سياسي اجتماعي

نسبت دین و خشونت

نسبت دین و خشونت

جلیل بهرامی نیا کارشناس ارشد
علوم قرآنی

         در باب نسبت میان دین و خشونت و یا به
تعبیر دقیقتر تدین و خشونت ورزی، تحلیل های فراوانی از جنبه های معرفت شناختی،
جامعه شناختی، تکاملی، روانشناختی و … عرضه شده است؛ اما همچنان که سرشت مسائل
اجتماعی است، تفسیرهای تک علتی از این گونه معضلات، نارساست و راه به جایی نمی برد
و ناچار باید بنا به پیچیدگی ساخت اجتماع و نیز مکانیسم شکل گیری رفتار بشری، به
دنبال مجموعه ای از علل و عوامل و تعیین سهم هر کدام در شکل گیری مسائل اجتماعی
بود. قبل از ورود به اصل بحث تذکر چند نکته ضروری به نظر می آید:

 

        گرچه ایضاح مفهومی و ارائه تعریف جامع و
مانع از اصطلاحات به کار رونده در یک متن با یک سخنرانی، شرط علمی و وظیفه ی
اخلاقی نویسندگان و خطباست، اما در گستره علوم انسانی بنا به سیالیت تاریخی و
فرهنگی مفاهیم، قوام واژه ها و اصظلاحات به نیات کاربران و … تعریف استاندارد
چندان معنایی نداردو راه چاره در تعیین مراد از اصطلاحات است.

 

         در این نوشته مراد از دین، دین اسلام به
معنای قبول داوطلبانه و مخلصانه ی داوری پیام آور خدا (ص) در موارد مطروحه است.
خشونت نیز به معنی استفاده از زور و اجبار فیزیکی برای تحمیل عقیده و سبک زندگی و
نیز به مثابه ی روشی برای دست یابی به اهداف خاص است و این با خشونت دفاعی و کیفری
که تشخیص موارد اعمال و میزان آن با دستگاه های قضایی است و جواز اخلاقی – حقوقی
دارد، بنیاد متفاوت است.

 

        ساختار تکوینی جهان در تبیین الهیاتی و
فلسفی آن مرکب از خیر و شر است. از این رو در جهان و در این سرای سپنج، «متاع کفر
و دین بی مشتری نیست» و همواره نور و ظلمت، اهورامزدا و اهریمن، نفس و عقل و …
با هم در جنگ و ناسازگاری خواهند بود و چنان که از تعالیم ادیان و تجربه ی تاریخی
بر می آید، ناسازگاری و ستیز، جزئی از سرشت دنیاست. این توصیف را صد البته نباید
به توصیه تحویل و تبدیل کرد؛ زیرا به لحاظ منطقی نمی توان از هست به باید و از
تکوین به تشریع رسید و یکی از وظایف اخلاقی و دینی ما آدمیان افتاده در دامگه حوادث،
تلاش برای برقراری صلح و آرامش و طرد جنگ و خشونت است؛ درست همانگونه که به رغم
باور به در آمیختگی زندگی با ظلم و بیماری، مبارزه با این دو از وظایف اخلاقی و
مدنی ماست.

 

        از آن جا که وظیفه ی خطیر تقریر حقیقت و
ترویج راستی ها، گاه در درون انسان ها با دست انداز و مانع روبروست و پارازیت هایی
همچون تکبر، صغارت، غرض و منفعت طلبی و … راه را بر نفوذ حقیقت در دلها را می
بندد، ناچاریم گاه از تقلیل مرارت و شادسازی دیگران صرف نظر کنیم و شخص را بر خلاف
میل باطنی و رضایت او، به کاری وادار یا از کاری منع کنیم؛ منع کودکان از بازی با
وسایل خطرناک، تماشای برنامه های سرگرم کننده به هنگام امتحان و … از همین دست
که بنا به تعریف و دلیل اشتمال بر نوعی اجبار، در مقوله خشونت ورزی می گنجد.

 

        فشار واقعیت در این زمینه به حدی است که
حتی مدرنیسم نیز با برداشتن دمکراسی لیبرال در حوزه سیاسی و خوشبانی و عاطفه گرایی
در حوزه اخلاق، مجبور به تعبیه قیود و حدود برای آزادی های فردی است، البته تحت
عنوان قانون و قرارداد. غرض جامعه ی بشری علاوه بر کتاب و میزان به حدید و سلطان
نیز نیازمند و خشونت، به معنای اجبار دیگران به چیزی  خلاف تمایل آن ها، به انواع مجاز و غیر مجاز
تقسیم می شود و اعمال خشونت مجاز به منظور جلوگیری از بروز هرج و مرج به دستگاه
های مسئول و ذیصلاح سپرده می شود.

 

        اما بنا به همان در آمیختگی خیر و شر در
هستی و ماهیت بشر، گاه خود حکومت ها و دستگاه های مسئول، مغلوب و شرور و رذائل می
شوند و کارکردی خلاف هدف اصلی و علت موجده ی خویش را پیدا می کنند و تصلب ساختار
ها نیز امید اصلاح را به یأس مبدل می کند؛این بار توده ها بر اساس قانونی نانوشته
بر نظم مستقر شورش می کنندو با خشونت مشروع عرفی آن را بر می اندازند. همانگونه که
در ابتدا اشاره شد در پاره ای تحلیل ها اساساً تدین به لحاظ الزام به یقین و جزمیت
و القای بطلان دیگران، منشاء خشونت در اجتماع خواهد بود و بر این اساس برای مبارزه
با تعصب و دیگر ستیزی باید به طرح و ترویج ایده هایی چون شکاکیت، پلورالیسم و نفی
امکان دست یابی به حقیقت پرداخت تا از این طریق در سد سکندر یقین دینی شکاف افتد و
دینداران زمینه ی ذهنی لازم برای تساهل و مدارا را واجد گردند.

 

         بر این تحلیل اما، چند ایراد اساسی وارد
است؛ نخست این که: جزم و یقین مربوط به حوزه ی معرفت شناسی است؛ حال آنکه خشونت و
تساهل، اموری روانشانختی و رفتاری هستند و میان این دو حوزه تلازم منطقی برقرار
نیست؛ چنین نیست که یقین همواره زاینده ی عمل باشد وگرنه با وجود یقین همگان به
قبح و عقوبت آوری جرم و گناه، شاهد این همه بزهکاری و قانون شکنی نبودیم، از سوی
دیگر بنا به اصل عمومیت آرای عقلی، در صورت خشونت زا بودن یقین، پای یقین های
سکولاریستی و عرفی نیز به میان خواهد آمد و این گونه یقین ها هم اگر سیاست یک بام
و دو هوا در کار نباشد، باید مطعون مطرود شوند.

 

        توسل به تحلیل معرفت شناختی برای نفی
خشونت علاوه بر بطلان ماهوی، از جهت توالی و پیامدهایش هم مضر است؛ چرا که کارکرد
آن مانند شمشیر دو لبه است و مخالفان نیز می توانند با یک جابجایی ساده استدلال
کنند که اگر نفی خشونت و تجویز تساهل به شکاکیت معرفت شناختی جایز و معقول است پس
از لحاظ منطقی باید بتوان از یقین نیز به اجبار و خشونت رسید و عقاید یقینی و قطعی
را با زور به مردم تحمیل کرد. از حیث مصداقی نیز می توان نمونه ی عینی تباین یقین
و مدارا را نشان داد؛ مثلاً در دین اسلام به رغم مطالبه ی مکرر یقین از مومنان و
تاکید بر ضرورت اعتقاد به حقانیت انحصاری دین اسلام، از اجبار مردم به پذیرش اسلام
و تحمیل عقیده صریحاً نقد شده است.

 

        ایراد دیگر اینکه خود مقدمه این دیدگاه،
معیوب و منطقاً مخدوش است و پلورالیسم که امروزه در جامعه ما حدیثش را چون شکر می
خورند و رقعه ی وصفش را چون کاغذ زر می برند، گرفتار اشکال جدی است! زیرا پذیرش
حقانیت اعتقادات ناسازگار و قول به صدق گزاره های متعدد و متضاد هیچ مبنای منطقی و
عملی ندارد و رواج نظریه «صراط های مستقیم» در جامعه ی ما نیز، بیش و پیش از آن که
محصول صحت و سلامت منطقی باشد، ناشی از خستگی و دلزدی مردم از مخالفان این نظریه و
شهرت علمی و محبوبیت اجتماعی طراح آن بوده است.

 

         بر خلاف این معنا از پلورالیسم ، می
توان از دو معنای دیگر، یعنی پلورالیسم نجات و مدارا با صاحبان عقاید متفاوت و
متضاد دفاع منطقی کرد؛ بدین معنا که راه های نجات از آتش دوزخ منحصر به یکی نیست و
سازگاری مسالمت آمیز اعضای ادیان و مذاهب گوناگون نیز ممکن و ممدوح است؛آن هم
اعضایی که ممکن است از نظر فکری کاملا با هم در تضاد باشند. رابطه ی دین و خشونت
از دیدگاه جامعه شناختی هم قابل بررسی است. در این تحلیل به دین که یک مظروف است
در قالب و ظرف آن که اجتماع است نگریسته می شود و عقیده بر آن است که یک دین واحد
بسته به نوع اجتماع و به تعبیر بهتر بسته به سطح فرهنگ ظرف اجتماعی، در چهره های
متفاوت ظاهر می شود و گوناگونی تعیین تاریخی – اجتماعی دین نیز مولود اثر پذیری آن
از ساخت و نهاد های جوامع مختلف است.

 

        این دیدگاه در عین تفطن به داد و ستد
نهاد های اجتماعی همچون دین و دولت و اقتصاد و … بر تأثیر جامعه شناسی بر دیانت
انگشت تأکید می نهد. و بر ضرورت تبیین نوع رابطه ی سایر نهاد ها با دین پای می
فشارد. تردیدی نیست که سطح فرهنگ بر محتوای آن تأثیر می گذارد و هندسه ی دین و نوع
آرایش میزان ثقل عناصر آن را تغییر می دهد و هر چه میزان سواد، ارتباطات، عمق و
وسعت آموزش و قدرت تعقل در یک جامعه در سطح بالاتری باشد، نوع تدین رایج در آن نیز
عالی تر، عزیزانه تر، لطیف تر و انسانی تر می شود و بالعکس در صورت فقر فرهنگی و
علمی، دین و محتوای فرهنگ و زندان جغرافیا و تاریخ باقی ماند و نوعی دینداری نیز
به تبع واماندگی فرهنگی، حقیرانه، خشن، سطحی و هویت گرایانه می شود؛ چنانکه در
قرآن نیز به گونه ای ضمنی بدین مطلب اشاره شده است؛

 

        (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه
للمومنین و لایزید الظالمین الا خسارا) اسراء ۸۲.

 

       
همچنین آن گونه که در روانشناسی اجتماعی آمده است، بخشی از باور ها و
تمایلات ما دارای منشاء اجتماعی و حاصل تعامل یا اصطکاک ما با دیگران است و اگر ما
در یک شرایط اجتماعی خاص نمی زیستیم، پاره ای اندیشه ها و گرایش های خاص را
نداشتیم. نوع تلقی دیگران درباره ی ما، تأثیر آشکاری در شکل گیری منش ما دارد و
گروه های اجتماعی تدریجاً داوری دیگران درباره ی خود را آگاهانه یا نا آگاهانه می
پذیرند. چنان که سیمون دوبوار فیلسوف مشهور فرانسوی، در همین رابطه گفته است:

 

        « انسان زن زاده نمی شود، بلکه زن می
شود».

 

        سارتر هم در بیانی مشابه گفته است:

 

        «یهودی آن چنان انسانی است که دیگران
یهودی تلقی اش می کنند. این حقیقتی ساده است که باید از آن شروع کرد … این ضد
یهودیگری است که یهودی را به وجود می آورد».

 

        امروزه با سقوط شوروی و تک قطبی شدن جهان
و معطوف شدن هماورد طلبی و خصومت جهان سرمایه داری و آمریکا به سمت تمدن اسلامی و
اسلام، روزانه حجم عظیمی از تبلیغات سوء ضد اسلامی توسط امپراتوری اطلاع رسانی غرب
به سمع و نظر جهانیان می رسد و افکار عمومی جهان اسلام نیز تحت تاثیر شکوه تمدن و
پیشرفت خیره کننده غرب در عرصه  فناوری و
قدرت سیاسی – اقتصادی، در همین راستا سازماندهی و بسیج شود. در بعد داخلی نیز
روشنفکران عرفی که هنوز هم هنر بسیاری از آنان واگویی تئوری های غربی بدون توجه به
شناخت وضع فیزیکی و روانی جوامع بومی و تحقیر و تمسخر فرهنگ شرقی است،

 

         با نفی و استهزاء و طرد دمکراسی خواهی
اسلامگرایان از یک سو و با ترویج ایده ی «دمکراسی، شرط حضور در جامعه» عملاً و
عمداً آنان را به سوی سرخوردگی و نومیدی و مالاً خشونت ورزی سوق می دهند و با
اینگونه تبلیغات عوام فریبانه و توده گرایانه به آلودگی فضا و تشدید ستیز اجتماعی
کمک کرده اند. از نگاهی دیگر نیز جامعه ی دینداران در معرض آلودگی به خشونت در
اجتماع قرار می گیرند. می دانیم که دین یکی از عوامل هویت ساز در جامعه بشری است و
بسیاری از ادیانه پایه گذار تمدن هایی متناسب با خود نیز بوده اند و بر هنر و
معماری و ادبیات جوامع طرفدار خود تأثیر آشکار گذشته اند. در شرایطی که تمدن فرزند
یک دین خاص در چالش با سایر تمدن ها و نهاد های اجتماعی درمانده می شود، افراد
داخل آن بویژه اگر گذشته ای شکوهمند و وسوسه انگیزی داشته باشد، که اینک مبنای
هویت خود را در معرض تهدید یک دشمن خارجی می بیند و خوف اضمحلال و نابودی بر روان
آنان سایه گستر می شود، آمادگی روانی جانبازی و جان ستایی پیدا می کنند و به مصداق
«هرچه دست از جان بشوید، هر چه دلش خواهد بگوید» سریعا تحریک و برانگیخته می شوند
و دست به خشونت می زنند در این حالت هم ستیزی، ادبیات گلایه آمیز و تأسف آور،
سردرگمی و دست پاچگی به خصوصیات بارز در بعد داخلی و ادبیات عاطفی و پر از اتهام و
طعن و لعن بر دشمنان واقعی و مرهوم به خصوصیت بارز در بعد خارجی تبدیل می شوند.
نمونه ی بارز این امر جامعه ی مسیحیان اسپانیای تحت فرمانروی مسلمانان در قرن پنجم
هجری است. تمامی گلایه ها و اقدامات عاطفی و شگفت آوری که امروزه تحت عنوان
خودباختگی، مزدوری، تهاجم فرهنگی و … در ادبیات بیشتر ما مسلمانان هست، در
ادبیات مسیحیان آن زمان بوده است. کشیش ها از خودباختگی جوانان معترض و گله مند
بودند و به شدت تحصیل کردگان را به علت افتخار به آموختن زبان عربی و مطالعه ی کتب
عربی از جمله «طوق الحمامه» ابن حزم اندلسی که در حکم “هری پاتر” امروز
بود، سرزنش می کردند. دختران جوان مسیحی در وسط بازار قرطبه و اشبیلیه به قرآن و
پیام آور اسلام فحش می دادند تا بدین جرم در دادگاه های اسلامی اعدام شوند و از
این طریق خون مسیحیان را برای مبارزه با مسلمانان به جوش آورند!۳

 

         رابطه ی دین و خشونت را می توان از بعد
روانشناختی هم تحلیل کرد. در این واقعیت شکی نیست که تفاوت های فردی از جمله میزان
هوش، تبپولوژی روانی، پایگاه اجتماعی، سطح سواد و … بر نوع تدین افراد تأثیر می
گذارد و پاره ای خاص از عناصر یک دین را شخصیت و رفتار وی برجسته می سازد و چنین
است که به عنوان مثال دین اسلام برای ملی گرایان در «حب الوطن من الایمان» برای
دانش جویان هنر در «ان الله جمیل یحب الجمال» و برای افراد خواب آلود در آیه ی «و
جعلنا نومکم سباتا» خلاصه می شود.

 

        همانگونه که دو آشپز بسته به میزان مهارت
خویش، از مواد یکسان دو نوع غذای متفاوت 
می پزند، نوع دینداری افراد مختفل نیز از جهت ترکیب عناصر آن دین، متفاوت
است. بر این اساس دین استعداد انواع کارکرد ها را دارد و ضروری است که ما به هنگام
دین ورزی،  با هوشیاری و مراقبت مسئولانه
از تأثیر امیال و گرایش های منفی خویش بر صبغه ی دینداری مان بکاهیم و سعی کنیم با
تقویت گرایش مثبت خویش همچون عدالت خواهی، عزت طلبی، ستم ناپذیری، حقیقت جویی و
… تدین خویش را به این فضایل بیاراییم.

 

        مولوی رومی با درک تأثیر روانشناسی افراد
بر نوع تدین آن ها، به زیبایی دین را به طنابی تشبیه می کند که هم می توان با آن
از چاه نجات یافت و هم می توان چاه رفت:

 

        از خدا می خواه تازین نکته ها

 

        می نلغزی و رسی در منتها

 

        زانکه از قرآن بسی گمره شدند

 

        زین رسن قومی درون چه شدند

 

        مر رسن را نیست جرمی ای عنود

 

        گر تو را سودای سر بالا نبود

 

        همانگونه که در ابتدای مقاله ارائه شد
مسائل و معضلات اجتماعی ریشه های متعدد دارند و برآیند تقصیر و خطای طرف های
متعددی هستند. همینگونه فضای اجتماعی و از جمله مدارا و فرهنگ تساهل هم جز با
همکاری و همگرایی عوامل مختلف اجتماعی ذیربط محقق و رایج نخواهند شد. در همین
رابطه با دینداران مسلمان باید با درک شرایط لغزنده و وسوسه انگیز خویش از جمله:
حسرت نسبت به شکوه و اقتدار پیشین، نفرت از فرودستی فعلی، وجود دشمن و تهدید خارجی
علیه هویت دینی، نفی و طرد و تمسخر از سوی مخالفان و ضعف تکنولوژیکی و صنعتی، در
صدد تدارک آموزش و پرورش صحیح و حفظ سلامت اخلاقی خویش برآیند و با یادآوری و
تقویت باورهایی چون تضمین آسمانی بقای اسلام، مطالعه ی سیره ی عطرین و درخشان پیام
آوران الهی، عنایت مداوم به آرمان ها و مقاصد والای دین و تثبیت ارزش های اخلاقی
در منش و روان خویش، در دام انحراف و کژروی نیفتند و شروط اساسی و رفتار اجتماعی
یعنی عدالت، احسان و ایثار را فراموش نکنند.

 

        نیروهای غیر دینی نیز باید با تدارک و
تقویت حس واقع نگری و پرهیز از تکرار توهم تضاد دین و آزادی، دین و پیشرفت و دین و
مدارا دست بردارند و به جبران خطای تاریخی روشنفکران شرق که همانا عدم شناخت جامعه
خویش به عنوان اولین لازمه تئوری پردازی اهتمام ورزند.

 

                

 

        ۱-فکوهی ، ناصر تاریخ اندیشه ها و نظریه
های انسان شناسی ص ۲۰۷ تهران نشر نی ۱۳۸۱ش

 

        ۲-قانون ،فرانتس ، پوست سیاه و صورتکهای
سفید ،  ترجمه محمد علی کاردان ص ۹۶ تهران
خوارزمی ۱۳۵۵ ش

 

        ۳ برای تفصیل بیشتر ، رک  عنان محمد عبدالله ، تاریخ دولت اسلامی در آندلس
، ترجمه عبدالمحمد آیتی ج۲ انتشارات کیهان.

منبع : صلاح الدین نت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا