تربیت، اخلاق و تزکیه

سیری در اندیشه‌های ناب «الکسس کارل»

سیری
در اندیشه‌های ناب «الکسس کارل» در پیرامون نیایش

ضیاءاحمد
فاضلی

اهمیت
دعا و نیایش بر هیچ مسلمان صاحب بصیرتی پوشیده نیست؛ نیایش در قرآن کریم، سنت و
سیرت پیامبر اسلام(ص) و سلف صالح ما جایگاه ممتازی را احراز کرده است.

علی‌رغم
آن چه برخی ساده‌اندیشان، در باره نیایش بدان رفته‌اند و برخی نیایشگران خام هم،
در عمل مُهر تأیید بر آن زده‌اند، دعا و نیایش فرار از مسؤولیت، تن‌دادن به خواری
و زبونی، توجیه‌گر تنبلی و بیکاره‌گی و جایگزین تلاش و کوشش، تفکر، برنامه‌ریزی و
ابتکار و نوآوری نیست؛ همچنان که نیایش مخدری نیست تا بر سر زخم‌ها، مشکلات و
نابسامانی‌ها سرپوش گذارد و دغدغه و انگیزه التیام‌بخشیدن، اصلاح‌نمودن و به سامان‌آوردن
را در وجود انسان خنثی سازد؛ بلکه نیایش رشددهنده نیروی اراده و تصمیم‌گیری، مایه
تقویت روحیه و روان، انگیزه‌بخش تحرک و تلاش، پدیدآورنده صبح‌گاه امید از دل شب‌های
تار شکست و نومیدی، ایجادگر بالاترین قدرت تحمل در برابر ناملایمات و دشواری‌های
زنده‌گی، دورکننده اضطراب و تشویش و بالآخره به تعبیر «الکسس کارل» «بازکننده
دروازه‌های بسته بر روی آدمی است؛ کما این که نیایش جلادهنده اندیشه و تفکر، آب
حیات روح و قلب، بیدارکننده نیروی خفته احساس و عاطفه، چشمه جوشان معرفت و شناخت حق
و کوتاه‌ترین راه رسیدن به قله‌های تکامل معنوی و عرفانی است.

اینها
و اموری دیگر، آثاری از نیایش هستند که تاریخ امت ما آنها را به حساب نیایشگران
واقعی (پیامبر اسلام و سلف صالح) ثبت نموه است.

باری
بنده را شوق نوشتن در باره نیایش افتاد، مصمم شدم تا اهمیت نیایش در اسلام را برای
علاقمندان معرفت برجسته سازم؛ در میان منابعی که از آن استفاده می‌نمودم، به
دیدگاه‌های جالب دانشمند فرانسوی «الکسس کارل» که به تعبیر دکتور شریعتی «کسی که
دنیای جدید او را به عنوان یکی از قطب‌های برجسته تفکر علمی جدید می‌شناسد و برنده
دو جایزه نوبل شناخته شده است» برخوردم و دیدم با این که او نه عارف، نه فیلسوف و
نه یک مسلمان، بلکه فیزیولوژیستی است که از اثر مطالعه چندین‌ساله خود، نیایش و
اثرات چشم‌گیرش را خیلی بهتر از بسیاری از ما مسلمانان شناخته و درک کرده است. اغلب
نظرات او را در باره نیایش، با نظرات اسلام موافق یافتم و شعر شاعر به یادم آمد که:

خوش‌تر
آن باشد که سرّ دلبران

گفته
آید در حدیث دیگران

او
گاه با تحلیل‌های شاعرانه و دل‌پذیر و گاه با تحلیل‌های فیلسوفانه و عالمانه، آن
چنان زیبا از عهده موضوع برمی‌آید که اگر کسی او را نشناسد، گمان می‌کند که او
عارفی بزرگ و یا فیلسوفی نامی بوده است.

لذا
نظریات او که انگار از قلم یک عارف و فیلسوف مسلمان تراوش کرده است، مرا شیفته خود
ساخت. حیف دیدم که (هر چند با این قلم شکسته) مروری بر برخی نظریات او (اگر نه همه)
نداشته باشم. امید که تشنه‌گان تدین و معنویت را آب حیاتی باشد و بنگرند چگونه
تقدیر الهی، از دامان تمدن دین‌ستیز و معنویت‌گریز غرب، چنین متفکری نقاد و حق‌نگری
ژرف‌اندیش را بیرون می‌آورد.

 

ماهیت
نیایش

الکسس
کارل، ابتدا جامعه خود (غرب) را به خاطر بی‌توجهی به جنبه‌های معنوی و عاطفی انسان
و تکیه محض بر فعالیت‌های مغزی، به باد انتقاد می‌گیرد:

«در
نظر ما غربی‌ها، جناب عقل را درگه بسی بالاتر از عشق است… علم می‌درخشد، در
صورتی که مذهب به خاموشی می‌گراید؛ ما همچنان در توسعه و تقویت قدرت مغزی خود می‌کوشیم،
اما کوشش‌های معنوی روحی‌یی چون: احساس اخلاقی، احساس جمال و به خصوص احساس
عرفانی، از تکامل باز ایستاده‌اند.»

او
پس از آن به تبعات مرگبار ضعف نیروهای معنوی در وجود انسان اشاره نموده و احیاء
مجدد آنها را لازم می‌داند:

«ضعف
این غرایز عمیق، بصیرت انسان متجدد را کور کرده است. یک چنین نقصی به او میدان نمی‌دهد
که برای ساختمان بنای اجتماع (سالم) بتواند عنصر شایسته‌یی به شمار آید. این یک
حالت بسیار ناپسندی است که از تمدن ما کاملاً می‌بایست ریشه‌کن گردد.

به
هر حال، معنویت، در موضوع کامیابی و توفیق در حیات؛ خود را هم‌ ارز تعقل، مؤثر
نشان می‌دهد.

بسیار
ضروری است که نیروهای معنوی را ‌‌ـ که به مراتب، بیش از نیروی دماغی، در تقویت و
تکامل شخصیت و فطرت مؤثر است ـ دو باره احیا کنیم و رونق بخشیم».

وانگهی
بعد از اشاره بر شدت مظلومیت احساس عرفانی، با وجود اهمیت آن؛ نیایش را تجسم عینی
آن دانسته و به تجزیه و تحلیل آن می‌پردازد:

«از
میان نیروهای معنوی، بر روی احساس عرفانی و یا مذهبی، از همه بیشتر گرد فراموشی
نشسته است؛ حقیقتاً چنین به نظر می‌رسد که احساس عرفانی جنبشی است که از اعماق
فطرت ما سرچشمه گرفته است و یک غریزه اصلی است. این احساس، جزء بسیار مهمی از هستی
ما است که ما اجازه داده‌ایم به ضعف گراید و غالباً به کلی نابود گردد».

«احساس
عرفانی، غالباً در نیایش تجلی می‌کند؛ نیایش در نهایت وضوح، یک پدیده روحی است… چنین
به نظر می‌رسد که نیایش اصولاً کشش روح است به سوی کانون غیر مادی جهان. به طور
معمول نیایش عبارت است از تضرع، ناله مضطربانه و طلب یاری و استعانت و گاهی یک
حالت کشف و شهود روشن و آرام درونی مستمر و دورتر از اقلیم همه محسوسات. به عبارت
دیگر، می‌توان گفت که نیایش پرواز روح است به سوی خدا و یا حالت پرستش عاشقانه‌یی
است نسبت به آن مبدأیی که معجزه حیات از او سر زده است و بالآخره: نیایش نمودار
کوشش انسان است، برای ارتباط با آن وجود نامرئی و آفریده‌گار همه هستی… حقیقت
نیایش یک حالت عرفانی پرگدازی را مجسم می‌کند که در آن دل به خدا جذب می‌شود».

سپس
وی علت عدم مقبول‌قرارگرفتن نیایش نزد فلاسفه را، ناتوانی عقل از مداخله در قلمرو
روح ـ که نیایش از آن منشأ دارد ـ می‌داند:

«این
حالت، از طبیعت عقل سرچشمه نمی‌گیرد و از همین رو است که تا آن جا که غیر قابل
ادراک (عقلی) است، در نظر اهل فلسفه و استدلال، غیر قابل مقبول باقی ماند».

هر
چند وی معتقد است که به قوت علم، می‌شود پرده از روی تظاهرات روح برداشت و روزنه
هر چند کوچک و کم‌نوری به سوی جهان روح باز کرد؛ اما این چیزی نیست که عقل‌پرستان
را اشباع کند:

«قلم
و علم، خوشبختانه تا دامنه همه محسوسات کشیده شده است و می‌توان به توسط
فیزیولوژی، تظاهرات روح را نیز در تحت این قلمرو آورد».

آن
گاه با تعبیری عارفانه، به این حقیقت اشاره می‌کند که نیایش و حصول حرارت و احساس
اتصالِ ناشی از نیایش، بهره کسانی است که واجد ملکه حُب و روحی سرشار از احساس و
عاطفه دارند و آنانی را که عقل محض و خالی از احساس و عاطفه‌اند، از آن محروم می‌داند:

«همان
طور که حدیث جمال و عشق در دفتر نیست و به درس و تعلیم نیاز ندارد؛ آنها که دلی
خالی از اندیشه دارند، خدا را همچون گرمای خورشید و یا عطر گل به طور طبیعی احساس
می‌کنند؛ اما همین خدایی که این چنین با کسی که دوست‌داشتن را می‌داند، کنار می‌آید؛
خود را از چشم آن که جز فهمیدن نمی‌داند، پنهان می‌دارد.

کمیت
اندیشه و بیان، آن جا که پای نیایش فرا می‌رسد، درمی‌ماند؛ زیرا نیایش بلندترین
قله تعبیر را در پرواز عشق، از میان شب ظلمانی عقل، پیدا می‌کند».

 

اثرات
نیایش

وی
نیایش را (اگر چه به صورت عادتی و خالی از روح اجرا شود) در رشد احساس اخلاقی و
عرفانی انسان، مؤثر می‌داند:

«نیایش
در روح و جسم ما تأثیر می‌گذارد… حتی وقتی که دعا تا سطح بسیار پایینی تنزل می‌کند
و به صورت بیان طوطی‌وار و فرمول‌های معینی درمی‌آید، تمرینی برای پیدایش زمینه‌یی
کاملاً لازم روحی به شمار می‌رود و احساس عرفانی و احساس اخلاقی را، همراه با هم
تقویت می‌کند. در چهره کسانی که به نیایش می‌پردازند تا حدود تقریباً ثابتی حس
وظیفه‌شناسی، کمی حسد و شرارت و تا اندازه‌یی حس نیکی و خیرخواهی به دیگران خوانده
می‌شود».

او
بعد از آن که از پناه‌گاه‌ها به عنوان مناسب‌ترین جا برای نیایش در زنده‌گی پر
هیاهوی امروزی یاد می‌کند، آرامش جسمی و روحی و قوت‌یافتن نیروی ادراک و اراده را
از اثرات نیایش شمرده و آن را بر صفات و خصایل آدمی مؤثر می‌داند:

«در
سکوت این پناه‌گاه‌ها، انسان می‌تواند در حالی که اندیشه‌اش به سوی خدا در پرواز
است، عضلات و اعصابش را آرامش بخشد، روحش را سبک‌بار کند و نیروی سنجش و تشخیص را،
خلوص و جلا دهد و قدرت تحمل زنده‌گی دشواری را که تمدن جدید بر دوش او بار کرده و
به زانویش در آورده است، به دست آورد. نیایش بر روی صفات و خصایل انسان اثر می‌گذارد.
بنا بر این، باید نیایش را پیوسته انجام داد».

او
با تعبیری زیبا و شاعرانه، از اعتقاد خود بر موجودیت نور فطرت در نهاد آدمی (آن چه
که قرآن مجید بدان اشاره کرده و خاستگاه نیایش محسوب می‌شود) اشاره کرده و از
اثرات نیایش در اصلاح و تزکیه نفس، جلای فکر، آرامش روان و تعادل میان نیروهای
وجودی انسان، خبر می‌دهد:

«گفته‌اند
در عمق وجدان شعله فروزان است (انسان نیایش‌گر از اثر نیایش) خود را آن چنان که
هست، می‌بیند؛ از خودخواهی‌اش، حرصش، گمراهی‌ها و کج‌فکری‌هایش و از غرور و نخوتش پرده
برمی‌دارد، برای انجام تکلیف اخلاقی رام می‌شود، برای کسب خضوع فکری اقدام می‌کند
و در همین هنگام، سلطنت پرجلال آمرزش در برابر او پدیدار می‌گردد و اندک‌ اندک یک
صلح درونی و یک هماهنگی و سازش خوش، میان فعالیت‌های عصبی و اخلاقی، بزرگ‌ترین
ظرفیت بردباری در برابر محرومیت، اندوه، بیماری و مرگی که به سراغ وی می‌آید،
ایجاد می‌شود».

«طبیب
نیز هنگامی که بیماری را دید که دست به دعا و توسل شده است، می‌تواند خرسند باشد؛
چه آرامشی که نیایش به ارمغان آورده است، کمک شایانی در مداوای وی به شمار می‌آید».

وی
برخی توهمات باطل در باره نیایش را چنین رد می‌کند:

«در
این جا نیایش را نباید با مرفین هم‌ردیف دانست».

«آثار
نیایش واهی و خیالی نیست، نباید احساس عرفانی را تا سطح اضطراب یک انسان، در برابر
خطرات و مجهولات جهان، پایین آورد.

زیرا
نیایش در همین حال که آرامش را پدید آورده است؛ به طور کامل و صحیحی در فعالیت‌های
مغزی انسان یک نوع شکفته‌گی، انبساط باطنی و گاه قهرمانی و دلاوری را تحریک می‌کند.

نیایش،
خصال خویش را با علامات بسیار مشخص و منحصر به فردی نشان می‌دهد؛ همچون صفای نگاه،
متانت رفتار، انبساط و شادی بی‌دغدغه، چهره‌یی پر از یقین، استعداد هدایت و نیز
استقبال از حوادث را به ساده‌گی در آغوش‌گرفتن یک سرباز و یا یک شهید مرگ را… ملاقات
پروردگار آنها را از صلح و آرامش درون لبریز می‌سازد، به طوری که شعشعه پرتو این
صلح، از چهره‌شان نمودار است و آن را هر کجا که روند، با خود می‌برند».

سپس،
وی تأثیر نیایش در شفای برخی از مریضان را به عنوان یک معجزه یاد نموده، می‌نویسد:

«این
معجزه با چنان سرعتی سلامت را به بیمار بازمی‌گرداند که هرگز حتی تا امروز هم
جراحان و فیزیولوژیست‌ها، در طول تجربیات‌شان مشاهده نکرده‌اند».

وی
برای نیایش اثرات دیگری نیز معتقد است، چنان که در ادامه می‌نویسد:

«اینهاست
آن دسته از اثرات نیایش که من نسبت بدان‌ها یک نوع شناخت مسلّم و قطعی دارم و
علاوه بر آن، نتایج بسیار دیگری نیز هست».

«نیایش
هر چه قدر عجیب بنماید، ناچاریم آن را همچون واقعیتی بنگریم که هر چه بخواهد می‌یابد
و هر دری را بکوبد، در برابرش گشوده می‌شود».

سپس
از «رالف والد امرسون» نقل می‌کند که:

«هیچ
کس، هیچ وقت نیایش نکرده است، مگر آن که چیزی دستگیرش شده است».

با
وجود این، او اذعان دارد که عواملی حرمان از ثمرات نیایش را به بار می‌آورد:

«اولین
علت آن این است که نیاش، امروزه بسیار به ندرت انجام می‌شود. احساس عرفانی در میان
متمدنین در شرف نابودی است».

با
آن هم وی معتقد است که:

«عادت
نیایش، در میان گروه‌هایی که نسبت به مذهب اجدادی وفادار مانده (و آن را به پای
تمدن مادی نریخته‌اند) نسبتاً فراوان است؛ درا ین گروه‌ها است که می‌توان هنوز
تأثیرات نیایش را مطالعه کرد».

او
از فرانسوی‌های امروزی، به عنوان ملتی که تمدن مادی جدید در حال سلب کلی نیایش از
ایشان است، نام می‌برد:

«می‌توان
گفت که عده فرانسوی‌هایی که نیایش می‌کنند، از چهار یا پنج درصد مردم، تجاوز نمی‌کند».

وانگهی،
وی فساد اخلاقی و ازدست‌دادن احساس و عاطفه انسانی را، دومین عامل حرمان از نیایش
و ثمرات آن می‌داند:

«ثانیاً،
نیایش امروز بی‌تأثیر است، چه بیشتر کسانی که اهل عبادت هستند؛ خودخواه، دروغگو،
متکبر و مغرور اند و ریاکارانی هستند که شایسته‌گی عشق و ایمان را ندارند».

 

مصادیق
اجابت نیایش

آن
چه عمق ادراک وی از موضوع را نشان می‌دهد، این است که او اظهار می‌دارد که غالباً
اثرات نیایش به شکلی غیر از آن چه که ما انتظار داریم بروز می‌کند:

«اغلب
اوقات، نتیجه حاصله با آن چه حدس زده می‌شود اختلاف دارد، مثلاً کسی دعا می‌کند تا
خداوند او را از یک بیماری عضوی شفا دهد؛ بیماری می‌ماند، ولی در عوض یک تحول عمیق
و تفسیرناپذیر روحی و اخلاقی به وی دست می‌دهد… نتایج مادی نیایش نیز مبهم و
ناآشکار است و معمولاً با دیگر پدیده‌ها آمیخته می‌شود».

وی
گاه اثرات نیایش را دریافت پاسخ‌های باطنی غیر آشکار و ناپایدار می‌داند، شبیه آن
چه الهام و کشف و شهود باطنی خوانده می‌شود:

«پاسخ
خواهش ما و عشق ما، معمولاً به صورت بطی، نامحسوس و تقریباً غیر مسموع داده می‌شود؛
این پاسخ که با زمزمه بسیار نرمی به اندرون ما پا می‌گذارد، با قیل و قال جهان
خارج به آسانی خفه می‌گردد».

فقدان
نیایش در میان ملتی برابر است با سقوط قطعی آن ملت.

وی
در ذیل عنوان فوق، تبعات زیان‌بار فقدان نیایش را بررسی می‌کند؛ او ذلت‌پذیری و
استعمارزده‌گی را یکی از آن تبعات می‌داند:

«پس
از اضمحلال عقاید اجدادی و محو احترام به تعصب نسبت به عادات و رسوم خانواده‌گی،
با یک تجربه سخت دردناک و تلخ، آموختیم که فقدان احساس اخلاقی و عرفانی در میان
اکثریت عناصر فعال یک ملت، زمینه زوال قطعی آن ملت و انقیاد او را در بند بیگانه،
تدارک می‌بیند. سقوط یونان قدیم، معمول چنین عاملی بود».

شاید
برای خواننده معلوم باشد که ضرورت اخلاق (هر چند به صورت مادی آن) برای جامعه بشری
موضوعی است متفق علیه، اما وی آن را بدون مذهب و احساس عرفانی، امکان‌ناپذیر
دانسته و معتقد است که احساس اخلاقی بدون احساس عرفانی که خاستگاه نیایش است،
ناماندنی و در نتیجه جامعه‌‌یی را که احساس عرفانی را از دست دهد، در معرض زوال می‌داند:

«فعالیت‌های
اخلاقی و مذهبی، عملاً با یکدیگر بسته‌گی‌دارند، احساس اخلاقی پس از مرگ احساس
عرفانی، دیری نمی‌پاید؛ انسان در ساختن یک سیستم اخلاقی مستقل از مذهب، آن چنان که
سقراط می‌خواست، موفق نشده است. اجتماعاتی که احتیاج به نیایش را در خود کشته‌اند،
معمولاًًً از فساد و زوال مصون نخواهند بود؛ این از آن جهت است که متمدنین بی‌ایمان
نیز همچون مردم دیندار وظیفه دارند که به مسأله رشد همه فعالیت‌های باطنی و درونی
خود که لازمه یک وجود انسانی است، دلبسته‌گی پیدا کنند.»

سپس
وی با یک تحلیل فیلسوفانه، به تفصیل به بیان نحوه عملکرد احساس عرفانی، در تحصیل
موفقیت در زنده‌گی می‌پردازد:

«چگونه
و روی چه اصلی، احساس عرفانی چنین نقش مهمی را در موفقیت زنده‌گی بازی می‌کند، با
چه میکانیزمی نیایش بر روی ما تأثیر می‌گذارد؟ این جا قلمرو مشاهده و بررسی را ترک
می‌کنیم و دست به دامان فرضیه می‌شویم.

فرضیه
و حتی تصادف نیز در پیشرفت علم و معرفت ضروری است؛ باید ابتدا به خاطر داشته باشیم
که انسان واحدی است نیمش، آب و گل و نیمش جان و دل.

بنا
بر این، نمی‌توان او را به طور کامل در چارچوب فضا و زمان درک کرد، زیرا آن نیمه
دوم یعنی شعور و روح انسانی، اگر چه در اندام ما قرار دارد، ولی در عین حال دنباله‌اش
به خارج از این جهان مادی کشیده می‌شود… ما می‌توانیم چنین معتقد باشیم که ما در
یک کانون معنوی غرقه‌ایم که در آن، بیشتر از جهان مادی (هوا و زمین) گام بر‌می‌داریم.
این کانون معنوی، جز آن موجود باقی و فاعل مایرید و ابدی، در میان همه و بالاتر از
همه، که او را خدا می‌خوانیم، نخواهد بود.

بنا
بر این، می‌توان نیایش را مأمور روابط طبیعی میان روح انسانی با موطن مألوف و
جایگاه اصلی‌اش دانست و آن را همچون فعالیتی حیاتی که با ساختمان وجودی ما متعلق
است، تلقی کرد؛ به عبارت دیگر، نیایش را به چشم یک عمل عادیِ جسم و روح‌مان نگریست.»

منبع
: انجمن اخلاقث و معرفت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا