زندگی نامه

حکیم الامّه مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الل

حکیم الامّه مولانا اشرف علی تهانوی رحمه الله علیه


مولانا سیدابوالحسن علی ندوی


ترجمه: عبدالواحد قلندرزهی


نام گرامی حکیم الامت مولنا اشرف علی تهانوی  از طفولت با احترام و ارادت بگوش رسیده  و کتابشان« بهشتی زیور » در هرخانه رایج  ، وبرای فامیل‌هائی که از بدعات ورسوم بدور بودند ، یک مفتی و راهنما بود ،  غالبا از همه تصنیفات شان نخست از همین کتاب شناخته شدند ، از بزرگان فامیل که قول ایشان یک مدرک وفتوای می بود ذکر شان را بعنوان یک پزشک ماهر روحانی ویک معالج متخصص امراض نفسانی شنیدم ،..


  مولانا سید حسین احمد مدنی شیخ ومرشد اکثر بزرگان فامیل بودند ، وبرادرم شخصا از ایشان بیعت و بسیار ارادت ومحبّت  داشتند ،  خاندان و هم محیط از دیدگاه سیاسی به سیاسیت مولانا مدنی هماهنگی داشتند.


امّا از این در عظمت وارادت مولانا تهانوی کمی واقع نگردید ، از خلفای مولانا تهانوی تعداد بسیاری نسبت به ما لطف خاصی داشتند، ارتباط با ایشان  خوب بود ، بویژه مولاناوصی الله فتح پوری ومولانا عبد الغنی پولپوری قابل ذکر اند ، مولوی افضل علی صاحب یکی از شاگردان خاص پدر بزگوارم بود،  همه‌ی ما او را با نام صوفی صاحب یاد می کردیم ، وَی مرید ومجاز بیعت مولانا بودند ، زمانی بیعت کردند که شاید چند نفری را این شرف حاصل بود ، همیشه مولانا را یاد می کردند ، وهمواره از مولانا عبدالباری ندوی و مولاناعبدالماجد دریابادی نام مولانا وتهانه بون را می شنیدیم.


 جلسات ونوشته‌های این دو شخصیت باعث افزایش احترام وارادت گردید ، رشد ونمو علمی من زمانی بود که مولان بطور کلی سلسله سفر را موکول کرده بودند ؛ لذا پیش از آگست سال ۱۹۳۸ وقتی که مولانا بعد از زمان طولانی به‌نیت معالجه به لکنو تشریف آورده ویک چلّه کامل بسر بردند ؛ سعادت ملاقات وزیارت نصیب نگردید ، البته شرف مکاتبه از چندین سال پیش حاصل بود ، در تابستان ۱۹۳۴ م من در لاهور در خدمت مولانا احمد علی بودم ،برادرم که همیشه برای تربیت دینی واخلاقی ام در تلاش بود، مرا راهنمائی نمود که در برگشت در تهانه بون در خدمت مولانا چند روزی بمانم.


 ایشان از آداب وقواعد حضور در تهانه بون آگاهی داشتند ، مرا راهنمائی وتوصیه نمود که من بوسیله نامه ؛ خود را  معرفی ؛ وهدف سفر ومدت قیام در آنجا را ، وهمچنین باکسانی که نسبت شاگردی ویا استرشاد دارم اسامی آن‌ها را هم بنویسم ، چرا که مولانا شفّافیت را بسیار پسند می فرمودند ، و از اخفا ،  توریه وتکلفات اذیت می شدند.


 من بر این رهنمودها کاملا عمل کردم ، طی نامه‌ی که از لاهور درخدمت ایشان فرستادم خودم را معرفّی کردم ، می دانستم که موالانا از پدر بزگوارم کاملا آشنائی دارند ، ذکری از شخصیت‌های که رابطه بیعت وتربیت داشتم به میان آوردم ، واظهار داشتم که با ندوه ومولانا سید مدنی نسبت وارتباط نزدیکی دارم ، این را هم نوشتم که نیت اقامت یک هفته را دارم، وهدف سفر ملاقات وشرف زیارت است.


 مولانا جواب نامه  را با شفقتِ ویژه‌ی  عنایب فرمودند ، حسب معمول برحاشیه نامه ارسالی‌ام  پراگرافه‌ها ، وفقره‌هائی کوتاه تحریر فرمودند ، بر درخواست حضور یابی تحریر فرمودند : « به‌روی سر وچشم »  امّا تنها به‌نیّت ملاقات ، نه اعتقادًا ونه انتقادًا ظاهرًا ، با بزرگانی که اظهار ارادت کرده بودم ، در این مورد نوشتند « صفائی سَی دل خوش هوا » یعنی از شفّافیت خوشحال شدم.


 بعد ذکری از اختلاف خود با روش بعضی از بزرگان را بمیان آوردند ، بر درخواست حاضری دومرتبه ارشاد گردید « برایم موجب افتخار است »  اگر احوالم مانع افتخار  نباشد ‘ ورنه مشتاقی ونه که ملولی ’ ( کما قال السعدی ) ــ‌ تا این مدت ملاقات برادرم هم صورت نگرفته بود ، مولانا از دور از نام  ایشان آشنا بودند ، غالبا از نام من هم آگاهی نداشتند ، بنا بر این در آخر نامه این عبارت زیبا را نوشته بودند :  « آیا شما برادر دکتر عبدالعلی هستید یا شما دو نام دارید ؟ »


  جوابِ  این نامه را که موجب سر بلندیم بود به سبک طلبگی از لاهور دادم وبدون ضرورت نوشتم که بنظرم این اختلاف مانند اختلاف پدر وعمو است ، برای یک سعادت مند از ارتباط وصله رحمی مانع نیست ؛ گویا که برای اثباتِ دیدگاه خود وبرای کم نشان دادن اختلاف از استدلال وحجت کار گرفتم ،با توجه به داستانهای معروف نزاکت وظرافت طبع مولانا ، وجریاناتی که شفاها از مریدان واراتمندان تهانه بون شنیده بودم این امر یقینی بود جسارت ودخل در معقولات یک طالب علم بر طبع لطیف گران تمام می شود وجواب نامه چنین می آید که : متحمل زحمت آمدن نباشید ، اینجا به شما نفعی نمی رسد ، غالبا بعد از این نامه در لاهور زیاد نماندم وزود به لکنو بر گشتم ، شاید به این گمان که جواب این نامه نمی آید ، ویا بنا بر بی توجهی ونا آگاهی از مقررات مولانا پاکت جوابی نگذاشتم امّا بی نهایت تعجب کردم وبسیار خوش‌حال شدم ، وقتی که مولانا برای جواب نامه خلاف مقررات  ، با دست مبارک خود روی پاکتی  آدرس لکنو را نوشته ونامه مستقلی در آن قرارداده تحویل مولوی محمد حسن کاکوروی ناشر انوار المطابع داد تا آن را به من بدهد نخست عبارت آدرس را بخوانید بعد نامه را ملاحظه بفرمائید .


 


 


               «مشفقی مولوی علی ابوالحسن صاحب سلمه    بتوســط دکـتر عبدالعــلی صـاحب سلمه                    ۳۷ امین آباد لکنو  »           اشرف علی از تهانه بون


 


از اشرف علی عفی عنه  بخدمت مجمع الکمالات زید لطفکم


                                                                   السلام علیکم ورحمه الله وبرکاته


فرحت نامه رسید ، هرهر حرف حیات بخش بود ، جزاکم الله تعالی علی هذه المحبّه از اثر صداقت ، خلوص وسلامت فهم شما طبیعت من دفعهً با شما بی تکلف گردید ، به همین منظور نمی خواهم چیزی را از شما اخفا کنم تحت این ،  اینقدر همت عرض کردن را دارم که از اختلاف ……… تاحال شما را علم اجمالی ونظری است چرا که او را دیده اید ومن را ندیده اید ، بعد از دیدنم علم این اختلاف تفصیلی می شود و از علم متجاوز شده مربوط به احساسات و اخلاق  می گردد ، حالا امید قوی دارم در مورد من حسن ظنّی که دارید بار قلبی سبک شده موجب آرامش می شود .


 از پیام وسلام خلیفه صاحب یاد شان تازه گردید ، الله تعالی در برکات ایشان را تضاعف فرمایند ، برای شما دعا می کنم وازشما خواستگار دعا هستم مدت درازی که صیغه دعا را این تجویز کرده ام : اللهم کن لنا واجعلنا لک  والسلامبر این نامه تاریخ  ۱۶ ربیع الاول ۱۳۵۳ هـق مطابق با ۱۴ جون  ۱۹۲۴ م است .


در مورد این شفقت نامه بجز از این چه می توان گفت : « کلاه گوشه دهقان به‌آفتاب رسید »  اما بعد از این هم فرصت حاضری در تهانه بون نرسید ، تا این که خود تهانه بون به لکنو آمد ، آگست سال ۱۹۳۸ این مژده جانفزا در لکنو بگوش رسید که حضرت به غرض علاج به شهر لکنو تشریف می آورند ، کسی نمی دانست که در پرده‌ی علاج خود چقدر از بیماری‌های  دل را علاج می فرمایند ، و دارند  در مرکز شهر بنام ( مولوی گنج ) مطب مولوی بگشایند ، مولوی به اصطلاح مدرسه دینی نه بلکه به همان معنی که به مولانا جامی ومولانا روم و  “ مثنوی مولوی معنوی”  گفته می شد ، عارفی چنین می گوید “ مولوی هرگز نشد مولای روم ”  مراجعین این مطبِ روحانی علما ، مشایخ و معتمدین بزرگ شهر بودند ، بهر حال آگست سال ۱۹۳۸ م مولانا به شهر لکنو تشریف آوردند ودر منزل مسترشد قدیمش مولوی محمد حسن کاکوروی ناشر انوار المطابع قیام نمودند ، و شفاء الملک عبدالحمید معالج بودند، قیام بمدت چهل روز طول کشید ، واین مدتی است که با نظامِ تربیت وسلوک وخانقاه ها مناسبت خاصی دارد ، درمیان ظهر وعصر افراد خصوصی اجازه حضور داشتند ، ضابطه این بود که خود مولانا با آن‌ها آشنائی داشته باشند یا فردی معتبر حاضر در جلسه آن را معرفی بکند ، تا حرکتی نامناسب وموجب آزار صورت نگیرد ،  خبر غیر متوقع این تشرف آوری با وجود تمام احتیاط بسرعت در شهر واطراف پخش گردیدبخصوص مناطق شرقی که از مدت زمانی از تشریف فرمائی حضرت محروم ومایوس بودند ، با شرایط وضوابط خاصی اجازه حضور به  اهل تعلق  داده می شد، خلفا ومسترشدین از کلکته وامرتسر تا لاهور در اوقات مختلف حاضر می شدند ، تعداد چشمگیری از معتمدان علما وریشسفیدان ازیارت مشرف ومستفید شدند، در این جمع علمای فرنگی محل ، اساتذه دارالعلوم ندوه العلما ، افراد دین دوست ، مسئولان شهر و معتمدان بودند ، مولانا نماز عصر را در مسجد خواص ادا می فرمودند که بعد از تشریف آوری وجلسات روزانه بمعنی واقعی مسجد خواص گردید ،بعد از نماز در گوشه شمال غربی مسجد جلسه می شد ، مولانا هم نامه ها را جواب می دادند وهم به مردم ارشاد می فرمود ، در این جلسه نکات سلوک وتصوف ، تحقیقات علمی واصلاحی  وحالات و واقعات بزرگان را بیان می فرمودند . وقتی که حالات بزرگان بمیان می آمد کیف واثر خاصی احساس می شد ، در این  وقت افراد منتخب وگلچین شرکت داشتند ، مولانا با نشاط وانبساط بودند ، برادر مرحوم با پایبندی تمام در در این مجلس و مجلس پیش عصر که در محلِ قیام برگزار می گردید مرتب شرکت می فرمودند ، طوری مواظبت می فرمودند گویا شاگردی در مدرسه حاضری می دهد ، مولانا هم شفقت ولطف خاصی داشتند ، و گاه گاهی در امر علاج در مشوره شریک می فرمودند ، بنده‌ی ناچیز هم روازنه به‌همراهی برادرم حاضر می شدم، و سببی برای جلب توجه خصوصی مولانا نسبت به این عاجز بوجود آمد « القول المنثور » در شرف چاپ بود که در واقع تصنیف مولانا ظفر احمد تهانوی است امّا بر این مولانا تحقیقاتی اضافه نموده اند ، مولانا در مورد چاپ ونشر این کتاب توجّه خاصی داشتند ، و در این بکثرت عبارت‌های طولانی عربی بود ، خدا به مولانا وصل بلگرامی  جزای خیر بدهد که تصحیح این کار را سپرد من کرد، من هر جائی که دچار مشکل می شدم در مجلس قبل  از عصر آن را در محضر مولانا  پیش می کردم ، مولانا آن را حل می فرمودند.


 


 


در دوران قیام ۱۵ ستامبر سال ۱۹۳۸ م ناگاه مولانا اظهار قیام در منزل برادرم نمودند ، بیش از این چه عزّت ومسرت می شود که مولانا بایک جماعت کوچک متشکل از دوستان وخدمت گزارانش تشریف بیاورند و تا دیر سرفراز فرمایند ، در اینجا هم  سلسله حالات بزرگان بویژ ه سرگذشت حضرت حاجی صاحب شروع گردید ، بعد سه سال درماه آگست سال ۱۹۴۱ م دو مرتبه در شهر لکنو هند تشریف آوردند ، این بار هم بیش از یک ماه قیام فرمودند تقریبا برنامه ها ونظام الاوقات همان قبلی بود ،  بار دیگر فرصت استفاده و شرکت  درین مجالس روح پرور وپُر کیف حاصل گردید .در سال ۱۹۳۹ م ـ  کتاب من « سیرت سید احمد شهید » چاپ شد ، من جرات فرستادنش را نکردم ، دوستم مولانا محمد منظور احمد نعمانی بدون اطلاع و همانگی به همراه یک کتاب دیگرا آن‌را توسط یکی از دوستان در خدمت  مولانا با این تصریح که اگر حضرت آن را نپسندند بدون تکلف آن را برگردانند ، مولانا این هدیه را قبول فرمودند ، کتاب دوم را در همان وقت به یکی دادند و« سیرت » را برای مطالعه خود نگهداشتند ، در جواب برای تشکر بنام مولانا منظور نامه‌ی نوشتند و براین صراحت وشفّافیت اظهار خوشنودی فرمودند واحساسات خود را در مورد سیرت تحریر نمودند ، این نامه  را در این جا بطور کامل نقل می کنم که از این مزاج ومذاق واحساسات واقعی مولانا روشن می گردد .


 


 از ناکاره آواره : اشرف علی بخدمت بنده مکرم دام فضله السلام علیکم ـ دیروز صحیفه عنایت با هدیه‌ی دو رساله رسید منّت بخش و مسرّت افزا گردید ، بسر وچشم قبول کردم ، این وضاحت شما مرا بیشتر در شگفت انداخت که اصول مرا بر احساسات خود ترجیح و اجازه عذر ردّ قبولی را دادید چرا که از اصول من یکی این هم هست که اطاعت حضرات مخلصین را فخر وسعادت می دانم ، لذا در قبول آنها هم اصول من محفوظ است ، ویکی از اصول من این هم هست که اثری که از عطایای دوستان بر دل وارد می شود آن را اخفا نمی کنم ، چنانچه از این هدیه بخصوص از سیرت شهید بر قلب دو اثر وارد گردید ، یکی مسرّت دیگری خجلت  ، خجلت این که این کتاب را خوانده ناکارگی خود پیش رو می آید که در ما نه همّت است ونه غیرت مانند جانوران زندگی می کنیم بجز خفتن وخوردن کار دیگر ی نیست ، لذا گر چنین چیزی به این فراد بدهند و از آن کار بگیرند هدیه ضایع نیست  ، حالا با التماس دعا ختم می کنم ـ الله تعالی پیروی بزرگان عنایت فرمایند. والسلام


بهرحال روزی هم آمد سعادت حاضری در تهانه بون حاصل گردید داستان جائی را  که سال‌ها از دوستان می شنیدم آن‌را بچشم خود دیدم ، می گویند گل درچمن بر  برگ وشاخه‌  شکل وصورتِ واقعی را می دهد  ، غالبا ماه   مئی یا جون سال ۱۹۴۲ م بود یاد دارم که بسیار گرم بود من با مولانا محمد الیاس رحمه الله  ( برخط قطار از شاهدره تا سهارنپور )  سفر می کردم در مسیر کلیه مناطقی که   با تاریخ بزرگان دیوبند وابسته بودند می آمدند  یعنی کاندهله ، تهانه بود ، نانته و رامپور ‌ـ در اثنای سفر خیال آمد در تهانه بون حاضری بدهم  ، برنامه این بود که  با مولانا در کاندهله که شهر ایشان بود قیام کرده وبه رامپور بروم ، تهانه بون میان کاندهله و رامپور قرار اشت  ، من از مولانا اجازه گرفتم یک روز جلوتر از کاندهله حرکت می کنم و بیست چهار ساعت در تهانه بون مانده و در قطاری سوار می شوم که شما در آن سفر رامپور را می کنید ، مولانا از اراتمندان تهانه بون بودند ومولاناتهانوی را در صف مشایخ خود می دانستند از اراده من بسیار خوش حال شدند و با شاشت ومسرت زیادی اجازه دادند ، یکی که با تهانه بون بستگی داشت ‌، داشت به تهانه بون می رفت ، من نامه اطلاع آمد را نوشته دادم که شخصا برسانند ، وی گفت : که این خلاف اصول است ، عرض کردم که در صندوق پست بانداز این را قبول کرد ،، یک روز بعد راهی تهانه بون شدم ،بوقت نیم روز قطار به تهانه بون رسید از ایستگاه تا خانقاه امدادیه چندان فاصله نیست من یک حمال گرفته پا پیاده به خانقاه آمدم در مورد مقررات وگرفت واحتساب تهانه بون اینقدر شنیده بودم  که ترسان ولرزان وارد خانقاه شدم طوری احساس می شد که یک طالب علم وارد مدرسه می شود به علت شدت گرمی و نیمروز همه مقیمان در اطاقها استراحت می کردند من در گوشه‌ی وسایل را گذاشته نشستم بعد مدت کوتاهی اذان ظهر گفته شد مولانا تشریف آوردند و وضو گرفتند در این وقت من مناسب ندانستم که خود را معرفی کنم بعد نماز ظهر در سه دری واقع در جنوب مسجد  ( نشستگاه مولانا می بود)   مجلس شروع شد ، افراد خاص شرکت داشتند من از ایشان خواجه عزیز الحسن مجذوب را می شناختم ، من هم حضور یافتم ، در سه دری قدم گذاشته چشمم به میزی خورد که روبری مولانا قرار داشت روی آن نامه وابزار نوشتنی وخواندنی بود ، در همین کاغذات و ابزار «سیرت سید احمد شهید » که بیش از سه سال از چاپ آن گذشته بود دیده می شد ، نمی دانم که مولانا برای مانوس کردن بنده آن را امروز آورده بود یا این‌که برای مطالعه همیشگی بود ، این را دیده طوری احساس می کردم که برای تعارفم  یک دوست بسیار عزیزی وجود دارد و از وجود این احساس بیگانگی بسیار کاهش یافت ، مولانا در جواب نامه‌ها مصروف شدند.


 


 بعد از چند دقیقه به خواجه رو کرد وگفت : خواجه صاحب ! قرار بود برادر دکتر عبدالعلی بیایند ؛ تاحال نیامده است؟ در این فرصت من سکوت را شکسته پیش رفتم گفتم حاضرم فرمودند شما خبر ندادید بیا تا مصافحه کنیم ! عرض کردم به این خیال که حضرت را زحمت می شود ، فرمودند بزرگترین زحمت این می بود که اگر علم آمدن شما را نمی داشتم خجلت می شد ، ندامت می شد حسرت وافسوس می شد والفاظی مشابه را تکرار فرمودند، از این بیشتر جای تعجب این‌که فرمودند امروز برای شما بسیاری از نامه‌ها را جواب دادم تا با اطمینان بیشتر  بتوانم  باشما سخن بگویم ، گویا که از طرف حضرت بی نهایت شفقت و اعزاز بود که از وهم وگمان یک نوعمر وگمنام بالاتر بود بعد از احوال پرسی وشفقت بسیار فرمودند دوست دیگری همراهت هست ؟ برنامه عذائی شما چطور است ؟ آیا رژیم غذائی دارید ؟ از این معلوم گردید که حضرت مهیمان شخصی خود می فرمایند واین هم خلاف تجربات و روایات عام بود ـ  بامهیمان نهایت خصوصیت وشفقت  ـ عرض کردم هیچ نوع پرهیز غذائی ندارم  ! عذر خواهی فرمودند امروزه بعلت بیماری هائی نمی توانم باشما غذا صرف کنم و از این نگران نباشید.


 


 بعد فرمودند چقدر قیام می کنید ؟ گفتم فردا بوقت چاشت بر می گردم ، فرمودند فقط اینقدر قیام مختصر ، بعد فرموند من با دوستان خود برای  قیام بیشتر اصرار نمی کنم تا سبب ناراحتی آنها نباشد .


 


 شاید همین وقتی که داده اند بیش از توان آنها باشد ، بعد از این گفتگو  مجلس شروع شد ، بیشتر واقعات خاندان شاه ولی اللهی و حضرت شاه عبدالعزیز و شاه اسماعیل صاحب بود ، شام از دولت خانه حضرت آوردند در غذا اهتمام و تنوع بود ، بعد از نماز صبح خواجه صاحب پیام حضرت را آوردند در فلان وقت مجلس خصوصی است وافراد گزیده اجازه شرکت دارند ، امّا اگر نیاز است من از این هم وقت دیگری می دهم ،  عرض کردم که عرض خصوصی ندارم ، برای زیارت وملاقات آمده ام ، در همین مجلس ویژه حاضر می شوم تقربیا بوقت چاشت در خدمت حضرت حاضر شدم سه چهار نفر بودند خواجه صاحب یاد دارم  ، حضرت با خواجه فرمودند : خواجه صاحب دام مرا بیار خواجه صاحب برای تعمیل حکم ایستادند امّا منظور را نفهمیدند ، فرمودند : خواجه صاحب متوجه شدید که دام ما چیست ؟


 


  خواجه صاحب عرض کردند : نه !


 


فرمودند که تسبیح همین دام ما است که مردم را شکار می کنیم ، از اول تا آخر مجلس بسیار با گشاده دلی وانبساط بود خشونت وسختی بجای خود در کنار وگوشه خبری از خشکی و یبوست نبود ، خنده جبینی ، زنده دلی و نکته سنجی مجلس را گل وبهار کرده بود ، معلوم گردید که تصوری که از تهانه بون در اذهان بود.


 


  آنچه با ذات مولانا بوده مبالغه و سوء فهم در کار بوده  ، قانون ومقررات بود اما استثناءات هم از حدبیش وجود داشت البته برای طالبان وافراد زیر تربیت گرفت واحتساب بود وبرای افرادی گاه گاه می آمدند ویا مستقلا ارتباط اصلاح تربیت نداشتند شفقت ورعایت بود ، معلوم گردید نظام صد در صدی خانقاه با مزاج ومذاق وحکمت وجامعیت حضرت مطابقت نداشت بطور کامل نمایندگی و از زبان حال ترجمانی  مولانا را نمی کرد ، شاید ارعاب وگرفت گیر که شهرتی در تمام کشور بخود اختصاص داد ، پایبندی بی جای عدّه‌ی مقرراتی بود ، تجربه خود را می نویسم بعد از پایان جلسه تا حرکت قطار فرصتی بود وعادت بیکار نشستن نداشتم و این مرض از زمان طالب علمی است.


 در خانقاه دریک  قسمت مدرسه‌ی بود ، عالمی یک کتاب را تدریس می فرمود ، من هم درگوشه‌ی نشستم مدرس صاحب طالبی را اشاره کرد تا به من تابلو نشان دهد که برآن نوشته بود زمان درس افراد خارجی درکلاس ننشینند، تابلو را آورده بمن نشان داد من شرمنده شده برخواستم همچنین از دیگری پرسیدم چه وقت کتاب خانه باز می شود ایشان بجای اینکه شخصا جواب دهد گفت : روی تابلو نوشته بخوانید ، غالبا همین پایبندی لفظی ومقررات بیجا وخشک سبب وحشت وترس دیگران بود ، امّا برعکس مولانا حاکم بر مقررات بود نه محکوم واضع برنامه‌ها بودند نه مقلد وَی هر وقت وبرای هرکس که می خواست قانون را بالای طاق می گذاشتند وهمین را برای این وقت قانون می دانستند ، بعد از این نه به تهانه بون توفیق رفتن یافتم و نه شهر لکنو از قدوم مولانا مشرف گردید ، البته رابطه مکاتبت ، استفاده معنوی وعلمی ، محبت وارادت همیشه بر قرار بود ، و با برادرم گاه گاهی مکاتبت ومراسلت صورت می گرفت ، یکبار مولانا برای مطالعه مقداری کتاب از کتابخانه ندوه العلما خواسته بودند ، وبرای برگشت کتاب باحفاظت  و این‌که به فرستنده  زحمتی عاید نگردد اهتمامی خاصی فرموده بودند ، واین جز طبع مولانا بود ودر حفاظت ونگهداشت این از اقران واماثل خود ممتاز بودند ، در اینجا نامه‌ی که مولانا بنام برادرم نوشتند درج می کنیم ، از این می توان وسعت قلب ونظر مولانا را اندازه کرد ، این را هم که مولانا به شیخ الاسلام ابن تیمیه وعلامه ابن قیم  به چه دیدی نگاه می کردند ، وبا چه ادب واحترامی از آنها یاد می فرمودند . مولانا می فرمایند : مکرّمی ومحترمی دام فضلهم السلام علیکم ورحمه الله وبرکاته ، استفاده من از کتاب « اعلام الموقعین مع حاوی الارواح وشفاء العلیل » از فیض ندوه بود .


 


من ممنون ندوه هستم واز دل دعا می کنم ـ برای مضمونی که من کتاب را خواسته بودم ، در این مقصود من با حضرت مصنف موافق نیستم ، آنها بجای خود علوم عالیه هستند ، از آن مرا نفع عجیب وغریبی حاصل گردید من ، این مضمون را هم نقل  کردم ، هدف این هم بود وقتی که فرصتی باشد من ویا دوستی دیگر جوابش را با ادب بنویسد ، به‌سبب این نقل در برگشت کتاب تاخیر گردید ، الحمدلله امروز آن را برمی گردانم وسرخ رو می شوم در یک نامه خزینه پستی را ۰۷ نوشته بودید لذا ۰۸ توسط پست  درخدمت ارسال است ، اگر زحمت نباشد از وصول اطلاع دهید تا اطمینان حاصل گردد در پایان بجز دعا جوئی ودعا گوئی چه عرض بکنم . والسلام  اشرف علی از تهانه بون


در ماه رجب سال ۱۳۶۲ هـ ق ( جولائی ۱۹۴۳ م)  مولانا الیاس  (رحـ ) لکنو تشریف آوردند به همین سبب در شهر یک برکت ورونق خاصی ویک فضای ایمانی بوجود آمده بود ، روز بعد شیخ الحدیث مولانا محمد زکریا هم تشریف آوردند یک جماعت تبلیغ بزرگی هم آمده بود ، ما همه  سرگرم ، مشغول وخوشحال  در این  دعوت دینی وتبلیغی بودیم ناگاه این خبر جانگداز وروح فرسا را شنیدیم که ۷/ رجب ۱۳۶۳ هـ ق ( ۹ جولائی۱۹۴۳ م ) آفتاب علم وارشاد تهانه بون غروب گردید ، حضره الاستاذ مولانا سید سلیمان ندوی عینا در همین مدت لکنو آمدند ، معلوم نیست که این خبر را در راه شنیده بودند ویاکه در لکنود ، اما بسیار ناراحت ودر رنج وقلق بودند، در این وقت ما اندازه کردیم که مولانا باشیخ خود ارتباط بسیا رعمیقی داشتند، عینًا یک سال بعد مولانا محمد الیاس رحمهالله علیه از این جهان فانی رحلت فرمودند وهندوستان از این دو وجو با مسعود محروم گردید.


منبع : سنی آن لاین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا