كردستان

خانه‌ای ویران و وجدانی بیمار(هستی‌شناس

چرا که توانایی این امور را ندارند و برای اینکار پرورش
نیافته‌اند. این سخنگویان ناروا، و این رهبران ناشایست، و این مشاوران نالایق، و
این نویسندگان بی‌خبر از سنگینی بار مسئولیت، تصویری غیر واقعی و مخدوش از واقعیت
اوضاع و احوال معاصر کُردها ارائه می‌دهند. این تصویر بَزَک کرده و رتوش شده و به
دور از واقعیت است، تصویری برای راضی شدن خود و فریب دادن خود است. رهبران و
نویسندگان و مشاورین و سخنگویان کُرد سرگرم زیبا نمایاندن جهان کُرد هستند که این
هم منطقی ترین کاری است که به آن پرداخته اند. چرا که اگر تصویر واقعی دنیای کُرد
آشکار شود این سؤالات برای مردم پیش می آید که: پس تا به حال اینان چه کار کرده‌اند؟
نقش آنها در این شرایط ناهموار و غیر عقلانی و ناانسانی کُردها، که غیر قابل
پیشگیری است، چه بوده است؟ خود آنها، به جای افشای واقعیات، مشغول آرام سازی مردم
هستند، مشغول زیبا نمایاندن دنیای کُرد هستند، چرا که این رهبران و سخنگویان و
نویسندگان و تصمیم گیران بخشی از مشکلات و سازنده مشکلات بوده‌اند، کسی هم که خود
عامل ایجاد مشکل باشد غیر ممکن است بتواند آن را ببیند یا مردم را برای درک آنها
راهنمایی کند چه برسد به آنکه توانایی رفع آنرا داشته باشد. در ورای این زیبا
نمایاندن دنیای کُرد، که بعداً به آن می‌پردازم، از هر دید و استانداردی که به
دنیای کُرد نگاه شود، هرج و مرج، تاریکی، ناامیدی، بیماری و بی اعتمادی مشاهده می‌شود،
بی هویتی یا نابودی هویت و متلاشی شدن پایه ها ی کُرد بودن آشکار است. البته به
شرط آنکه این نگریستن از روی صداقت و به دور از نفاق و دورویی باشد. نه تنها کوشش
جدی برای جمع شدن کردها در حول یک پروژه بسیار کم است، بلکه کوششهای زیادی در حال
ویران کردن هویت پریشان و مبهم موجود است. افراد زیادی با سرنوشت و هویت مشوش
کُردها بازی می‌کنند، آنانیکه این تراژدی را نمی‌بینند یا کورند، که نمونه شان
فراوان است، چنانکه رنه گیدنین می‌گوید: « ما در زمانی زندگی می‌کنیم که کوران حکم
می‌رانند، نابینایان دست نابینایان را گرفته اند و به سوی پرتگاه روانند ». در
تداوم این وضعیت منافعی دارند، یا اینکه اوضاع را درک نمی‌کنند و به بلوغ عقلی درک
چنین اوضاعی نرسیده‌اند. در دنیای کُرد کم نیستند افرادی که سرگرم آراستن دوران
کودکی اجتماعی بوده و از ما توقع دارند که هیچگاه بزرگ نشویم. این افراد از
عقلانیت و پویایی هراس دارند. این پدیده شوم در بیانات شعری کاملا آشکار است. اما
برای اینکه از جامعه‌ای سخن بگویید که پایه هایش سست شده و سرزمینش اشغال شده و در
پرتگاه نابودی و متلاشی شدن قرار گرفته است به جوانمردی و شجاعت اریستوکراتیک نیاز
دارید که این شجاعت خود بخشی از روح سالم کُردی است. آری به یک نفر، به یک نیروی
از خود گذشته نیاز داریم تا به سخن بیاید بدون آنکه از صاحبان قدرت بهراسد، بدون
آنکه از تهمت و افترا و ترور شخصیت هراسی داشته باشد، بدون آنکه فریب جاه و مقام
اجتماعی و تشویقات و تعریف و تمجیدهای صاحبان قدرت را بخورد، بدون آنکه از تهدید
مرگی که نابکاران دیروز و سیاستمداران امروز به گوشش می‌خوانند ترسی به دل راه
دهد. همانها که امروز در روزنامه‌ها و رادیوها و سایتها مردم را «ترورایز» می‌کنند.
جوانمردی لازم است که وجدانش را در دعوتهای راهزنان نباخته باشد. فریب مُدها را
نخورده باشد، صاحب تفکری مستقل باشد. جوانمردی لازم است که گذران مالیش متکی بر
دولت، احزاب و ارتباطات اجتماعی نباشد، بلکه صوفی‌آسا، با قناعت و توانمندی روحی،
آزادی را در اختیار بگیرد، جوانمردی لازم است که تنها به دو مقیاس و میزان فکر
کند:

اول: حقیقت. به یاد داشته باشیم در زمانی قرار گرفته‌ایم که
عده‌ای به نام فیلسوف و روشنفکر تبلیغ می‌کنند که حقیقت وجود ندارد. هر چه وجود
دارد دورنما و سایه و شبح است. یعنی صدام حسین و انسان انفال شده کُرد هر کدام
مالک بخشی از حقیقت‌اند.

دوم: احساس مسئولیت و تعهد نسبت به جامعه کُردی و فرزندان
آینده‌اش.

جا دارد سؤال شود: در خانه تاریک، پریشان، و به هم ریخته
کُردها چنین جوانمردی پیدا می‌شود؟ بدون شک پاسخ می‌دهم آری. چرا که اگر ما از
چنین روح آریستوکراتی بی‌نصیب بودیم کردستان به تاریکستان تبدیل می‌شد، به پرتگاهی
تبدیل می‌شد، که همه چیز را به نابودی می‌کشاند.

خوشبختانه توانایی و اراده چنین روح جوانمرد مبارزی (مبارز
در معنای معنوی نه مبارزه‌ی ‌مسلحانه و مادی) وجود دارد. این روحیه نه در زمان حال
بلکه در گذشته هم وجود داشته است. «شرفنامه» برایمان ثابت می‌کند که در تاریخ
کُردها چنین روحی وجود داشته است، “تحفه مظفریه” نیز آن را ضبط کرده
است، احمد خانی بزرگ این روح را در خود بروز داده است، مولانا خالد نقشبندی مجسمه
تمام‌نمای این روح بوده است.

پیشوا قاضی محمد کالبد کامل این روح بوده است. قهرمانانی که
در هشتاد سال گذشته در زندانهای موصل، بغداد، آنکارا و …. جان خود را فدا کرده‌اند
مانیفست این روح جوانمرد بوده‌اند. علیرغم تمام شکست‌های تراژیک و به سرازیری
افتادن وجدان کُردی، نه در گذشته و نه در حال، نتوانسته‌اند این روح اریستوکرات را
که عاشق حیات مستقل است، نابود کنند. هنوز نفس می‌کشد و در مبارزه علیه ساده‌نگری،
خجالت‌آوری، شکست و پوچی پایدار و آماده است، هر چند که این آمادگی در سطح مطلوبی
نیست، اما تنها این روح است که معناها را می‌سازد، داستان‌هایی را ثبت می‌کند و
گاهی به جامعه کُردها هشدار می‌دهد.

کلیه خصوصیات معنادار و ارزشی کُردها، مثل مشارکت متمدنانه
آنها در روند حرکت حوزه‌های تمدنی شرق، تقویت و فربه کردن ابعاد روحی و معنوی
منطقه، فداکاری در راستای عدالت و حقیقت، همه و همه بیانگر وجود روح جوانمردی و
حقیقت جویی در میان کُردها است، اما مهم است بدانیم محیط کُردها هیچوقت میدانی
مناسب برای فعالیتهای این روح جوانمرد نبوده است و همیشه در مقابلش بُعد دیگر،
یعنی روح منفی کُردی، قرار گرفته است که با ترور، تبعید، تهمت و افترا روح مثبت را
از میدان به در کرده است.

این روح از محیط کُردها فراری شده و همچون مولانا خالد
نقشبندی از طرف نزدیکان ضعیف‌النفس مورد خیانت واقع شده و در میهن خویش به دست
همزادانش ترور شده یا مثل قاضی محمد به دست دشمنان سپرده شده است. همان دشمنانی که
بزرگترین دشمن روح جوانمردی کُردی بوده‌اند.

در جهان به دلیل شورش و آشوب عوام (masses) که ثمره‌ی مدرنیته است، آریستوکراسی
و روح اریستوکراسی در حال عقب‌نشینی است. در دنیای کُرد هم این اتفاق به وقوع
پیوسته است. روحی که سرشار از کینه و بغض نسبت به خلاقیت و ابداع و زیبایی است،
روحی که پیامش فراموش کردن هویت و حقیقت و بودن است، روحی که شیفته اخلاق بردگی
است، روح فعال کُردی را که ارستوکرات و اشرافی است مورد تهاجم قرار داده است. در
اینجاست که می‌توان اشاره به تاثیرات جهانی کردن در میان کَُردها نمود. جهانی کردن
زاییده تفکر کسانی است که از هر چیز عظیم و ممتاز رَم کرده و به جای آن عاشق
چیزهای گُنده و غول پیکر هستند. چنانچه هایدگر و بعضی از اندیشمندان اشاره می‌کنند،
تمدن آمریکایی از یک طرف تمدن انسانی عامی(average) است و از طرف دیگر عاشق چیزهای هیولا و غول‌پیکر است.

ساختمان‌های بزرگ، بازارهای بزرگ، ماشینهای دراز، مردان
هیکلی، رهبران تنومند و گنده اما بی‌ماهیت و بی‌جوهر.

هایدگر در کتاب «دروازه‌ای به سوی متافیزیک» می‌نویسد: در
یک نگاه متافیزیکی شوروی و آمریکا مثل هم هستند. دیوانه تکنولوژی و پرورش دهنده
انسانهای عامی‌ بی‌مسئولیت و التزام.. هایدگر در سالهای ۳۰ قرن گذشته در این کتاب
به گونه‌ای سخن می‌گوید که گویی اوضاع امروز را توضیح می‌دهد که به آن جهانی کردن
می‌گویند. جهانی کردنی که مخالف روح ارستوکراسی و خلاقیت و بزرگی است و کوشش می‌کند
تا تمام جهان تبدیل به بازار و همه انسانها به کارگر تبدیل شوند. بازاری که همه ما
در آن تبدیل به برده خواهیم شد، اما برده‌هایی که در فروختن خود آزاد خواهیم بود،
آزاد خواهیم بود که به برده‌ای خوشبخت، یا به انسانی یاغی و دارای وجدانی سرشار از
آزار، یا به فردی تروریست تبدیل شویم. در انتخاب یکی از این سه نقش آزاد هستیم.
هدف از چنین اشاره‌ای خلاصه و گذرا به جهانی کردن این است که روح دلیر و جوانمرد
دنیای کُرد نیز روبه‌روی تهدید نابودی قرار گرفته است. از یک طرف به دلیل این
پروژه که در سطح جهانی در حال اجرا شدن است و از طرف دیگر به دلیل فعال و قدرتمند
بودن آن بُعد روحی که آمادگی برده شدن را دارد و صاحب وجدان بیماری است. ما امروز
در جهانی زندگی می‌کنیم که ارزشها و دیدگاه‌هایی حاکم بر آن را بر اساس اخلاق
بردگی بنیاد نهاده‌اند و انسانیت را به سرعت به سوی پرتگاهی بلند سوق می‌دهند .

برای نمونه بنیادگرایی (Fundamentalism) به آن اندازه که پدیده‌ای مدرن و
برخاسته از مدرنیته و بحرانهای آن است از سنت فاصله دارد. به آن اندازه که
بنیادگرایی در تقابل با مدرنیته است بسیار بیشتر مخالف سنت است. ترادسیون یا سنت
در نظر فیزجان شوان و رنه گیونین و ژولیوس ای ولا به معنای فلسفه حکمت جاودان (perennial
philosophy) است. طارق علی
آخرین کتابش را به جای آنکه «جنگ میان بنیادگرایان» نام گذاری می‌کرد بهتر بود
آنرا «جنگ ارزشهای مدرنیته و سایه‌هایش» می‌نامید. چرا که بنیادگرایی اسلامی ‌به
آن اندازه که به بنیادگرایی مسیحی نزدیک است ده برابر بیشتر از روح فلسفه سنتی
اسلامی دور است. بنیادگرایان شرق و غرب، هندی و اسلامی و بودایی و یهودی و مسیحی
جدا از اینکه زاییده مدرنیته هستند، و با توسل به ارزش‌های مدرن علیه ارزش‌های
مدرنیته می‌جنگند چیز دیگری نیستند. در واقع ما شاهد جنگ مدرنیته و سایه‌هایش
هستیم …

متاسفانه مردم از این واقعیت آگاه نیستند چرا که در دانشگاهها
و مراکز روشنفکری نظریات فیلسوفان سوفستایی مثل دریدا مطالعه می‌شود ولی یک حرف از
رنه گیونین که متفکر و مغز بزرگ قرن بیستم است مطالعه نمی‌شود. نام افراد سطحی و
کم مایه‌ای مثل رونالد بارت سر زبانها می‌افتد ولی یک حرف درباره کوماراسوامی ‌که
اندیشمندی در حیطه هنر و ادبیات است به میان نمی‌آید. در جهان ما محمد ارکون را می‌خوانیم.
او از متدهای که اکنون مُد هستند برای بررسی اسلام استفاده می‌کند، اما سید حسین
نصر را نمی‌شناسیم که پنجاه سال است با دید فلسفه و حکمت جاویدان به بررسی جهان و
آثار بشریت پرداخته است.

جهان در هرج و مرجی عجیب قرار گرفته است، در بحران‌ها غرق
شده است، بحران محیط زیست، بحران فکری، بحران‌های اجتماعی و… به همین دلیل جامعه
ها گرفتار پریشانی و سردرگمی گشته‌اند، از آینده خود بیم ناکند. در مقابل جبروت
تکنولوژی هراسانند.

سؤال ما این است: در این جهان که جامعه‌ها مالامال از
ناامیدی و پریشانی و نگرانی از آینده خود و نسلهای آتی هستند جامعه کُردها چکار می‌کند
و چه دیدی نسبت به جهان دارد؟

تصویری که سیاستمداران و روشنفکران (غیر از چند نویسنده)
درباره جامعه کُردها نشان می‌دهند، برنامه‌های حزبی و گروهی، اطلاعیه‌ها، نوشته‌ها،
مقالات، ارتباطات رهبران، جلسات نخبگان و…و…و…همه وهمه چنان می‌نمایانند که جامعه
کُردی نسبت به حال و آینده خود نگران نیست و دغدغه‌ای ندارد. این تصویر یا نمایه
ما را به این قناعت می‌رساند که جامعه کُردی گمان می‌برد که وضعیتش از گذشته بهتر
است و اکنون صاحب پروژه است و با اطمینانی عجیب به این جهان نامطمئن و موقعیت خود
می‌نگرد. در حالیکه روزی نیست که دشمنان کُرد پافشاری نکنند که «بودن» کُرد نباید
باشد، که کُردها نباید صاحب پروژه و برنامه خود باشند. روزی نیست که به گوش کُردها
خوانده نشود: «ما هر چه گفتیم تو همان را تکرار می‌کنی و به همان فکر می‌کنی.» در
همان حال سیاستمداران و روشنفکران کرد می‌گویند: «همه چیز به خوبی پیش می‌رود.»
«اینجا و آنجا مقدار کمی مشکلات سیاسی وجود دارند اما به دلیل پیروز شدن ارزشهای
دمکراسی، که ثمره‌ جهانی‌شدن است، این مشکلات هم رفع خواهند شد.» «بعضی مشکلات
فرهنگی و سنتی و اجتماعی مثل ظلم به زنان وجود دارد که سنتی بودن جامعه کُردها و
اسلام مسئول آن هستند اما افراد فمنیست در این مورد فعال بوده ودر حال رفع این
مشکلات هم هستند.» این تصاویر و نمایه‌ها می‌خواهند ما را به این نتیجه برسانند که
حکومتهای اشغالگر کُردستان به دلیل قدرت و توانایی ارزش‌های آمریکایی به سوی
نابودی حرکت می‌کنند. (در دهکده جهانی، حقوق بشر و ارزشهای انسانی کاملا اجرا و
جایی برای رژیم‌های دیکتاتور وجود ندارد.)

آنهایی که مشغول ترسیم چنین تابلویی هستند می‌خواهند به ما
بگویند که فرهنگ و زبان و ادبیات کردی از هر زمانی درخشانتر و پر رونقتر است. در
کردستان ایران نشریات کردی چاپ می‌شوند، «انستیتوی کُرد» تأسیس می‌شود و کتاب
کُردی منتشر می‌شود! در کردستان غربی (کردستان سوریه) نمایشگاه گشایش می‌یابد و
مجلات و کتب کردی با الفبای لاتین چاپ می‌شوند دلیل اینکه کسی آنها را نمی‌خواند
این است که کُرد با الفبای خویش که لاتین است آشنا نیست واز این الفبای ارتجاعی
عربی دست نمی‌کشد.! در کردستان شمالی ادبیات کردی نفس می‌کشد و رمان‌نویسانی مثل
محمد اُزوی را ساخته است. در کردستان جنوبی (کردستان عراق) جامعه ‌کُردی به دلایل
جهان‌بینی خاص و وجود احزاب و مراکز روشنفکری و سیاستمداران زبده هیچگاه تا این حد
خوب نبوده است.! درست است که کردستان جنوبی به تنهایی به چهار بخش تقسیم شده ودر
یکی از این چهار بخش هنوز تعریب ادامه دارد، اما ما دارای برنامه هستیم و مشغول
دموکراتیزه کردن جامعه کردها هستیم.! در بیرون کردستان دارای دوستانی بوده و جهان
بر مسایل ما آگاهی پیدا کرده و تکرار مسایل و فشارهای گذشته غیرممکن است. به دلیل
دوراندیشی و توانایی رهبرانمان به راه‌حل فدرالیسم برای مسئله کُردها رسیده‌ایم و درخواست
عراقی دمکرات و آزاد می‌کنیم. همین شخصیتهای روشنفکری و سیاسی کرد درباره وضعیت
فرهنگی به ما می‌گویند که آزادی فکری وجود دارد و نشریات و روزنامه‌های زیادی
منتشر می‌شوند (کیفیت مطالب مهم نیست بلکه مهم تعداد است)، تلویزیون و رادیو
داریم، و سالیانه چندین فستیوال تئاتر و داستان و شعر برگزار می‌شود.!

تصویر بالا آرزو و آمال تمام انسانهای دلسوز جامعه‌ کُردها
است، یعنی رو به راه و درست بودن وضعیت کُردها و خانه‌ کُردها. ملتی که در تاریخ
خود مشکلات و مصیبت‌های زیادی را تحمل کرده است وتراژدی‌های عظیمی را تجربه کرده
است شایستگی رسیدن به تمام خواسته و آرزوهایش رادارد اما مشکل این است که واقعیت
کُردها با تصویر نشان داده شده یکی نیست. در همان ابتدای بررسی دقیق و علمی واقعیت‌های
موجود جامعه‌ کُردها این تصویر مخدوش و تیره می‌شود. آنهایی که این واقعیت را قبول
نمی‌کنند به کبکی شبیهند که سرش را زیر برف می‌کند، چون دیگران را نمی‌بیند، گمان
می‌برد که دیگران نیز وی را نمی‌بینند. انبوه عظیم نوشتجات که به نام مقاله و شعر
و تحقیق هر روز بر صفحات روزنامه‌ها و نشریات کُردی و در این اواخر بر سایت‌های
اینترنتی کُردی مطالعه می‌کنیم، کارناولی از عدم فهم و درک پرسش‌های بزرگ جامعه‌
کُردها، ساده‌کردن مشکلات، پاک کردن صورت مسایل، و خلق تصویری خیالی و شاعرانه
درباره جهان و وضعیت فعلی جهان است، این خاصیت کوشش‌هایی است که در کردستان (عراق)
و جامعه آن در حال اجراست.

در جهانی که سرشار از هراس و نگرانی و ناامیدی است، ترس از
نابودی محیط زیست، وحشت از علم که با نفی تقدس حیات جایگاه خدا را اشغال کرده و به
دخالت در طبیعت و حیات مشغول است، انسان روز به روز از خود بیگانه‌تر می‌شود. در
جهانی که آینده جامعه‌ها روشن نیست و انسان مجبور است که خود را کرایه بدهد، خود
را بفروشد، در چنین جهانی، وضعیت کُرد از همه بدتر است، کسی وی را به عنوان ملت
نیز به حساب نمی‌‌آورد و خانه‌اش در میان دیگران تقسیم گشته است، در همان حال خودش
هم صاحب هیچ موضع و اندیشه و تحلیلی نیست. در چنین جهانی و در سایه مطالعه انبوه
نوشتجاتی که از خانه‌ کُردها پخش می‌شوند، نمی‌دانیم چرا کردها بی‌خیال و بی‌غمند.
این تصویر و این خوش‌باوری از کجا آمده است؟ آیا واقعاً بی‌خیال‌اند یا اینکه
نیرویی یا قدرتی می‌خواهد واقعیت را مشوش کند؟ آیا واقعا شرایط و اوضاع کردها
روبراه است؟ اگر روبراه نیست چنین خیالی که گمان می‌بریم وضعمان بسیار خوب است از
کجا سرچشمه گرفته است؟ از آنجا سرچشمه گرفته است که کُرد «وجود – Being» خود را فراموش کرده است؟ یا اینکه
حوصله تفکر را ندارد؟ یا با ذات خود روراست نیست؟ و دروغ می‌گوید؟ ملتی که کیانی
سیاسی نداشته باشد و در خانه خود و بر روی خاک خود برده دیگران باشد، نه تنها نسبت
به سرنوشتش بلکه در هیچ چیز صاحب رأی و نظر و تصمیم نباشد، حتی در امور خانه‌ خودش
هم نظرش پرسیده نشود، بیگانگان اطرافش و بیگانگان غربی به جای وی درباره سرنوشتش و
خانه‌اش نظر بدهند، دیگر چگونه می‌تواند لاف روبراهی اوضاعش را بزند؟ و گزاف خوبی
احوالش را بزند؟ اگر اوضاع خوب و روبراه نیست. که مطمئنا نیست، این خودفریبی از چه
وجدان و روحی خارج می‌شود؟ وچرا؟ این روح در آینده چه پاسخی خواهد داشت؟ چرا انسان
کُرد چنان سخن می‌گوید که گویی در این جهان به سر نمی‌برد؟ چرا اگر یک نفر کُرد
بخواهد مثل سایر انسانهای مسئول و متعهد جهان در مقابل جامعه، و همچنین مثل یک
شهروند روی کره زمین سخن درستی بگوید با تهمت و افترا و بایکوت مواجه می‌گردد. این
چه وجدانی است که چشم دیدن مردان بزرگ و خلاق کُِرد را ندارد؟ چرا این وجدان به یک
ژاندارم یا پلیس یا فرد معمولی غربی تعظیم می‌کند و او را با القاب بزرگ خطاب می‌نماید
اما بزرگان جامعه خود را افرادی عادی و حتی گمراه می‌پندارد؟ جامعه کُردها چرا در
مقابل ترور شخصیت بزرگان خود سکوت اختیار کرده است؟ چرا این جامعه با کوچکترین
شعار خائنان به رقص درمی‌آید و آنها را بر دوش می‌نهد اما در برابر کُردهایی که
خیرخواه وی بوده و می‌خواهند شمعی در اتاق تاریکش روشن نمایند سنگ اندازی می‌کند؟
این عشق به تاریکی و دشمنی با روشنایی از کجای این جامعه سرچشمه می‌گیرد؟

از این نظر ما جامعه‌ کُردها را در همه‌ ابعادش بحران‌زده
می‌بینیم. در سیاست گرفتار بحران قبیله‌گرایی و خویشاوندگرایی گشته و از سیاست به
معنای یک هنر و یک اندیشه و یک فلسفه دور شده است.

نوشته‌هایش انباشته از اشکالات عمده است، اشکالاتی مثل خوب
ننوشتن، خوب فکر نکردن، خوب استدلال نکردن، نداشتن منظور و هدف، غالبیت گفتمان
شعری و مغلوبیت مسایل علمی و تحقیقاتی.

خانه‌اش اشغال شده، خودش یکی از برده‌های خاورمیانه است،
اما چشم به راه غرب است تا او را آزاد سازد. چنین وجدانی زیبایی‌هایی را که خود
کُردها سازنده‌اش هستند نمی‌بیند و در مقابل، عاشق پرت و پلاگوئی‌های دیگران است.
ابداع کنندگان و خلاقان خود را اندیشمند به حساب نمی‌آورد، اما افراد معمولی و
میان‌مایه‌ی‌ غرب را اندیشه‌ساز می‌نامد. متفکر کُرد را به بنیادگراِیی متهم می‌کند
اما روشنفکر معمولی غرب را اندیشمند می‌نامد، از خاک و میهن خود بیزار است و به
سوی اردوگاهها و کمپ‌های پناهندگان گرایش دارد. همیشه مشغول زشت‌نمایی میهن‌اش است
اما آوارگی و اردوگاهها را میهن می‌نامد. روزها و سال‌ها سپری می‌شوند اما این
وجدان برای رهبرانی کف می‌زند که حتی یک روز با وی صادق و روراست نبوده‌اند،
منتقدین جدی آنها را مسخره می‌کند و اسامی‌ گوناگون بر آنها می‌نهد. خداوندا این
وجدان بیمار از کجا سرزده است؟ این روح چرا چنین سرگردان است؟ برای اینکه کردستان
را در کردستان جنوبی(کردستان عراق)خلاصه نکنیم، یعنی همان کاری را که احزاب کُِردی
در آنجا انجام داده و سایر بخش‌ها را قربانی پروژه‌های خودخوانده می‌کنند تکرار
نکنیم، خلاصه‌وار اشاره‌ای به اوضاع جامعه‌ی کُردها در کردستان می‌کنم.

کُردستان سرزمینی اشغال شده و تقسیم شده است. هر چند این
حقیقتی تازه نیست و یک قرن است کردها با آن دست و پنجه نرم می‌کنند و احزاب سنتی
کُردی هم گاه‌گاهی به آن اشاره می‌کنند اما تاکنون، ایجاد تغییر در این وضعیت،
تبدیل به موتوری برای فعالیت نشده است. این حقیقت که کردستان مجموعه‌ای جهانی است
و همراه با فلسطین، آخرین کُلُنی استعمارزده سنتی است منجر به تحقیق و نوشتن کتاب
و تشکیل سمینار و سمپوزیوم نشده است. اولین کسی هم که به این حقیقت اشاره کرده است
کُرد نیست بلکه نویسنده با وجدان ترک، اسماعیل بیشکچی است.

جامعه‌ کردهای شرق «کردستان ایران» نه تنها در غیاب پروژه‌ای
سیاسی _ ملی و فرهنگی آشکار زندگی می‌کند، بلکه مسایل عجیب و خوفناک درون این
جامعه، از زبان سیاستمداران و نویسندگان و محققین و سخنگویانش آشکار می گردد. بعد
از انقلاب ۱۳۵۷ه ش(۱۹۷۸م) در این بخش از کردستان دو گروه برای مدتی مشخص، در
میدانی به نام سیاست و فرهنگ سرگرم فعالیت بودند. این دو گروه برای مدتی در غیاب
پروژه‌ای ملی و فکری درست، سرگرم جنگ و جدالی بودند که یکی نماینده بورژوازی
کردهاست و یکی نماینده کارگران است. این جدال که آخر به کُردکشی وبه هدر رفتن
توانایی‌ها و نیروهای کُرد انجامید از یک طرف زاییده پایین بودن سطح تفکر آن
جامعه، و از طرف دیگر زاییده ایدئولوژی مخوفی به نام کمونیسم یا مارکسیسم بود.
کمونیسم در مدت حیات کوتاه خود ضربات محکمی‌ بر تعدادی از جامعه‌های بشری وارد
کرد، گورستانهای فراوانی ایجاد کرد، زندانهای ترسناکی تأسیس کرد. در حالیکه همین
ایدئولوژی در مناطقی که دارای میراث تفکر و دستگاههای علمی، معرفتی و مدنی بودند،
با توجه به برهان و استدلالهای ساده لوحانه‌اش، به مترسکی فانتزی تبدیل شده بود، و
کمترین ضربه را براین مناطق (مثلا غرب) وارد کرد. اما همین کمونیسم، از جنگ جهانی
دوم تا امروز نقشی مهم و اساسی در زندگی سیاسی و فکری کُردها داشته است. این
ایدئولوژی در بخشهای مختلف کردستان به روش‌های متفاوتی فعال بوده است. برای نمونه
در کردستان ایران نه فقط در قالب تشکیلاتی کمونیستی بلکه در موارد بی‌شمار دیگر
نیز حضور آشکار دارد. نکته جالب این است که بعضی از اسلام‌گرایان کردستان شرقی
درست شبیه یک مارکسیست یا کمونیست سخن می‌گویند و بعضی از حرکت‌های اسلامی آنجا از
کتاب «چه باید کرد؟» لنین پیروی می‌کنند. دمکرات و کومله ابتدا به جان هم افتادند
و خانه کُرد را تقسیم کردند ودر مدتی کمی‌که بر منطقه تسلط داشتند فقدان برنامه و
پریشانی تنها دست‌آوردشان بود. آنچه اکنون از این دو حزب باقی مانده است تنها صدور
چند بیانیه و شعر است. در واقع اکنون کُردها در ایران فاقد تشکیلاتی سیاسی هستند
تا نمایندگی آنها را بر عهده داشته باشد و به فکر پروژه‌ای سیاسی باشد.

بررسی وضعیت این بخش کردستان و مطالعه نوشته‌ها و نشریات و
کتابهای آن روشن می‌کند این جامعه در غیاب جهان‌بینی وپروژه‌ای ملی به سر می‌برد و
از اوضاع خود و جهان بی‌خبر است.

از این مصیبت‌بارتر این است که کردهای ایران، هنوز شیدای
مارکسیسم‌اند، این واقعیت بیانگر به بن بست رسیدن تمام پروژه های این جامعه است.
در میان افرادی که از کردستان ایران خارج شده‌اند و اهل قلم یا حضور در سمینار یا
سایتهای اینترنتی هستند سه مشخصه عجیب آشکار است. ۱- نژاد پرستی ۲- تبلیغ برای
زردشتی بودن کُرد و مخالفت با اسلام ۳- فمینیسم. نگاهی گذرا به برنامه های چت و
اطاقهای گفتگو وسایتهای اینترنتی کافی است تا متوجه شویم که کردهای ایران در خارج
مشغول چه کاری بوده وبا چه آتشی بازی می‌کنند. نژاد پرستی منحرفی علیه اعراب و
نژاد سامی و اسلام در میان آنها مشاهده می‌شود که برخواسته از وجدانی بیمار است.
در میان کردهای ایرانی خارج کم نیستند افرادِ نژادپرستی که اعراب را نژادی
پابرهنه، بی‌هنر و اسلام را اسلامِ شتر و آیین تروریستِ بی‌هنر و وحشی‌پرور می‌نامند.
این افراد آزادی را در زنده کردن آیین زردشت می‌بینند چرا که کردستان قبل از آنکه
توسط «آیین بیابانها» اشغال شود زرتشتی بوده است و در دین زرتشت خدا و انسان یکی
است، خدا انسان است و انسان خداست. این سؤال هم که چنین چیزی چگونه قابل اثبات
است؟ بی‌جواب است چرا که تحقیق و بررسی وجود ندارد. هر چه هست سطح‌گرایی است،
خواسته‌ها و آمال وجدانِ بیماری است که از تفکر و مسئولیت و تعهد خسته شده است.

در کردستان شمال (ترکیه) با مداخله آمریکا و ترسویی اروپا و
نقش دو حزب اصلی کردستان عراق، حرکت آزادی‌خواهی در بستر احتضار افتاده است، حداقل
یکی از جناح‌های حزب کارگران، به آخر خط رسید و مبارزه چندین ساله کُرد که به
اشتباه توسط آن جناح و سازماندهی استالینستی‌اش رهبری می‌شد به شکست انجامید.
امروز فعالیت این حزب به چند شعار محدود شده است که این شعارها نیز بیانگر عقب
ماندگی سیاسی آن است. اگر شعار کردستان بزرگ بسیار بزرگتر از توانایی های حزب
کارگران بود شعار فعلی آنها «دمکراسی برای ترکیه و حقوق فرهنگی برای کُردها» مضحک
است. چرا که توسط یک نیروی کُرد مطرح شده است. حرکتی ناسیونالیستی که خودش را
سخنگوی هفده میلیون کُرد می‌داند، به جای سیاسی کردن خواسته ها و مشکلات این جامعه
از دمکراتیزه شدن ترکیه سخن می‌گوید. آیا خنده دار نیست؟ این نه تنها عقب نشینی،
بلکه سقوط شرم آوری است. مصیبت این است که از شعار برپایی حکومت کُردی به درخواست
اجازه راه اندازی رادیو قناعت کرده است. این یعنی تغیر استراتژی، یعنی تبدیل یک در
خواست سیاسی سرنوشت ساز به در خواستی فرهنگی، عدول از سطحی ملی به سطح گروهی
فرهنگی. در خواست دموکراسی برای ترکیه بیانگر جهل سیاسی کسانی است که چنین
شعارهایی مطرح می‌کنند چرا که ترکیه خود را دمکرات می‌داند و به نام دموکراسی به
قلع وقمع کُردها پرداخته است. شکست این حزب قابل انتظار بود. چرا که این شکست از
اصول و مبانی سازماندهی اش سرچشمه گرفته است. سازماندهی استالینی و وابسته به
شخصیتی کاریزما که با دستگیریش تقریبا این سازماندهی نیز متلاشی شد. آنچه باقی
مانده است چند نهاد تبلیغی و روشنفکری در اروپا است که آنها هم مشغول رویارویی با
صداهای جدی کُردها در سراسر کردستان و پخش جهل و ناآگاهی در جامعه کُردها هستند.
تلویزیون این سازمان مشغول مخالفت با هر صدای خیر خواه و کُرد دوست است.

در کردستان غربی(کُردستان سوریه)، اوضاع همیشه ثابت است.
کُردها در آنجا به عنوان هم میهن قلمداد نمی‌شوند بلکه به عنوان گروهی از مردم که
حق سکونت دارند به آنها نگریسته می‌شود. در دو سال گذشته مژده اصلاحاتی به میان
آمد، که در آن از حقوق سیاسی و فرهنگی بحث می‌شد و چند جمعیت کُردی هم اعلام
موجودیت کردند ولی این وضعیت برای مدت کمی دوام پیدا کرد. جامعه‌ای که به زبان
خودش نتواند بخواند و بنویسد، فرزندانش در مدارس نتوانند زبان مادریشان را یاد
بگیرند، نماینده سیاسی نداشته باشد و در بحثهای سیاسی و تصمیم گیریهای اساسی
مشارکت داده نشود، فاقد رأی و نظر باشد، حق پرسش نداشته باشد ومورد پرسش قرار
نگیرد، در امور سرنوشت ساز خودش توانایی دخالت نداشته باشد ودیگران برایش تصمیم
گیری کنند و… چه نامی می‌توان بر این ملت نهاد؟ اصولا صحبت کردن درباره جامعه‌
کردهای سوریه خود فریبی است و این جامعه چیزی جز موضوعی انتروپولوژی نیست.

ما در این کتاب بخشی را به بحث درباره کردستان جنوبی
(کردستان عراق) اختصاص داده ایم که به نظرمی رسد، هرج ومرج و بحران روحی کُردی در
آنجا به اوج خود رسیده است، بحث درباره مانیفستِ وجدانِ بیمار این ناحیه را به آن
بخش موکول می‌کنم.

در اینجا لازم می‌دانم اشاره‌ای هم به اوضاع جامعه کُردها
در خارج از کُردستان، یعنی کُردهای تبعیدی، بکنم. بیماری وجدانی در این واحد از
کردها «درخشان» است. بی گمان ظلم و ستم و خرابی اوضاع سیاسی کردستان باعث شده است
شمار قابل توجهی آنجا را ترک کنند. اما سیاست را تنها دلیل مهاجرت قلمداد کردن
اشتباه است. چرا که پدیده‌کوچ وخود تبعیدی در ارتباط با فرو ریختن شخصیت و غرق شدن
روح کُردی است. پدیده‌ کوچ با از دست رفتن آرزوها، فقدان پروژه ملی، کم رنگی
جوانمردی و تلاشگری کُردی ارتباط دارد، پدیده کوچ با وجود دیکتاتوری و ظلم و
اشغالگری در کردستان مرتبط است. اما نباید بی توجه بود که یکی از دلایل دیگر کوچ
تبلیغات غرب است، افرادی هم هستند که تفکر میهن پرستی در آنها مرده است، اینان تحت
تاثیر اشعار وگفته های بعضی از شعرا، سیاسیون، روشنفکران وهمزبانان، در تقبیح وضع
موجود، قرار گرفته و به هر طریق می‌خواهند به بهشت غرب دست پیدا کنند. دراین راستا
حتا به کارهای غیرشرعی نیز دست می زنند، غیرشرعی نه به معنای غیر قانونی، بلکه به
معنای غیراخلاقی وبدور از وجدان بودن. حقیقت این است که مهاجرت وکوچ پدیده ای جهان
سومی است. در کشورهای جهان سوم، به دلایلی، مردم گروه گروه کوچ می‌کنند. اما در
این میان تعداد کُردها از سایرین بیشتر است. عمدتاً به این دلیل که حاکمیت سرزمین
اش را قبول ندارد. از اواخر قرن بیستم در شخصیت کُردی بحرانی ایجاد شده است. این
بحران در پدیده کوچ چنین خود را آشکار کرده است که می‌خواهد سرزمین و میهن اش را
ترک کند و به جایی برود که «کار نکند اما زنده بماند.» متاسفانه در این راستا
دارای زمینه و آمادگی درونی نیز هست. تفکر میهن پرستی از طرف روشنفکران سوفسطائی
در کردستان تضعیف شده است. آنها می‌گویند: این منطقه خراب است، هر چیزی در
کُردستان هست غیراز «عشق و آزادی»، میهن تو آنجاست که در آن زندگی کنی و خوشبخت
باشی، سرزمین تو آنجاست که برایت آزادی جنسی و سکسی فراهم باشد. در جهانی شدن میهن
معنا ندارد همه جا میهن است.

اگر مقایسه ای بین اشعار نالی و اشعار امروزی انجام شود
موضوع آشکارتر می گردد. قبل از این علمای دینی، شعرا، سیاستمداران، ادبا، همه و
همه وابسته به جامعه خود بودند، تلاش می‌کردند مردم را به میهن پرستی، همکاری
اجتماعی، مسئولیت نسبت به آب وخاک کردستان تشویق کنند. روشنفکر سوفسطائی اولین
پدیده ای است که به خود حق می‌دهد به میل خود در امور اجتماعی دخالت کرده و به میل
خود میهن را تعریف کند، این روشنفکر چنان عمل می‌کند که گاهی همه برای میهن خود را
به کشتن دهیم بدون آنکه بپرسیم چرا؟ یا اینکه به آن اندازه از سرزمین مادریمان
متنفر شویم که چمدان را برداشته و به راحتی تَرکَش کنیم. چرا که اینان به ما یاد
داده‌اند:(سرزمینی که در آن به آرزوها و غرایض نرسیم میهن نیست، «انسان آزاد» و
«فرد یاغی» فاقد میهن است.) با ظهور این روشنفکری عشقی کور یا تنفری بیمار نسبت به
میهن ظهور کرد که خود بیانگر وجدان بیمار این پدیده‌ غیر مسئول است. وقتی سرزمینی
از طرف شاعرانش زشت نمایانده شد، وقتی تفکر میهن پرستی از طرف روشنفکران سوفسطائی
ترور شد، وقتی میهن زشت وغرب بهشت جلوه داده شد، آن وقت جامعه به دغدغه‌ سفر
گرفتار می‌شود. این روشنفکران سیمایی عجیب درباره غرب به جامعه کُرد نشان داده‌اند:
غرب سرزمین خوشبختی و آزادیهاست، سرزمینی که تا دلت بخواهد سکس وplay
boy وجود دارد، سرزمینی که در آن
می‌توانی رئیس جمهور را به دادگاه بکشانی و…و… . آن چه این روشنفکران نمی‌کنند آن
است که کردها را به کار در سرزمین خود وادارند وبه آنها آزادی بیاموزند وبه بقای
فعالانه ومسئولانه در کردستان تشویق کنند. امروز در کردستان (به همت روشنفکرانش!!)
مردم به خوبی می‌دانند که سیستم اجتماعی آلمان چگونه است؟ در سوئد ماهیانه چقدر
حقوق می‌دهند؟ جامعه انگلیسی از جامعه فرانسوی بهتر است؟و….

این مهاجرین یکی از راههای شناخت کُردها توسط غربیان شده‌اند.
در دهه ۱۹۹۰ میلادی، کسانی که از کردستان جنوبی می آمدند، برای پذیرش به
بدنمایاندن و تخریب سرزمین و رهبران خود متوسل می‌شدند. بی شک صاحبان قدرت در
کردستان جنوبی، یعنی حزب دمکرات و اتحادیه میهنی به اذیت و آزار افراد زیادی
پرداخته وجمعی از نویسندگان و مخالفین سیاسی را تهدید به مرگ کرده‌اند، از طرف دیگر
تندروهای اسلامی هم به اذیت وآزار وترور تعداد زیادی از مردم پرداخته اند، اما این
دلیل نمی‌شود که انسان سرزمین خود را ترک کند، در واقع این دلیل اصلی کوچ ومهاجرت
کردهای جنوب نبوده است. اما مجموعه‌ دلایلی که اینان برای پذیرش در«U.N» ارائه می‌کنند، چهره ای زشت از
کردستان جنوبی ساخته است. گویی اسلامیون وحاکمان آنجا در هر دو منطقه، شب و روز
مشغول قتل و عام مردم هستند که این در واقع اهانت به کُردهاست.

آنهایی که از طرف غرب پرسشنامه‌ها و پرونده‌های متقاضیان
پناهندگی را بررسی می‌کنند خود دیپلومات یا نماینده تفکر غربی و مراکز تحقیقاتی
هستند. آنها با مطالعه این مطالب از خود می‌پرسند این همه وحشیگری وبربریت کُردها
از کجا آمده است؟ و به چه دلیلی است؟ بربریت و وحشیگری که فرد پناهنده برای اثبات
حقانیت خود به تندروهای اسلامی و احزاب و گروههای حاکم در کردستان جنوبی نسبت می‌دهد
در ذهن آن فرد غربی به تمام کُردها تعمیم داده می‌شود. خنده‌آور آن است که حاکمان
کُرد خود در این اهانت مشارکت می‌جویند. در ابتدای سال ۲۰۰۲ یکی از شعرای کرد در
یکی از پایتخت‌های کشورهای خاورمیانه از طرف U.N به عنوان پناهنده پذیرفته شد. این
موضوع مثل یک خبر مهم در روزنامه (کردستان نوێ _ کردستان جدید) منتشر و به وی
تبریک گفته شد. در کجای دنیا حاکمان به فردی که میهن‌اش را ترک و به جای دیگر
پناهنده می‌شود تبریک می‌گویند؟ لازم است کمی هم به وضعیت کردها در غرب بپردازیم.

هر روز این جمعیت در کشورهای اروپایی و آمریکایی با شرایط
جدید زندگی خود دست وپنجه نرم می‌کند.

کار می‌کند. با نژادپرستان افراطی روبرو می‌شود. کوشش می‌کند
که معنای جدیدی به زندگیش بدهد. با ناملایمات مبارزه می‌کند و زجر می‌کشد.

من شخصاً دوازده سال است که در کانادا با این وضعیت درگیرم
و به تمام کسانی که در این مبارزه حضور دارند و خود را نباخته‌اند و هویت خود را
حفظ کرده‌اند احترام می گذارم. اما من درباره گروهی صحبت می‌کنم که پریشان
وسرگردان است و نمی‌داند چگونه خودش باشد. آنانی که ادعای روشنگری می‌کنند و می‌گویند
سکولار و لائیک هستیم، برای اینکه سیستم را فریب داده و از امکانات استفاده کنند،
بر اساس قوانین رسمی‌ کانادا زنشان را طلاق می‌دهند، اما با توسل به شریعت اسلامی
آنها را برای خود نگه می‌دارند. این افراد تمام بحرانها، ناهمواریها و شکستهای
دنیای کُرد را با خود به خارج آورده‌اند. تعدادی تنها برای اینکه متمدن و مدرن
تلقی شوند بر علیه اسلام و تمام تمدنهای شرقی و فرهنگ و تاریخ منطقه خود موضع می
گیرند. با مراجعه به اطاقهای گفتگوی اینترنت وبررسی نوشته‌ها و مقالاتی که گاه‌گاهی
در خارج منتشر می‌شوند، روشن می‌شود که جامعه کردهای کوچیده به غرب در بی‌خیالی
روحی عمیق و انکارکردن تاریخ و ارزشهای روحی خود به سر می‌برد. و این سوالات را
برای غربیان پیش می‌آورد که این افراد در کجا زندگی کرده‌اند؟ کجا زندگی می‌کنند؟
و از کجا آمده‌اند؟ این چه شرایطی است که چنین ارواح بیماری را به وجود آورده است؟
دلیل این همه ضعف و زبونی و دشمنی با خود چیست؟ در مقابل این همه کینه و بغض جامعه
کُردهای خارج در مقابل تمدن شرق، و اعجاب و اشتیاق در مقابل تمدن غرب من نمی‌توانم
بهت وتعجب خود را پنهان کنم. عده‌ای نا آگاهانه می‌خواهند دنیای مدرن را که اکنون
به بن بست رسیده است، بدون مشکل نشان دهند اینان نه دانشگاه دیده هستند نه اهل
مطالعه، نمی‌دانند چه مطالعه بکنند و چگونه مطالعه بکنند؟ سوال این است که این چه
وجدانی است که معایب را حُسن، زشتی‌ها را زیبا، بحران را بزرگی و افول را صعود می‌نمایاند؟
این چه وجدانی است که ابعاد زشت تمدن غرب را قابل تقلید و دنباله‌روی می‌نمایاند و
فرهنگ غرب را برایمان عمده می‌کند؟ این چه وجدانی است که بیماری‌های تمدن غرب را
فضیلت و بحران‌هایش را حکمت و بی‌عدالتی‌هایش را دمکراسی می‌نامد؟ در حالیکه خارج
از این فضا نمی‌تواند یک کتاب مهم این تمدن را مطالعه کند و یک اندیشمند آنرا
بشناسد وبه درستی بخواند. در میان جامعه کُردهای خارج، افرادی با سواد ابتدایی، به
نوشتن شعر و ارسال آن به کردستان روی آورده‌اند، در آنجا هم از شعرشان استقبال می‌شود
چرا که در کردستان این ذهنیت غلبه پیدا کرده است که هر کس از مرز خارج شد، به محض
خروج از ابراهیم خلیل ( نام یکی از خروجی‌های مرزی عراق به ترکیه ) به انسانی
هوشیار و روشنفکر تبدیل می‌شود و اگر نامه‌ای هم بفرستد با آن به عنوان سندی مهم
رفتار می‌شود. مثل آنکه غرب تونلی است که اگر از یک طرف آن بی‌سوادی وارد شود از
آن طرف تبدیل به فیلسوف می‌شود. از طرف دیگر در کردستان این ذهنیت هم وجود دارد که
هر کسی می‌تواند درباره هر چیز مهمی مثل فکر و فلسفه و اندیشه و دین صحبت بکند و
بنویسد، بدون آنکه یک کلمه در این رابطه در پیشگاه استادی درس خوانده باشد، و بدون
آنکه در مقابل هیچ مرکز علمی پاسخگو باشد.

جامعه کردهای خارج در هرج و مرج عجیبی به سر می‌برد، از نظر
روحی متلاشی شده است. احساس کُرد بودن و هویت کُردی در حیاتشان به پایین‌ترین حد
خود رسیده است، عده‌ای خود را کاسموپولوتیک ( شهروند جهانی) می‌دانند بدون اینکه
این واقعیت را درک کنند که کاسموپولوتیک بدون گرایش به جامعه و هویتی مشخص معنا
ندارد. عده‌ای هم خود را رفیق کارگران جهان یا وابسته به کارگران غرب معرفی می‌کنند،
بدون آنکه بفهمند که طبقه کارگر در غرب مرکز تمام ایده های نژادپرستی است واین
طبقه به پناهندگان به عنوان دشمن و اشغالگرِ فرصتهای شغلیِ نگاه می‌کند. عده‌ای هم
سالهای سال است که با تکیه برحقوق پناهندگی واجتماعی جامعه غربی هیچ کاری نمی‌کنند،
تنها گاه گاهی درباره سکولاریسم ولائیک بودن و روشنگری ودانشگاه مقاله می نویسند.

من یکی از کسانی بودم که گمان می‌کردم وجود کُردهای خارج به
رنسانسی کُردی کمک خواهد کرد. اما اکنون به این نتیجه رسیده‌ام که همین افراد یکی
از موانع این رنسانس خواهند بود. باید این حقیقت را روشن کنم عده‌ای از جامعه
کُردهای خارج و عده‌ای از آنهایی که در دانشگاهها درس می‌خوانند در آینده‌ای نزدیک
موجب ایجاد فاجعه‌ای برای کُرد و جامعه‌اش خواهند شد چراکه آنها ناقل پوچ‌گرایی
موجود در غرب به کردستان خواهند بود. چگونه؟ ضرب المثلی انگلیسی می‌گوید «دانشِ
کم، خطرناک است یا خطرآور است» امروزه سطح پرورشی در کشورهای اروپایی و آمریکایی
روز به‌ روز بدتر می‌شود. تا جاییکه عده‌ای از اندیشمندان و فلاسفه از «پایان
پرورش» بحث می‌کنند. اخلاق و دغدغه‌ تعهد محقق کم رنگ شده است.

هرچند خارج از دانشگاهها برای پرورش کوشش و تحقیق می‌شود
اما این کوشش توسط افراد اهل اندیشه و فکر و حقیقت‌جویان غربی صورت می‌گیرد نه
توسط پناهندگانی فاقد درآمد و از همه جا رانده. این حقیقت جویان که در گذشته به
سکولار معروف بودند به دنبال پیدا کردن حقایق در طبیعت، جهان، انسان وهمه چیز
هستند. برای این کار خود زحمت می‌کشند واز هیچ کوششی دریغ نمی‌کنند. برای آنها
تنها چیزی که مهم است حقیقت است وبس. در حالیکه امروز در غرب دانشگاهها مراکز
حقیقت یابی نیستند، بلکه تبدیل به کمپانیهایی برای ساختن کارگران ماهر بازار کار
گشته‌اند. این توهم بر آنها غالب شده است که هر چیزی نسبی است، حقیقت وجود ندارد،
حقیقت ساخته دست شرایط سیاسی و اجتماعی وحتی خانوادگی است. در دانشگاههای غرب،
غیراز چند واحد معتبر، هیچ گرایی و پوچی غلبه پیدا کرده است. در چنین فضایی افرادی
زودتر تباه می‌شوند که از آگاهی قبلی برخوردار نباشند و یا جامعه آنها با این
مفاهیم و مطالب بیگانه باشد. هر چند بحث ما موضوع نقد وضعیت دانشگاههای غرب نیست
ولی باید اشاره کنم دانشجویانِ مثلا دوره لیسانس فلسفه که در اروپا سه و در آمریکا
چهار سال درس می‌خوانند چه یاد می‌گیرند؟ در این مدت کم تنها می‌توان با نام چند
فیلسوف و چند موضوع فلسفی مثل افلاطون، فلسفه قرون وسطی یا فلسفه مدرن آشنا شد و
دروازه ای به سوی آنها باز کرد. تعداد کمی جرأت می‌کنند بعد از دوران دانشگاه و
گرفتن لیسانس موضوع را پیگیری کرده و به باروری اندیشه خود بپردازند اما فاجعه در
اینجاست که بیشتر اینها گمان می‌کنند بعداز گرفتن مدرک لیسانس کار پایان یافته است
و آماده مصاحبه و سخنرانی ونوشتن می‌شوند. عده‌ای از اینها در باره فمینیسم و عده‌ای
هم درباره پست مدرنیسم خود را صاحب نظر می‌دانند. همینها شروع به نوشتن کتاب
درباره زنان کُرد می‌کنند و آنرا روانه کردستان می‌سازند. افکار و ایده‌های متفاوت
از این کتاب وآن کتاب بیرون کشیده و آنرا به فرهنگ و هویت و جامعه کردها تحمیل می‌کنند.
در کردستان هم هیچ مرکز و انجمنی برای بررسی این کتابها وجود ندارد و انتشاراتیها،
بدون مسئولیت و عاقبت‌اندیشی به چاپ آنها می‌پردازند.

این خطر می‌تواند که کردستان را به مردابی برای پرورش و
ظهور ایده و تفکراتی تبدیل کند که در غرب توانایی ظهور نیافته‌اند وتنها به عنوان
مُد عده‌ای ساده‌لوح و سطحی‌گرا برای مدتی به آن مشغول گشته‌اند. چنین افکاری گاهی
در اروپا رواج و در مدت کمی هم فراموش می‌شوند. این تهدید می‌تواند فضا را برای
اندیشمندان و محققان واقعی کُرد تنگ سازد. اثرات منفی که چنین مُدهای فکری به جا
می‌گذارند می‌تواند سالها وقت اندیشمندان واقعی را بگیرد. پس واقعاً «دانش کم
خطرناک است.» آنهایی که نتوانسته‌اند یک زبان را به خوبی یاد بگیرند در نوشتار یا
کتابی دیدگاههای ساده و سطحی خود را روانه کردستان کرده و در آنجا هم به دلیل عدم
وجود مراکز تحلیلی و انتقادی و فقدان روش و متد علمی، این دیدگاه‌های سطحی پذیرفته
شده و جای آرا و نظریات اصیل و علمی را می‌‌گیرند. افراد سطحی، مثل افراد اندیشمند
و عالم، و نوشته‌های غیر تحقیقی به جای فعالیتهای تحقیقاتی جا می‌افتند و عاقبتی
غیرقابل پیش‌بینی ایجاد خواهند کرد. وضعیت کُردها در شرایطی قرار دارد که نمی‌تواند
علم را از شبه‌ علم، فلسفه حقیقی را از فلسفه تقلبی و محقق واقعی را از محقق
دروغین باز شناسد. در اینجاست

‫۲ دیدگاه ها

  1. ترجمه خوب بود اگر نظر مخالف این نویسنده متفکر ،کاک بختیار علی نیز ترجمه و چاپ شود بسیار عالی است
    جناب عباسی اگر میسرشدلطف کنید تمام مطالب کتاب را در همین وبلاگ چاپ کنید .

  2. که مشاهده می‌شود یک نفر دارای مدرک دکترا اما به دور از علم و شناخت در اینترنت پیشنهاد می‌کند که در دانشگاههای کردستان «علم فمینستی» تدریس شود. کسی هم نیست که از وی بپرسد «علم فمینیسم» یعنی چه؟ آیا این هم علمی مثل سایر علوم است. مثل فیزیک و ریاضیات و شیمی است؟ آیا فمینیسم هم علم است؟ چنین است که فرهنگ کُردها و دنیای کُردها تبدیل به مرکزی برای رشد همه ویروسها وهمه میکروبها و بیماریها شده است. بیماری‌های افرادی که سیستم پرورش آنها غلط بوده است، این پدیده نه به رنسانس منجر نخواهد شد بلکه خانه و هستی کردها را ویران خواهد کرد.
    هیچ نیازی به نخبگان نیست که به ما بگویند جامعه کردها چه در داخل و چه در خارج در بدترین شرایط قرار گرفته است، و گرفتار پریشانی و هرج و مرج فکری گشته است. جامعه‌ای که هنوز نمی‌داند چه می‌خواهد و در این شرایط جنجالی چه موضعی باید بگیرد. چنانچه گوران یکی از شاعران بلندپایه کردها می‌گوید:
    سرزمین‌مان اشغـال شـده، ملـت اسـیـر اسـت
    نامردمـی رواج، و مردانـگی خوار و زبـون اسـت
    جلو سگ کاه و آخور اسب استخـوان گذاشته‌اند
    به جای دُم سر و در جای سر دُم قرار گرفته اسـت
    * دکترای فلسفه‌ی سیاسی و روابط بین الملل از دانشگاه‌ کارلتون و از کردهای عراقی مقیم کانا
    منبع : سایت جماعت دعوت و اصلاح

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا