زندگی نامه

زندگینامه صادق هدایت

صادق هدایت
صادق هدایت،شب سه شنبه ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ خورشیدی(۱۷ فوریه ۱۹۰۳) در خانواده ای اشرافی در تهران به دنیا آمد. در کودکی به دلیل ظرافت و زیبایی و داشتن موهای طلائی و چشمان آبی،همه ی افراد خانواده دوستش می داشتند.نام او را به رسم معمول بزرگ خانواده نیر الملوک(جد پدری هدایت) “صادق” نهادند.

یکی از نیاکان او،”رضا قلی خان هدایت” نویسنده ی “مجمع الفصحا” ادیب نام آور دوره قاجاریه است. به گفته ی “محمود هدایت”: ((برادرم صادق،در همه ی دوره ی کودکی مایه سرگرمی بزرگ و کوچک خانواده بود.حرکات و گفتار شیرین و دلچسبش همه ی ما را سرگرم می کرد.در پنج شش سالگی خیلی زودتر از معمول و سن خودش،آرامش و سکوتی در او دیده می شد.شیطنت های بچگانه نداشت،غالبا در خودش فرو می رفت و از دیگر کودکان کناره می گرفت…))

صادق هدایت را در شش سالگی به مدرسه ی “علمیه” سپردند و او پس از پایان گرفتن آموزش دوره ی ابتدایی،به “دارالفنون” رفت و تا سال سوم دبیرستان در آنجا درس خواند،ولی پس از مدتی از برنامه ی درس ها سر خورد،و از قیل و قال مدرسه، دلش گرفت،و برای یاد گرفتن زبان خارجی پافشاری کرد.پس او را به مدرسه ی “سن لوئی” فرستادند.او در آنجا با پشتکار زیاد زبان فرانسه را فرا گرفت،و به نامه نویسی به انجمنهای ادبی اروپا پرداخت،و کتابها و رساله های دلخواه خویش را به این وسیله بدست آورد.

هدایت در سال ۱۳۰۲ کتاب “انسان و حیوان” و در ۱۳۰۶ “فوائد گیاهخواری”(چاپ برلین) را انتشار داد.او در این کتاب ها زیر نفوذ اندیشه های بودائی،آشکارا تنفر خود را از کشتن جانوران بیان می کند و در سودهای گیاهخواری،داد سخن می دهد.

در همین سالها،در حدود چند ماه،با دلبستگی زیاد به خواندن “علم سرائر” پرداخت و کتابهای بسیاری در “جفر”،”اصطرلاب”،”پیشگوئی” و “روح شناسی” از اروپا بدست آورد و خواند،ولی پس از مدتی از این قبیل مطالعه ها دست کشید.

در سال ۱۳۰۴(۱۹۲۵ میلادی) در مسابقه ی اعزام دانشجویان به اروپا شرکت جست و موفق شد و به اروپا رفت.نخست برای آموزش عالی مهندسی وارد بلژیک شد،ولی سال بعد او را با دانشجویان دیگر برای تحصیل در دانشکده ی معماری به پاریس فرستادند،ولی آموزش های ریاضی و معماری،با دلبستگی های عاطفی و ادبی او سازگار نبود و آنها را ترک گفت و وقت خود را صرف آموزش های هنری و ادبی کرد.چهار سال در اروپا ماند و در همان سالها در روزنامه های فرانسه،مقاله ها و داستان های چندی به چاپ رساند.

وی به زبان فرانسه تسلط داشت و از زبان های انگلیسی و عربی نیز به خوبی می توانست بهره گیرد.بعدها زبان پهلوی را نیز فرا گرفت و چند اثر پهلوی را به زبان فارسی برگرداند.هدایت از همان آغاز دریافت که وظیفه او داستان نویسی و پژوهش ادبی و شناخت و شناساندن فرهنگ مردم ایران به خود و دیگران است،از این رو داستان ها و مقاله هایی نوشت که زندگانی و فرهنگ مردم ایران در قرن ۱۴ هجری در آنها انعکاس یافت.

در همین سفر اروپا به اندیشه ی خودکشی افتاد و خود را در رودخانه ی “مارن” انداخت ولی نجاتش دادند و او به برادرش نوشت: ((یک دیوانگی کردم،الحمدالله به خیر گذشت!))

پس از بازگشت از سفر اروپا مدتی بیکار بود و بعد به تناوب در اداره ها و سازمانهای دیگر رفت:اداره ی کل تجارت(۱۳۱۱)- وزارت خارجه- شرکت کل ساختمان ایران (۱۳۱۵).محیط اداره ها و طرز کار مدیران با روحیه ی هنری هدایت،سازگار نبود و چون از همان زمان نیازی شدید به آموختن زبان پهلوی در خود حس می کرد،در سال ۱۳۱۵(۱۹۳۶ میلادی) به هندوستان رفت.در هندوستان نزد “استاد انگلساریا” به فرا گرفتن زبان پهلوی پرداخت و در نتیجه ی این زبان آموزی در این دوره،ترجمه هایی است که به نام “زند و هومن یسن” و “کارنامه ی اردشیر بابکان” در سال ۱۳۲۲ و ۱۳۲۳ در تهران به چاپ رسیده است.

او یک سال در هند ماند و در ۱۳۱۶ به ایران بازگشت و بار دیگر وارد خدمت بانک ملی شد،بعد به اداره موسیقی ملی(۱۳۱۷) و سپس به دانشکده هنرهای زیبا رفت(۱۳۲۰) و تا پایان زندگی در این دانشکده با سمت های متفاوت کار کرد.

در سال ۱۳۲۴ به تاشکند(ازبکستان) رفت و دو ماه در آنجا بود و فراوانی نسخه های خطی ادب کهن ایران نظرش را به خود کشید.سپس در نخستین کنگره نویسندگان ایران – بزرگترین مجمع ادبی و هنری آن روزها- شرکت جست و برای “هیئت مدیره” ی این کنگره برگزیده شد.در این کنگره نام آوران ادبی ایران:بهار،نیما،کریم کشاورز،خانلری،طبری،علوی و… شرکت داشتند (۱۳۲۵).

در سالهای ۱۳۲۰به بعد با روشن تر شدن افق هنری و ادبی،هدایت از لاک تنهایی خود به در آمد و به فعالیتهای اجتماعی دست زد.اگر چه وابسته ی هیچیک از گروه های سیاسی آن روزها نشد،ولی با کوشندگان راه آزادی و هنرمندان پیشرو،همدلی و همراهی می کرد.داستانهای سگ ولگرد(۱۳۲۱)،حاجی آقا(۱۳۲۴)،فردا(۱۳۲۵) و توپ مرواری که واقعیت های اجتماعی را منعکس می کنند،و هدایت مستقیم و نا مستقیم از سیمای زشتکاران پرده بر می گیرد،فرآورده ی همین دوران است.

هدایت به گفته ی دوستانش خوش برخورد،بذله گو و مهربان بود و خود را – گر چه دیر- می توانست در دل دیگران جا کند.قامت متوسط،اندام باریک،حالت خونسرد،قیافه ی تودار،ظاهر لاابالی داشت.عینک میزد و همیشه سیگاری لای انگشتانش دیده می شد.دوستاتش در چهره ی او نوعی گیرندگی و زیبایی می دیدند.

هدایت با مجله های موسیقی،سخن،پیام نو و …همکاری داشت و نویسندگان آنها را راهنمایی می کرد و با اثار خود رونقی به آنها می داد.نخستین دوستانش: مسعود فرزاد،بزرگ علوی،مجتبی مینوی … بودند که با هم گروه “ربعه” را درست کرده بودند(در برابر ادیبان سبعه! که کارشان راست و ریست کردن نسخه های خطی و حاشیه نویسی بود.)

کافه نشینی هدایت و دوستانش دهن کجی به ادیبان رسمی بود،ادیبانی که با هرگونه اندیشه ی تازه و نوآوری هنری مخالفت می ورزیدند.دوستان بعدی هدایت:مسعود رضوی،خانلری،چوبک،انجوی شیرازی،حسن قائمیان… هر کدام در رشته ای از شاخه های فرهنگ و ادب کار می کردند و از شور و شوق او الهام می گرفتند.

هدایت از سال ۱۳۲۷ در اندیشه سفر به فرانسه – وشاید دیار خاموشان- بود و دیگر نمی توانست تاریکی محیط را برتابد.در این سالها با “کافکا” همدم و همدل شده بود،”مسخ” را ترجمه کرد(۱۳۲۹) و “پیام کافکا” را نوشت که یکی از پژوهش های مهم ادبی درباره ی “کافکا”ست.

هدایت در ۱۲ آذر ماه ۱۳۲۹ به فرانسه رفت و چهار ماه بعد در نوزدهم یا بیستم؟ فروردین ماه ۱۳۳۰ در پاریس با باز کردن شیر گاز،خودش را کشت.در منزلش که در کوچه “شامپیونه” واقع بود،جسدش را در حالیکه روی کف اطاق دراز کشیده بود و چهره ای بسیار آرام داشت،در کنار خاکستر آثار چاپ نشده اش یافتند.

روز ۲۷ فروردین،جسدش پس از توقف کوتاهی در مسجد پاریس،در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شد.

هدایت نسبت به حیوانات دلسوز بود و گربه را به ویژه دوست می داشت و همیشه یک گربه روی میزش بود.دلسوزی او به جانوران در “فوائد گیاهخواری” و “سگ ولگرد” به خوبی نمایان است.

او زن نگرفت و تنهایی را برتری داد.ولی هدایت اگرچه زن و فرزندی نداشت،کودکان اندیشه ی خود را برای هموطنانش به یادگار گذاشت.

او به فرزندان ایران یاد داد که چگونه مرز و بوم خود را دوست داشته باشند،و برای شکوهمندی دوباره ی فرهنگ ملی خود بکوشند و برای به ثمر رساندن آنچه در گذشته زیبا و دوست داشتنی بوده و امروز نیز به کار می آید،گام های بلندی بردارند

 

منبع: شعر نو- فرهاد هدایت
منبع: سیمرغ

یک دیدگاه

  1. درود.من عاشقانه کتابای صادق خان رو می خونم تنها چیزی که ازارم میده اینه که مبادا این نوشته دقییییییییییقا همون نوشته هایی نباشه که خودشون نوشته برای دسرسی به نسخه های اصلی باید چکار کنم؟با سپاس فراوان یوتاب.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا