شعر و داستان

بیایید آن خورشیدی باشیم که …

نوشته : امیر ارسلان خضری

بیایید آن خورشیدی باشیم که …

از مشرقگاه روی کوه تاریکی ها طلوع می کند

چون نوری برفراز راه اسلام

آرام بخش چشمان منتظر و اطمینان بخش آنانی که می ترسند چشمانشان را روی هم قرار داده و دیگر خورشید را نبینند

فریاد بر آوریم که ما طلوع کرده ایم که باشیم زیرا اگر نباشیم ، نیستیم

فریاد بر آوریم طلوع این بار ما غروبی نخواهد داشت

بیایید آن خورشیدی باشیم که دیگر بر آسمان دعوت طلوع نخواهد کرد

بیایید طلوعی دوباره باشیم بر آنانی که از رنجی که می کشند به تنهایی سرود تنهایی ها را فریاد می زنند

بیایید طلوعی باشیم برای آن جوانانی که در انتظار فریاد کردن ندای لا اله الا الله هستند

بیایید از گرمای خورشیدوار خویش به قلب هایی انفاق کنیم که انقباضشان فریاد اندیشه عبودیت الله تعالی و انبساطشان فریاد نفی طاغوت را سر می دهند .

بیایید گرما بخش کرسی کاروانسرای رهروان اسلام باشیم ، آن داعیانی که خستگی نمی شناسند .

بیایید پناهگاهی باشیم برای اندیشه های سرگردان ، و لنگرگاهی برای بارور کردن اندیشه

بیایید نوگرایی اندیشه خویش را در خورشید بودنمان تجلی بخشیم

بیایید تا اندیشه غروب را از اذهان پاک کنیم

بیایید روزنه کوچک روشنایی را فراخ دهیم

بیایید با مهرمان به آنانی که به دعوت پشت می کنند بفهمانیم که با پشت کردن به خورشید چیزی جز سایه خویش نخواهند دید .

به امید روزی که ندای لا اله الا الله در جای جای این کره خاکی شنیده شود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا