مناجات
مناجات
الهی بی نوائی دادخواه است گدائی عفوت از جرم و گناه است
خطاکاری گنه کاری تباهی غمینی شرمساری بی ÷ناهی
جفا کاری که هنگام جوانی به عسیان زد رقم او زندگانی
سیه رویی که از بار گناهان شده مهمان کوی عذرخواهان
قصیری دل به عسیان تیره کرده هوای نفس بر خود چیره کرده
زنفس دون بر او بیداد رفته بهار عمر او برباد رفته
÷ریشانی که خلوت برگذیده بجر تو از همه عالم بریده
زده بر دامن لطفت همی چنگ رهایش کن تو از عار و تو از ننگ
بده توفیقش از احسان کماهی که نبود غیر تو او را ÷ناهی
بمستان می جام الستی شفایش ده ز درد خود ÷رستی
دعایش کن قبول از رحمت خود عنایت کن بر او از جنت خود
دلش روشن ز انوار یقین کن به رحمت روزیش خلد بر این کن
بود بر آتش دوزخ سزاوار اگر دستش نگیرد لطفت ای یار
دل مسکین اسیر روی خود کن و را عبد و فقیر و کوی خود کن