با دینشان به جایی دیگر غیر از مدینه بگریزند ، همانطور که این برای ابو جندل و ابو بصیر عتبه بن اسید حاصل شد که در «عیص» از طرف «ذی مروه » کنار دریا سکونت گزیدند ، بگونه ای که مستضعانی که از اهل دمکه مسلمان می شدند به آنها می پیوستند تا جایی که تعدادشان به هفتاد نفر رسید.[۲۸]

 و از جانب دیگر آنکه  – مد نظر ما برای اثبات مدعای خود است – در قسمت دوم همان بند امضاء شده که ضمناً از آن ، موافقت پیامبر (ص) راجع به این که کسی از دین اسلام مرتد شود و بخواهد به اردوگاه مشرکین بپیوندد، فهم می شود، آن هم بدون پیگیری و درخواست وی، فهم این موضوع اشکال [و شبه ای] را بر اعتقاد کسانی که قایلبه وجوب قتل مرتد هستند وارد می کند ، از آنجا که پیامبر (ص) با تسلیم و ترک فردی که از اسلام مرتد شود و به قریش بپیوندد موافقت کرده ، آن هم بدون این که بر وی اقامه ی حد «رده» نماید، و این اهمال اجرای حکمی است که گمام می رود از جمله حدود شرعی می باشد ؛ حاشا از اینکه پیامبر (ص) بر امضای پیمانی موافقت نماید که در مورد آن تجاوز به حدودو الهی لحاظ شده باشد.

و آنچه که به جدیّت این موضوع می افزاید این است که این پیمان شکل و شمایل معاهده ای سیاسی موثق به خود گرفته و می بایست دو سال آن به اجرا در آورده شود، هر مسلمانی که به پیامبر (ص)ایمان  آورده باشد از دلواپسی و اعتراف به این که پیامبر (ص) در راستای تحقق دستاوردهای سیاسی و دعوی  از اجرای حدی از حدود الهی،چشم پوشی کرده و طفره رفته و چه بسا کسی گمان ببرد که پیامبر (ص)موافق آن نبوده، بلکه مرادش آن بوده هر کسی که از اردوگاه قریش بگریزد، پیامبر (ص) حق مطالبه آن را ندارد مگر این که بر آن اجرای حد نماید. این گمان مقبولی است اگر نص پیمان نامه آن را تأیید کند، اما این طور نیست ؛ عبارت پیمان می گوید:« کسی که از پیروان محمد به اردوگاه قریش بپیوندد و بدان ملحق شود ،آنها نباید او را مسترد نمایند….» و اگر پیامبر (ص) دستور می داد کسی که از اسلام مرتد شود و بخواهد به سوی قریش عزیمت نماید، حبس شود ، این نقض پیمان و پایمال کردن شروط آن محسوب می شود.

و بعضی ها در اینجا مسأله ی تاریخی تشریع حد مرتد را به میان می آورند ، این که حد مرتد بعد از امضاء صلح حدیبیه وضع شده ، اما این گمانی [غیر مدلل] است  و به خود مدعی آتن برگردانده  می شود، زیرا در این جا دلیلی واضح و روشن  تاریخی وجود ندارد  که زمان تشریع این عقوبت را بیان داشته باشد، و جواب این سؤال در بیان حکم شریعت راجع به کسی که از اسلام مرتد شود، نهفته است.

آیا پیامبر (ص) مرتد را کشته است؟

آنچه  که ثابت و مشهور است این است که پیامبر (ص) در طول حیات مبارک خویش مرتدی را نکشته . امام شافعی می گوید:« پیامبر (ص) در مان خود هیچ یکی از حدودو الهی را ترک نکرده، بلکه شدید ترین کسی بو د نسبت به اجرای حدود الهی، تا جائیکه راجع به زنی که دزدی کرده بود و می خواستند برای وی شفاع نمایند، فرمود:» حقیقتاً گذشتگان شما بدان سبب هلاک شدندن که هر گاه بزرگانشان دزدی می کردند آنها را ول می نمودند، هر گاه ضعیفانشان مرتکب دزدی می شدند، بر وی اجرا می گردند.»

امام شلفعی می گوید:« گروهی از مردم ایمان آوردند و بعد مرتد شدند، و بعد دوباره ایمان آوردند. ام پیامبر (ص) آنها را نکشت.« بیهقی می گوید:« این راجع به عبدالله لن ابی سرح که شیطان او را فریب داد و به کفار پیوست و بعد دوباره مسلمان شد روایت کرده این، و هم چنین آن را نیز درباره  مردی دیگر انصار روایت کرده ایم».[۲۹]

و ابن طلاع راجع به حکم مرتد می گوید:« در هیچ یک از تصنیفات مشهور نیامده که پیامبر (ص) مرتد یا زندیقی را کشته باشد.»[۳۰]

——————————————–

منبع/کتاب: پژو هشی درباره حکم ارتداد / مؤلف: جابر علوانی / مترجم: علی عزیزی / انتشارات :احسان / چاپ:اول ۱۳۸۸

 

 


[۱]. کتاب: اسدالغابه ی معرفه الصحابه، اثر ابن اثیر جزری.

[۲]. بیهقی از زهری و عروه روایت کرده که پیامبر (ص) یک سال قبل از هجرت با اسراء رفته . حاکم در تاریخ بیهقی فرض نمازهای پنج گانه می گوید که در شب اسرا و شش ماه قبل از هجرت بوده، همانگونه که ابن کثیر در کتاب البدایه و النهایه (۳/۱۰۸-۱۰۹)نیز  این را می آورده. و زمحشری در کشاف (۲/۳۷)آورده که راجع به تاریخ این موضوع اختلاف شدیدی وجود دارد ، آورده که بعضی ها می گویند یک سال قبل از هجرت بوده ؛، و قول بسیار غریبی را نیز آورده که می گوید قبل از بعثت بوده است.

[۳]السیره النبویه، ابن هشام ۲/۱۲.

[۴]المستدرک علی الصحیحن، اثر ابی عبدالله حاکم نیشابوری، تحقیق توسط سامی بن محمد سلامه ۳/۶۲.

[۵]تفسیر القرآن العظیم، ابی کثیر ۵/۲۸ و می گوید اسناد آن صحیح است.

[۶]اسراء آیه ۶۰

[۷]. جامع البیان فی تأویل القرآن، ابی جعفر محمد بن جریر طبری ۸/۷۸

[۸]جامع البیان فی تأویل القرآن، ابی جعفر محمد بن جریر طبری ۸/۷۸

 

[۹]السیره النبویه، ابن هشام۱/۲۶۰

[۱۰]  الطبقات الکبری،محمد بن منیع هاشمی البصری، تحقیق توسط محمد عبدالقادر عطا ۸/۷۷؛انساب الأشراف، احمد بن یحیی بلاذری – تحقیق محمد حمیدالله ۱/۱۹۹؛ اسدالغابه معرفه الصحابه ابی الحسن علی بن محمد الجزری تحقیق معوّض و عبودالموجود۷/۱۱۶؛ همه ی آنها بر مرتد بودن وی اتفاق دارند، از آنجا که شرح حال وی را در ردیف اصحاب نیورده اند، بلکه آن را در شرح حال «ام حبیبه، رمله بنت ابی سفیان »آورده اند. اما آنچه که مایه ی تعجب است این است که خود این فرد از زمره ی آن چهار نفری بودند که قبل از اسلام، عبادت بتها را رد و ترک کردند، و از زمره ی کسانی بود که درباره ی دین حق – دین حضرت ابراهیم – صحبت می کردند، راجع به همین موضوع است آنچه که ابن هشام از ابن اسحاق  ورایت کرده می گوید: « قریش روزی در جشنی که داشتند ، کنار بتی از بتها جمع شده بودند، آن را تعظیم و برای وی قربانی می کردند و نزد وی اعتکاف می نمودند و دور وی طواف می کردند،آنها هر سال آن روز را جشن می گرفتند ،ولی چهار نفر از زمره ی آنها نبودند، آن چهار نفرورقه بن نوفل، عبدالله بن جحش ،عثمان بن حویرث و زید بن نفیل بودند،آنها به یکدیگر می گفتند: بدانید که به خدا سوگند، قوم شما بر هیچ آئینی نیستند! به تأکیدآنها  از دین ابراهیم تخطی کرده اند، سنگی که نه می شنود و نه میبیند و نه ضرر و نه نفع به مردم می رساند چیست؟ ای مردم! برای خود دینی پیدا کنید، زیرا به خدا سوگند شمت بر هیچ آئینی نیستید، آنها به شهرهای گوناگون رفتند تا این که آئین ابراهیم را پیدا کردند( سیره نبوی ابن هشام۱/۲۵۹) پس چطور قابل تصور است که فردی عبادت بتها را ترک کرده باشد و حقیقتی را که از آن بحث می کرد و در اسلام پیدا کرده و بعد مرتد شده و به آنچه که از آن فرار کرده بود، برگردیده باشد….!!

 

[۱۱].دین، ابو عبیده بم المثنی التمیمی البصری النحوی است. سیر أعلام النبلاء ۹/۴۴۵

[۱۲] انساب الاشراف بلاذری ۱/۲۱۹ ، اما یکی از شرح حال نویسان صحابه – غیر از ابو عبیده معمر نحوی – گفته که سکران بعد از مسلمان شدنش مرتد شده و به حبشه در حلی که مرتد بود برگشت و در آنجا فوت کرد. ابن اسعد در طبقاه الکبری ۴/۱۵۴ و ابن اثیر جزری در اسدالغابه ۲/۵۰۴، شرح حال وی را در شمارش صحابه آورده اند و خود بلاذری تصریح کرده که روایت نخست صحیحتر و قویتر است. و دیگران نیز همانند وی این نظر را دارند.

[۱۳] بخاری آن را در مناقب باب علامه النوبه فی الاسلام ،آورده شماره ۳۴۲۱

[۱۴]. امام مسلم آن را در صفات امناقبین و احکامهم شماره ۲۷۸۱ آورده و …

[۱۵]. ابو دادود آن را در حدودو باب الحکم فیمن ارتد ، شماره ۴۳۵۸ در تحریم و نسائی در تحریم الدم  باب توبه المرتد  شماره ۴۰۶۹ .. و حاکم درالمغازی ۳/۴۵؛ همه آنها از ابن عباس روایت کرده اند و هم چنین میتوان به شرح وی د طبقات الکبری اثر ابن سعد۷/۳۴۵ ، و ایدالغابه اثر ابن اثیر جزری ۳/۲۶۰، نگاه کرد و داستان کامل آن رت در کتاب السیره النوبویه ابن هشام ۴/۵۷ وجود دارد.

[۱۶]انعام:آیه ۹۳

[۱۷]. أنسباب الاشراف ، اثر بلاذری ۱/۳۵۸.

[۱۸]. عکرمه مورد عفو قرار گرفت و ایمان آورد.

[۱۹]. طبقات الکبری ابن سعد۲/۱۰۳. انساب الاشراف ، بلاغذری ۱/۳۵۷.

[۲۰]السیره النبویه، ابن هشام۴/۵۸.

[۲۱]أنسباب الاشراف ، اثر بلاذری۱/۳۵۸

[۲۲]السیره النبویه، ابن هشام۴/۵۸

[۲۳]أنسباب الاشراف ، اثر بلاذری۱/۳۵۹،۳۶۰

[۲۴]. بخاری آن را درالدیات، باب : القسامه ، شماره ۶۸۹۹آورده و ، مسلم در باب: حکم المحاربین و المرتدین شماره ۱۶۷۱و نسائی آن را در تحریم الدم شماره ۴۰۲۴ – 4035و ابو.داوددر حدود شماره ۴۳۶۴آورده است.

[۲۵]السیره النبویه، ابن هشام مرجع سابق ۳/۳۴۶

[۲۶]طبقات الکبری ، محمد بن سعد بن منیع الهاشمب البصری ۲/۷۴

[۲۷]السیره النبویه، ابن هشام۳/۳۴۷

[۲۸]السیره النبویه، ابن هشام۳/۳۵۲

[۲۹]معرفه السنن والآثار ، بیهقی ۱۲/۲۵۱

[۳۰]عینی آن را در شرح بخاری نقل کرده ۱۱/۲۳۵.

 

یک دیدگاه

  1. سلام علیکم

    با خواندن این مطلب فهمیدم که مطالب و حرفای که افراد ضد دین در مورد مرتدو برخورد اسلام با مرتد می گویند دروغ و بی اساس است

    ممنون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا