سياسي اجتماعي

بیست‌ عامل‌ عقب‌ماندگی‌ ایران

بیست‌
عامل‌ عقب‌ماندگی‌ ایرانیان

در
صد سال‌ اخیر کسانی‌ که‌ درباره‌ مشکلات‌ جامعه‌ سخن‌ گفته‌اند و مطالعه‌ کرده‌اند
معمولا مجموعه‌ علل‌ و عواملی‌ که‌ باعث‌ این‌ همه‌ مشکلات‌ علمی‌ و مسائل‌ نظری‌
برای‌ جامعه‌ شده‌ است‌ و بیچارگی‌ و بدبختی‌ جامعه‌ ما را بیشتر در سه‌ محور
کندوکاو کرده‌اند

اولین‌
محور مداخله‌ کشورهای‌ خارجی‌، استعمار و انواع‌ و اقسام‌ سلطه‌طلبی‌ها بوده‌ است‌.
دومین‌ نکته‌ رژیم‌های‌ سیاسی‌ حاکم‌ و مساله‌ سوم‌ تلقی‌ مردم‌ از دین‌ بوده‌ است‌
.
این‌
سه‌ عامل‌ تاکنون‌ بیشتر مورد تاکید بوده‌ است‌ و بسته‌ به‌ دیدگاه‌های‌ مختلف‌ بر
یکی‌ از این‌ عوامل‌ بیشتر تاکید شده‌ است‌. اگرچه‌ معمولا کسی‌ هم‌ نیست‌ که‌ دو
عامل‌ را انکار کرده‌ باشد. اما مساله‌ای‌ که‌ مهمتر از این‌ سه‌ عامل‌ است‌ وضع‌
فرهنگی‌ مردم‌ است‌. به‌ تعبیر دیگر آسیب‌شناسی‌ فرهنگی‌ مردم‌ ایران‌ و اینکه‌ به‌
لحاظ‌ فرهنگی‌ چه‌ امور نامطلوبی‌ در ذهن‌ و ضمیرشان‌ راسخ‌ شده‌ است‌. بنابراین‌
سخنان‌ من‌ به‌ معنای‌ انکار سه‌ عامل‌ دیگر نیست‌. ولی‌ تاکید بر این‌ است‌ که‌
مهم‌تر ازآن‌ نگرش‌های‌ فرهنگی‌ ماست‌
.
در
باب‌ نگرش‌های‌ فرهنگی‌ هم‌ من‌ یک‌ تفسیر دوگانه‌ دارم‌. من‌ معتقدم‌ وقتی‌ گفته‌
می‌شود که‌ از ماست‌ که‌ بر ماست‌ و اینکه‌ گفته‌ می‌شود ما باید از درون‌ تغییر
کنیم‌ دو نوع‌ تغییرکردن‌ مراد است‌ که‌ من‌ به‌ یک‌ نوع‌ آن‌ می‌پردازم‌
.
گاه‌
وقتی‌ گفته‌ می‌شود که‌ ما باید عوض‌ شویم‌ یعنی‌ تا ما رفتار اخلاقی‌ سالمی‌
نداشته‌ باشیم‌ وضعمان‌ بهبود پیدا نمی‌کند و این‌ نکته‌ گفته‌ می‌شود که‌ سود
سرانجام‌ و بالمعاد همه‌ در اخلاقی‌ زیستن‌ است‌. این‌ اخلاقی‌ زیستن‌ یکی‌ از دو
بخش‌ مطلب‌ محل‌ اشاره‌ من‌ است‌. اما وضع‌ فرهنگی‌ به‌ بحث‌ اخلاقی‌ ما بستگی‌
ندارد و به‌ یک‌ سری‌ نگرش‌های‌ ذهنی‌ هم‌ بستگی‌ دارد و من‌ می‌خواهم‌ به‌ این‌ نگرش‌های‌
ذهنی‌ بپردازم‌
.
نگرش‌های‌
ذهنی‌ اموری‌ هستند که‌ آگاهانه‌ یا ناآگاهانه‌ در ما راسخ‌ شده‌اند و ما در همه‌
کنش‌ها و واکنش‌ها تحت‌تاؤیر این‌ نگرش‌ها هستیم‌ که‌ لزوما جنبه‌ اخلاقی‌ هم‌ ندارد
و برای‌ تغییر آنها نباید رفتار اخلاقی‌ ما تغییر کند. برعکس‌ این‌ نگرش‌ها هستند
که‌ اخلاق‌ ما را به‌ سمت‌ ناسالمی‌ می‌کشند. می‌شد این‌ نگرش‌ها را تحت‌ عنوان‌
جامعه‌شناسی‌ قوم‌ ایرانی‌ بحث‌ کرد. اما موضوع‌ بحث‌ من‌ درباره‌ جامعه‌شناسی‌
ایران‌ معاصر نیست‌. به‌ تعبیر دیگر من‌ به‌ این‌ بحث‌ نمی‌پردازم‌ که‌ شاخه‌ای‌
از روان‌شناسی‌، روان‌شناسی‌ اقوام‌ است‌ و شاخه‌ای‌ از جامعه‌شناسی‌ و روان‌شناسی‌
مربوط‌ به‌ اقوام‌ است‌. بنابراین‌ سخنان‌ را نباید در عداد کتاب‌ روح‌ ملت‌های‌
زیگفرید یا نوشته‌ مرحوم‌ بازرگان‌ که‌ گفتند زیگفرید به‌ روح‌ ملت‌ ایران‌
نپرداخته‌ و من‌ به‌ روح‌ ملت‌ ایرانی‌ می‌پردازم‌ تا نوشته‌ کامل‌تری‌ می‌شود
قرار داد. آن‌ بخش‌ از مسائل‌ فرهنگی‌ که‌ به‌ نگرش‌های‌ ایرانیان‌ مربوط‌ می‌شود
من‌ بیست‌ عامل‌ را احصا کرده‌ام‌. استدلال‌های‌ من‌ هم‌ بر این‌ مطالب‌ بیشتر
درون‌نگرانه‌ است‌. یعنی‌ مخاطب‌ باید به‌ درون‌ خودش‌ مراجعه‌ کند و ببیند که‌ در
خودش‌ چنین‌ حالتی‌ وجود دارد یا اگر وجود دارد می‌توان‌ گفت‌ سخن‌ روی‌ صواب‌
دارد
.

۱-پیشداوری‌
اولین‌
خصوصیتی‌ که‌ در ما وجود دارد، پیشداوری‌های‌ فراوان‌ نسبت‌ به‌ بسیاری‌ از امور
است‌. اگر هر کدام‌ از ما به‌ درون‌ خودمان‌ رجوع‌ کنیم‌ پیشداوریهای‌ فراوان‌ می‌بینیم‌.
این‌ پیش‌داوری‌ها در کنش‌ و واکنش‌های‌ اجتماعی‌ ما تاؤیرات‌ منفی‌ زیادی‌ دارد.
معمولا وقتی‌ گفته‌ می‌شود پیشداوری‌، بیشتر پیشداوری‌ منفی‌ محل‌ نظر است‌ ولی‌آؤار
مخرب‌ پیشداوری‌ منحصر به‌ پیشداوری‌ منفی‌ نیست‌. پیشداوری‌های‌ مثبت‌ هم‌ آؤار
مخرب‌ خود را دارد. از جمله‌ خوشبینی‌های‌ نابه‌جا که‌ نسبت‌ به‌ برخی‌ افراد و قشرها
و لایه‌های‌ اجتماعی‌ داریم‌

۲-جزمیت و جمود
نوعی‌
جزمیت (دگماتیسم)‌ و جمود در ما ریشه‌ کرده‌ است‌. من‌ اصلا تحقیقات‌ روانشناختی‌
و تحقیقات‌ تاریخی‌ در این‌باره‌ ندارم‌ که‌ چرا ملت‌ ایران‌ تا این‌ حد اهل‌ جزم‌
و جمود است‌
.
یعنی‌
واقعیت‌ آن‌ برای‌ من‌ محل‌ انکار نیست‌ اگرچه‌ تبیینش‌ برای‌ من‌ امکان‌پذیر نیست‌.
آنچه‌ که‌ در ما وجود دارد که‌ از آن‌ به‌ جزم‌ و جمود تعبیر می‌شود این‌ است‌ که‌
باور ما یک‌ ضمیمه‌ای‌ دارد. یعنی‌ ممکن‌ است‌ که‌ ما معتقد باشیم‌ که‌ فلان‌ گزاره‌
درست‌ است‌ این‌ سالم‌ است‌ اما اگر معتقد باشیم‌ که‌ فلان‌ گزاره‌ محال‌ است‌ که‌
درست‌ نباشد. این‌ محال‌ است‌ انسان‌ را تبدیل‌ به‌ انسان‌ دگمی‌ می‌کند. و ما
کمتر می‌شود که‌ به‌ چیزی‌ معتقد باشیم‌ و یک‌ محال‌ است‌ منضم‌ به‌ این‌
اعتقادمان‌ نباشد. به‌ تعبیر دیگر وقتی‌ ما یک‌ عقیده‌ داریم‌ که‌ فلان‌ گزاره‌
صحیح‌ است‌ یک‌ عقیده‌ دوم‌ داریم‌ که‌ گریزناپذیر است‌ که‌ فلان‌ گزاره‌ صحیح‌
نباشد
.

۳-خرافه‌پرستی‌

ویژگی‌
دیگر ما خرافه‌پرستی‌ است‌ هم‌ خرافه‌ در بافت‌ دینی‌ و مذهبی‌ و هم‌ در بافت‌های‌
غیر دینی‌ و مذهبی‌، خرافه‌ در بافت‌ مذهبی‌ یعنی‌ چیزی‌ که‌ در دین‌ نبوده‌ و در
آن‌ وارد شده‌ است‌
.

اما
مهم‌تر این‌ است‌ که‌ به‌ معنای‌ سکولار آن‌ هم‌ خرافه‌پرست‌ هستیم‌. خرافی‌ به‌
معنای‌ باور آوردن‌ به‌ عقایدی‌ که‌ هیچ‌ شاهدی‌ به‌ سود آن‌ وجود ندارد ولی‌ ما
همچنان‌ آن‌ عقاید را در کف‌ داریم‌
.
این‌
سه‌ مساله‌ را می‌توان‌ سه‌ فرزند استدلال‌ ناگرایی‌ ما دانست‌. هر که‌ اهل‌
استدلال‌ نباشد اهل‌ این‌ سه‌ است‌ بنابراین‌ راه‌حل‌ درمان‌ این‌ سه‌ تقویت‌
روحیه‌ استدلال‌گرایی‌ است‌

۴-
بهادادن‌ به‌
داوری‌های‌ دیگران‌ نسبت‌ به‌ خود

ما
به‌ ندرت‌ در منی‌ که‌ از خودمان‌ تصور داریم‌ زندگی‌ می‌کنیم‌ و همیشه‌ توجه‌مان‌
به‌ منی‌ است‌ که‌ دیگران‌ از ما تصور دارند و همیشه‌ ترازوی‌ ما در بیرون‌ ماست‌.
این‌ بهادادن‌ به‌ داوری‌های‌ دیگران‌ علت‌العلل‌ یک‌سری‌ مشکلات‌ فرهنگی‌ جامعه‌
ماست‌
.

۵-همرنگی‌ با جماعت‌

نکته‌
پنجم‌ ناشی‌ از نکته‌ چهارم‌ است‌ به‌ این‌ معنا که‌ ما هیچ‌وقت‌ در برابر جمهوری‌
که‌ با آن‌ سروکار داریم‌ نتوانسته‌ایم‌ سخن‌ بگوییم‌ که‌ در مقابله‌ با آن‌ است‌
و همیشه‌ همرنگ‌ شدن‌ با جماعت‌ برای‌ ما مهم‌ است‌
.

۶-تلقین‌پذیری‌

تلقین‌
یعنی‌ رایی‌ را بیان‌ کردن‌ و آرای‌ مخالف‌ را بیان‌ نکردن‌ و مخاطب‌ را در معرض‌
همین‌ رای‌ قرار دادن‌. هر وقت‌ شما در برابر هر عقیده‌ای‌ نظر مخالفان‌ آن‌ را هم‌
خواستید نشان‌ می‌دهد که‌ تلقین‌پذیر نیستید
. تلقین‌پذیری‌ یعنی‌ قبول‌ تک‌آوایی‌.

۷-القاپذیری‌

القاپذیری‌
به‌ لحاظ‌ روان‌شناختی‌ با تلقین‌پذیری‌ متفاوت‌ است‌. در القا یک‌ رای‌ آنقدر تکرار
می‌شود تا تکرار جای‌ دلیل‌ را بگیرد. اگر من‌ گفتم‌ فلان‌ گزاره‌ صحیح‌ است‌ شما
از من‌ انتظار دلیل‌ دارید اما من‌ به‌ جای‌ اینکه‌ دلیل‌ بیاورم‌ ۲۰۰ بار فلان‌
گزاره‌ را تکرار می‌کنم‌ و کم‌کم‌ ما فکر می‌کنیم‌ که‌ تکرار مدعا جای‌ دلیل‌ را
می‌گیرد. یعنی‌ به‌ جای‌ اقامه‌ دلیل‌ خود مدعا تکرار می‌شود و این‌ هنری‌ است‌ که‌
در پرودیاگاندا یا آوازه‌گری‌ وجود دارد
.
اینکه‌
رسانه‌ها وقتی‌ در دست‌ قدرت‌ها قرار می‌گیرند آنها خوشحال‌ می‌شوند به‌ دلیل‌
وجود همین‌ روحیه‌ القاپذیری‌ در مردم‌ است‌. والا اگر ملتی‌ القاپذیر نباشد هرچه‌
که‌ رسانه‌ها بگویند چون‌ دائما دلیل‌ می‌خواهند کسی‌ از به‌ دست‌ گرفتن‌ رادیو و
تلویزیون‌ اظهار خوشحالی‌ نمی‌کند
.

۸-تقلید

منظور
من‌ از تقلید نه‌ آنست‌ که‌ در فقه‌ گفته‌ می‌شود. مراد تقلید به‌ معنای‌ روانشناختی‌
آن‌ است‌. یعنی‌ اینکه‌ من‌ آگاهانه‌ یا ناآگاهانه‌ تحت‌ الگوی‌ شخصی‌ باشم‌
.
یعنی‌
من‌ خودم‌ را مانند تو می‌کنم‌ و به‌ تو تشبه‌ می‌جویم‌ و تقلید، یعنی‌ من‌ تو را
الگو گرفته‌ام‌. آن‌چه‌ که‌ در عرفان‌ گفته‌ می‌شود که‌ تشبه‌ به‌ خدا بجویید اگر
این‌ کار را با انسان‌ها انجام‌ دادیم‌ تعبیر به‌ تقلید می‌شود و این‌ تقلید هم‌
در ادیان‌ و مذاهب‌ و عرفان‌ مورد توبیخ‌ است‌
.

۹-تعبد
تعبد
یعنی‌ سخنی‌ را پذیرفتن‌ صرفا به‌ این‌ دلیل‌ که‌ فلان‌ شخا آن‌ را گفته‌ است‌.
یعنی‌ اینکه‌ اگر صورت‌ استدلالی‌ من‌ ذهن‌ من‌ را آزار ندهد که‌ فلان‌ گزاره‌
صحیح‌ است‌ چون‌ فلان‌ شخا گفته‌ است‌ فلان‌ گزاره‌ صحیح‌ است‌ من‌ اهل‌ تعبدم‌.
آیه‌ای‌ در قرآن‌ است‌ که‌ معمولا کمتر نقل‌ می‌شود اتخذو احبارهم‌ و رهبانهم‌ من‌
دون‌ا… که‌ در باب‌ روحانیت‌ نصاری‌ و یهود است‌ که‌ فراوان‌ می‌گوید که‌
یهودیان‌ و نصاری‌ روحانیون‌ خود را می‌پرستیدند چه‌ من‌ دون‌ا… را به‌ جای‌ خدا
بگیرم‌ یا علاوه‌ بر خدا
. صحابی‌ از امام‌ باقر می‌پرسد که‌ آیا واقعا
می‌پرستیدند حضرت‌ در جواب‌ می‌گوید هرگز این‌گونه‌ نیست‌ روحانیون‌ مسیحی‌ به‌
مردم‌ نمی‌گفتند که‌ ما را بپرستید و اگر هم‌ می‌گفتند کسی‌ نمی‌پرستید. اما اینکه‌
قرآن‌ به‌ آنها این‌ نسبت‌ را می‌دهد به‌ این‌ دلیل‌ است‌ که‌ رفتاری‌ که‌ با خدا باید
می‌داشتند با روحانیون‌ خود داشتند. مجموعه‌ عوامل‌ دسته‌ دوم‌ ناشی‌ از یک‌ عمل‌
واحد است‌ و آن‌ اینکه‌ ما زندگی‌ اصیل‌ نداریم‌. زندگی‌ اصیل‌ به‌ تعبیر
روانشناسان‌ انسان‌گرا و به‌ تعبیر عرفا یعنی‌ زندگی‌ براساس‌ فهم‌ و تشخیا خود.
زندگی‌ اصیل‌ را فقط‌ کسانی‌ انجام‌ می‌دهند که‌ دو سرمایه‌ دارندأ عقل‌ در مسائل‌
نظری‌ و وجدان‌ در مسائل‌ عملی‌
.

۱۰-شخصیت‌پرستی‌

کمتر
مردمی‌ به‌ اندازه‌ ما شخصیت‌پرستند و شخصیت‌پرستی‌ جز این‌ نیست‌ که‌ شخصیتی‌ خود
را بر خود عرضه‌ می‌ کند و خوبی‌هایی‌ که‌ در زندگی‌ اطراف‌ خودمان‌ نمی‌بینیم‌ از
سر توهم‌ به‌ او نسبت‌ می‌دهیم‌ و او را به‌ دست‌ خودمان‌ بزرگ‌ می‌کنیم‌
.

۱۱-تعصب‌
تعصب‌
هم‌ افق‌ با شخصیت‌پرستی‌ است‌. تعصب‌ به‌ معنای‌ چسبیدن‌ به‌ آنچه‌ که‌ داریم‌ و
نگاه‌ نکردن‌ به‌ چیزهای‌ فراوانی‌ که‌ نداریم‌. اگر من‌ شیفته‌ آن‌چه‌ که‌ دارم‌
شدم‌ و فکر کردم‌ و جای‌ نداشته‌ها را هم‌ برایم‌ می‌گیرد من‌ نسبت‌ به‌ آن‌ تعصب‌
پیدا کرده‌ام‌ و اینجاست‌ که‌ من‌ نسبت‌ به‌ کسانی‌ که‌ به‌ آن‌ وفاداری‌ ندارند
دو دیدگاه‌ پیدا می‌کنم‌. گروهی‌ خودی‌ می‌شوند و گروهی‌ غیرخودی‌. قرآن‌ خودی‌ و
غیرخودی‌ را رد کرده‌ است‌ چرا که‌ درباره‌ حب‌ و بغض‌ می‌گوید وقتی‌ با گروهی‌
دشمنید دشمنی‌ باعث‌ نشود درباره‌ آنها عدالت‌ و انصاف‌ را فراموش‌ کنید. درباره‌
دوستی‌ هم‌ می‌گوید همیت‌ جاهلیت‌ شما را نگیرد. همیت‌ جاهلیت‌ یعنی‌ اینکه‌ چون‌ فلانی‌
از قبیله‌ من‌ است‌. طرف‌ او را چه‌ ظالم‌ باشد یا عادل‌ می‌گیرم‌
. به‌
عبارت‌ دیگر ویژگی‌های‌ خود او مهم‌ نیست‌ بلکه‌ ویژگی‌های‌ تعلقی‌ او مهم‌ است‌
.

۱۲-اعتقاد به‌
برگزیدگی‌

هر
کدام‌ از ما اگر به‌ خودمان‌ رجوع‌ کنیم‌ می‌بینیم‌ به‌ نوعی‌ فکر می‌کنیم‌ و به‌
نوعی‌ مورد لطف‌ خدا هستیم‌. یعنی‌ درست‌ است‌ که‌ ممکن‌ است‌ وضع‌ ما به‌ مو بند
باشد اما پاره‌ نمی‌شود و اکثر اهمالها و بی‌توجی‌ها ناشی‌ از همین‌ نکته‌ است‌.
لاپینیس‌ اصطلاحی‌ داشت‌ که‌ برای‌ موارد دیگری‌ به‌ کار می‌برد. این‌ اصطلاح‌
هماهنگی‌ پیش‌ بنیاد بود به‌ معنی‌ اینکه‌ گویا همه‌ امور از پیش‌ حاصل‌ آمده‌ است‌
اما گویا ما این‌ هماهنگی‌ پیش‌بنیاد را راجع‌ به‌ خودمان‌ قائلیم‌
.

۱۳-تجربه‌ نیندوختن‌
از گذشته‌

پس‌
از اقدامات‌ انسان‌دوستانه‌ افرادی‌ چون‌ ماندلا واسلاوهاول‌ و اقدامات‌ انسان‌دوستان‌
که‌ در باب‌ فرهنگی‌ کردن‌ سیاسی‌ است‌ تلاش‌ کردند زیاد شنیده‌ایم‌ که‌ ببخش‌ و
فراموش‌ کن‌ یا ببخش‌ و فراموش‌ نکن‌. اما داستان‌ بر سر این‌ است‌ که‌ اگر شما
ببخشانید و فراموش‌ کنید باز هم‌ از همانجا ضربه‌ می‌خورید. انسان‌های‌ سالم‌
کسانی‌ هستند که‌ در درونشان‌ می‌توانند بزرگترین‌ دشمنان‌ خود را از لحاظ‌ عاطفی‌
ببخشایند، چرا که‌ از لحاظ‌ عاطفی‌ باید بخشود اما از لحاظ‌ ذهنی‌ نباید فراموش‌
کرد. اما متاسفانه‌ ما عکس‌ این‌ عمل‌ می‌کنیم‌،از لحاظ‌ عاطفی‌ نمی‌بخشیم‌ و کینه‌جویی‌
در ما زنده‌ است‌ اما به‌ لحاظ‌ ذهنی‌ فراموش‌ می‌کنیم‌ چرا که‌ حافظه‌ تاریخی‌
ملت‌ ما بسیار کند و تار است‌
.

۱۴-جدی‌ نگرفتن‌
زندگی‌

سقراط‌
از ما می‌خواست‌ که‌ در عین‌ شوخ‌طبعی‌ زندگی‌ را جدی‌ بگیریم‌ کسانی‌ زندگی‌ را
جدی‌ می‌گیرند که‌ دو نکته‌ را باور کنند
.
۱-
باور به‌ مستثنی‌ بودن‌ از قوانین‌ حاکم‌ بر جهان‌.
دلیل‌
هر جدی‌ نگرفتن‌ مستثنی‌ ندانستن‌ خود از قوانین‌ هستی‌ است‌
.
۲-
نسبت‌سنجی‌ در امور
روانشناسان‌
اصطلاحی‌ دارند با این‌ مضمون‌ که‌ انسان‌ باید بتواند وزن‌ امور را نسبت‌ به‌ هم‌
بسنجد. انسان‌هایی‌ که‌ زندگی‌ را جدی‌ نمی‌گیرند چیزهای‌ مهمتر را برای‌ چیزهای‌
مهم‌ رها می‌کنند. فراوانند انسان‌هایی‌ که‌ در طول‌ زندگی‌ خطای‌ تاکتیکی‌ نمی‌کنند
اما خطای‌ استراتژیک‌ عظیم‌ دارند یعنی‌ کل‌ زندگی‌ را می‌بازند اما در ریزه‌کاری‌ها
وسواس‌ دارند
.

۱۵-دیدگاه‌ مبتذل‌
نسبت‌ به‌ کار

دیدگاه‌
کمتر مردمی‌ نسبت‌ به‌ کار تا حد دیدگاه‌ ما نسبت‌ به‌ کار مبتذل‌ است‌
. ما
کار را فقط‌ برای‌ درآمد می‌خواهیم‌ و بنابراین‌ اگر درآمد را بتوانیم‌ از راه‌
بیکاری‌ هم‌ به‌ دست‌ آوریم‌ از کار استقبال‌ نمی‌کنیم‌. در واقع‌ ما کار را
اجتناب‌ناپذیر می‌دانیم‌ در حالی‌ که‌ باید دیدگاه‌ مولوی‌ را درباره‌ کار داشته‌
باشیم‌ که‌ معتقد بود کار جوهر انسان‌ است‌
.

۱۶-قائل‌ نبودن‌ به‌
ریاضت‌

ریاضت‌
در این‌ جا نه‌ به‌ معنای‌ آنچه‌ که‌ مرتاضان‌ انجام‌ می‌دهند ریاضت‌ به‌ معنای‌
اینکه‌ در زندگی‌ همه‌ چیز را نمی‌توان‌ باید دانست‌ بنابراین‌ باید چیزهایی‌ را
فدا کرد تا چیزهای‌ باارزش‌تری‌ را به‌ دست‌آورد. قدمای‌ ما می‌گفتند دنیا دار
تزاحم‌ است‌ یعنی‌ همه‌ محاسن‌ در یک‌جا قابل‌ جمع‌ نیست‌ به‌ تعبیر نیما یوشیج‌
تا چیزها ندهی‌ چیزکی‌ به‌ تو نخواهند داد
. در زبان‌های‌ اروپایی‌ قداست‌ از ماده‌
فداکاری‌ است‌. عارفان‌ مسیحی‌ می‌گفتند اینکه‌ فداکاری‌ و قداست‌ از یک‌ ماده‌اند
به‌ این‌ دلیل‌ است‌ که‌ قداست‌ به‌ دست‌ نمی‌آید مگر به‌ قیمت‌ از دست‌ دادن‌
چیزهای‌ فراوان‌. ولی‌ ما می‌خواهیم‌ همه‌ چیز را داشته‌ باشیم‌ و وقتی‌ دیدگاهمان‌
نسبت‌ به‌ کار آنگونه‌ است‌. نسبت‌ به‌ مصرف‌ هم‌ دیدگاهمان‌ این‌گونه‌ می‌شود و
باعث‌ می‌شود دچار مصرف‌زدگی‌ شویم‌. وقتی‌ ما بحث‌ مصرف‌زدگی‌ را مطرح‌ می‌کنیم‌
مطرح‌ می‌کنند که‌ شما از اوضاع‌ جامعه‌ و فقر خبر ندارید. باید گفت‌ مصرف‌زدگی‌
یک‌ دیدگاه‌ است‌ نه‌ یک‌ امکان‌
. یعنی‌ فرد فقیر هم‌ در سردل‌ خود می‌گوید کاش‌
بیشتر داشتم‌ و بیشتر مصرف‌ می‌کردم‌. کدام‌ یک‌ از ما برای‌ آرمان‌های‌ خود حاضر
است‌ به‌ قدر ضرورت‌ اکتفا کند. این‌ مصرف‌زدگی‌ ما را به‌ دنائت‌ می‌کشد اگر ما
بودیم‌ و فقط‌ ضروریات‌ زندگی‌ مجبور به‌ کرنش‌ کردن‌ نبودیم‌


۱۷-
از دست‌ رفتن‌ قوه‌ تمیز بین‌
خوشایند و مصلحت‌
 
مردمی‌
که‌ منافع‌ کوتاه‌مدت‌ را ببینند و قدرت‌ دیدن‌ منافع‌ درازمدت‌ را نداشته‌ باشند
در معرض‌ فریب‌خوردگی‌ هستند. دلیل‌ موفقیت‌ سیاست‌های‌ پوپولیستی‌ در کشور که‌ در
یک‌ سال‌ اخیر هم‌ رواج‌ پیدا کرده‌ ندیدن‌ منافع‌ درازمدت‌ است‌. وقتی‌ منافع‌
بلندمدت‌ دیده‌ نشود منافع‌ کوتاه‌مدت‌ تامین‌ می‌شود به‌ قیمت‌ نکبت‌ و ادبار
درازمدت‌
.

۱۸-زیاده‌گویی‌

ما
درست‌ برخلاف‌ آنچه‌ که‌ در ادیان‌ و مذاهب‌ گفته‌ می‌شود زیاده‌گو هستیم‌ و پرحرف‌
می‌زنیم‌. نقل‌ است‌ که‌ عرفا هم‌ در سکوت‌ تبادل‌ روحی‌ داشتند اما ما ملت‌
پرسخنی‌ هستیم‌ و آسان‌ترین‌ کار برای‌ ما حرف‌زدن‌ است‌
.

۱۹-زبان‌ پریشی‌
بدتر
از پرسخنی‌ ما زبان‌پریشی‌ ما است. زبان‌پریشی‌ به‌ این‌ معنا است‌ که‌ انسان‌
حرف‌ خود را خودش‌ هم‌ متوجه‌ نمی‌شود یعنی‌ اگر تحلیل‌ روانشناختی‌ در سخنان‌ ما
انجام‌ شود اصلا برخی‌ جملات‌ معنا ندارد
. سخنان‌ همه‌ مانند شهرک‌های‌ سینمایی‌ است‌ که‌
در زمان‌ فیلم‌ پر از دژ و قلعه‌ است‌ اما وقتی‌ فشار می‌دهیم‌ فرو می‌ریزد. به‌
تعبیر دیگر حرف‌های‌ ما پشتوانه‌ ندارد و همه‌ ما از صدر تا ذیل‌ یاوه‌ می‌گوییم‌.
و به‌ همین‌ دلیل‌ هم‌ به‌ لحاظ‌ ذهنی‌ تا این‌ حد پریشانیم‌. کسانی‌ که‌ سرگردانی‌
ذهنی‌ دارند اول‌ باید زبان‌ خود را پالایش‌ کنند. یعنی‌ باید حرف‌ را فهمیده‌
بزنند و از طرف‌ مقابل‌ هم‌ حرف‌ فهمیده‌ بخواهند. نوام‌ چامسکی‌ برای‌ اینکه‌
ؤابت‌ کند که‌ هر جمله‌ای‌ که‌ قواعد نحوی‌ و صرفی‌ آن‌ رعایت‌ شده‌ صرفا بامعنا
نیست‌ جملاتی‌ می‌گفت‌ بطور مثال‌ می‌گفت‌: وقتی‌ می‌گویند »پسر برادر مثلث‌ ما
عاشق‌ بیضی‌ شما شده‌ است‌«. قواعد صرفی‌ و نحوی‌ آن‌ رعایت‌ شده‌ اما بامعنا نیست‌
.

۲۰-ظاهرنگری‌
ظاهرنگری‌
به‌ دلیل‌ غلبه‌ روحیه‌ فقهی‌ در دین‌ بر کل‌ کارهایمان‌ سایه‌ افکنده‌ است‌. یعنی‌
به‌ جای‌ آنکه‌ ما به‌ ارزش‌ و انگیزه‌ کار توجه‌ کنیم‌ فریفته‌ ظاهر می‌شویم‌.
این‌ ظاهربینی‌ها ما را برای‌ ظاهرفریبی‌ آماده‌ می‌کند. در هر جا که‌ اخلاق‌،
عرفان‌ و روانشناسی‌ فدای‌ فقه‌ و ظواهر شود این‌ روحیه‌ غلبه‌ پیدا می‌کند
.

در
پایان‌ پیشنهادی‌ دارم‌ که‌ دارای‌ دو نکته‌ است‌
:
اول‌
اینکه‌ در باب‌ هر کدام‌ از موارد مطرح‌شده‌ فکر کنیم‌ که‌ درست‌ است‌ یا نه‌. اگر
درست‌ است‌ اول‌ کاری‌ که‌ باید کرد این‌ است‌ که‌ در شخا خودمان‌ بررسی‌ کنیم‌
.
یعنی‌
اینکه‌ این‌ نکته‌ها را ذره‌بین‌ نکنیم‌ و روی‌ دیگران‌ بگیریم‌ بلکه‌ اول‌ ذره‌بین‌
را روی‌ خودمان‌ بگیریم‌
.
نکته‌
دوم‌: اینکه‌ اگر مطالب‌ گفته‌ شده‌ درست‌ است‌ روشنفکران‌ و مصلحان‌ اجتماعی‌ به‌
جای‌ اینکه‌ همیشه‌ مجیز مردم‌ را بگویند و فکر کنند تمام‌ مشکلات‌ متوجه‌ رژیم‌
سیاسی‌ است‌. باید از مجیزگویی‌ مردم‌ دست‌ بردارند و به‌ مردم‌ بگوییم‌ چون‌ شما
اینگونه‌اید حاکمان‌ هم‌ آنگونه‌اند
.
حاکمان‌
زائیده‌ این‌ فرهنگند جامعه‌ای‌ که‌ فرهنگش‌ این‌ باشد ناگزیر سیاستش‌ هم‌ آن‌ می‌شود
و اقتصادش‌ هم‌ آن‌ می‌شود. خطاست‌ که‌ برای‌ روشنفکران‌ و مصلحان‌ اجتماعی‌
پیداکردن‌ محبوبیت‌ و شخصیت‌ اجتماعی‌ پیداکردن‌ محبوبیت‌ اجتماعی‌ مجیز مردم‌ را
بگویند و بگوییم‌ که‌ مردم‌ هیچ‌ عیب‌ و نقصی‌ ندارند چرا که‌ رژیم‌ سیاسی‌ ولیده‌
مردم‌ است‌ و رژیم‌ سیاسی‌ بهتر به‌ فرهنگ‌ بهتر نیاز دارد

مرجع:
روزنا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا