تربیت، اخلاق و تزکیهمقالات ارسالی

تاملی درباب تربیت دینی دختران

تاملی درباب تربیت دینی دختران

بخش‌هایی از مقاله‌ی «تأملی در باب تربیت دینی دختران» در گفتگو با دکتر خسرو باقری

 شیوه های بهره گیری از الگوهای ایده آل دینی به منظور همانند سازی بهینه و الگو برداری موفق در تقویت مهارتهای فردی و اجتماعی دختران چیست؟

یکی از اصول و شیوه های تربیتی، داشتن اسوه و الگوست که در جریان تربیتی، سازنده است و هر جریان تربیتی که بتواند شخصیتهای پرورده را الگو قرار دهد، می توانیم بگوییم نیمی از راه را سپری کرده و در فرد از لحاظ انگیزشی و باور کردن اینکه می تواند تحول پیدا کند، آثار بسیار مثبتی دارد. مانند کسی که به ادبیات علاقه دارد و می خواهد شعر بگوید اگر معلمی داشته باشد که خود شاعر شناخته شده ای است، این مسئله به لحاظ انگیزشی روی آن فرد تأثیر می گذارد و این امر را در خودش به مراتب تقویت خواهد کرد. این نکته مهمی است و ما در تربیت دینی این جنبه را جنبه قابل توجهی می دانیم برای اینکه شخصیتهای شکل گرفته و آرمانی و به تعبیر قرآن اسوه وجود دارند که خود قرآن هم آنها را معرفی می کند و توصیه می کند که به آنها روی آورید. تربیت ما هم به عنوان مربیان تربیتی نسبت به افراد باید این چنین باشد که این اسوه ها را به طوری که در زندگی روانی و فکری فرد وارد بشود، معرفی کنیم و آنها را از حالت کلیشه ای خارج سازیم. یک علاقه کور ایجاد نکنیم که منجر به دوست داشتن صرف و عشق ورزی ضعیف به لحاظ مبنایی شود. یعنی ما باید آثار خوبی به صورت مکتوب در این زمینه داشته باشیم که با قلم خوب نوشته شده باشد. اگر هم کتابهایی در این زمینه وجود داشته باشد این ویژگیها در آن به خوبی شکافته نشده است تا فرد بتواند در جهت خصوصیات ریز رفتاری، منشی، شخصیتی و فکری آنها را ملاحظه و دنبال کند.

در بحث اسوه پردازی فقط به جنبه های مثبت توجه نکنیم و اسوه به عنوان یک مجسمه فضیلت و تقوی و نداشتن هیچگونه نقطه ضعف معرفی نشود. اسوه گزینی و الگوگیری از هر دو جهت مطرح است. یعنی ما هم هدف و غایت را ببینیم و هم نقاط ضعف را. این موضوع در اسوه پردازی دینی مورد توجه قرار گرفته است. در قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به تصریح آیات و روایات، یک اسوه است و « اِنکَ لَعَلَی خُلْقٍ عَظیم » معرفی شده است، در برخی از آیات به صراحت به پیامبر گفته می شود که « وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکْ » « ای پیامبر نسبت به گناهت استغفار کن » حالا شما این گناه را همانطور که مفسرین می گویند ترک اولی و یا ترک مستحبات بدانید،‌ در هر صورت گناه است. البته گناه او همانند گناه ما نیست. گناه او کبیره و یا گناه صغیره هم نیست. ولی به هر حال گناه است. یعنی فردی در سطح خودش یک گناهی را انجام داده است حالا قرآن اشاره می کند که نسبت به این گناه استغفار کن، حال چرا این مطلب در قرآن مطرح شده است؟ یعنی اگر قرار بود که مثلاً اسوه های ما طوری باشند که بری از هر گونه نقطه شائبه ای باشند. خوب، خدا می توانست این مسئله را کتمان کند یا به صورت خصوصی به پیامبر صلی الله علیه و آله بگوید. ولی می بینیم به صراحت در قرآن آمده است. پس اثر تربیتی آن این است که هر کس که گناهی کرد، چه کبیره یا صغیره و یا ترک اولی می بایست استغفار کند و این شیوه، خود یک اسوه و الگوست.

پس نباید تصور کنیم که اگر نقطه ضعفی در مربی آشکار شد به جریان تربیت لطمه می زند. به طور مثال برخی از مربیان از گفتن « نمی دانم »‌ وحشت دارند، چرا که فکر می کنند به عنوان یک الگو باید همه چیز را بدانند. در صورتی که همین گفتن « نمی دانم » هم الگوست و دانش آموز یاد می گیرد که گفتن «‌نمی دانم » ‌خود یک ارزش اجتماعی و تربیتی است.

ما باید الگوهای زنده و نزدیکتر را همراه با جنبه های منفی آنها معرفی کنیم. ایده آلها را دست یافتنی کنیم، در عین حال، فرد سلسله مراتب را ببیند. به صورتی که الگو در قله ای نباشد بسیار دور دست که فرد خودش را در آن حد نبیند و به این نتیجه برسد که آنها موجودات دیگری بودند و ما موجودات دیگری هستیم و این ارتباط را قطع بکند و همینطور در سطحی نباشد که ما را برای رسیدن به قله های برتر تحریک نکند.

* نقش الگویی والدین در تربیت دینی و ساختار روانی و شکل گیری شخصیت دختران چیست؟

اگر والدین در جریان تربیتى خود نسبت به فرزندان به صورت یکسویه عمل کنند و نظرهای خود را با روش اجباری یا اقناع به دختر یا پسرشان اعمال کنند، این نوع تربیت یک تربیت متزلزلی خواهد بود و الگوپذیری فرزندان دوام چندانى نخواهد آورد. چرا که وقتى جوانان با شکل‏هاى جدید دیگرى در تربیت مواجه می‏شوند، الگوى خانوادگى خود را کنار میگذارند و چه بسا شما میبینید که در مسئله حجاب، اگر حجاب مادر براى دختر یک الگوى فقط شکلى و تقلیدى باشد، بعد از اینکه او با توجه به شرایط سنى، ارتباطاتت اجتماعى‌‏اش گسترده‌‏تر می‌شود و اشکال دیگر حجاب را ملاحظه مى‏‌کند که افراد در آن شکلها راحت تر هستند و ارتباطاتشان قویتر است، آن را انتخاب مى‌‏کنند و این الگوى تقلیدى دوام چندان نمی یابد. اما شیوه دوم تربیتى در واقع سبک برخورد و منطق برخورد با آن اشکال است یعنى مادر بیش از آنکه از شکل چادرش بخواهد دفاع کند باید از پشتوانه این امر دفاع کند و یا پدر اگر مى‏‌خواهد از سبکهاى برخورد اجتماعى خود دفاع بکند، بیشتر منطق آن را باید توضیح بدهد و در عین حال آمادگى تغییر رویه در صورت مشاهده شکل مناسبتر و بهتر را داشته باشد که این خود پویایى الگو را در جریان تربیت آشکار مى‏‌کند.

رابطه ‏هاى شکلى و کلیشه‏‌اى زود شکن هستند و معمولاً بعد از مدت کوتاهی ترک مى‌‏شوند و در حال حاضر سن این شکستن با توجه به گسترش وسایل ارتباطی و ورود نوجوانان به اجتماعات متعدد، خیلی پایین‏تر هم آمده است. ولی اگر منطق تربیت، شیوه برخورد باشد نه لزوماً‌ خود شکل و الگوهای شکلی در درجه ثانی قرار گیرند، در آن صورت دوام بیشتری مى‌‏یابد و به اصلاح الگوپذیرى مى‌‏پردازد. چرا که الگوهاى پایدار، الگوهایى هستند که در سبک برخورد داراى پشتوانه مفهومى و منطقى روشنى هستند.

* نقش الگوها در گریز دختران از دین و دینداران را چه مى‏‌دانید؟

البته این یک پدیده چند بعدى است و ما نمى‏‌توانیم صرفاً آن را یک بعدى تحلیل کنیم. این پدیده در عین بحث از جنبه خانوادگی دارای ابعاد اجتماعی، تاریخى و بین المللى هم هست. شما نمى‏‌توانید نزدیکى ارتباطات اجتماعى و جهانى را در این مسئله نادیده بگیرید. بطور مثال اگر فردى در یک محیط بسته روستایى زندگى بکند، پذیرشش نسبت به آداب و سنن مذهبى یا فرهنگى آن محدوده به مراتب روشنتر و مشخص‏تر خواهد بود تا فردى که امروزه مى‏‌تواند به لحاظ اطلاعاتى و آداب و رسوم اجتماعى با دورترین نقاط جهان ارتباط برقرار ‏کند. خانواده‏‌ها نیز در گریز از مذهب و یا سست شدن گرایش جوانان به مذهب، نقش و سهم خاص خودشان را مى‏‌توانند داشته باشند، آنها با عرضه مذهب به صورت تحمیلى، بى منطق، بى انعطاف و سخت گیرانه (بى انعطاف نسبت به اقتضائات سنى و بى منطق نسبت به اولویت‏هاى مذهبى) و واجب کردن یک امر مستحبى و تحمیل کردن آن بر فردى که حتی مکلف هم نیست و یا سؤالات مذهبى را ممنوع تلقى کردن، به صورتى که تعبد در دین به این معنا تصور شده که درباره مسائل مذهبى نباید سؤال کرد یا اگر سؤال روا باشد به سرعت باید پاسخ را پذیرفت؛ مواردى است که ممکن است ما در بعضى از خانواده‏‌هاى مذهبى شاهد آن باشیم و معمولاً  آسیب زا هستند. چرا که زمینه را برای گریز جوانان آماده می کنند. در حالی که در یکى از روایات نقل شده که امام صادق علیه السلام مى‏بیند که فرزندش دارد نماز شب مى‏خواند ولى حالتش خیلى خسته و نزار است، می فرمایند که: « لا تُکْرِهُوا الى انفسکم العباده» یعنى عبادت را بر خودتان خیلى سخت و تلخ نکنید و اینقدر در این کار پیشروى نکنید که عبادت حلاوتش را از دست بدهد.

یکی دیگر از علل این گریز، همان التقاط باورهاى فرهنگى با مسائل دینى و مذهبى است. به طور مثال عدم همکارى مردان در کارهاى منزل و سپردن این مسئولیت به طور کامل به خانمها، حتى در مواردی که آنها فعالیت اجتماعى داشته باشند، شاید یک راه و رسم اجتماعى و فرهنگى باشد تا لزوماً دینى؛ ولی گاهى تعبیر دینى از آن مى‌‏شود. در صورتی که رعایت صحیح معیارهاى مذهبى دارای چنین پیامدهایى نیست. تفکیک این دو براى نوجوانان، خصوصاً دختران جوان خیلى لازم و ضروری است تا آنها بدانند که یک سرى آداب و رسوم و عادات از گذشته، زمان مى‏‌طلبد تا مرز بین این دو (عادات و آداب و رسوم و فرهنگ با دستورات دینى) مشخص شود. همین ویژگیها در اجتماع هم مطرح است، یعنى گردانندگان جامعه هم اگر در تردیدها و تغییر شکلهای مذهبى بدون انعطاف و دولتى برخورد کنند، این روش منجر به گریز جوانان از دین مى‏‌شود. مثلاً همین امر به معروف و نهى از منکر را اگر به صورت یک امر صرفاً دولتى در نظر بگیریم که مثلاً کسانى موظف باشند، یک تصمیم غلط اجتماعى است که در مواردی منجر به دفع بیشتر افراد نسبت به معیارهای مذهبی مى‏‌شود تا این که امر به معروف و نهى از منکر به عنوان یک پدیده طبیعى مطرح شود که به عنوان یک وظیفه اجتماعى حفظ شرایط و صورش انجام گیرد. اما گاهى اوقات به عنوان هدف در نظر گرفته مى‌‏شود، در صورتى که امر به معروف و نهى از منکر وسیله‏‌اى است براى پایدارى دین. لذا بایستى به صورتى اجرا گردد که پایدارى را بیشتر تأمین کند. طبیعتاً عدم رعایت این امور، حداقل باعث بی میلی نسبت به مذهب و حداکثر، گریز از آن را موجب مى‏شود.

مسئله دیگر، برخورد ناپخته و یکطرفه ما با پدیده غرب است، یعنى برخورد تحریمى و بدون داورى منصفانه. در حالى که نوجوان به اقتضاى سنى خود مى‏‌داند که داورى متعصبانه چیست و داورى حکیمانه و منصفانه چیست؟ انصاف همیشه موجب حرکت انسان به سوى تعالى و پیشرفت است. جوامع بشرى قوتها و ضعفهایى دارند که مى‌‏بایست هر دوى آنها با هم در نظر گرفته شود تا زمینه پیشرفت و تکامل مهیا گردد و به خودستایى نیانجامد. با داورى منصفانه است که ما امکان و فرصت انتخاب را در جوان افزایش می دهیم. چون انسانها به گزینش خوبیها (معروف) مى‏پردازند با شناساندن خوب و بد به جوان، باید راه را براى انتخاب معقول او باز کرده و او را به داورى کردن منصفانه و تفکیک کردن امور از یکدیگر عادت بدهیم. در غیر این صورت نوجوانى که یک امرى را به یکباره فرو مى‏‌گذارد و یا به یکباره انتخاب مى‏‌کند، نمى‏‌تواند از آسیبها در امان باشد و گزینش گر خوبی باشد. در صورتى که اگر معیارهاى تفکیک خوب از بد، مطلوب از نامطلوب را بشناسد و این شیوه، از کودکى در منش او پاى گرفته باشد، حتی در مواقعی که در متن تهاجم فرهنگى هم قرار بگیرد به صورت تدریجى به اصلاح خویش مى‏پردازد اما اگر داورى را نیاموخته باشد مطلق نگرى مى‏کند و احتمال انحراف و گریز او بیشتر مى‏‌شود.

http://bagheri.halghe.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا