مقالات

شرح أسماء الحسنی _ ۱

شرح أسماء الحسنی _ ۱

استاد ناصر سبحانی

بحث در باره اسماء الحسنی را باید با یک مقدمه شروع کنیم (( و ما خلقت الجن والا نس الا لیعبدون ))الذاریات/۵۶  . آنچه که انسان برایش آفریده شده عبادت و عبودیت است . باتوضیح اینکه انسان عبارت از یک مجموعه استعدادهاست مانند یک دانه یا هسته ای است که استعداد تبدیل شدن به گیاهی یا درختی دراو هست  مانندبذری‌است‌که درصورت وجودزمینه ‌رشدبه موجودی‌کامل تبدیل می‌گردد و خدای انسان (الله)متعهد شده است آنچه را که در مسیر رشد برای این بذر لازم است تأمین نماید وآنچه راکه مانع رشد است دفع نماید ، بنابراین متعهد شده است زمینه  رشد این ‌مجموعه از استعدادها را فراهم کند . از آنجایی که خداوند حق و حکیم است و هر کاری را به جا انجام می دهد و هیچ کارنادرستی از او سرنمی زند خلق این مجموعه از استعداد (یعنی انسا ن در اولین گام حرکت در مسیر رشد ) ایجاد این بذر و تهیه این زمینه برای رشد این بذر نا بجا نمی تواند باشد یعنی اینکه آفریدن این مجموعه از استعداد ها و فراهم کردن زمینه رشد آنها به خاطر این است که از آنها استفاده شود واین رشد صورت بگیرد . از انسان این رشد را می خواهد . با توجه به اینکه آسمانهاو زمین و هر چه در میان آنهاست همه امکاناتی در اختیار انسان هستند (این به آن معنی نیست که آسمانها و زمین و آنچه که در میانشان است کار دیگری ندارند بلکه در ارتباط با انسان امکاناتی هستند در دو زمینه: هم در زمینه ایجابی و مثبت وهم در زمینه سلبی ومنفی، یعنی هر چه که انسان در مسیر رشد می خواهد در این مجمو عه امکانات هست و هر چه از مشکلا ت و موانع که در سر راهش هستند راه حل داشته و قابل دفع و رفع هستند) اگر خداوند رشد انسان را در این زمینه نمی خو است و او را محاسبه نمی‌کرد پس معاذ الله خداوندکاربیهوده ای انجام داده‌که این همه امکانات در اختیار انسان قرار داده و خود انسان را مجموعه ای از استعدادها قرار داده، اما از او نمی‌خواهد که از این امکانات استفاده کرده ورشد نمایدپس‌بدین صورت باید مر تکب با طلی شده باشد. سبحان الله که او از ارتکاب به  باطل بدوراست، پس حتماًاین رشد را از انسان میخواهد. به همان اندازه‌ای‌که امکانات در اختیار هست و امکان رشد وجود دارد به همان اندازه خواهان رشد می باشد پس روزی مقرر کرده است که در آن روز پس از انقضای دوران آزمایش و ابتلاء و پس از  اتمام دوره فرصت، انسان را به محاکمه بکشد و از او باز خواست نماید که آیا از این امکانات استفاده کردی یا نه؟ رشد کردی یا نه؟بعد نظر افکندن انسان به این امکاناتی‌که در اختیار دارد او را به احساس مسؤلیت می‌رساند و در صدد بر می‌آیدکه با استفاده ازاین امکانات از مظاهر رحمت خداوند در مسیر رشد حرکت‌ کند . اما چون هرگونه استفاده کردنی از این امکانات مایه ی رشدانسان نمی شود بلکه از شیوه های استفاده ضد مقصود را تحقق می بخشد باید شیوه درست استفاده کردن را برایش روشن سازد برنامه ای در اختیارش قرار دهد که بر اساس پیروی از آن برنامه حرکت کند، یعنی دینی از طرف خداوند بیاید و انسان از آن دین تبعیت کند . اتباع بی چون وچرا ی انسان از دین خداوند برای درست استفاده کردن از این مظاهر رحمت در مسیر حرکت کردن به سوی رشد کامل بعد ازروی گردان شدن از هر دین وبرنامه دیگری می شود عبادت که این هم به کمک خداوند انجام می گیرد. هر گام این عبادت هم امکاناتی می خواهد وموانعی هست که باید از سر راه بر داشته شوند تا عبادت تحقق یابد که این همه تنها در دست خداوند است  این است معنی آفریده شدن انسان تنها برای عبادت وعبودیت.

در اینجا متوجه شدیم که انسان به خود نظر می اندازد و خود را می شناسد که مجموعه ای از استعدادهاست. همچنین نظر به مظاهر رحمت خداوند این همه امکاناتی که در اختیار هست دارد (این تذکررا هم بدهیم که این امکانات درخود انسان نیز هست تنها خارج از او نیست بلکه مهمترش در خود شخص است)و همین طور نظر به مظاهر جلال و ملک خدا دارد که اگر از این امکانات درست استفاده نکند گرفتار می شود ، پس هم نظر به خود دارد وهم نظر به به مظاهر صفات خدا چه دسته رحمت وچه دسته ملک. (تسلط وحق تصرف با امر ونهی درانسان وهمین طورسایرمخلوقات )و تنها در صورتی انسان می تواند آن امری را که برای آن خلق شده است به تحقق برساند که نظر به مظاهر این دسته از صفات را دارا باشد . به تعبیری دیگر انسان تنها در صورتی عبد خدا می شود (عبد به معنای کامل کلمه ) که خدا را با صفاتش بشناسد و بعد موضعگیریهای درونی و ظاهری در برابر این صفات را آنگونه که شایسته است داشته باشد . بدین گونه منزلت معرفت صفات خداوند روشن می شود که گام اول در مسیر عبودیت معرفت خداوند است. واین امر را هم تذکر دهیم که صفات خدامدلول های اسماء خدا هستند یعنی مثلاً : رحمت مدلول رحمان و رحیم و أرحم الراحمین است ومٌلک مدلول مَلک و مالک الملک است وهمین طور سایرصفات… ، پس وقتیکه می‌گوییم صفات خدا این ارتباط را با اسماء خدا دارندکه چون صفات همه نیکو هستند اسماء دال بر این صفات نیز نیکو هستند (اسماء الحسنی ) هر اسمی اسم حسن است که مجموعاً اسماء حسنی هستند .

انسان باید برای اینکه در مسیر عبودیت گام نهد خدا را با یکایک صفاتش بشناسد. ابتدا در درونش با قلب وبا روانش در برابر هر یک از این صفاتی که شناخته موضع بگیرد و بعد هم واقعیت زندگیش را با این موضعگیری ها ی درون تطبیق دهد تا این امر که عبادت خداست تحقق یابد.

پس بدین ترتیب توجه بسیار جدی بر اسماء حسنی که دال بر صفات خداوند هستند از ضروریات است وچیزی نیست که انسان از آن صرف نظر کند. پس برای اینکه بتوانیم صفات خداوند را بهتر بشناسیم باید آنها را به دسته های مختلفی که اقتضا هست تقسیم کنیم، و اسماء را نیز به دسته های مختلف تقسیم کنیم و درباره هر دسته آنچه را که لازم است بگوییم . پیش از این دسته بندی وتقسیمات دیگر یک امر بسیار مهم است که باید به آن اشاره کنیم وآن اینکه وقتی انسان خدا را مثلاًبا دو اسم رحمان و رحیم می شناسد در آغاز حالتی بر او عارض خواهد شد که اهل تصوف به آن “حال”می گویند. ( این توضیحات که داده می شودفقط برای روشن شدن قضیه است وإلا بعد از این ما  دیگر مقید این اصطلاحات نمی شویم وآنها را رها  می کنیم ) حال یعنی آ ن کیفیتی که از شناخت مثلاً رحمان ورحیم برایش پیدا شده است آن صورتی از معنی این دو اسم که در قلبش جای گرفته و مانند هر شناخت دیگری ابتدا ناپایدار است و اثرش هم ناپایدار است، یعنی اگر در این زمینه تکرار و ممارست نداشته باشد اثرش از بین می رود و فراموش می گردد. انسان وقتی خدا را با دو اسم رحمان و رحیم می شناسد ذات خدا و اتصافش به همه رحمت وبعد سرایت کردن رحمتش به همه مخلوقات را تصور می کند این شناخت یک حالت در انسان ایجاد می کند که عبارت است از رغبت و رجاء وگفتیم این حالت ناپایدار است و اگر ادامه توجه به حقیقت نباشد از بین‌می رود این حال است  وقتی که در این زمینه بسیار کار کرد ،یعنی بسیار به مظاهر رحمت خدا توجه کرد به‌گونه ای‌که رغبت و رجاء به رحمت خدا در او رسوخ پیدا کرد ومستقر گردید و جزء شخصیت و خصالش شد و برای همیشه بر انسان راغب شدودر او به صورت ملکه در آمد به این وضعیت مقام گفته می شود .پیش از حال چیز دیگری هست که به آن ” خاطر ” می گویند. یعنی خطور آن حالت در درون انسان ناگهان ظاهر می شود ومی رود، یعنی مثل برق در چشمان انسان ظاهر می شود و می رود آن حالت رغبت که ابتدا برایش آ شکار می شود اما فوراً فراموش می شود خاطر است. وقتی که مقداری واضح شد و از آن حالت زود گذری گذشت “حال ” است و بعد که جزء خصلت که شد مقام می شود. وهمین طور مثلاً وقتی که اسم مالک یا مَلک شناخته می شود رغبت به صورت خاطر، گذری می کند بعد به صورت حال در می آید .یک کیفیتی برای انسان می شود ،خاطر عبور می کند وقیام بر نفس انسان ندارد ،جزءِ حالات عارض بر نفس انسان نیست بعد وقتی که عارض بر زبان شد (مثل عارض شدن رنگی در چیزی ) ورسوخ پیدا کرد می شود مقام .مثلاً یک عبد راهب می شود( راهب نه به معنی عَرَضی بلکه به معنی دارای رهبت) .نهایت تزکیه وتربیت انسان این است که این خصلتهای ناشی از توجه به اسماء حسنی مقام شود . به عبارت دیگر شخصیت انسان بعداً عبارت باشد از این مجموعه اسماء وصفات :مثلاً این شخصیت را وقتی تجزیه کنیم یک قسمت از آن رغبت مخلصانه به خدا،یک قسمت رهبت مخلصانه به خدا ،یک قسمت توکل کامل بر خدا ،یک قسمت مثلاً مراقبت کامل خدا والی آخره …

—————————————————————-

منبع : وبلاگ استاد ناصر سبحانی

( با تشکر از زحمات برادر ارجمند و تلاشگر ماکوان )

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا