دعوت و داعی

نمونه ای از یک دعوتگر کرداری نه گفتاری

نمونه ای از یک دعوتگر کرداری ، نه گفتاری

یکی بـود و هزاران موجود جاندار و بی جان؛
آن یکی خدای واحدِ احد بود و آن هزاران موجود ، مخلوقات ساخته دست او. در میـان
این مخلـوقات ، بشر وجـود داشت کـه نامش را اشرف مخلوقات نهـاده بـودند؛ میـان این
همه اشرف مخلوقات ، معلمی زندگی می کرد که وسعت دلش به اندازه آسمانها بـود؛ ساده
و بی آلایش ، قانـع و خـدا ترس. خانه ای از خـود نداشت؛ اجاره نشین بود؛ خانـواده
پدریش در روستا زندگی میکردند؛ هم خرج زن و بچـه اش را می داد هـم سفره با بـرکت
خانـه اش را تا روستـای خانه پدریش میگستـراند. با آن همـه دغدغه خاطری که داشت
دعوتگری را در همه حال ، با بهترین شیوه در کردارش نمایان می کرد.

 

آنگـاه که نماز جماعت به انتها می رسید
ایستاده ، همه حاضـران در مسجد را نظاره گر می شد؛ گـویا دنبـال کسی می گشت؛ آن
کسی کـه او دنبـالش بود آشنـا ، دوست یـا همسایه اش نبـود؛ دنبـال غـریبه ها میگشت.
همینکـه غریبه ای می یافت؛ به سویش می شتافت؛ به گـرمی از وی استقبال می کرد و به
سوی خانه روانش می کرد. با وی غذایی ساده می خورد و گفتگویی مختصر را با وی ترتیب
می داد: شغلت چیست؟ اهل کجایی؟ وضعیت دینداری در محل سکونت شما چگونه است؟ و
سؤالاتی از این قبیل که همه اش بوی ارشاد و خیـرخواهی می داد. آنگاه که غریبه قصد
عزیمت می کرد شماره تلفنهایشان بین همدیگر رد و بدل می شد تا که این واپسین دیدار
نباشد.

 

سالهای سال بود که این شیوه را جهت جـذب
دیگـران به سوی دین خدا در پیش گرفته بـود. او حتی غریبه ها را در میان دایـره
دعوتش ، آنگـونه که گذشت ، به بهتـرین شیوه ممکن قرار داده بود دیگر همسایه و
همشهری به جای خود. از میان اطرافیان دور و نزدیک ، کسی وجود نداشت که بـه نـوعی ،
دعـوت کرداری او را درک نکـرده باشد: کمک مالی با آن همـه دست تنگـی ، گشودگـی
خانه اش بر روی همگـان ، سرکشی خانـه فقیر فقـرا ، رفـع مشکلات خانوادگی دیگـران و
بالاخره هـر جا کاری گره می خـورد جهت ادای دَین حاضر بود؛ صرفاً جهت اینکه عملش
دعوتی به سوی خدا باشد.

 

او علم صرف را نخوانده بود ولی خوب می دانست
که چگونه وقت و مال و وجودش را صرف دعوت به سوی خدا کند. نحو را در محضر استاد درک
نکـرده بود اما سمت و سوی دلهـا را خوب می شناخت طوریکه واسطه هـدایتی گردیده بود
که دلها را از طریق کردار خود متوجه الله می گردانید. منطق نمی دانست اما عقلش
حکـم می کرد که باید جهت رضـایت پـروردگارش ، به هر دری بزند ولو اینکـه دار و
ندارش را وقف این راه نماید، با بلاغه آشنایی نـداشت امـا بلاغت و شیـوایی گفتـار
را به خـوبی با سلیسی و شفافیت کـردار معاوضه کـرده بود و بالاخـره اینکـه هیچکدام
از آن علـومی که توشه عالمان است را رسماً نخـوانده بـود؛ با اینحال روش و هنر
دعوتگـری را عملاً در کردارش نمایان ساخته بود؛ همان هنری که آراستگان بدان بسیار
کم هستند.

 

خداوندا هنرِ دعوتگری را در وجود همه آنان
که دوست دار دین تو هستند قرار بده! آمین یا رب العالمین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا