زندگی نامهمطالب جدیدمقالات

چرا سیّدقطب را دوست دارم؟

چرا سیّدقطب را دوست دارم؟

نوشته: احسان الفقیه / ترجمه: عبدالخالق احسان

۱) سیّدقطب را بر خلاف میل کینه‌توزان، ستمگران، روانی‌ها و اهل انزجار، دوست دارم و به این دوستی خود می‌بالم که این دوستی، دشمنان الله متعال و بخصوص منافقان را خشمگین می‌کند.

۲) سیّد را دوست دارم و از این دوستی لذت می‌برم؛ چون می‌دانم که این دوستی قلب انسان‌های نازک‌طبیعت و کسانی که به بهانه‌ی حکمت، انسانیّت و نورانیّت حقایق را می‌پوشانند، می‌سوزاند.

۳) سیّد را دوست دارم؛ چون از هر آن چه در سینه دارم و ذهنم را مشغول کرده است و نمیتوانم بیان کنم، نوشته شده در مقابل خود، توسّط قلم رسای او می‌بینم؛ او از من تواناتر بود، در بیان و افشاگری اسرار قلبم و فهم سخنم برای خودم.

۴) سیّد را دوست دارم؛ چون او کسی است که دستم را گرفت تا در سایه‌های قرآن، آسایش داشته باشم(دریافتم که زندگی در سایه‌های قرآن، نعمتی است که تنها کسی آن را حس می‌نماید که چشیده باشد، نعمتی که عمر را طولانی ساخته و با برکت و پاکیزه می‌سازد.) چه نعمتی با ارزش‌تر از این که پروردگار توانا، تو را با کلام زیبایش مخاطب قرار داده و امکان تلاوت، حفظ، نوشتن و تفسیر قرآن کریم را نصیبت کند، در حالی که تو بشری ضعیف و ناتوان هستی.

۵) سیّد را دوست دارم؛ چون مرا با زمانه‌ام همراه کرد؛ خود را همراه «نسل ویژه‌ی قرآنی» یافتم و اسرار تمایز این نسل را دانستم؛ این نسلی که تلاش دارد این رسالت بزرگ را بر دوش گرفته و به اطراف و اکناف جهان برساند. بارها سیرت صحابه را خواندم و نتوانستم با وجدان، روح، عقل و قلب خود با این نسل همراه شوم؛ اما سیّدقطب، توسّط زندگی در زمانه‌ی خودش، آن را برایم مهیّا کرد.

۶) سیّد را دوست دارم؛ چون از او تعالی ایمان و بزرگی اسلام را آموختم؛ من هر چه در فهم این دین تعمّق می‌کنم و آن را در مقابل برنامه‌ی محکوم به شکست جاهلیّت می‌بینم، همّتم بلند شده و اعتماد‌به‌نفسم افزایش می‌یابد و یقینم راسخ‌تر می‌گردد(از بلندی‌ها به جاهلیّتی می‌نگرم که در زمین موج می‌زند و به امور کوچک و ناچیز اهتمام دارد).

۷) سیّد را دوست دارم؛ چون توسّط سیّد توانستم هویّتم را به حیث یک مسلمان کشف کنم و از امور کوچک و ناچیز بلند شده و بر اساس عقیده از دیگران امتیاز داشته باشم. دانستم که به گلّه‌ی انسان گمراه منسوب نیستم؛ بلکه در یک مسیر طولانی و با بهترین مخلوقات و باعظمت‌ترین‌شان همراه و منسوب هستم، از حضرت آدم تا حضرت نوح تا محمّد -صلّی الله علیه وعلی اله وسلّم- و هزاران پیامبری که خداوند متعال، ایشان را با وحی و رسالت خویش عزّت بخشید و در طول تاریخ، با نسلی بزرگ و بهترین منسوب هستم، نسل صحابه و بهترین امّتی که برای هدایت مردم مبعوث شده‌اند؛ چه افتخاری نیکو و چه کرامتی کمیاب.

۸) با این انتساب و معیّت با سیّد، دریافتم که عقیده‌ی مؤمن، وطن و قوم و اقاربش می‌باشد؛ لذا می‌بینیم که بشریّت بر محور عقیده گرد هم می‌آیند، نه مانند حیوانات که بر محور علف، چراگاه و گله جمع می‌شوند و خطّ‌فاصل بین این هویّت و گرایش‌های دیگر را خط واضح و آشکاری دانستم که هیچ مانع و پرده و منطقه خاکستری در بین نیست؛ شما را دین شماست و ما پایبند دین خویش هستیم. هیچ هماهنگی بین اسلام و جاهلیّت وجود ندارد؛ اگرچه جاهلیّت با لباس اسلام خود را آراسته باشد و ادّعای اسلام را یدک کشد(جاهلیّت، جاهلیّت است و اسلام، اسلام است، فرق بین‌شان زیاد است و راه‌حلّ، بیرون شدن کامل از جاهلیّت و وارد شدن کامل به اسلام می‌باشد).

۹) سیّد را دوست دارم؛ چون همراه او معنی این کلمات را فهمیدم: «کلمه الله هی العلیا»(سخن و پیام الهی بلند‌مرتبه است)؛ باید همه‌ی دین، از الله باشد و تصدیق‌کننده کتاب‌های قبل بوده و بر آنها مسلّط باشد. اسلام نیامده است تا از فرصت استفاده نموده و بر نفس‌ها و قلب‌ها تأثیرگذار باشد؛ بلکه آمده تا حکم کند، غالب و مسلّط باشد و کلام خدا برتر باشد و سلطه‌ی آن حاکم باشد و نیروهای جاهلیّت تحت فرمان آن قرار گیرند.

۱۰) سیّد را دوست دارم؛ چون از خلال سخنانش، معنی جهانی‌بودن اسلام و رحمتی برای جهانیان بودنش را فهمیدم. قبل از آشنایی با سیّد، نهایت فهمم از جهانی‌بودن اسلام این بود که اسلام یک دعوت مسالمت‌آمیز برای بشریّت است و این دعوت ممکن است از طریق تبشیر مسیحی باشد، یا جماعت تبلیغ؛ امّا بعد از آشنایی با افکار سیّد، دانستم که اسلام آمده تا سلطه‌ی کامل و فراگیری باشد، نه در یک سرزمین، بلکه در تمام جهان و اسلام؛ حاکمیّت امتداد‌یافته‌ای است که متوقّف نمی‌شود، تا هیچ خانه‌ی ده و شهری نماند مگر اینکه اسلام در آن وارد شده و عدّه‌ای را عزّت داده و عدّه‌ای دیگر را ذلیل و خوار گرداند.

۱۱) سیّدقطب را دوست دارم؛ چون با معیّت او، مرجعیت مطلق دین اسلام را در تمام مظاهر زندگی مردم دانستم؛ برای ما آموزش داده بودند که قرآن و سنّت، مرجع می‌باشند و ما گمان کرده بودیم که این دو، مرجع وضوء، نماز، ازدواج و طلاق می‌باشند و معنی این فرموده‌ی حضرت ابراهیم را درک نکرده بودیم: «قل إن صلاتی ونسکی ومحیای ومماتی لله رب العالمین» «بگو: نماز، مناسک، زندگی و مرگ من برای پروردگار جهانیان است»؛ سیّد رهنمایی‌ام کرد که مفهوم حاکمیّت برتر این دین را بدانم و باور کنم که این دین مرجع شامل و فراگیر هر چیز است؛ مرجع زندگی فردی، اجتماعی، دولت و جهان، در دنیا برای هیچ کس فرصتی نیست؛ مگر برای الله و مطابق برنامه‌ی الهی‌ای که باعث خشنودی اوست.

۱۲) سیّد را دوست دارم؛ چون از او آموختم که عقیده‌ی صحیح، داشته‌های نظری بدون مقضیات حقیقی نیست و عقیده چیزی نیست که در احساس، سخن، سلوک و موقّف‌ها تمثیل نیابد. از او آموختم که توحید خالص، تلقین لفظی نیست؛ بلکه عبارت از آزادی کامل از غیرالله می‌باشد. در این فرصت فهمیدم که چرا سردار شهیدان کسی است که در مقابل پادشاه ستمگر سخن حقّ را بگوید و او شهیدش کند؛ او در این برهه، تصمیم به بیان کلمه‌ی حق گرفته است؛ چون به این حقیقت یقین دارد که هیچ هیبت، قدرت و اراده‌ای وجود ندارد جز هیبت، قدرت و اراده‌ی الله متعال؛ در این صورت است که توحید خالق تحقّق واقعی می‌یابد.

۱۳) سیّد را دوست دارم؛ چون از او آموختم که آزادی حقیقی آن است که انسان از هر چیز و هر کس آزاد باشد، مگر از الله متعال. از سیّد آموختم که فروتنی در مقابل شهوت‌ها و هواهای نفسانی و عاجزی در مقابل قوانین بشری، آزادی نیست؛ بلکه این خودش یک نوع بندگی می‌باشد؛ اگرچه آن را با زرق و برق زیبا جلوه دهند.

۱۴) سیّدقطب را دوست دارم؛ چون از او دانستم که عدالت حقیقی، جز در سایه‌ی شریعت الهی تحقّق نمی‌یابد، شریعتی که هیچ قانونی از قوانین بشری نمی‌تواند با آن برابری کند، هر چند قاضیان تلاش کنند و با استفاده از نظام‌های قضایی جهان، در فکر رعایت عدالت بین طرفین دعوا باشند. قانون بشری که بر اساس آن فیصله می‌کنند، نمی‌تواند با عدالت آسمانی قابل مقایسه باشد.

۱۵) سیّد را دوست دارم؛ چون از او آموختم که طاغوتیان را حقیر بشمارم و دریافتم که قوت طاغوتیان از ضعف گله‌ی بی‌احساسی است که به نام ملّت یاد می‌شود (طاغوت فردی است که در حقیقت قوّت و سلطنت ندارد؛ بلکه این توده‌ی مردم غافل و ذلّت‌پذیراند که برایش قدرت داده‌اند؛ ملّتی که کمرش را خم نمود تا سوارش شود، گردنش را دراز کرد تا کش کند، سرهایشان را خم کردند، از حقّ و عزّت و کرامت خویش تنازل کردند تا او سرکشی کند. بردگان کسانی‌اند که از آزادی فرار می‌کنند و اگر از نزد یک بادار طرد شوند به دنبال بادار دیگری می‌روند؛ چون نفس‌هایشان احساس نیاز می‌کند که برده باشند؛ زیرا آنان را حس هفتمی است به نام حس ذلّت‌پذیری). این حقیقت در شخصیت سیّد تمثیل یافت، آنگاه که قاضی برایش گفت که تو متّهم به تلاش برای قتل عبدالناصر هستی، در جواب گفت: کشتن عبدالناصر هدف خیلی ناچیزی است، هدفم بنای امّتی است که از دانشگاه آن مانند عبدالناصر فارغ نمی‌گردند.

۱۶) سیّد را دوست دارم؛ چون از او آموختم که به این دین و تمام دستوراتش افتخار کنم و منهج دفاع و تقدیم خجولانه‌ی برخی مسلمانان را حقیر بشمارم، آنانی که به بهانه‌ی دفاع از اسلام می‌خواهند برخی احکام و اصول آن را توجیه و تأویل شکست‌آمیز کنند. در اسلام چیزی وجود ندارد که از بیان آن خجالت بکشیم و مجبور باشیم که از آن دفاع کنیم، در آن چیزی نیست که برای توجیه آن به مردم دسیسه بسازیم و در بیان آشکار حقیقت آن، زبان ما بند شود؛ کسی که فکر می‌کند نیاز است از اسلام دفاع کنیم و دستوراتش را توجیه و تأویل نماییم، کسی نیست که اسلام را برای مردم پیشکش کند؛ بلکه او کسی است که در بین این جاهلیت سرگردان و متناقض و مملوّ از نقص و عیب، زندگی به سر می‌برد و می‌خواهد برای تأیید جاهلیّت، دین را تأویل کند، این‌ها کسانی‌اند که اسلام را مورد هجوم قرار داده‌اند و برخی از مسلمانانی را که از حقیقت اسلام بی‌خبر‌اند، وادار می‌کنند که به فکر دفاع از اسلام برآیند؛ گویا که اسلام متّهمی است در قفص اتهام و مجبور است از خود دفاع نماید.

۱۷) سیّد را دوست دارم؛ چون از او آموختم که این دین، برنامه‌ی زندگی تمام بشریت است و بر اساس توانایی بشری با آن تعامل می‌کنیم. اسلام برنامه واقعگرا است و ما با تلاش‌ها و توانایی بشری خود، مسؤولیت تطبیق و نشر آن و جهاد در راه آن را بر دوش می‌گیریم؛ حتّی پیامبر -صلّی الله علیه وعلی اله وسلّم- توسّط معجزه‌ها پیروز نشدند؛ بلکه با جهاد و کوشش خود و اصحاب‌شان -رضی الله عنهم- پیروزی‌ها را نصیب شدند؛ سیزده سال در مکّه منتظر ماندند، در اُحُد، با آن مشکلات و شهادت دندان‌شان روبرو شدند، در خندق محاصره گردیدند، در حنین نزدیک بود با یک فاجعه روبرو شوند. چقدر خوشحال می‌شوم و سر خود را بلند می‌گیرم آنگاه که تعلیق سیّد را در مورد این فرموده الله متعال می‌خوانم؛ «أَوَلَمَّا أَصَابَتْکُمْ مُصِیبَهٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْهَا قُلْتُمْ أَنَّى هَذَا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»(آل عمران: ۱۶۵)؛ «آیا ]به ناله و فغان افتادهاید و بی‌حال و زبون شده‌اید[ هنگامی که مصیبتی ]در جنگ احد[ به شما دست داده است ]و می‌گوئید: [ این ]کشتار و فرار[ از کجا است؟! و حال آنکه ]در جنگ بدر[ دو برابر آن، ]پیروزی[ کسب کرده‌اید ]و از طرف کشته و اسیر گرفته‌اید ؟![ بگو: این ]شکست‌خوردن و کشته‌شدن[ از ناحیه خودتان ]و نتیجه‌ی مخالفت با رهنمودهای رسول خدا و پیروی او و حرص و آزتان[ است. بی‌گمان خداوند بر هر چیزی توانا است ]و پیروزی و شکست در حیطه‌ی اختیار او است[ ». سیّد در ذیل این آیه می‌گوید:‌ بدان که ما نیز مثل دیگران تابع سنّت الهی هستیم و مسلمانان از سنّت الهی در شکست و پیروزی استثناء نیستند؛«وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا»(الأحزاب: ۶۲)؛ «در سنّت خدا دگرگونی نخواهی دید».

۱۸) سید را دوست دارم؛ او کسی است که آب‌گونه‌بودن و روح شکست‌پذیری را رد می‌کند و از مسلمانان می‌خواهد که در هر شرایط و حالاتی با روحیه‌ی قوی و نیرومند تعامل نماید؛ چون آموزش این دین نباید از انسان‌های بازنشسته گرفته شود، آنانی که تنها با کتاب‌ها و ورق‌ها تعامل سرد و بی‌تحرّک دارند. دعوت کم‌ارزش را هر انسان ضعیفی می‌تواند به پیش برد؛ اما دعوت بزرگ و با اهمیّت را فقط انسان‌های نیرومند و قوی می‌توانند به پیش ببرند. کسی که در راه جهاد فداکاری نکند، باید تاوان بازنشستگی را بپردازد. وقتی از اسلام خواسته می‌شود که وارد عمل شود،‌ باید از او خواسته شود که حکم صادر کند، این دین نیامده که در معبدها و خانقاه‌ها منزوی شود و یا تنها در قلب ها و ضمیرها جای گیرد. سیّد در مورد کسانی که می‌گویند: اسلام نباید حاکمیّت داشته باشد، می‌گوید: آن‌ها اسلام آمریکایی می‌خواهند، اسلامی که در مورد شکننده‌های وضوء به آن مراجعه شود؛ اما در مورد شکننده‌های اسلامی از آن استفتاء صورت نگیرد.

۱۹) سیّد را دوست دارم؛ چون او بر رغم صلابت، جدّیت، زندگی با مبارزه و  تصمیم گیری‌های قاطع، در تعلیقات وجدانی خویش،  نهایت مهربانی و لطافت را در معانی محبّت واقعی، در چهارچوب اسلام رعایت نموده است. چه قدر دلم را مهربان کرده و نازک ساخت در وقت بیان محبت پیامبر -صلّی الله علیه وعلی اله وسلّم- با خدیجه، عائشه و دیگر یارانش و تعامل‌شان با داستان افترای افک، ازدواجش با جویریه، مهربانی‌شان با دخترشان زینب در داستان ابی العاص و برادری بین مهاجرین و انصار -رضی الله عنهم.

۲۰) سیّد را دوست دارم؛ زیرا او همان‌گونه که در بیان معانی جهاد، قتال، عزّت و سلطنت، عقلت را متأثر می‌سازد و به وجد می‌آورد؛ در بیان تربیت روحی نیز قلبت را به خود جذب می‌کند و بر مشاعر و احساسات شما غلبه می‌نماید و روح را در فضایی از خشوع و فروتنی قرار می‌دهد که نیازی به تجلّیات صوفیانه و وجد عارفانه احساس نمی‌کنی. من کسی هستم که «مدارج السالکین» و «احیاء علوم الدین» را خیلی دوست دارم؛ اما اعتراف می‌کنم آن‌طور که سخنان روحانی سیّد مرا مجذوب می‌کند، آن‌ها نمی‌توانند؛ چون سخنان روحانی سیّد بر اساس روش سالم سنّی، پاک و به دور از خزعبلات صوفیانه و خشک‌مزاجی‌های معتزلانه می‌باشد.

۲۱) سیّد را دوست دارم؛ زیرا او مشکل‌ترین انواع تواضع را متحقّق ساخت که عبارت از تواضع فکری می‌باشد. بارها تکرار نموده است که مفتی و مرجع علمی نیست و نام کتاب تفسیر خود را فی ظلال القرآن (درسایه های قرآن) گذاشته است نه تفسیر قرآن تا این مسؤولیت مرجعیّت شرعی متوجه‌اش نباشد. سید بین تواضع و بازگشت به سوی حق، جمع نموده و از برخی نظریات خویش که در کتاب‌های قبلی نوشته بود، رجوع کرده و گفته که آن کتاب‌ها را پیش از شناخت واقعی صفای این دین نوشته بودم.

۲۲) سیّد را دوست دارم؛ چون در این امور ضرب المثل می‌باشد: بلندهمّتی، پایمردی، عزّت، کرامت و روحانیت. این جملات سیّد خیلی خوشحالم می‌کند: از کاری که به خاطر الله متعال انجام دادم، معذرت نمی‌خواهم، انگشت سبّابه‌‌ای که در نماز به وحدانیت الله متعال شهادت می‌دهد، از نوشتن حتی یک حرف برای تأیید حکم طاغوت ابا می‌ورزد؛ چرا طلب عفو و بخشش کنم؟ اگر به حقّ محکوم شده باشم، به حکم حق راضی هستم و اگر بر مبنای باطل محکوم شده باشم، بزرگتر از آنم که از باطل طلب عفو کنم. در تعریف شهید، می‌گوید: شهید کسی است که شهادت می‌دهد که شریعت الهی از زندگی او با ارزشتر است. وقتی که ملّای درباری آمد تا کلمه شهادت را برایش تلقین کند، گفت: به‌ خاطر این کلمه‌ی لا اله الا الله مرا بر چوبه دار آورده‌اند. شما را به خدا قسم! آیا در قوّت ایمان، پایمردی روحی و شوق لقاء پروردگارش کدام شکّی را می‌توانید حس کنید؟

۲۳) سیّد را دوست دارم؛ چون او آینده‌ی خویش را ترسیم کرده بود، بدون اینکه نام خودش را بگیرد، سیّد فرمود: بسا شهیدانی هستند که اگر هزار سال عمر کنند، نمی توانند برای نصرت عقیده و دعوتشان کاری بکنند، به اندازه‌ی پیروزی‌هایی که با شهادتشان به دست می‌آورند، اگر مرا به قتل برسانند، تأثیر سخنانم بیشتر می‌شود، اندیشه‌ها و سخنان ما، جثّه‌های خشکی‌اند؛ اما وقتی که در راه آن‌ها بمیریم و آن افکار را با خون خویش تغذیه کنیم، افکار و سخنان ما زنده شده و در بین زندگان انتفاضه بر پا می‌کنند.

۲۴) او را دوست دارم؛ چون او با قصیده‌ی مشهور خود: اخی انت حر وراء السدود، برایش مرثیه خواند و در آن قصیده، خود گفته بود: خداوند ما را برای دعوت خویش برگزید و ما مطابق سنّت او به تعالی در این مسیر ادامه می‌دهیم، برخی از ما به هدفشان رسیدند و عدّه‌ای در مسیر روان‌اند. سیّد نیز به هدفش رسید و نقش بزرگی در مسیر جهادی که زمین را پر ساخت و جاهلیّت را به سرگیجی دچار نمود، بازی کرد.

من مخالف شخص پرستی و تقدس گرایی هستم اما … محبت صالحان جزء دین من است…

آری من واقعا سیّد را دوست دارم … و از خداوند برایش طلب مغفرت و علوّ درجات را دارم …

‫۲ دیدگاه ها

  1. سلام
    دوست عزیز اندیشه وفکر هر متفکر و اندیشمندی محصول عصر خودش و شخصیت اون فرد می باشد

    هرچند هر متفکری در اسلام قابل نقد و بررسی هست

    اما استفاده دیگران به نحو نامناسب دلیل نمیشه ما کلا اون فرد و افکارش را منکر شویم و ناپسند شماریم

  2. دوست نداشته باش چرا همه گروه های خشن تروریستی که امروز بلای جان مسلمین اند ملهم از انیشه های امثال سید قطب هستند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا