اندیشه

مرگ و جاودانگی انسان یک سوال همیشگی

مرگ و جاودانگی انسان یک سوال همیشگی

نویسنده: دکتر محسن فرشاد

ما زندگی می کنیم و می میریم. گویا که همیشه جاودان بوده و هستیم. دانش امروز ثابت کرده که انسان از طریق جاودانگی ذرات فیزیکی چون الکترونها جاودان بوده و جاودانگی «من» و روح انسان به قدمت تاریخ هستی است. زیرا الکترونها که در زبان عرفانی غرب هولون یا ائن نامیده می شود دارای شعور و نظام خاص خود هستند و از ابتدای آفرینش کائنات آنها نیز بوده اند. پس ذرات فیزیکی یا هولونها انتشار دهنده ی روح و شعور در تمام عالم می باشند و ذرات فیزیکی یا هولونها انتشار دهندهی روح و شعور در تمام عالم می باشند و به علت جاودانگی آنان انسان نیز جاودان است با این تفاوت که ما گاه در هیئت انسان و گاه به شکل روح در جاودانگی کائنات سهیم هستیم. ما هرگز نمی میریم زیرا که عالم هستی زنده است.

کسانی که موقتا فوت نموده و به این جهان برگشته اند می گویند که تجربه و حادثه­ی آنها غیر قابل توصیف است. پس ما چطور می توانیم زندگی زمینی خود را تعریف و تبیین کنیم؟ ما گروه های نژادی، فرهنگی و شرایط جغرافیایی جدا از نژاد و فرهنگ اقلیم خودمان را درست نمی کنیم. چطور انتظار داریم که نوعی زندگی غیر زمینی را بفهمیم؟

زبان ها دارای اختلاف ها و تفاوت های گوناگونند. غزلیات حافظ و سعدی و مثنوی مولانا و باعیات خیام  واقعا" قابل ترجمه به هیچ یک از زبانهای دنیا نیستند زیرا که درک آنها منوط به شناخت ساختارهای فرهنگی، قومی، نژادی، مذهبی و اجتماعی جامعه ما دارد. کما اینکه اثار هومر و ویژیل و گوته و شیلر و آرگون و شکسپر قابل ترجمه دقیق به زبانهای خارجی نیست و این طبیعی است که مرزهای مرگ یا زندگی در جهان دیگر غیر قابل توصیف و درک باشد.

روان شناس، نوییسنده و مدیوم انگلیس رزالیندهیوود می گوید توصیف تجربه عرفانی مانند این است که بخواهیم میل یا شهوت را روی یک مدال قلع با یک قاشق نقاشی کنیم. کما اینکه توصیف  لذت ها ناشی از ایثار و از خود گذشتگی در زبان عادی کار ساده ای نیست. پس فرد به ما حکم میکند  که با فروتنی به ضعف درک خود اذعان نمائیم و فبول داشته باشیم که تصور یا توصیف بسیاری از امور در عالم هستی  از عهده ما خارج است.

پیامبران، فلاسفه و موجودات روحانی یا به اصطلاح «ارواح» و عرفای تمام جوامع از این بعد ناشناخته حیات زندگی پس از مرگ با ما سخن گفته اند.

در تورات در کتاب اول سموئیل (باب۲ جمله۶) می خوانیم:

[ خداوند می میراند و زنده می کند، به قبر فرود یم آورد و بر می خیزاند.]

در اینجا اگرچه بعضی از نویسندگان معتقدند که این برخیزاندن مورد جسمانی است. اما به نظر می رسد که این برخستن با جسم روحانی است. زیرا جسسم مادی به کلی از بین رفته و هیچ تعارضی هم با ادیان توحیدی ندارد که بگوییم معاد با جسم روحانی است. قرآن مجید نیز در سوره حج آیه ۷ می فرماید:

{‏ وَأَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لَّا رَیْبَ فِیهَا وَأَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَن فِی الْقُبُورِ ‏} { و ( این که بدانید ) بدون شکّ قیامت فرا می‌رسد و جای هیچ گونه تردیدی نیست ، و خداوند تمام کسانی را که در گورها آرمیده‌اند دوباره زنده می‌گرداند .}حج/۷

اما نفهمیده ایم انسان دوباره متولد می شود مدت بین مرگ و تجسد دوباره چگونه بر او می گذرد. یا چطور موجودات از ترکیب دوگانگی شخصیت که خود ناشی از وجود ماست آفریده می شوند. در هر صورت مذاهب و مکاتب باطنی و عرفانی هر کدام جوابهایی برای این سوالات دارند.

تمام این جوابها می تواند قابل قبول باشد. و دلیلی ندارد که ما یک تعریف را بر دیگری ترجیح دهیم. این درست مانند این است که ما در روی یک اقیانوس پهناوری دارم با کشتی سفر می کنیم و مقصد ما یک جزیره بسیار زیبا و خوش آب و هوا و پر از مائده های زمینی است. ما چیزی از این جزیره نمی دانیم اما کتب بسیاری در این کشتی است که همه درباره این جزیره است. هر کدام به یک زمان خاص نوشته شده و همه توصیفی از آن بدست داده اند، پس تمام  کتب راجع به جزیره است و هر کدام دارای اطلاعات دقیقی درباره آن است، پس دلیلی ندارد یک کتاب را قبول کنیم و یکی دیگر را دور بیندازیم. هر کدام به جای خود مفید و قابل استفاده است.

این مسئله درباره حیات پس از مرگ نیز صادق است. ما فقط می خواهیم بدانیم این بعد دیگر حیات چیست و جهان دیگر چگونه است.

همانطور که در صحفات قبلی دیدیم تجارب بی بدنی مسائل زیادی را برای ما مطرح می سازد. از آن جمله شناخت کسانی است که در دوران زندگی _ زمینی خود به آنها علاقمند بودیم. آیا آنها و دشمنان خود را خواهیم دید؟ چهره پنهان جهان چیست؟ هر کدام از این سوالات دارای جوابهایی در فلسفه، و حتی فیزیک از جنبه ها ی متافیزیک آن می باشد. اما اگر بخواهیم جواب این سؤالات را از طریق مشاهده و تجربه بدهیم مسلما" جوابی نخواهیم یافت زیرا یرد تجربه تاکنون به این مسائل نرسیده است و تمام کسانی که بعد از مرگ بالینی به این جهان برگشته اند گفته اند تا مرز شناخت این مسائل پیش رفته اند. ما نه با تصور و نه با آزمایشگاه نتوانسته ایم به این تجارب دست بیازیم. این مسائل نکاتی است که از درک فردی و دسته جمعی ما انسانها می گذرد.

اطلاعات حاصله از کسانی که به تجارب غیر زمینی نائل امده اند نشان می دهد که مرگ بابی است به سوی خوشبختی و نباید از چهره ی کریهی که از مرگ ساخته اند با آن اسکلت و داسی در دست دارد ترسید. زیرا داس او به معنی درو کننده ی محصول خوب و بد است که انسان کاشته است زیرا در این جهان هر چه انسان بکارد بعدا" درو می کند. آن کس که باد بکارد سرانجام روزی طوفان درو خواهد نمود. به خصوص چون تمام اعمال ما از طریق الکتونها و امواج مغناطیسی در طبیعت باقی می ماند اعمال ما همچون آئینه ای تمام نما در مقابل ما خواهد بود به خصوص که حافظه نیز در این مورد در یادآوری اعمال ما مثل یک قاضی به ما کمک فراوان می کند. به همین دلیل مرگ با افتخار و سربلندی و مردن با وجدانی آسوده و فکری آرام چیزی است که مورد نظر کلیه مذاهب و فلاسفه و عرفاست. باید دانست که تحقیق در مرگ نباید عده ای را به فکر خودکشی بیاندازد. زیرا انسان اگر با خودکشی به آن جهان بپیوندد، همیشه در عذاب روحی خواهد بود. زیرا ما زندگی خود را بی دلیل و بی جهت بدست نیاورده ایم که بی دلیل آن را از دست بدهیم. اگر روزی فلسفه پوچی در دنیا طرفدار داشت به خاطر این بوده که انسان از وضع خود ناامید بود. اما وقتی که انسان از فشارهای روحی و روانی و دردهای فیزیکی رها شود، به جای جهانی از اندوه، ماشین زدگی، بیکاری، تورم روزافزون، جنگ طبقاتی، جنگ های نظامی، مواد مخدر و خستگی های ناشی از افراط در سکس و الکل و سرگشتگی در مکاتب مختلف فلسفی و سرانجام فقر و تبعیض نجات یابد در خواهد یافت که زندگی برای او مفهومی والاتر و بزرگتر از آن دارد که می پنداشت. تا زمانی که ما به علت وضع فیزیکی و فکری خود جهان را درست درک نمی کنیم و تا زمانی که به علت گرفتاری های محیطی و اجتماعی مجال اندیشیدن نداریم نمی توانیم به مفهوم یک زندگی متعالی پی برده و مسلما" فلسفه پوچی یکی از مسکن هایی است که می تواند آلام ناشی از این تمدن لجام گسیخته را آرام نماید. اما ما به داروی شفا دهنده محتاجیم و آن پی بردن به واقعیت حیات و فلسفه عمیق آن است در هر صورت طبق تجاربی که پی بردن به واقعیت حیات دیدیم تمام رفتگان به آن جهان از دیدن آنجا شادمان و مسرور شده اند و همه از منطقه خوش آب و هوا یاد نموده اند. در هر حال وقتی که جرس مرگ برای انسان به صدا در آید باید آن را با طیب خاطر بپذیرد و نه کوشش کند که آنرا با وسائل مصنوعی مثل خود کشی جلو اندازد و نه با وسایل پزشکی بی دلیل آن را طول بدهد.

گرچه پزشک چه از نظر قانونی و چه از نطر وجدانی باید تا آخرین مرحله حیات بیمار را حفظ کند ولی نباید پنداشت که مرگ برای انسان فاجعه است. مرگ به همان اندازه­ی تولد انسان مشکل است. تمام زندگی ما مبارزه برای بقاست، زیرا هر شکست و هر عقب نشینی در زندگی پیش درآمد مرگ است. پس ما الان از لحاظ شناخت آن در کجا قرار داریم؟

ما در جایی هستیم که پدران ما در هزاران سال پیش بودند. درباره­ی شناخت آن روی زندگی ما هیچ ترقی نکرده ایم. لابد ایراد می گیرند که لابد چیزی نبوده که ما نبوده که ما نشناخته ایم، اگر بوده تا حالا انسان شناخته بود. این ایراد غیر منطقی است. زیرا انسان در برابر قوانین حاکم بر ذرات فیزیکی مثل الکترون و زیست شناختی مثل سلولها و کل عالم هستی مثل خفاش کوری است در برابر عظمت و قوانین حاکم بر خورشید. اگر انسان تاکنون به قوانین کائنات پی نبرده است نه اینکه چیزی نبوده که پی نبرده بلکه آنقدر مجهولات او زیاد است که هنوز نتوانسته قد می در جایگزینی معلومات بر مجهولات خود بردارد. تاریخ نشان داده که در زمینه شناخت روح و بعد دیگر حیات ما چندان ترقی نکرده ایم. تاریخ بحث از حیات و ممات به چند هزار سال، حتی قبل از تمدن ایران و یونان باستان می رسد. اولین بار در صفحات نخستین منظومه گیلگمش از الواح بابل که مسلما" به دوران سومریها، سه هزرا سال قبل از میلاد مسیح(ع) می رسد، از مرگ صحبت می کند. در این سرود رزمی امده است که گیلگمش پادشاه سومر و بابل دشمن قدیمی خود که بعدا" دوستش شد یعنی انکیدو را می بیند که در عنفوان شباب به درود حیات می گوید، شاعر حماسه سرا بسیار درون گرا و جد یاین منظومه را سروده و همه جا با تردید سوال کرده است و سرودی آرامش بخش پدید آورده است که در عین حال نماینگر پریشانی و درماندگی بشر در برابر مرگ است.

«انکیدو» در لحظه مرگ به گیلگمشش می گوید:(من تنها کسی هستم که به دنبال زندگی ا زدست رفته و یا یک زندگی جاودانی می باشم.) آنچه که در متون حماسه گیلگمش آمده است قابل تطبیق با تجربیات جدیدی است که از مرگ موقت بدست آمده است.

انکیدو در دنباله بیان خود می افزاید:( درد من این است که چشمان من دیگر مانند شما چیزی را ندیده و گوشهایم صدایی را نمی شنوند. چشمان تو تغییر کرده است.) و بعد او سؤال جاودان و همیشگی انسان را میکند.

_ چرا من باید بمیرم؟ و تو تنها بگردی؟

_ جمله به این ترتیب تمام می شود:

_ گیلگمش آرام می نشیند و دیده بر چشمان بدون حرکت دوست خود می دوزد. آرام دست خود ار دراز می کند تا دوست از دست رفته اش را لمس کند.

چقدر کتاب و نوشته درباره­ی این موضوع وجود دارد همگی بیانگر یک امید بی اساس است. امیدی که در پس آن چهره­ی ترس گاه نومیدی وجود دارد.

در هر صورت انسان به امید زنده است و امیدوار است که در جهانی دیگر به آرامشی که انتظارش را دارد برسد.

اما چیزی را که باید دانست این است که زندگی در چه خلاصه می شود؟ در یک طفل سرخورده؟ یا در یک جوان نامتعادل، یا در یک مرد رفته و یا در یک پیر فراموش شده، و شاید هم در سه کلمه خلاصه می شود. تولد، رنج، مرگ.

این سؤالات و سؤالات بسیاری دیگر مدام در ذهن انسان تکرار می شود و گاه مثل پتک به مغز او می خورد و رسیدن به یک پاسخ صحیح مثل رسیدن به یک گنج بزرگ است.

امروز زنان و مردان نیمه قرن بیستم گرفتار امور شخصی و اجتماعی هستند. سیستم اقتصادی گویا فرقی نمی کند. گرفتاری ارضاء احتیاجات مادی، اول فیزیکی و بعد اجتماعی در تمام جوامع بزرگترین اوقات انسان را به خود اختصاص می دهد.

جوامع ثروتمند از ارضاء احتیاجات اولیه فیزیکی و غرائز ابتدایی خود گذشته و به لذت بردن آن هم به حد اعلای خود از زندگی پرداخته اند و جوامع فقیر نیز در ابتدای راه ارضای غرائز اولیه خود هستند. و جامعه بشری امروز سه کلمه ای که عنوان شد حیات خود را خلاصه کرده است: تولد، رنج و مرگ.

انسان به دنیا می آید اما چون هدف خود را از به دنیا آمدن نمی داند، رنج می کشد، باید برود، عذاب بکشد تا پاسخ نیازهای طبیعی خود را بدهد. وقتی از اینکه شادمانی واقعی را در زندگی بدست آورد از دنیا می رود. این است که زندگی خود را بیهوده و رنج آن را بی دلیل می داند. اما اگر به این سؤال که من چرا به دنیا آمده ام پاسخ داده شود. شاید بتوان کلمات و مفاهیم دیگری نیز برای زندگی انسان پیدا نمود و فلسفه آنرا بهتر درک کرد. در این صورت زندگی یک مفهوم روشن تری پیدا کرده و دیگر سرد و خسته کننده نخواهد بود. به خصوص اگر انسان بتواند برای این سؤال جاودانی بشر پاسخ قاطعی پیدا کند که آیا بعد از مرگ ما روح ما باقی خواهد ماند یا خیر؟ یا به عبارت دیگر آیا بعد از مرگ زندگی ما دوام خواهد یافت و ما با مرگ فقط از پل و یا تونلی عبوری می کنیم تا به شکل های دیگر وجود برسیم؟

اگر به این سؤال پاسخ مسلم داده شود چهره زندگی برای انسان درمانده امروز عوض می شود. به خداوند و نیروهای پنهان طبیعت و نظم و شعور حاکم بر عالم هستی بیشتر اعتقاد پیدا می نماید و زندگی خود را بارورتر خواهد ساخت.

جان ماندی یکی اط پیشوایان مذهب پرتستان در کتاب خود موسوم به مردن را یاد بگیریم می نویسد:

_ مرگ می تواند حاوی خوبیهای بسیاری باشد.

اما اینجا باید تأکید کنیم مقصود ما از خوبیهای مرگ خودکشی و یا مرگ زودرس بوسیله افراد و بدست خود نیست. بلکه انسانها باید بکوشند تا زندگی خود را غرق سعادت نور و سازندگی کنند. هر چه زندگی انسانها مشحون از خدمت به دیگران و اندیشه و افکار مفید و سازنده باشد مسلما" روح آنها والاتر و مرگ بر انسان آسانتر و دست یافتن به سعادت ابدی راحت تر خواهد بود. اما هر چه انسانها در زندگی کج اندیش و کج رفتار و باعث آزار و اذیت دیگران بوده و فقط به فکر خور و خواب و شهوت باشند و خود را تا سرحد حیوانات پایین بیاورند مسلما" مرگ برای آنها جز عذاب وجدان و محروم ماندن از جلوه های واقعی حق چیزی دیگر نخواهد بود.

آگاه بودن به جاودانگی روح موجب خواهد شد که انسان به مسؤلیت سنگین انسانی خویش بیاندیشد و بداند که زندگی خود را بیهوده بدست نیاورده که بیهوده آن را تلف نماید. و یا شناخت خود و پی بردن به نقش حساس خود در تکامل وجود و جهان هستی به دنیایی خواهد رسید که فقط مکان ابرانسان ها و وجودهای کامل است، و مفهوم سعادت جز این نیست. دست یازیدن به چنین قله­ی رفیعی از شکوه ابدی امید فراووانی در قلب انسان شکوفه می زند، با تمام نادانی که انسان در این زمینه دارد باز امیدوار است و این امید حق شرعی و قانونی هر کسی است که به عنوان انسان در زمان و مکانی معین در این عالم زاده می شود.

چرا ما جاودانگی روح را یک عمل ثابت شده تلقی نمی کنیم؟ آیا عمق احساسات ما به این مسئله گواهی نمی دهد؟

ما در یک نوشته­ی دیگر، تازه ترین تحقیقات عملی در زمینه روح ثابت خواهیم کرد که الکترون ها که سازنده­ی اصلی بدن هستند حامل روح و شعور می باشند و همین ذرات اولیه فیزیکی هستند که روح و شعور ما را می سازند، و این ذرات در عالم هستی دارای زندگی تقریبا" جاودان می باشند و چون انها جاودانند پس روح ما نیز که در آنها به وجود آمده است جاودان خواهد بود. پس خاموشی و اضمحلال و بعدم پیوستن در مورد هیچ ماده­ای که نوع متکاثف انرژی است وجود ندارد. پس این ابدیت را باید از طریق علمی شناخت و بشر را به آثار و نتایج آن آشنا ساخت.

اما بسیاری از محققین رشته های مربرط به روح و روان معتقدند که دانش امروزی نفیا" یا اثباتا" برای بقای شخصیت انسان پس از مرگ جوابی ندارد.

در یک قرن پیش جامعه ­ی تحقیقات روحی در لندن  یا به عرصه وجود نهاد تا برای این اعتقادات مذهبی راجع به بقای روح پس از مرگ که در ادیان توحیدی از آن صحبت شده است پایه و دلیل علمی پیدا نماید. پس از یک قرن کوشش، علی زغمپیشرفت تکنولوژی جدید آنها به جواب قانع کننده ای دست نیافته اند و فقط هم چنان به امید و پشتکار خویش ادامه می دهند.

هیچ تحقیقی تا کنون در این زمینه آن چنان نتایجی نداشته که به سخت گیریهای دانشمندان موشکاف و شکاک پاسخ غیر قابل رد بدهد.

من نیز امید دارم که چنین جامعه ای را باشرکت متخصصین علاقمند در ایران پایه ریزی کنیم تا به کنجکاوی و احیانا" خرافات عامه در بعضی زمینه ها پایان داده و مبنای علمی برای عقاید مذهبی و سنتی مردم پیدا نماییم.

ما در زمینه تحقیق در مسایل روحی و روانی وقتی به قرن نوزدهم میلادی نگاه می کنیم متوجه می شویم که آن قرن،  قرن امید و جامه­ی عمل پوشاندن به آرزوها بوده است. در این زمینه باید توجه داشت که امکانات انسان بسیار کم است.

اگر چه در حال حاضر انسان از لحاظ تکنولوژی فضایی خیلی پیشرفت کرده اما باز نتوانسته رازهای فضایی بسیاری را حل کند. زیرا امکانات آنرا نداشته است. در زمینه­ی روحی نیز چنین است. اما باید دانست که قرن بیست و یکم میلادی در جهان قرن «روح» خواهد بود، و مسلما" انسان در قرن آینده به رازهای بسیاری که از امکان معرفت کنونی بشر خارج است پی خواهد برد.

اما در این قرن نیز اگر چه داده های علمی جوابی قاطع و قانع کننده در زمینه روح و جاودانگی شخصیت انسان پس از مرگ به ما نداده اند، مع ذلک امروز فرضیه جاودان بودن انسان ( چه از طریق ابدی بودن الکتونها و ارتعاشات مغناطیسی و چه از طریق ماده­ی خود روح که چنان بر ما شناخته شده نیست) بهترین فرضیه است و اگر چه برای علم پاسخ قطعی ندارد، علم نیز دلیلی محکمه پسندی بر رد آن ندارد.

اگر دانشمندان بقا­ی زندگی بشر را پس از مرگ نتوانسته اند ثابت نمایند دلیل نمی شود که همه چیز با مرگ تمام شود. این تمام شدن و نیست و نابود شدن در منطق جهان هستی محلی از اعراب ندارد، زیرا که ما برای جهان هستی فقط تغییر شکل و تطور نماییم نه نابودی و بعدم پیوستن، زیرا آنچه که ازلی است شروع و پایان ندارد. یا لاقل شروع و پایان آن برای ما انسانها قابل درک نیست زیرا ما شروع و پایان را از دریچه­ی ابعاد هندسی و زمینی خودمان نگاه کرده و می سنجیم.

شناخت جهان دیگر کار علم نیست. زیرا علم امروز به خصوص علوم تجربی و دقیقه به امور قابل لمس و ظاهری می پردازند و از آن روی دیگر سکه اطلاعی ندارد. دانش با تمام احترام و ضرورتی که برای جامعه­ی بشری دارد بعد ناشناخته حیات را روشن نکرده است. صحبت کردن از حیات پس از مرگ یک چیز را روشن می کند و آن این است که ما نمیدانیم و به نادانی خویش معترفیم. و تمام زندگی ما به مثل اینکه، به نظر می رسد، گویا چنین است، احتمال می رود، شاید، می گذرد و قطعیتی در کار نیست.

فیودور داستایوسکی نویسنده نامدار روسیه گفته جالبی دارد، او می گوید:

_ تنها فکر عالی این جهان همانا تصور جاودانگی روح است.

این نویسنده­ی شهیر کسی بود که حیات بعد از مرگ را ثابت نمی کرد، آنرا احساس می نمود، و احساس خود از هر دلیلی بالاتر است. انسان وقتی گرما را احساس کند خود بالاترین دلیل بر وجود گرماست. آفتاب آمد دلیل آفتاب.

آلفرد تنیسون شاعر انگلیسی یک روز فریاد کشید: "اگر بدانم که روحم پس از مرگ باقی نمی ماند، خودم را به دریا خواهم انداخت".

گویند شعرا نگهبان صدای روح هستند. او و بسیاری از شعرا دیگر در عین دفاع از علم و روش علمی از ایمان مذهبی نیز دفاع می کردند، ویکتورهوگو شاعر و نویسنده بزرگ فرانسه نیز نه تنها به روح اعتقاد داشت بلکه خود نیز ناظر چند صحنه از پدیده های روحی نیز بوده است.

گوته شاعر نابغه آلمان نیز صریحا" در آثارش به بقای روح اشاره کرده است. در کشور خود ما ایران، لسان الغیب حافظ از روح مرغ باغ یاد کرده و می فرماید:

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک             چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

و مولانا جلالدین رومی که با زبانی سحر آمیز، و نغمه ای عارفانه و لاهوتی آن چنان ا زروح سخن می گوید که روح انسان را به عالم علوی می برد و مثنوی وی رویایی است مواج که جسم او سخن نمی گوید بلکه روح اوست. پس چطور او به جاودنگی اعتقاد نداشته باشد؟

در هر حال آنچه که امروز انسان بدان نیازمند است "نیکی" است. نیکی و مهربانی در حق هر انسان دیگر. این نیک رفتاری باید در برابر بی صبریها و دردهای دیگران باشد، مهربانی و خوبی عبارت است از یک عمل یا یک احساس یا کلمه و یا حتی نگاه که وضعیت روحی و روانی ما را در برابر مرگ و زندگی روشن می نماید.

انسان از مرگ می هراسد، با ظاهر شدن اولین موی سپید و یا چروک روی پوست و پا به سن گذاشتن شبح مرگ را همیشه در تعقیب خود می یبند. اما آنان که نیکوکارند و آنان که حیاتی مشحون از حرکت و سازندگی و تلولو دارند چگونه باید از پی گرد چنین مامور جهان هستی دل نگران باشند؟ آنان که نفشی مثبت در حیات خود دارند این احساس را در فطرت خود می پرورانند که زندگی به یک نقطه پایان نمی پذیرد و ما در روی کره ماموریت و مسولیت بزرگی داریم که باید انجام دهیم. تمام مراحل زمینی ما چیزی جز شناخت و درک این مسولیت و انجام درست این مامخوریت نیست.

مشاهدات کسانی که در بستر مرگ هستند، ژرف بینی افراد، تجارب مدیوم ها، جلسات احضار روح، تجربه های بی بدنی، ظهور ارواح و پدیده های ناگهانی و آزمایشات علمی تماما" ما را به یک واقعیت دیگری معتقد می نماید. و جز اینکه انسان خود را در برابر این حقایق حقیر انگارد چاره­ی دیگری ندارد، اما به ما ایمان می دهد و این اعتقاد را باید داشت و آن را تقویت کرد. اما می تواند با ضرس قاطع گفت که ما حیاتی جاودان داریم، که گاه به صورت فیزیکی روی کره زمین است و گاه شکل حیات غیر فیزیکی در مکانی غیر از کره زمین می باشد و تنها آینده است که آن را ثابت می نماید.

______________________________________

منبع: بعد ناشناخته / مؤلف: دکتر محسن فرشاد / انتشارات: نشر اقبال / نوبت چاپ: ۱۳۷۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا