اندیشه

چگونگی توازن میان روح و ماده؟ اسلام و مادیگری

مادیگری روح و مادهچگونگی توازن میان روح و ماده؟ اسلام و مادیگری

نویسنده:عمرو خالد / مترجم: سمیه اسکندری فر

در این موضوع به مشکلی می پردازیم که تمام بشریت از آن رنج می برد. بشریت بسیار گمراه شده است و مادیگری مردم را به کام خود فرو برده است و آنان از روح و روان خود کاملاً غافل شده اند.

در ابتدا خاطرنشان می سازم منظور من این نیست که فقط به روح و روانمان برسیم و بدنمان را فراموش کنیم، زیرا در هر صورت این دو از هم جدا نیستند.

برای فهم و درک هر چه بهتر این مسأله باید به ابتدا باز گردیم. منظور من از ابتدا، سرآغاز این قرن نیست، بلکه ابتدای خلقت و آفرینش است.

خداوند چگونه و از چه چیزی ما را آفریده است؟!

الله تعالی مخلوقات بسیاری را از یک ماده آفریده است. فرشتگان را از نور و جن را از آتش آفرید، ولی انسان که تنها مخلوق عاقل است از دو ماده آفریده شده است که عبارتند از: جسم و روح.

جسم، پوششی بیرونی است که حفره ای دارد و روح وارد این حفره می شود و هر یک از این دو، خواستگاه و غذای مخصوص به خود دارد. خواستگاه جسم، گل زمین است و غذایش هر آن چه بدان باز می گردد می باشد، مثل خوردن و نوشیدن، لباس های زیبا و ارتباط مرد با زن می باشد. اما خواستگاه روح، دم والایی از الله تعالی می باشد که در آدم قرار داده شده است. الله تعالی می فرماید: «‏ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ ‏» [حجر: ۲۹] (‏ پس آن گاه که او را آراسته و پیراسته کردم و از روح متعلّق به خود در او دمیدم .  ( برای بزرگداشت و درودش ) در برابرش به سجده افتید . ‏)

 

اگر میان روح و ماده توازن و تعادل را برقرار نکنیم، چه اتفاقی می افتد؟

غذای روح هر چیزی است که به الله تعالی می رسد مثل: قرائت قرآن و بلند کردن دستانت و گفتن: پروردگارا! و چیزهای بسیاری از این قبیل. زیرا روح درون جسم زندانی است و فقط در صورتی می تواند به الله تعالی برسد که جسم سبک باشد و مشکل واقعی ما اصرار و پافشاری بر این است که ما فقط از یک ماده تشکیل شده ایم، چرا که ما روح را از یاد برده ایم و فقط به تغذیه ی جسم می پردازیم و نسبت به روح سهل انگاری نموده ایم تا آن جا که خسته، پیر و فرتوت و نابود گشته است!

به عنوان مثال اگر کسی به مدت یک هفته غذا نخورد، چه اتفاقی برایش می افتد؟ اگر سه روز چیزی ننوشد چه خواهد شد؟ بدون شک خواهد مرد. روح هم همین طور است. اگر انسان یک سال خدا را ذکر نکند، روحش خواهد مرد، ولی مردن روح برخلاف مردن جسم به آرامی صورت می پذیرد و این امر باعث می شود انسان گمان کند: فقط جسمش خواهد مرد، پس هرگز آن را رها نساخته و نسبت به آن سهل انگاری نمی کند و بدون توجه به داشتن روح و روان به تغذیه ی جسم می پردازد.

این همان چیزی است که ما در غرب شاهد آن هستیم. مردم با وجود زندگی مرفه و پر ناز و نعمت احساس خستگی می کنند، در حالی که در سرزمین ما مردم با وجود شرایط سخت و طاقت فرسا زندگی پایداتری دارند.

از جمله مثال های بی شماری که سخنانمان را به خوبی توضیح می دهد این است که ما دو نفر را می بینیم که در یک صف پشت سر امام نماز می خوانند و همان آیات را با همان صدا می شنوند، ولی یکی گریه می کند و دیگری هیچ احساسی ندارد. پس روح شخص اول متصل به الله است، در حالی که روح شخص دوم ضعیف شده و مرده است. اگر روحش صدایی می داشت، ناله اش را می شنید که می گوید: حرام بر تو! کی خواهی فهمید که من نیز به سان جسمت نیازمند غذا و نوشیدنی هستم؟

قرآن این واقعیت را به تصویر کشیده است. در سوره ای که ما همگی آن را تلاوت می کنیم، ولی ممکن است در آن نیندیشیم: سوره ی «تکاثر». خداوند در ابتدای این سوره می فرماید:

«‏ أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ‏» [تکاثر:۱] (‏ مسابقه افزون‌طلبی و نازش ( به مال و منال و خدم و حشم و ثروت و قدرت ) شما را به خود مشغول و سرگرم می‌دارد . ‏)

در این جا فقط به معنای کثرت فرزندان نیست، بلکه کثرت در اموال، ماشین ها، لباس ها، و فرزندان و … است.

نهی در این جا نهی از ازدیاد و فزونی نیست و گرنه به منزله ی رد ماده می بود، بلکه نهی از سرگرمی به فزونی طلبی است. یعنی تا به کی زیاده طلبی شما را به خود مشغول خواهد نمود؟! پس از آن سوره نهایت جسم را آشکار می گرداند:

«‏ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ‏‏ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ‏‏ ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ‏‏ کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ‏‏ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ‏‏ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ‏‏ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ‏» [تکاثر: ۲- ۸]

(‏ تا بدان گاه که ( می‌میرید و ) به گورستانها می‌روید ( و کار از کار می‌گذرد ) . ‏‏ هان بس کنید !  ( بعد از مرگ ) خواهید دانست ( که چه خاکی بر سر خود ریخته‌اید ) . ‏‏ باز هم ( می‌گویم : ) هان بس کنید ! خواهید دانست ( که چگونه خود را خانه خراب و بدبخت کرده‌اید ) . ‏‏ هان بس کنید ! اگر آگاهی قطعی و یقینی داشته باشید ( و از فرجام کار خود کاملاً باخبر باشید ، از این مسابقه افزون‌طلبی و مباهات به قدرت و ثروت دست می‌کشید و گرد ملاهی نمی‌گردید و به کار آخرت می‌پردازید ) . ‏‏ شما قطعاً دوزخ را خواهید دید . ‏‏ باز هم ( می‌گویم : ) شما آشکارا و عیان ، خود دوزخ را خواهید دید ( و در آن خواهید افتاد ) . ‏‏ سپس در آن روز از ناز و نعمت بازخواست خواهید شد . ‏)

در این جا سؤالی مطرح می شود: اگر این توازن و تعادل ایجاد نشود چه اتفاقی خواهد افتاد؟

بیایید تا با هم چگونگی انسانی را مجسم کنیم که فقط به خاطر جسمش زندگی کرده و روح و روانش را از یاد برده است؟

چنین شخصی یا هرگز سیر نمی شود، چون هر چه قدر خواسته های جسمی اش را اشباع نماید، کافی نخواهد بود و این تفسیر خوبی برای شذوذ جنسی ای است که غرب از آن رنج می برد، یا ممکن است دچار افسردگی و سرخوردگی شود، زیرا اسراف و غرق شدن در ماده یکی از دلایل افسردگی و گرفتگی است.

بنابراین اگر این توازن به وجود نیاید، انسان یا به طور کامل از ماده ناامید می گردد و بدین ترتیب یا خداوند او را به سوی هدایت رهنمون می گرداند یا با سپردن مهار خود به دست شهوات، خودش را به نابودی می کشاند.

این امر باعث می شود که او احساس کند هیچ هدفی ندارد و حس می کند گمگشته و سرگردان است و کارش به خودکشی ختم می شود.

گاهی اوقات احساس خستگی روحی به او دست می دهد و این که می خواهد به سوی خدا بازگردد، ولی پلیدی شیطان احساسی را در وی ایجاد می کند مبنی بر این که هرگز به خدا نمی رسد و شخصی بی خاصیت و بدرد نخور است. به او می گوید: هر وقت که گناهی را ترک کنی دوباره به انجام آن باز می گردی.

اگر ما روح را با علم مخلوط کنیم و در هم آمیزیم بهترین کشورهای دنیا خواهیم بود.

من دوست دارم درباره ی این گفته توضیحی بدهم: ما ویژگی ای داریم که غرب از آن محروم است. ما دین و علم داریم که غرب میان این دو فاصله و شکاف ایجاد کرده است، حال آن که ما ملتی دیندار هستیم که علی رغم ارتکاب گناهان در درونش فطرتی سالم نهفته است.

از عمر بن خطاب آمده است که گفت: شنیدم رسول الله می فرماید: «هنگامی که خداوند مصر را برایتان فتح نمود، سربازان بسیاری از آن بگیرید، زیرا آن سربازان بهترین سربازان زمین هستند.» ابوبکر به پیامبر گفت: چرا ای رسول خدا؟ فرمود: «زیرا آنان و همسرانشان تا روز قیامت در سنگر جهادند.»[کنز العمال] «رباط» در این جا بدین معناست که: آنان تا روز قیامت به دینشان پایبند و متعهد هستند.

 

آیا اسلام مخالف مادیگری است؟

داستان جالبی را برایتان تعریف خواهم کرد:

پنج ماه پس از اسلام آوردن عمرو بن عاص، رسول الله (ص) او را دید و به او فرمود: «لباس و اسلحه ات را بردار و نزد من بیا.» او در حالی که رسول الله (ص) وضو می گرفت، نزد پیامبر آمد. او نگاهی از سر تا پا به من انداخت سپس سرش را تکانی داد و فرمود: «من می خواهم تو را در رأس سپاهی بفرستم که خداوند تو را به سلامت و با غنائم بسیار باز گرداند و دوست دارم که مال صالحی را به دست بیاوری.» عمرو بن عاص گوید: گفتم ای رسول خدا! من به خاطر مال و ثروت مسلمان نشدم، بلکه به خاطر رغبت به الام مسلمان شده ام و می خواهم در کنار تو باشم ای رسول الله! پیامبر فرمود: «ای عمرو! چه خوب است مال و ثروت صالح برای شخص صالح.» (بخاری و احمد).

این مفهوم زهد و پرهیزگاری در اسلام است: این که دنیا در دستت باشد نه در دلت.

حسن بصری خیلی به غذا علاقه داشت و شخصی چاق و فربه و چهار شانه بود. با این سرور عابدان بود، تا آن جا که یکی از شاعران در او چنین مفهومی را می گوید: «اگر با وجود زهد و پرهیزگاری استخوان ساعدش یک وجب است، بدون زهد و پرهیزگاری چگونه می بود؟!»

مردی از امام احمد بن حنبل پرسید: ای امام! اگر شخصی یک ملیون درهم داشته باشد، می تواند زاهد و پرهیزگار هم باشد؟! گفت: بله. گفت: چگونه؟ گفت: اگر بیشتر شد خوشحال نگردد و اگر کم شد غمگین نشود.

اگر به ده یار بهشتی بنگریم، عبدالرحمن بن عوف را می بینیم که در حالی جان به جان آفرین تسلیم کرد که ثروتش به هشت ملیون درهم می رسید. رسول الله (ص) درباره ی او گفته است: «اگر سنگی را بلند کند زیرش طلا می یابد.» هم چنین عثمان بن عفان یک لشکر از لشکرهای اسلام را تجهیز نمود.

از تمام این سخنان نتیجه می گیریم که هیچ تعارضی میان روح و جسم نیست. تو ممکن است در زندگیت انسان موفقی باشی، در حالی که متدین و دیندار هستی، اما می بایست توازن را میان این دو برقرار ساخت.

 

آیا تسلط در دست ماده است؟!

جای شگفتی است که هرگاه خداوند می خواهد توجه ما را به روح جلب کند، این نظریه را که ماده بر قوانین جهان تسلط دارد، در نظرمان می شکند و مثال های زیادی در این باره وجود دارد:

-کار چاقو بریدن و ذبح کردن است. این مادیت است. ولی خداوند متعال به او فرمان می دهد که وقتی بر گردن اسماعیل گذاشته شود، وظیفه اش را انجام ندهد.

این خداوند است که آتش را بر ابراهیم سرد و سلامت می گرداند. هنگامی که رسول الله (ص) از سیدنا ابراهیم پرسید: «زیباترین روزهای زندگیت چه روزهایی بود؟» گوید: روزهایی را که در آتش گذراندم.

 

داستان هایی واقعی

نامم اولگا محمد است. اصلیتم اروپایی است و با یک مرد مصری ازدواج کردم و دو فرزند به نام های لیلی و احمد دارم. ملت ما در اروپا – پس از جنگ جهانی – همگی بی دین بودند. وقتی ازدواج کردم گمان می کردم شوهرم نیز این گونه است. زندگیمان را در مصر آغاز کردیم. من از رفتارش شگفت زده شدم. او را می دیدم که نماز می خواند. از او خواستم که سوره ی فاتحه و برخی از سوره های کوتاه را به من یاد بدهد، ولی من تعداد رکعت های نماز را نمی دانستم.

روزی از روزها، دختر کوچولوی یکی از دوستانم که تقریباً هفت ماه داشت پیش من بود. ناگهان صدای جیغش را شنیدم. او را در حالی یافتم که روی پایش افتاده بود و از شدت جریان برق می لرزید. با خود گفتم: فشار برق ۲۲۰ ولت است، حتماً تا به حال مرده است، البته علم چنین می گوید. به این فکر افتادم که او را نجات دهم، زیرا او نزد من امانت بود. در حالی که می دانستم با این کار خواهد مرد.

پس از آن دریافتم که می توانم همه چیز را ببینم پس نمرده ام. در آن لحظه گفتم: سبحان الله! خداوند از همه چیز بالاتر است و این اولین روزی بود که نماز می خواندم. خیلی گریه کردم و خدا را شکر گفتم و احساس کردم که چقدر حیران و سرگردان بوده ام. احساسم درست مثل کودک گم گشته ای بود که دنبال مادرش می گشت، سپس او را یافت.

بعد از آن خواستم محجبه شوم ولی با خود گفتم: با این کار خانواده ام درباره ی من چه خواهند گفت؟ ولی گفتم: من به خاطر خدا کار می کنم نه به خاطر مردم. این کار را هم کردم و محجبه شدم و از بابت این موضوع بسیار خوشحال بودم. اصلا آن گونه که گمان می کردم احساس خجالت، تنگنا، گرما یا خستگی نکردم، بلکه احساس راحتی عجیبی به من دست داده بود و به خود گفتم: ای کاش پیش از این به حجاب پایبند می شدم.

وقتی زندگی پیش از اسلام و پس از اسلامم را با هم مقایسه نمودم، احساس راحتی و آرامشی به من دست داد که پیش از مسلمان شدن هرگز طعمش را نچشیده بودم.

–          دوست دارم اگر امکان دارد توضیحی بدهی قبل از اسلام چگونه بودی؟ پس از آن چگونه شدی؟ و نظرت درباره ی روح و جسم چیست؟

–          مجارستان کشوری کمونیست بود که نه دینی در آن وجود داشت و نه حساب و کتابی، نه اندیشه ای از روز قیامت و نه روح، بنابراین نمی توانستیم چیزی را که نمی بینیم و لمس نمی کنیم باور کنیم.

هر کاری که می خواستم می کردم، زیرا هیچ خدایی نیست که مرا محاسبه کند، یا روزی که قیامت در آن برپا شود با وجود این چنین آزادی بیماری های بسیاری را از قبیل فشار عصبی و روحی برای مردم ایجاد می نمود، زیرا انسان در هر کاری به خودش متکی است نه بر خدا.

در قرآن خواندم که خداوند از مخلوقات پرسید: آیا به پروردگارتان ایمان آوردید؟ گفتند: بله. گفتم: چگونه شخصی می تواند بگوید خدایی وجود ندارد؟ به عنوان مثال در چین می گویند: اگر خدایی وجود می داشت، ما او را می پرستیدیم.

منظور این خانم این فرمایش الله تعالی است:

«‏ وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ ‏» [الاعراف: ۱۷۲]

(‏ ( ای پیغمبر ! برای مردم بیان کن ) هنگامی را که پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان ( در طول اعصار و قرون ) پدیدار کرد و ( عقل و ادراک بدانان داد تا عجائب و غرائب گیتی را دریابند و از روی قوانین و سنن منظّم و شگفت‌انگیز هستی ، خدای خود را بشناسند و بالاخره با خواندن دلائل شناخت یزدان در کتاب باز و گسترده جهان ، انگار خداوند سبحان ) ایشان را بر خودشان گواه گرفته است ( و خطاب بدانان فرموده است ) که : آیا من پروردگار شما نیستم‌ ؟ آنان ( هم به زبان حال پاسخ داده و ) گفته‌اند : آری ! گواهی می‌دهیم ( توئی خالق باری . ما دلائل و براهین جهان را موجب اقرار و اعتراف شما مردمان کرده‌ایم ) تا روز قیامت نگوئید ما از این ( امر خداشناسی و یکتاپرستی ) غافل و بی‌خبر بوده‌ایم . ‏)

الله تعالی پس از خلقت آدم فرزندانش را تا روز قیامت از پشتش خارج نمود و به آنان گفت: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: چرا، ما گواه هستیم. شاید بگوییم ما این را به خاطر نمی آوریم، ولی این موضع گیری در عقل ها و احتمالات ما وجود دارد. بنابراین درون ما فطرتی است که خداوند ما را بر اساس آن آفریده است و آن این که ما همواره نیازمند او هستیم. روحمان در اشتیاق خداست و می خواهد به سوی او بازگردد. این توضیحی است برای آن چه در جمهوری های روسیه ی کمونیست اتفاق افتاد، هفتاد سال بی دینی را ترویج می داد و هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد این جمهوری ها خواهان اسلام شدند.

–          تو به عنوان یک زن مسلمان، روزت را چگونه سپری می کنی؟

خدا را شکر به عنوان یک زن مسلمان، روزم را نماز و قرائت قرآن آغاز می کنم.

پیش ما – به عنوان مثال – وقتی کسی بخواهد زبانی را بیاموزد باید چگونگی خواندنش را بداند، ولی من بسیاری از مسلمانان را می بینم که اسلام را از پدرانشان به ارث برده اند و نمی توانند به خوبی قرآن را تلاوت کنند.

میان ما و قرآن شکاف بزرگی ایجاد شده است. اولگا قرآن را از ترجمه ی عربی به انگلیسی و از انگلیسی به مجارستانی می خواند و ما عرب ها قرآن نمی خوانیم، تا آن جا که اگر مصحف را باز کنیم دچار لکنت زبان شده و نمی دانیم چگونه آن را بخوانیم. ما قرآن را فقط در ماه رمضان باز می کنیم و پس از ماه رمضان، قرآن از خاکی که بر آن نشسته است شکایت می کند. عبدالله بن عمرو نزد رسول الله (ص) رفت و گفت: ای رسول خدا! در چه مدت قرآن بخوانم؟ فرمود: «هر یک ماه یک بار آن را کامل بخوان.» عبدالله بن عمرو گوید: گفتم: می توانم بیشتر از این بخوانم؟ فرمود: «هر بیست روز یک بار کامل بخوان.» عبدالله بن عمرو گوید گفتم: من می توانم بیشتر از این بخوانم، فرمود: «هر پانزده روز یک بار کامل بخوان.» گفتم: من می توانم بیشتر از این بخوانم. فرمود: «هر هفت روز یک بار بخوان.» گفتم: من می توانم بیشتر از این بخوانم. فرمود: «کسی که در کمتر از سه روز بخواند، معنایش را نمی فهمد.»

امیدوارم که این سخنان به اندازه ی کافی دردناک باشد، چرا که قرآن در خانه های ما فقط برای زیبایی و حفاظت از حسادت است.

 

چگونه توازن را برقرار سازیم؟

برای ایجاد تعادل و توازن میان روح و ماده راه آسان و ساده ای هست. وقتی در حال انجام کار مادی هستی، همزمان به یک کار روحی بپرداز. به عنوان مثال: به مدت یک ساعت با تلفن صحبت کردی، پس از آن به ذکر الله بپرداز، یا نیم ساعت تلویزیون تماشا کردی، نیم ساعت دیگر را قرآن بخوان، لباس نو خریدی، مقداری از قیمتش را صدقه بده.

کسی که بتواند این تعادل را حفظ کند، زیباترین و خوشبخت ترین زندگی را خواهد داشت.

رسول الله (ص) با این فرمایشش به ما چگونگی برقراری این توازن را می آموزد: «إنّ لربّک علیک حقاً و لنفسک علیک حقاً و لأهلک علیک حقاً فأعط کلّ ذی حق حقه» (بخاری) (پروردگارت بر تو حقی دارد، نفست بر تو حقی دارد و خانواده ات بر تو حقی دارد پس حق هر کس را به حقدارش بده.)

شخص ممکن است تا ساعت سه صبح به تماشای تلویزیون بپردازد، ولی اگر به او گفته شود: بلند شو و نماز صبح را بخوان، می گوید: متأسفم، ساعت نه صبح باید سر کار باشم و خدا هیچ کس را بیش از توانش مکلف نمی سازد.

اگر به شخصی گفته شود: ساعت پنج صبح پایین ساختمانت پانصد جنیه [واحد پول] خواهی یافت! او چه خواهد کرد؟

بدون شک برای برداشتنش خواهد آمد، حتی اگر او بیدار نشود همسرش او را بیدار خواهد کرد. ولی وقتی نوبت به روح و کسب رضایت الله می رسد، می بینیم که می گوید: «عمو جان! خدای تو خدای قلب هاست، با عرض معذرت بخواب!»

روحت را درست مثل جسمت تغذیه کن، چرا که هر یک از آن ها حقی بر گردنت دارند. حق هر یک را ادا کن، به طاعت پروردگارت بپرداز، نمازهایت را سر وقت و در مسجد بخوان.

در پایان، کسانی را که می خواهند به روحشان غذا بدهند، به ذکر الله تعالی حتی برای ده دقیقه فرا می خوانم. این نسخه ای است که آن را تقدیم کسانی می کنم که از افسردگی رنج می برند و نیز تمام زنانی که دچار مشکلی شده اند، زیرا الله تعالی می فرماید :« أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» [رعد: ۲۸] (آگاه باش که با یاد خدا دل ها آرامش می یابد.)

از خداوند تبارک و تعالی – خواستاریم که از ما قبول کند و ما را بر طاعت و نزدیکی به او یاری دهد و برای خود و شما از خداوند طلب استغفار می کنم.

 

گنجینه هایی از عالم روح

مواد جامد و بی جان با ذکر بشارت می دهند!

ابن مسعود گوید: کوه با نامش صدا زده می شود: فلانی! آیا کسی از کنارت عبور کرده که در حال ذکر الله باشد؟ اگر بگوید: بله، مژدگانی داده است.

 

تغذیه ی روح باعث لذت بردن بدن می گردد!

یکی از پیشینیان گوید: اگر شاهزادگان بدانند ما در چه لذتی به سر می بریم، برای به دست آوردنش با ما جنگ خواهند کرد.

 

باعث سیری هم می شود!

عثمان بن عفان گوید: اگر دل هایتان خوب و نیکو شود، از سخن پروردگارتان سیر نمی شود.

 

از عشق ذکر، روح در ماده نفوذ می کند!

هنگامی که رسول الله (ص) از درختی که بر آن می ایستاد به منبر نقل مکان کرد، درخت بسان  پسر بچه ای که مهر مادرش را از دست داده است، آه و ناله سر می دهد. این امر باعث شد رسول الله (ص) او را نوازش کرده و دستی بر او بکشد تا آرام گیرد و ناله اش کم شود. پیامبر فرمود: «بکت علی ما کانت تسمع من الذّکر» (بخاری) (به خاطر ذکرهایی که می شنید، گریست.)

رسول الله (ص) در همه حال به ذکر خدا می پرداخت و زبانش هرگز از ذکر نمی ایستاد.

حسن بصری هنگام روایت این حدیث می گرید و می گوید: ای بندگان خدا! یک تکه چوب در اشتیاق رسول الله (ص) است، شما سزاوارترید که در اشتیاق او باشید.

برادرم! از غل و زنجیرهایت آزاد شو و در ملکوت روح به پرواز درآی.

————————————————-

منبع: چون سخن از دل برآید لاجرم بر دل نشیند (ترجمه ی کتاب «کلام من القلب») / مؤلف:عمرو خالد / مترجم: سمیه اسکندری فر

انتشارات:حافظ ابرو ۱۳۸۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا