مطالب جدیدمهارتهای زندگی

چگونه مشکلات زندگی خود را مدیریت کنیم؟

چگونه مشکلات زندگی خود را مدیریت کنیم؟

نویسنده : دکتر فیلیپ مک گرا /مترجم: مهدی قراچه داغی

مهم نیست که زمین بخورید، مهم این است که از زمین بلند شوید. (وینس لومباردی)

استراتژی شما: سر رشته امور زندگی تان را به دست بگیرید. راه بلندی در پیش دارید. شما راننده همه روزه زندگی خود هستید.

به طور مشخص روزی نیست که بدون مسئله و بدون تلاش برای برخورد با مسائل زندگی به پایان رسد. خوب می دانید اگر در یک زمینه از زندگی تان، مثلاً اگر در منزلتان آرامشی برقرار باشد، ممکن است در محل کار مشکلاتی بروز کند. آرامش در محیط کار هم سببی نیست تا در جمع خانواده به مشکلاتی برخورد نکنید. در این زمینه که وجود مسئله چیز خوبی است گفتنی زیاد است. به مواردی از آن ها توجه کنید:

–         روبه رو شدن با مسئله، شخصیت انسان را می سازد.

–         اگر گه گاه با تألم زندگی مواجه نشویم، قدر عافیت را نمی دانیم.

–         روبه رو شدن با مسئله، فرصت مناسبی است تا توانمندی خود را نشان دهید.

در حالی که در هر یک از این حرف های کلیشه ای حقیقتی نهفته است، این واقعیت باقی است که باید بر زندگی مدیریت کرد. این گونه است و این گونه بوده است و همیشه این گونه خواهد بود. اگر این قانون زندگی را بپذیرید، بی جهت هر مسئله را یک بحران ارزیابی نمی کنید و به این نتیجه نمی رسید که با زندگی خود برخورد موفقیت آمیز ندارید. مهم است که این قانون را بشناسید و داوری اشتباه نکنید.

حقیقتی است که این موقعیت ها نیستند که شخص را ناراحت می کنند، بلکه برآورده نشدن انتظارات است که تولید ناراحتی می کند. اگر زن و مرد جوانی با انتظارات مناسب داستان ها با هم ازدواج کنند، اگر انتظار داشته باشند که همه حوادث زندگی بر وفق مراد آن ها باشد، با تألمات رایج در زندگی، که ملازم زندگی زناشویی است برخورد درست نخواهند کرد. از سوی دیگر، اگر زوج جوان بدانند و یا به تجربه برایشان ثابت شده باشد که مشکلاتی در زندگی زناشویی­شان بروز خواهد کرد، به هنگام بروز مسئله با آن برخورد سازنده تری خواهند داشت.

اگر از زندگی انتظارات واقع بینانه داشته باشید، بهتر می توانید با این مشکلات برخورد کنید. بدانید که موفقیت یک هدف متحرک است و در دنیایی که پیوسته در حال تغییر است، باید با زندگی برخورد پویا داشته باشید. اگر پس از خواندن این مطلب به توصیه های آن عمل کنید، اگر اصول پیشنهادی آن را بپذیرید، کیفیت زندگی­تان به مراتب از آنچه هست بهتر خواهد شد. اما این که زندگی شما در پنج سال آینده چگونه خواهد بود، بستگی به این دارد که در ۵سالی که پیش رو دارید چه خواهید کرد.

همان طور که متوجه شدید شما را «مدیر زندگی» می دانم و بسیار مهم است که از این به بعد شما خود را مدیر زندگی­تان بدانید، درست همان طور که کسی ممکن است مدیر یک فروشگاه و یا مدیر یک کارگاه باشد. به مدیر زندگی­تان طوری نگاه نکنید که انگار کس دیگری است که از فاصله ای به تماشای او نشسته اید. این گونه بهتر می توانید عملکرد خودتان را ارزیابی کنید.

فرض کنید قرار باشد امروز عملکرد مدیر زندگی­تان را ارزیابی کنید. این عملکرد را چگونه ارزیابی می کنید؟ چه امتیازی به آن می دهید؟ برای ارزیابی کیفیت مدیریت زندگی­تان به موارد زیر توجه کنید:

۱-      آیا مدیر زندگی شما مانع از آن می شود که تن به ریسک های احمقانه بدهید؟

۲-      آیا مدیر زندگی شما، شما را در موقعیتی قرار می دهد که از همه مهارت ها و قابلیت هایتان استفاده کنید؟

۳-      آیا مدیر زندگی شما، شما را در موقعیتی قرار می دهد تا به خواسته هایتان در زندگی برسید؟

۴-      آیا مدیر زندگی شما به سلامتی و حال خوش شما در زمینه های جسمانی، ذهنی، احساسی و معنوی توجه دارد؟

۵-      آیا مدیر زندگی شما، روابطی را برای شما برمی گزیند که بتوانید در آن به خودشکوفایی برسید؟

۶-      آیا مدیر زندگی شما، شما را به انجام دادن کارهایی تشویق می کند تا شاداب، جوان و بانشاط باقی بمانید؟

۷-      آیا مدیر زندگی شما، برنامه روزانه شما را به گونه ای تنظیم می کند که آرامش را تجربه کنید؟

۸-      آیا مدیر زندگی شما، برایتان برنامه های تفریحی در نظر می گیرد؟

۹-      آیا مدیر زندگی شما، سببی است تا رفتار متعادل داشته باشید؟

به خود، به عنوان مدیر زندگی چه امتیازی می دهید؟ به عنوان یک ارزیاب ممکن است بزرگ ترین مسئله زندگی تان این باشد که نتوانید مدیر زندگی­تان را اخراج کنید. نمی توانید با مدیر زنگی­تان مانند مدیر کارگاه یا شرکت خود برخورد نمایید. مدیر زنگی شما کسی است که باید با او زندگی کنید، باید به او انگیزه و آموزش بدهید و با او مدارا نمایید.

اشتباه نکنید: شما یک مدیر زندگی هستید و هدفتان این است که طوری زندگی­تان را اداره کنید که بر کیفیت زندگی شما بیفزاید. اگر کارتان را به خوبی انجام نمی دهید، باید بیدار شوید و چشمانتان را بگشایید. شما تنها مشتری خود نیستید، به خصوص اگر صاحب اولاد باشید، یا کسانی در زندگی­تان حضور داشته باشند که مانند بچه ها رفتار کنند. اما بدانید که شما مهم ترین مشتری خود هستید.

به عنوان یک مشتری، باید با خود به درستی برخورد کنید. باید بدانید که شخصیت بسیار مهمی هستید. از خودم بگویم که مهم ترین شخصیت زندگی ام فیلیپ مک گرا است. از این حیث از کسی عذرخواهی نمی کنم. این را خودخواهی هم نمی دانم. من تنها شوهر و پدر زن و فرزندانم هستم. اگر از خودم مراقبت کنم، می­توانم در این دو نقشی که دارم موفق ظاهر شوم. برعکس اگر رفتار مظلومانه داشته باشم، اگر پیوسته از خود خودگذشتگی نشان دهم و مراقب خودم نباشم، ممکن است نتوانم به لحاظ جسمانی و عاطفی به زن و فرزندانم کمک کنم. اگر در سپرده حساب فیلیپ وجهی نریزم ممکن است جایی در آینده، کارم به ورشکستگی بکشد و نتوانم به کسانی که بیشترین نیاز را به من دارند کمک کنم. انگیزه من برای مراقبت از خودم وجود آن­هاست. اما با کلمات بازی نمی کنم. این باور روی طرز برخوردی که همه روزه با خودم دارم اثر می گذارد. برای این که آن­ها را فریب ندهم باید از خودم مراقبت کنم.

از آنجا که معتقدم وظیفه شما به عنوان مدیر زندگی­تان از اهمیت ویژه ای برخوردار است، شرح وظایفی برایتان توصیه می کنم:

قبل از هر کار قوانین زنگی را آن طور که تاکنون توضیح داده شده تصدیق کنید و بپذیرید.

دوم، به جای مدارا با مسائل زندگی­تان، برای حل و فصل آن­ها اقدام کنید. اگر پیوسته بر آن باشید که به مشکلات و مسائل دیگران برسید و با مشکلات خودتان کاری نداشته باشید، تردید کنید که با ورشکستگی عاطفی روبرو خواهید شد. اگر مسائل را به حال خود بگذارید، آن­قدر دوام می آورند که شما در برابر آن­ها کرخت می­شوید. باید بخش قابل ملاحظه ای از نیرویتان را صرف حل مسائل خودتان بکنید. فراموش نکنید وقتی خودتان مسئله داشته باشید، نمی­توانید مسائل دیگران را حل کنید.

سوم، به پرسش­های بی جواب مانده توجه کنید. ممکن است از دیگران سؤالاتی از قبیل «چه می­شود اگر؟» را زیاد شنیده باشید: «چه می­شود اگر همسرم مرا ترک کند؟»، «اگر توموری در ریه داشتم چی؟»، «اگر اخراجم کنند چی؟». به تجربه دریافته ام که وقتی اشخاص با این سؤالات روبرو می­شوند به آن­ها جوابی نمی­دهند. سؤال را بارها و بارها از خود می­پرسند، اما هرگز به خود جوابی نمی­دهند.

ترس از ناشناخته ها فلج کننده است. به همین دلیل مورد سؤال قرار دادن خویشتن به خودی خود کار بدی نیست، اما اگر قرار باشد سؤالات «چرا»،«چه»،«چگونه»و «چطور می­شود اگر» را از خود بپرسید، بهتر است وقتی صرف کنید و به آن­ها جواب دقیق بدهید. و در اغلب موارد پاسخ به سؤال «چه می­شود اگر؟» آن­قدرها هم بد و ناخوشایند نیست.

ممکن است از خود بپرسید: «اگر سرطان داشته باشم چی؟». جواب می­تواند این باشد که در انواعی از سرطان­ها امکان درمان به ۸۰ درصد می­رسد و در موارد دیگر هم شانس درمان ۱۰۰ درصد است. جای امیدواری دیگر این است که امروزه اقدامات پژوهشی گسترده ای در این باره صورت می­گیرد. بنابراین ابتلا به بیماری سرطان لزوماً یک فاجعه نیست. در واقع امکان بهبودی در روزگار ما در مقایسه با چند سال پیش به مراتب بیشتر شده است.

مسئولیت چهارم شما به عنوان کسی که می­خواهد حاکم بر سرنوشت خود باشد، این است که با مباحث عاطفی ناتمام مانده زندگی نکنید. چند بار تاکنون اتفاق افتاده که دیده اید شما یا اطرافیان­تان به چیزهای جزئی و بی اهمیت واکنش بی تناسب نشان می­دهید؟ در اغلب موارد علت ظاهری واکنش بی تناسب شما آن چیزی نیست که به چشم می­خورد. واکنش بی تناسب شما ناشی از مشکلات احساسی و عاطفی روی هم انباشته شده است. در زندگی شلوغ و پر دردسر ما این ناراحتی­ها به راحتی انباشته می­شوند. احساسات و عواطف انباشته شده می­توانند زندگی شما را نابود کنند.

اگر می­خواهید سررشته امور زندگی خود را به دست گیرید باید رنجش، خشم، ناراحتی یا سردرگمی خود را شناسایی کنید. باید وقت صرف کنید و به آن برسید. آن را با کسی که با او در تبادل و تعامل هستید در میان بگذارید. اگر احساسات منفی در شما انباشت شده اند، باید خود را از شر آن ها نجات دهید. نیازی نیست که تألم احساسی را به هر جا می روید با خود یدک بکشید. باید با مشکل روبه رو شوید و بعد پرونده آن را ببندید. ممکن است مجبور شوید که با خود و یا دیگران برخورد کنید. این کار را بکنید. شاید لازم است که کسی را مورد عفو قرار دهید، شاید لازم باشد از کسی عذرخواهی کنید. هر کاری که لازم است، انجام دهید تا از شر تألم احساسی نجات یابید.

و سرانجام روی توافق­های خود بایستید. عدم پای بندی به توافق­ها می­تواند عادت شود. ممکن است در ظاهر بی اهمیت باشد، اما در واقع این طور نیست. خوب دقت کنید، اگر کسی در کاری متعهد شود یا با شما قول و قراری بگذارد و بعد آن را بشکند چه حالی پیدا می­کنید. وقتی به فرزندانتان قول می­دهید که با آن­ها وقت بیشتری صرف کنید و به قول خود عمل نمی­کنید چه می­شود؟ بدون شک فرزندانتان را ناراحت می­کنید. بدون این که از روش تهدیدآمیزی استفاده کنید، این را از آن­ها بپرسید. به جوابشان توجه کنید. شجاعت داشته باشید، از خودتان سؤال کنید با خود چه قول و قراری گذاشتید. وقتی به کسی قولی می­دهید و پایبند آن باقی نمی مانید، او را ناراحت می کنید. خواه منظور داشته یا نداشته باشید، عدم پایبندی به قول و قرارها، این پیام را به دیگران مخابره می کند که آن­ها مهم نیستند. به آن­ها می­گوید که مورد توجه شما نیستند.

وقتی دیگران نتوانند به شما اعتماد کنند، مانع بزرگی پیش روی خود قرار می دهید. این مطلب به خصوص برای اشخاص مهم در زندگی شما و در روابط شما با عزیزانتان مسئله ساز می­شود. وقتی به قول و قرارتان احترام نمی­گذارید، به فرزندان و همسرتان آسیب می­زنید و متقابلاً خودتان نیز آسیب می­بینید. شخصاً معتقدم که پدر و مادر به اندازه غمگین ترین فرزندشان شادی را تجربه می­کنند. عدم پایبندی به قول و قرارها با فرزندان، چه آن­ها چهارساله باشند یا چهل و چهار ساله، تولید تألم و فاصله می­کند و این روی شما اثر می­گذارد.

شما مهم ترین منبع خود به شمار می آیید. از این منبع بهره برداری کنید. در این خصوص جدی باشید. تلاش کافی بکنید. فرض کنید کسی را با حقوق کلان استخدام کرده اید تا زندگی شما را اداره کند. از او چه انتظاری دارید؟ همین انتظار را از خودتان داشته باشید. اکنون زمان آن رسیده که بر زندگی خود مدیریت مؤثر داشته باشید.

کسی را در ذهن تصور کنید که در یک روز آفتابی در پارک قدم می­زند. به مکان خاصی نمی­رود، وقت مشخصی را هم برای قدم زدن در پارک مشخص نکرده است. به آرامی راه می­رود. دست­هایش را در جیب­هایش فرو برده و قدم می­زند، بی اراده به هر سمت می­رود. اغلب مکث می­کند، متوقف می­شود، یک راه را دو بار و سه بار می­رود، به فضا خیره می­شود. اگر قرار است کسی بخواهد در پارک تفریح کند، این طرز برخورد ابداً عجیب نیست. گاه به این نوع تجربه ها نیاز داریم. اما در زندگی جدی، کسی که می خواهد در دنیای پرتغییر و متحول ما روزگار بگذراند، این طرز برخورد کمکی نمی کند.

حالا کسی را در نظر بگیرید که باید در جلسه ای شرکت کند، جلسه ی مهمی است. به سمت محل جلسه در حرکت است. برای این که در وقت خود صرفه جویی کرده باشد راه میان بر از طریق پارک را انتخاب می کند، هدفمند در جهت بخصوصی راه می رود. قدم های سریع برمی دارد. مقصدی دارد، باید در زمان محدود و مشخصی به محل قرار برسد. به هدفش فکر می کند. هر کس به این دو شخصیت موجود در پارک نگاه کند متوجه می شود که کدام یک برنامه بخصوصی در سر دارد.

به زودی با روشی آشنا می شوید تا در زندگی مصمم و جدی به سمت هدفتان حرکت کنید. شاید لازم باشد از روشی که در حال حاضر دارید دست بکشید و هدفمند به زندگی­تان توجه کنید. اگر جدی نباشید به خواسته هایتان نمی رسید. برای این که زندگی تان را تغییر دهید باید در روش خود تجدید نظر کنید. به دست گرفتن سر رشته امور زندگی بدین معنا نیست که برخورد واکنشی را کنار بگذارید.

تصور کنید پروژه ای در دست دارید و باید به آن توجه کافی نمایید. برای مثال، فرض کنید می خواهید خانه تان را نقاشی کنید. می دانید که اگر این کار را بکنید، منزلتان رنگ و رویی پیدا می کند، زیباتر می شود. کی این کار را می کنید؟ حالا فرض کنید که شنبه صبح ساعت ۷ از خواب بیدار می شوید و به این نتیجه می رسید که: «باید خانه را نقاشی کنم. باید نقاشی را تا نیمه شب روز یکشنبه تمام کنم.» تفاوت میان کارایی و پیشرفت کار به شدت چشمگیر است.

در برنامه های زندگی خود جدی باشید. ممکن است بخواهید به موفقیت هایی که دیگران به آن رسیده اند دست یابید. ممکن است احساس کنید که شما نیز شایسته و سزاوار این موقعیت هستید. تفاوت شما با آن هایی که آن ها را موفق ارزیابی می کنند، در کاری است که شما و آن ها می کنید شاید خیلی زود دست از تلاش برداشته اید. شاید خیلی زود تسلیم شده اید.

بقیه امسال هم می گذرد، خواه شما به اندازه کافی تلاش بکنید یا نکنید. کارتان را به فردا و یا به ساعات آینده امروز موکول نکنید. همین حالا دست به کار شوید. شما که تا بدین جای کتاب را خوانده اید می توانید در زندگی خود تفاوتی را ایجاد کنید. فرض کنید زندگی تان پروژه ای است که باید آن را انجام دهید. همین کار را بکنید.

نمی گویم به صرف این که تصمیم گرفته اید همین حالا کاری را بکنید. حتماً بلافاصله به نتیجه مطلوب می رسید. زندگی می تواند رفتار ظالمانه داشته باشد. شما هم تاکنون بارها این ظلم را دیده و آن را لمس کرده اید. اما اگر بر زندگی خود مدیریت نداشته باشید دشواری هایتان بیشتر می شوند. ممکن است کسی را که دوست دارید از دست بدهید. ممکن است به رؤیاهایتان نرسید. اما اگر برنامه ای نداشته باشید، بدون شک به موفقیت نمی رسید. این یک حقیقت محض است.

دنیا شرارت آمیز نیست، بلکه فقط دنیاست. نیازی نیست که از آن بترسیم. کافی است آن را اداره کنیم و راه اداره کردن آن هم این است که از یک استراتژی قوی برخوردار باشیم. به این موضوع فکر کنید. با کمی توجه بیشتر، نه تنها به چیزی که شایسته آن هستید می رسید، بلکه زندگی تان را بهتر می کنید. نوبت شماست که این کار را بکنید.

وقتی به مدیریت بر زندگی خود فکر کنید و به آن دقیق شوید، به این نتیجه می رسید که قوانین زندگی مورد اشاره من از اهمیت بیشتری برخوردار هستند. درک کردن قوانین قبلی مطرح شده به شما امکان می دهد که با تجهیزات بیشتری بر زندگی خود مدیریت کنید.

تا اینجا، اگر به تکالیف پیشنهاد شده عمل کرده باشید، به برخی از ابزار لازم دست یافته اید. رفتارتان را آگاهانه انتخاب کرده اید. به سود پشت پرده برخی از رفتارهای خود نیز پی برده اید. این دانش، ابزار مهمی است که به کمک آن می توانید زندگی تان را مؤثرتر اداره کنید.

خبر خوش دیگر این است که وقتی به مدیریت بر زندگی خود بها می دهید، مجبور نیستید که همه روزه، همه چیز را از نو شروع کنید. زندگی شما از ساختاری برخوردار شده است. چه تنها باشید، چه ازدواج کرده باشید و چه با دوستانتان زندگی کنید تفاوتی نمی کند. در هر شرایطی که باشید ساختاری وجود دارد که با آن آشنا هستید.

همراه و همپای این ساختار به تصمیماتی رسیده اید. زندگی به عمل پاداش می دهد. برای مثال آیا تصمیم نگرفته اید که در قبال فرزندان و سایر عزیزانتان بدرفتاری نکنید؟ (اگر این کار را نکرده اید، به شما توصیه می کنم که همین حالا این کار را بکنید). ممکن است به این نتیجه رسیده باشید که فرزندانتان را به گونه ای آموزش خواهید داد که با خود و دیگران به احترام رفتار کنند. تصمیماتی از این قبیل در حکم ستون هایی هستند که استراتژی مدیریت بر زندگی روی آن ها استوار می شوند.

با این حساب تصمیمات مهم زندگی شما کدام هستند؟ ممکن است به این نتیجه برسید که تاکنون به عمد و قصد چنین تصمیماتی نگرفته اید. اما تردیدی نیست که آگاهانه یا ناآگاهانه این تصمیمات را گرفته اید.

تکلیف: تصمیمات مهم زندگی تان را تا جایی که به یاد می آورید بنویسید. از کنار هیچ کدام بی تفاوت نگذرید. مثلاً می توانم بگویم به عنوان یک تصمیم مهم زندگی به اینجا رسیده اید که اقدام به قتل نخواهید کرد. ممکن است بگویید درباره تصمیمی از این دست زیاد فکر نمی کنید. با این حال این تصمیمی است که برای نشان ندادن خشونت گرفته اید. برای این که در انجام دادن این تکلیف به شما کمک کرده باشم به مواردی اشاره کرده ام که در ادامه می خوانید:

–          خداوند را فراموش نمی کنم.

–          به اصل معنا در زندگی ام بها می دهم؛ دزدی نمی کنم، دروغ هم نمی گویم.

–          در حضور فرزندانم با کسی نزاع نمی کنم.

–          از فرزندانم نمی خواهم که بار مشکلات بالغ ها را بر دوش بکشند.

–          اقدام به خشونت های جسمانی نمی کنم.

–          از خودم مراقبت می کنم تا بتوانم از دیگران مراقبت نمایم.

متوجه باشید وقتی درباره تصمیمات مهم زندگی حرف می زنیم جدی هستیم. از روی تفنن حرف نمی زنیم. تصمیم زندگی را باید از اعماق دل بگیریم. این تعهدی است که باید پایبند به آن باقی بمانیم، نه گاهی اوقات، بلکه همیشه. تصمیمات مهم زندگی خود را فهرست کنید. وقتی فهرست کاملی از آن ها تهیه کردید، می بینید بر مشکلات متعددی پیشاپیش غلبه کرده اید.

توجه داشته باشید که زندگی یک سفر لزوماً به یقین موفقیت آمیز نیست. هرگز به کسی برنخورده ام که در زندگی اش با مشکلی مواجه نشده باشد، هرگز کسی را ندیده ام که در زندگی اش شکست نخورده باشد. وجود مشکل و بروز آن در زندگی یک امر مسلم است. مهم این است که با این مسائل چگونه برخورد می کنید و برای مدیریت بر آن چه می کنید. اگر معیاری که در زندگی تان انتخاب کرده اید بیش از اندازه بالا باشد و یا برعکس بیش از اندازه نازل باشد بر مشکلات خود می افزایید. مسلماً اگر از خودتان زیاد انتظار نداشته باشید، زندگی تان از کیفیت مطلوبی برخوردار نخواهد بود. اما کمال طلبی هم درست نیست. کمال طلب ها در رؤیا زندگی می کنند. مهم این است که در برخورد با انتظاری که از خود دارید واقع بین باشید و با صبر و شکیبایی از پله ای به پله بعدی برسید.

باید بدانید که در حال حاضر از دنیا چه می خواهید و دوست دارید که از آن چه بخواهید. انتظار از زندگی را در حدی قرار دهید که همه روزه مجبور به تجدید نظر درباره آن نباشید. با خود در این باره صحبت کنید. ممکن است به این نتیجه برسید که زندگی در منطقه راحت را انتخاب کرده اید. علاقه ای به قبول ریسک ندارید.

اما زندگی راحت می تواند یکنواخت باشد. ماندگار شدن در منطقه را راحت می تواند خطرناک باشد. توجه داشته باشید که شما مهم ترین عامل تغییر در زندگی خود هستید. اگر خواهان تغییر هستید باید در این زمینه تصمیم بگیرید. اگر تغییری در زندگی شما ایجاد شده معنایش این است که اندیشه و احساساتتان را تغییر داده اید. به حقایق زیر توجه کنید:

اگر به کاری که همیشه می کرده اید ادامه دهید، به همان چیزهایی دست می یابید که همیشه داشته اید.

اگر کار متفاوتی انجام دهید، به چیزهای متفاوتی دست می یابید.

از منطقه راحت خود بیرون بیایید. در رفتارتان تجدید نظر کنید. کوشاتر و با معلومات تر شوید. معنایش این است که توقع از خودتان را بالاتر ببرید.

مدیرت مؤثر بر زندگی بدین معناست که بر تلاش های خود بیفزایید. از خود توقع بیشتری داشته باشید. خودتان را بیشتر کنترل کنید، سر رشته امور زندگی تان را به دست گیرید، بر احساسات خود مدیریت کنید، با اشخاص روابط بهتری برقرار سازید، عملکرد شغلی تان را بالا ببرید، با ترس های خود روبه رو شوید. از همین حالا شروع کنید و هر روزتان را با این پرسش شروع کنید: «چه می توانم بکنم که بر کیفیت زندگی ام بیفزایم؟» این را سؤال کنید، به آن جواب بدهید و بعد این کار را بکنید. همه روزه.

اگر دیگران متوجه نشوند که تغییری در شما ایجاد شده است، بدانید کمی کوتاهی کرده اید. باید بخواهید که مسیر زندگی تان را تغییر دهید. باید زندگی تان را به گونه ای سامان دهید که از نردبان ترقی بالا بروید و باور کنید که عملکرد واگیردار است. وقتی کار متفاوتی می کنید، تغییرات جدیدی در زندگی شما ایجاد می شود.

ممکن است سال ها خواسته اید به آمادگی جسمانی بهتری برسید اما همه روزه وقتی خسته از کار به منزل برمی گردید روی کاناپه لم می دهید و تلویزیون تماشا می کنید. این کار را نکنید. از همین امروز تصمیم بگیرید که روشتان را تغییر بدهید. من به عنوان کسی که همه روزه ورزش می کند، دست کم در یک سوم از روزهایم به قدری خسته ام که میل به ورزش ندارم. اما پس از پانزده دقیقه ورزش کردن حالم بهتر می شود، انرژی پیدا می کنم، ذهنم آماده تر می شود و بهتر می توانم به زندگی ام نظر کنم. تسلیم افکار منفی نشوید. در زمینه های جسمانی، ذهنی، احساسی و رفتاری انتظار بیشتری از خود داشته باشید.

اگر در رابطه ای به سر می برید که پیوسته از کوره در می روید و بحث و مشاجره می کنید، از خودتان انتظار بیشتری داشته باشید. این بار که احساس می کنید منازعه ای در حال شکل گیری است، از صحنه فاصله بگیرید. هم جریان شرایط حرکت نکنید. برای خود رودخانه ای بسازید.

می توانم هزاران مثال و مورد بیاورم، اما می دانید که رفتارتان در کجا با مسئله روبه رو می شود. از خودتان توقع و انتظار بیشتری داشته باشید. هدف هایی در زندگی­تان در نظر بگیرید و نسبت به حل مسائلتان اقدام کنید.

جان کلام این قانون زندگی این است که شما مهم ترین منبع زنگی خود هستید، شما مهم ترین کسی هستید که می توانید به زندگی تان شکل بدهید. این که زندگی تان را چگونه بگردانید بستگی به آن دارد که زندگی شخصی تان را تا چه اندازه خوب بگردانید. با آن که ممکن است به لحاظ سیاسی اشتباه باشد، شخصاً قویاً معتقدم که باید خودتان را تبدیل به قوی ترین شخصیت موجود بکنید. ممکن است خیلی ها این را به حساب یک توصیه خودخواهانه بگذارند. اما من به شما قول می دهم جایی برای خودخواهی وجود ندارد.

مطمئن هستم مواقعی را در زندگی تان به یاد می آورید که تصمیمی گرفتید و آن تصمیم بلافاصله عملی شد و نتیجه داد. همه چیز بر وفق مراد شما شد. به نظر درست رسید، به شکل فوق العاده ای مؤثر واقع شد و به تدریج هر چه زمان بر آن گذشت درست بودنش بیشتر به اثبات رسید. اما از آنجا که زندگی هرگز صد در صد بی عیب و نقص نیست، لزوماً همه تصمیماتی که می گیرید شما را در ردیف برندگان قرار نمی دهند. با این حال اتخاذ تصمیمات درست را بخشی از استراتژی زندگی خود بدانید.

انتخاب های ضعیف آن هایی هستند که بلوغ و درایت شما را آزمون می کنند. این ها انتخاب هایی هستند که درباره شان باید بگویید: «من این تصمیم را به درستی می گیرم.» و معنایش این است که مشکلات را از پیش پای خود برمی دارم. سعی می کنم راه حلی بیابم و تا پایان کار متعهد هستم. توجه داشته باشید که اینجا درباره بلوغ حرف می زنم. در مقاطعی از زندگی و به خصوص در نوجوانی و مراحل اولیه زندگی کاملاً طبیعی است که تصمیماتی بگیرید که اشکالاتی داشته باشند و لازم باشد در آن ها تجدید نظر کنید. اما تصمیماتی مانند ازدواج کردن و صاحب اولاد شدن، از نوعی نیستند که بتوان به سادگی در آن ها تجدید نظر کرد. مصمم شوید که در زندگی تصمیماتی را که به اشتباه گرفته شده اصلاح کنید.

توجه داشته باشید که استراتژی های ضعیف در زندگی می توانند نومیدی شما را به دنبال آورند و کارتان را به شکست بکشند. استراتژی های ضعیف می توانند فاجعه و مصیبت تولید کنند.

در زندگی، کیفیت زندگی مهم است، امیدها و رویاها و هدف هی شما هستند که مهم هستند. دوست داشته یا نداشته باشید شما هم یک استراتژیست زندگی هستید. اگر استراتژیست بدی باشید کسی نمی تواند موکل شما، یعنی خودتان را نجات دهد. مسئله ای که می خواهید حل کنید همه زندگی شماست، مانند رابطه شما با خانواده، شغلتان، سلامتی جسمانی و احساسی خوشی. شما با چالش های مهمی روبه رو هستید. نکته اینجاست که آیا مهارت های لازم را در اختیار دارید؟ مهارت های لازم، نه برای این که به دوام و بقایتان ادامه دهید، بلکه برای آن که موفق شوید. اگر فاقد این مهارت ها هستید باید آن ها را به شکلی به دست آورید.

زندگی که می خواهید آن را اداره کنید زندگی شماست. زندگی احساسی، زندگی اجتماعی، زندگی معنوی، زندگی جسمانی، همه این ها زندگی شما هستند. این زندگی را به طرزی هدفمند اداره کنید، تدبیر و درایت نشان دهید. انتخاب های شما، شرایط احساسی و عاطفی شما را رقم می زنند. سعی کنید انتخاب های آگاهانه و هدفمند داشته باشید. مطمئن باشید که این گونه به خواسته های خود می رسید.

باید با چالش های مهم زندگی آشنا شوید. وقتی صرف کنید و به مواردی که باید در زندگی خود به آن توجه داشته باشید فکر کنید.

————————————————————

منبع: مهارت های زندگی (برخورد مؤثر با مسائل زندگی) /مؤلف: دکتر فیلیپ مک گرا /مترجم: مهدی قراچه داغی /انتشارات: ذهن آویز ۱۳۸۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا