چند سفارش لازم در زمینه مطالعه تفسیر قرآن
چند سفارش لازم در زمینه مطالعه تفسیر قرآن
نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی /ترجمه: محمد صالح سعیدی
در اینجا لازم می دانم چند سفارش و نکات مهمی در زمینه مطالعه تفسیر قرآن را که از مطالعات و تجربیات خویش بدست آورده ام گوشزد نمایم به شخص دعوتگر، و یا به کسی که طالب دعوتگری است، و می خواهد کتاب های تفسیر را مطالعه کند و از معانی آنها بهره مند گردد:
۱- اهتمام ورزیدن به برگزیده های تفسیر:
نخستین نکته ای را که می خواهم به شخصِ مبلِّغ و دعوتگر یادآوری نمایم این است که از اضافه گوئی، و مطالب زائد و تکراری خودداری نماید، و از بحث های طولانی و اختلافات فقهی، و مسائل نحوی و نکات بلاغی بپرهیزد، و همچنین از فرهنگ های گوناگون و چیزهای دیگری که بخش اعظمِ کُتِبِ تفسیر را در بر گرفته، و حتی خواننده را از ادراک اسرارِ کلامِ خدا باز می دارد جدا” دوری جوید، و این چیزی است که ابوحیان را بر آن داشت که در مورد تفسیر کبیر، یا «مفاتیح الغیب» تألیف امام رازی، این سخنِ مشهور را بگوید: «فیِهِ کلُّ شَیء الاّ التَّفسِیرَ»: در آن همه چیز جز تفسیر هست.
البته باید گفت که این گفتۀ ابوحیان دربارۀ تفسیر کبیر مبالغه است، چون در آن تفسیر نکات جالبی وجود دارد که در جای دیگر نمی توان آنها را یافت، امّا آوردن مطالب دور و بسیار طولانی و تکراری در علوم گوناگون، و مجادلات گسترده ای با صاحبان مذاهبِ کلامی و فقهی، موجب کاستن بهره گیری از وجودِ قرآن شده است.
از این جهت بر شخص مبلغ و دعوتگر لازم است که هنگام مطالعۀ تفسیر، پیش از آنکه به قیل وقال توجه کند، و سعی و زمان خود را در مسائل و مطالب بی فایده تلف کند، به بیان مراد و مقصود از کلام خدای بلند مرتبه توجه کند، و به توضیح و تبیین آن بپردازد.
آری چه بسا بعضی از علما، ده قول ببیشتر یا کمتر برای فلان و فلان، ذکر می کنند بدون اینکه حکمتِ اختیار، و رازِ ترجیح دادنِ آن را توضیح دهند. بنابراین وقتی که از هر دانشمند و طالب علمی توجه نمودن به بیان مراد از کلام خدا خواسته شده است پس چنین توجه و اهتمامی برای افراد دعوتگر لازم و ضروری تر است. چرا؟ چون طبیعی است که شخصِ دعوتگر نمی تواند بوسیلۀ مباحثِ لغوی و بلاغی، و با مجادلات کلامی و فقهی، در عقول و عواطف مردم تأثیر بگذارد، بلکه تنها با آشکار نمودن اسرارِ حق و با متجلی نمودن انوار هدایت و راهنمائی در کلمات و آیات خداوند، می تواند در درونِ آنان اثر بگذارد و عقلها و عواطفشان را متأثر سازد، و به هیجان در آورد. و به همین خاطر است که بر شخص مبلغ و دعوتگر لازم است که بر نظریات و سیر تفکّر دانشمندانِ زنده دل توجه کند: نظریات و تفکراتی که هر چند بعنوان روح تفسیر بحساب می آیند، اما گاهی جزءِ ذاتِ تفسیر نیستند. خداوند می فرماید: « إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّهَ»گمان خداوند ( کالای ) جان و مال مؤمنان را به ( بهای ) بهشت خریداری میکند .توبه، ۱۱۱.
معنی و مفهوم این آیۀ مبارکه واضح و روشن است، و آن این است: همانا خداوند به مؤمنانی که جان و مال خود را در راه خدا ایثار نموده اند، در عوض بهشت را به آنان اعطا می فرماید، و اینکه خداوند اعطای فضل و بزرگی را بعنوان عوض به بندگانِ مطیعِ خود تَقبُّل فرموده است، نشانۀ فضل و کرم، و نیکی و بزرگواریِ اوست نسبت به بندگانش.
اما در این مورد بعضی از مفسران آگاه هستند که گرایش های روشن بینانه ای دارند، که با حرارت صداقت و پاکی نیتِ خویش، قلب های ساکن را به حرکت در می آورند، و اراده های مرده را زنده می سازند، از آن جمله گفتۀ حسن بصری و قتاده است، که به عنوان تعلیقی بر آیۀ فوق دارند و می گویند:« بایعهم والله فاغلی ثمنهم»خداوند با ایشان معامله نموده و اما خداوند قیمت گزافی را برای ایشان پرداخته است. و باز حسن بصری گفته است: «أنفسا” هو الذی خلقها، و أموالا” هو الذی رزقها » فقط خداست که جان ها را آفریده و فقط اوست که اموال را به ایشان روزی ارزانی بخشیده است.
شمّر بن عطیه گفت: «ما من مسلم الا ولله فی عنقه بیعه و فی بها، اومات علیها»: هیچ مسلمانی نیست جز اینکه بر گردن او بیعت و پیمانی در برابر خدا دارد، خواه بدان وفا کند و یا بر آن بمیرد. سپس این آیۀ مبارکه را خواند:« إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّهَ».
این بود نخستین یاد آوری و سفارشی که لازم است شخص دعوتگر آن را بخاطر بسپارد و از آن بهره گیرد.
۲- اعراض از اسرائیلیات:
دومین سفارش به شخص مبلغ و دعوتگر این است که از قصه ها و حکایت هائی که از بنی اسرائیلیان روایت شده اند روی بگرداند و از آنها جدا” پرهیز کند، زیرا بدرستی آنچه که دیدگاهِ فرهنگی و آگاهی ما را بویژه در میدان تفسیر، زشت و ناپسند می گرداند همان سلیله قصه ها و روایت هائی هستند که به خاطر تیره ساختن صفای آن، از بنی اسرائیلیان نقل گردیده و بکتب تفاسیر راه یافته اند، با کمال تأسف این سری روایت ها از همان زمان صحابه و بعد تابعین بوسیلۀ افرادی از قبیل: کعب الاحبار، و وهب بن منبه و کسانی دیگر از آن ها از کتاب، داخل اسلام شدند(و جای پایی برای آنها باز گردید) همچنین بعضی دیگر از آن ها از کتاب های یهود و نصاری بدست مسلمانان رسید.
اما چیزی که هست این است: آنها در ابتدای امر اندک بودند، سپس بطور محدودی زیاد شدند، و بعدا” تو.سعه و گسترش یافتند تا اینکه بصورت خاصیتِ حیله گری و آینده نگری، و جنبۀ نفوذِ تعمُّدی بخود گرفتند، گوئی یهودیت هنگامی که در رویاروئی دعوت اسلام در مدینه و خیبر و جاهای دیگر با شکست نظامی مواجه گردید، خواست در مقابل شکستن با سلاح دیگری در برابر اسلام مقاومت کند، و آن سلاح جنگ فرهنگی بود، بنابراین در یک غفلتِ زمانی، سری قصه ها و روایت های زشت و ناپسندِ بنی اسرائیلی در اسلام نفوذ پیدا کردند، و به این صورت مدتی نگذشت که کتاب های مسلمانان را در بر گرفتند و آن ها را مشوّه و آلوده ساختند، و این چیزی است که قرآن کریم تحریفِ کتاب های یهود و نصاری، و نادرستی گفته های ناآگاهانۀ آنان مخصوصا” قوم یهود را نسبت به خدای چاک و منزَّه مسجّل نموده و می فرماید:
«یَسْمَعُونَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ» بقره،۷۵ و «وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِیَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ » بقره،۷۸و «فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً» بقره،۷۹و «وَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ»مائده،۱۳ و «مِّنَ الَّذِینَ هَادُواْ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ» نساء،۴۶و همچنین آیه های دیگر، تا اینکه خداوند ایشان را با صفات بد و ناپسند رسوا نمود.
علاوه بر آن، رسول خدا (ص) دست نوشته ای از تورات را در دست عمر بن خطاب دید و خشمگین شد و فرمود: « ای پسر خطاب آیا در میان ملّت خود سرگردانی و بلاتکلیفی ایجاد می کنید؟ همانا( در عوض آن) من صحیفۀ (قرآن) نورانی پاکی را برای شما آورده ام، قسم به کسی که وجودم در دستِ اوست اگر موسی زنده می بود جز تبعیت و پیروی از من چیز دیگری روا نمی داشت.
پس با این وصف چگونه مسلمانان در گرفتن قصه و روایت از یهود و نصاری، بویژه از بنی اسرائیل تا این اندازه از خود تسامح و سهل انگاری نشان می دهند، و مانع آن نمی شوند؟!
در این مورد آنچه بنظر می رسد دو چیز سبب این همه تساهل و بی توجهی گردیده است:
نخست آن برداشت نادرستی است که از حدیثِ بخاری که از عبدالله بن عمر روایت شده بعمل آمده، و از آن سوءِ استفاده کرده اند:«از من برسانید هر چند آیه ای هم باشد، و از بنی اسرائیل صحبت کنید و مانعی در این زمینه وجود ندارد، و آنکه عمدا” بر من دروغ بندد باید جایگاه خویش را در آتش دوزغ آماده داشته باشد.
ابن کثیر در مقدمه تفسیر خود بر جایز بودن سخن گرفتن از بنی اسرائیل، در مسائلی که در دین وجود آن را دروغ نمی پنداریم، به حدیث فوق استدلال کرده است.
سبب دوم که موجب شده است اسرائیلیات در تفسیر یافت شوند، این است: بی تردید بسیاری از این اسرائیلیاتی که در رابطه با بعضی از امور، مورد سکوت قرار گرفته اند، از جمله مسائلی نیستند که مسلمانان صحت و درستی آن را با آنچه که در دست دارند، و موردِ گواهی قرار گرفته است بدانند. اما چیزهای دیگر هستند که جز هیچکدام از موارد فوق نیستند، پس نه مورد تصدیق قرار گرفته اند، و نه مورد تکذیب، بنابراین نقل آنها جایز است، چون بیشتر آنها از جمله روایت هائی هستند که با امور دینی ارتباطی ندارند.
حافظ ابن کثیر در مقدمۀ تفسیر خود که از رسالۀ استادش ابن تیمیه منقول می باشد گفته است: چونکه اهل کتاب(یهود و نصاری) در بیان این نوع قصه ها و روایت ها اختلاف بسیاری با هم دارند، لذا از جانب مفسران نیز در نقل و روایت آن ها اختلاف وجود دارد.از قبیل اختلافاتی که دربارۀ اسامی اصحاب کهف، و تعداد آنان و رنگ سگ ایشان، ذکر می کنند. و مانند عصای موسی و اینکه از چه درجتی بوده است؟ و نیز مانند اسامی پرندگانی که خداوند برای ابراهیم زنده گردانید، و همچنین نوع درختی که خداوند در ورای آن با موسی سخن گفت، و چیزهای دیگری که خداوند آنها را در قرآن بیان نفرموده و در پردۀ ابهام باقی مانده اند، و مربوط به مسائل مادی افراد هستند، نه دینی و معنوی، و نقل آن ها به عنوان قصه، نه بر سبیل استدلال، جایز است.
علامه احمد محمد شاکر در تعقیب و بررسی این مبحث گفته است: همانا جایز بودن بحث و گفتگو دربارۀ آنچه از اسرائیلیاتی که دلیلی بر درستی و نادرستی آنها نزد ما نیست، امری است جداگانه، و اما ذکر آنها در تفسیر قرآن و قرار دادنشان بعنوان قولی یا روایتی در بیان معنی آیات قرآن، و بکار بردن آنها برای توضیح و تبیین ابهامی که در آیات قرآن است، چیز دیگر می باشد، زیرا اثبات این نوع مطالب و مسائل در کنار کلام خدا این توهم را پیش می آورد که آنچه ما بدرستی و نادرستی آن آگاهی نداریم بیان کنندۀ کلام خدا، و توضیح دهندۀ مبهمات آن می باشند! و حال اینکه هرگز اینطور نیست، و خدا و کلام خدا بالاتر و والاتر از آنند که اسرائیلیات بیان کنندۀ آنها باشند.
و اینکه رسول خدا(ص) صحبت کردن در بارۀ اسرائیلیات را مباح کرده است.(در ضمن) بما دستور داده است که: نه آنها را تصدیق کنیم، و نه تکذیب، پس چه تصدیق و تأییدی برای این گونه روایات و گفته ها، قویتر است از اینکه ما بیائیم آنها را در ردیف کتاب خدا:( قرآن) قرار دهیم، و جایگاهی نیز برای آنها در تفسیر و توضیح آیات قرآنی تعیین نمائیم؟!
«خدایا به تو پناه می بریم از چنین کاری و از تو آمرزش می طلبیم.»
خود ابن کثیر در تفسیر آیۀ پنجاه از سورۀ الکهف، بعد از بیان چند قولی در بارۀ ابلیس و نام او، و اینکه از چه قبیله ای بوده ؟ گفته است: در این مورد آثار و روایتهای بسیاری از علمای سلف نقل شده است، و بیشتر آنها از اسرائیلیاتی هستند که بخاطر توجه به آنها نقل می شوند، و فقط خدا بدرستی و نادرستی آنها آگاه است، چون بعضی از این اسرائیلیاتی هستند، بعلت مخالفت آنها با حقیقتی که در دست ما می باشد کذِبشان قطعی است،زیرا در قرآن اخبار غنی و صادق زیادی از گذشتگان، غیر از آنها موجود می باشد، و از جهت دیگر بعید نیست که در اینگونه اسرائیلیات تبدیل و تحریف، و فزونی وکاستی زیادی انجام گرفته باشد، به این دلیل: آنطوریکه برای مسلمانان افرادی متقی و محافظه کار جهت جلوگیری از تحریف منحرفان، و بخاطر مانع شدن از ادخال باطل افراد باطل گو، وجود داشته است مسلما” برای اسرائیلیان وجود نداشته است.
(بعنوان نمونه) از بعضی از گذشتگان نقل شده است که گفته اند:«ق» در اول سورۀ ق، کوهی است که محیط بر تمام زمین می باشد، و به آن کوه قاف گفته می شود!!! حال اینکه خدا می داند، اما این سخن از جمله خرافات بنی اسرائیلی است که بعضی از مردم بخاطر رأی مباح بودن صحبت از روایات ایشان، فرا گرفته شده و نقل نموده اند.
بعضی دیگر نیز روایاتی است که نه مورد تصدیق می باشند، و نه تکذیب، و بعقیدۀ من این نوع روایات را بعضی از کافران و بی دینان، ایجاد نموده اند تا بوسیلۀ آن در میان مردم تظاهر به دین ایشان کنند، کمااینکه در میان امت اسلامی- با وجود مقام و منزلت علما و پیشوایانشان- أحادیثی را به پیامبر نسبت می دهند که در زمان گذشته نبوده اند، پس چطور این گونه افتراها و خرافات بی اساس به ملت اسرائیلی نسبت داده نمی شوند؟! در حالیکه فاصلۀ زمانی آنها طولانی تر، و وجود افراد محافظه کار و پرهیزکار، در میانشان کمتر بوده است، و از جهت دیگر شرابخواری و تحریف کلمات از محل مخصوص خود و تبدیل و تغییر مطالب کتب آسمانی و آیات الهی، در میان آنها زیاد بوده است.
باید دانست: اینکه رسول خدا(ص) در حدیث« وَ حَّدِ ثُوا عَن بِنی اسرائیلَ و لا حَرَجَ» نقل روایات را مباح فرموده، منظور شارعِ مقدس در اباحۀ روایت از ایشانف روایتی است که عقل آن را بپذیرد، پس روایاتی که عقل هل آنها را غیر ممکن می شمارند، و حکم به بطلان آنها می کنند، و یا بیشتر احتمال کذب و نادرستی آنها می رود، از آن جمله روایاتی نیستند که حضرت(ص) جایز شمرده است، بلکه باید از اینگونه روایات پرهیز نمود.
ابن کثیر هنگام تفسیر آیه های ۴۱و ۴۲ از سورۀ نحل ملکه سبأ روایت طولانی از ابن عباس ذکر کرده و راجع به آن گفته است: این روایتی است زشت و نامشروع، و بسیار عجیب و غریب، و سپس می افزاید: آنچه دربارۀ این گونه عبارات و روایات بیشتر بنظر می رسد، این است که آنها از اهل کتاب:( یهود و نصاری) فرا گرفته شده اند، و از جمله چیزهائی هستند که در صُحُف آنها یافت می شوند، مانند روایات کعب، و وهب- اینکه این دو نفر، این قبیل روایات بی معنی، و عجیب و غریب را از بنی اسرائیل برای مسلمانان نقل نموده اند خداوند از گناه ایشان بگذرد، و به آنان رحم کند- زیرا این روایات از جمله اخباری هستند که در میان این صُحُفِ آنان یافت می شوند، بگونه ای که برخی از آنها وجود داشته و برخی دیگر وجود نداشته اند، و پاره ای از آنها تحریف شده و قسمت دیگرشان نسخ و باطل گردیده اند، و خدای پاک و منزه بجای آنها اخبار صحیح تر و مفیدتر، و سخنان واضح و رساتر آورده است، بطوریکه این امت را از استعمال آن اسرائیلیات بی نیاز ساخته است.- ولله الحمدُ و المنّه.
ابن کثیر در تفسیر خود از این نوع بررسیها و تعقیبات بر اسرائیلیات بسیار دارد که بیانگر انکار او بر آنها، و ترک و نپذیرفتنشان می باشد، و در بعضی مواقع بطور کلی ذکری از آنها بمیان نیاورده بلکه آنها را حذف نموده است، البته احیانا” بعنوان تبعیت از افراد پیش از خود فقط پاره ای از آنها را (بصلاح دید خود) ذکر کرده است.
زیرا تردید نیست ابقای قرآن بر همان حالت اجمالیف بصلاحتر است تا اینکه در تفصیل و توضیح آیات آن بسیار غلّو و اغذاق بعمل آید، بدون اینکه از علما و پیشوایان معصوم حدیثی بعنوان استدلال بر اثبات آن نقل گردد. نمونۀ آن تفسیر آیات زیر در سورۀ «ص» است، آنجا که خداوند می فرماید: «وَهَلْ أَتَاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ مِنْهُمْ» آیه، ۲۱و ۲۲. ابن کثیر دربارۀ این آیات می گوید: مفسان راجع به این آیات قصه هائی را ذکر کرده اند که بیشتر آنها از اسرائیلیات گرفته شده اند و هیچ حدیثی از پیشوایان و افراد معصوم دال بر لزوم تبعیت از آنها در این مورد نقل نشده است، و تنها حدیثی که در این باره روایت شده حدیثی است از ابن حاتم که سند آن نیز صحیح نمی باشد. زیرا راوی آن یزید رقاشی از انس(رض) است، و یزید رقاشی هر چند فرد صالح و نیکوکاری بوده است، اما حدیث او نزد پیشوایان دینی ضعیف می باشد.
بنابراین بهتر آن است تنها بر خواندن این قصه بسنده شود، و درستی ونادرستی آن بخدای دانا بر همه چیز واگذار شود. زیرا قرآن حق است و هر آنچه که قرآن شامل آن گردد نیز حق است.
دوست می داشتم که ابن کثیر دربارۀ داستان سلیمان در سورۀ«ص» آگاهی می یافت و موقعیت آن را درک می کرد، آنجا که خدا می فرماید:« وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمَانَ وَأَلْقَیْنَا عَلَى کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنَابَ »«ما سلیمان را دچار بیماری ساختیم و وی را همچون کالبدی ( بیجان ) بر تخت سلطنت انداختیم ( تا به ابّهت خود ننازد و به نیروی خویش تکیه نکند و بداند که عظمت و قدرت انسان با کمترین ناخوشی و کوچکترین بیماری متزلزل و چه بسا نابود میگردد ) . سلیمان آن گاه ( که بلای خدا را دید ، توبه و استغفار سر داد و به درگاه الله ) بازگشت . آیه ،۳۴. اما او: (ابن کثیر) موضوع را به درازا کشانیده بگونه ای که یک سری روایات عجیب و غریبی را از ابن عباس و قتاده، و سدی، و مجاهد، و کعب الاحبار، و کسانی دیگر از مفسران سلف ذکر نموده که همۀ آنها از جمله روایاتی هستند که نه عقل آنها را می پذیرد، و نه در این مورد هدایت، و یا نقل قولی در تأیید آنها ذکر گردیده است، و تنها یک حدیث ذکر کرده است که ابن حاتم آن را از ابن عباس روایت نموده و سپس گفته است: اسناد این حدیث به ابن عباس زیاد مُحتَمل است. و اما اگر صحیح باشد که این حدیث از ابن عباس است، ظاهر امر نشان می دهد که ابن عباس آن را از اهل کتاب 🙁 یهود و نصاری) بدست آورده است، و حال اینکه در میان آنان نیز طائفه ای بودند که اعتقاد به پیامبری سلیمان(ع) نداشتند و به صراحت او را تکذیب می کردند… ابن کثیر ادامه می دهد تا می رسد به آنجا که می گوید: این داستان را مفصلا” از جماعتی از علمای سلف از قبیل: سعیدبن المسیب و زیدبن أَسلم، و جماعتی دیگر روایت نموده ایم که تمام آن از قصه های یهود و نصاری گرفته شده است.
آری، پس در این صورت چرا سیاه نمودن صفحات کاغذ، و چپرا تلف نمودن اوقات، برای آن چیزی که هیچ علم و کتاب روشنگری آن را تایید نکند؟
ابن کثیر در تفسیر آیات ۵۱-۵۶ از سورۀ انبیاء گفته است:« آنچه که ما در این تفسیر در پیش گرفته ایم اعراض و پرهیز از بسیاری از قصه ها و روایتهای بنی اسرائیلی است، چون در آنها جز وقت تلف کردن نتیجۀ دیگری در بر ندارد، و هم بخاطر اینکه بیشتر آنها شامل دروغهای رایج و متداول در میان ایشان می باشند. و ای کاش از همۀ آنها پرهیز و دوری می جستم نه از بعضی از آنها، زیرا اندک آنها گناهش از نفعش بیشتر است.»
یکی از جملات و عبارات بلیغ و رسائی که نمایانگر انکار و تنفّر از این نوع اسرائیلیات، و بیانگر وجوب پاکی و منزهی قرآن از آنهاست، جملات و عباراتی است که بخاری آنها را در صحیح خود از ابن عباس روایت نموده است، و فقط ابن کثیر آن را از صحیح بخاری نقل کرده و در ذیل تفسیر آیه ۷۹ از سورۀ بقره ذکر کرده است و می گوید:« ای گروه مسلمین چگونه چیزی را از اهل کتاب می خواهید در حالیکه کتاب شما(قرآن) – که خداوند آن را بر پیامبر خویش نازل فرموده است- دستورات خدا را بازگو می کند، و شما آن را با نیت خالص و بدون شک و شبهه بخوانید ، همانا خداوند به شما گفته است که : بی گمان اهل کتاب(یهود و نصاری) کلام خدا را تبدیل و تغییر داده اند، و با(رأی) و دست خویش در کتاب خدا چیزهائی نوشته اند، و گفته اند: این از طرف خداست!! این کار را کرده اند تا اینکه بوسیلۀ آن بهای ناچیزی بدست آورند. آیا مگر آن علم و آگاهی که از طرف خداوند برای شما آمده است شما را از طلب و خواستاری از ایشان باز نمی دارد؟! چرا نه؟ قسم به خدا هرگز از کسی از ایشان ندیده ام که راجع به آنچه که خداوند بسوی شما نازل کرده است از شما سؤال کند.»براستی این پند و اندرز استوار و جالبی است. که بخاری آن را در صحیح خود در سه جا روایت کرده است.
۳- پرهیز از روایات جعلی و ضعیف:
سومین سفارش و یاد آوری به مبلغ و دعوتگر اسلامی این است: همانطوری که بر او لارم و ضروری است که بپرهیزد از اسرائیلیاتی که بوسیلۀ مطالب سَمی و انحرافی صفحات تفسیر را تیره و تار نموده اند، همچنین بر او لازم است که از روایات جعلی و ضعیفی که بسیاری از کتاب ها تفسیر را پر کرده اند جدا” بپرهیزد، و از به کار گرفتن آنها دوری جوید، خواه این روایتها به پیامبر گرامی نسبت داده شده باشند و یا به بعضی ازصحابه بزرگوار مانند علی، و ابن عباس و دیگران، و یا اینکه منسوب به بعضی از تابعین باشند مانند: مجاهد، و عکرمه، و حسن، و ابن جبیر و دیگران، و یا به افراد بعد از ایشان نسبت داده شده باشند مانند افراد اهل علم، و سایر علما و دانشمندان.
افرادی از قبیل ابن حاتم، و ابن مردویه و ابن جریر طبری، در تفسیر خود احادیث صحیح و حسن،و ضعیف و منکر و حتی گاهی احادیث موضوع و مرفوع، و روایاتی نیز موقوف و مقطوع جمع نموده اند.
هرگاه مفسری بمانند ابن عباس را دربارۀ آنچه که می گوئیم بعنوان مثال برای خود در نظر بگیریم احادیث و روایاتی را که راویان به او نسبت می دهند، طرق وصولشان به او از نظر قوت و ضعف، و قبول و رد با هم اختلاف دارند.
با وجود این، مفسرین گذشته این روایتها را همراه قوت و ضعف آنها جمع آوری و تدوین نموده اند. تا آنجائیکه ثعلبی و واحدی طرق وصول بسیاری از آنها رااز ابن عباس، ضعیف و واهی دانسته اند. بی تردید عذر مفسرین گذشته در سیاق عبارات و جمله بندی این روایات این بوده است که سند آنها را ذکر می کردند و معتقد بودند به اینکه تنها با ذکر سند آنها دیگر مسئولیت از گردن ایشان ساقط می شود، همچنانکه گفته اند:« مَن أسنَدَلَکَ فَقدَ حَمَلکَ»:هر کس سند چیزی را برای تو ذکر کرد دیگرتحقیق دربارۀ راویان و میزان رعایت عدالت آنان، برعهدۀ توست. و از جهت دیگر علمای زمان آنانمی توانستند راجع به اسناد روایات و همچنین دربارۀ شناخت و خصوصیات راویان آنها تتبع و بررسی بعمل آورند. از این رو در اغلب اوقات دنبال قوت و ضعف و درستی و نادرستی روایات و اسناد آنها را نمی گرفتند.
سپس کسانی که بعد از آنان روی کار آمدند این اقوال و روایات را از ایشان بعد از حذف اسناد آنها نقل نمودند، و سپس همان تصوری که علمای پیش از ایشان دربارۀ ثبوت آنها داشتند اینان نیز همان تصور را کردند، و حال اینکه روایت درست و ثابت نبوده است، و این همان چیزی است که بسیاری از علمای معاصر را به اشتباه انداخته است، بگونه ای که فقط به روایت مثلا” از طبری، زمخشری، و یا از نسفی، رازی، خازن، و دیگران اکتفا می کنند، و گوئی تنها ذکر این سند ایشان را از تحقیق و بررسی در ارزش روایات و میزان صحت و ثبوت آنها، و از مقدار قوت و ضعف اسنادشان بی نیاز می سازد!!( در صورتیکه اینطور نیست و باید شخص مفسر و یا محقق راجع به ثبوت، و درستی ونادرستی هر روایتی تحقیق کند.)
آری کافی است آنچه را که بسیاری از این مفسران دربارۀ داستان زینب دختر جحش و همسر نخستش زید بن حارث نقل کرده اند، و همچنین آنچه را که در مورد او در سورۀ احزاب، و عتاب خدا بر رسول خود در این مورد آمده است بخوانید آنجا که خداوند می فرماید:« وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِ هِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً » احزاب،۳۷
« ( یادآور شو ) زمانی را که به کسی ( زیدبنحارثه نام ) که خداوند ( با هدایت دادن وی به اسلام ) بدو نعمت داده بود ، و تو نیز ( با تربیت کردن و آزاد نمودن وی ) بدو لطف کرده بودی ، میگفتی : همسرت ( زینب بنت جحش ) را نگاهدار و از خدا بترس . ( ای پیغمبر ! ) تو چیزی را در دل پنهان میداشتی که خداوند آن را آشکار میسازد ، و از مردم میترسیدی ، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی . هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد ( و بر اثر سنگدلی و ناسازگاری زینب ، مجبور به طلاق شد و وی را رها کرد ) ما او را به همسری تو درآوردیم . تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگان خود نباشد ، بدان گاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند ( و طلاقشان دهند ) . فرمان خدا باید انجام بشود ».
راجع به نزول این آیه روایت هائی به شکل داستان داستان عشقی ساخته شده است، داستانی که افراد خیالباف و افتراگر آن را از روی تخیل و افترا بوجود آورده اند به این صورت که گمان برده اند: روزی زینب بعد از اینکه به ازدواج زید درآمد و در جلو چشمان محمد(ص) ظاهر گردید پس محمد او را دید و در قلبش جای گرفت محمد برگشت در حالیکه این جمله را تکرار می کرد:« سبحان منقلب القلوب»! اما این عشق و محبت را پنهان داشت… الخ تا اینکه آیه فوق نازل گردید.
(بر کسی پوشیده نیست) در این آیه دلیلی دال بر این دروغ آشکار و افترای ناروا وجود ندارد، و روایت نیز نادرست است همانطوریکه عقل و فکر آن را تأیید نمی کند، با وجود این(متأسفانه) خاورشناسان و افراد غیر منصف به آن تمایل نشان داده، و از آن یک داستان عشقی نمایشی بوجود آورده اند، و از این طریق وسیله ای برای طعنه زدن به محمد(ص) ساخته اند، و دلیلشان این است که آن قصه از کتاب های تفسیر نقل گردیده است!!
شگفت انگیزتر اینکه بعضی از مفسران معاصر به این نوع روایات بی اساس گرایشی نشان داده و آنها را در تفسیر یا سیره می نویسند، به بهانه اینکه داستان در کتاب های تفسیر (گذشتگان) وجود دارد!
خدا بیامرزد امام حافظ ابن کثیر را که تفسیر آیۀ فوق گفته است: ابو حاتم و ابن جریر در این مورد روایاتی را از علمای سلف ذکر نموده اند و دوست داشتم که چند صفحه ای از آنها را برای نمونه نقل کنم، اما بواسطۀ نادرستی و بی اساسی بودنشان از آوردن آنها صرف نظر نمودم.
امام احمد نیز در این مورد حدیثی را از روایت حمادبن زید از ثابت، و او نیز از انس(رض) نقل کرده است که حدیثی غریب و ناآشنا و دور از فهم بود، و ما نیز سیاق آن را نپذیرفتهو نقل ننمودیم. بی شک بسیاری از علما و دانشمندان معاصر این نوع روایات را مردود و نادرست دانسته اند، و اعتماد و تکیه گاه آنان نقد و بررسی داخلی درباره آنها بوده است، از قبیل دکتر حسین هیکل در کتاب«زندگانی محمد» و محمد غزالی در کتاب «فقه السیره».
از قبیل این نوع داستانهای جعلی و ساختگی است آنچه که بعضی از مفسرین در تفسیر آیۀ ،۵۲ زیر در سورۀ حج بیان نموده اند:« وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» «ما پیش از تو رسولی و نبیی را نفرستادهایم ، مگر این که هنگامی که ( آن رسول یا نبی آیات و احکام خدا را برای مردم ) تلاوت کرده است اهریمن ( با ایجاد وساوس و اباطیل در دل شنوندگان سست ایمان ، و با پخش یاوهسرائی توسّط ذرّیّه و دارودسته خود ) در تلاوت او القاء ( شبهه ) نموده است ( و گاهی پیغمبران را شاعر ، و زمانی ساحر ، و وقتی ناقل افسانهها و خرافات پیشینیان جلوهگر ساخته است )»
این داستان درباۀ«غرانیق» است و آن داستانی است غیر قابل قبول و پایه و اساسی ندارد، نه حدیثی آن را تأیید می کند و نه عقل و فکر درستی.
ابن کثیر گفته است: بسیاری از مفسران در اینجه داستان ها ذکر کرده اند، از آن جمله داستان«غرانیق» و برگشتن بسیاری از مهاجران به سرزمین حبشه به گمان اینکه مشرکان قریش مسلمان شده اند، اما همۀ این روایتها از چند جهت تأیید نشده اند، و ما نیز سند صحیحی برای آنها نیافتیم، لیکن چیزی که هست این است: ابن کثیر آنچه را که دربارۀ قصۀ زینب گفته است دربارۀ داستان غرانیق بیان ننموده است، بطوری که در داستان زینب چند صفحه از روایات ضعیف را مثال زده ولی آنها را(در تفسیر خود) نیاورده است، البته در اینجا نیز حکم به ضعیف بودن آنها کرده اما آنها را ذکر نموده است.
آری-خاورشناسان برای این نوع روایات ضعیف و گمراه کننده آغوش باز نموده و آنها را بعنوان روایاتی درست و سالم می گیرند، زیرا موافق آرزوهایشان می باشند و در خدمت طرز تفکر و نحوۀ اندیشۀ آنان هستند، بگونه ای که وقتی روایات صحیح و درستی مخالف جهت گیریهای آنان باشد این گونه روایات ضعیف را عرضه میدارند.
۴-پرهیز از اقوال ضعیف و نظریات فاسد:
سفارش چهارم برای خوانندگان کتب تفسیر این است که باید از گفته های ضعیف، و احیانا” از روایت های فاسد بپرهیزند: اقوال و روایتهائی که به نظر گویندۀ آنها از جهت نقل روایات صحیح و نسبتشان نیز درست است، اما از جهت دریافت نادرست و مردود می باشند.
طبیعی است مادامی که این گونه اقوال و روایت ها از جانب اشخاص غیر معصوم صادر شده باشند نادرستی و فساد آنها عجیب و غریب نیست.
زیرا هر انسانی نظرش گاهی به واقعیت اصابت می کند، و گاهی هم به خطا می رود، در حالیکه او در خطایش معذور است، بلکه اگر بعد از تلاش و تتبع زیاد جهت دست یابی به واقعیت به خطا رفته باشد یک اجر وپاداش نیز دارد.
ابن عباس که یکی از مفسران قرآن و از دانشمندان اسلامی است وقتی که جمهور علمای اسلامی پاره ای از آراء و نظریاتش را در تفسیر قرآن ضعیف، و یا نادر دانسته اند، و صحابۀ کرام نیز با اقوال او در مواریث و امثال آن مخالفت ورزیده اند، پس دیگر چگونه نظریات کسانی که از این عباس پایینتر و از شاگردانش نیز کمتر می باشند، ضعیف و نادرست به حساب نمیآیند!!
مفسر بزرگ امام ابو جعفربن جریر طبری را می بینیم که با آن مقام و منزلت علمی که در تفسیر داشت گاهی تأویلات ضعیفی بلکه در نهایت ضعیف را بر می گزید مانند تفسیر آیۀ،۳۴سورۀ نساء :« وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ»« و از آنان در بستر دوری کنید.»: گفته است: آنان را در بند کنید بمانند سخت بستن شتر با طناب،!! و مراد بستن زنان است، بخاطر اینکه از خواستۀ مرد خودداری نموده اند! براستی جای شگفتی نیست که زمخشری این تفسیر را به تفسیر «ثقلاء» نامیده است!
و همچنین در تفسیر آیات زیر در سورۀ مائده آیۀ، ۴۴ تأویلات بسیار ضعیفی را برگزیده است، آنجا که خداوند می فرماید: «وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ» و در جای دیگر می فرماید:… فاولئک هُمُ الظالمون، و … فاولئک هم الفاسقون، ابن جریر طبری گفته است: منظور از این آیات، اهل کتاب(یهود و نصاری) است! با وجود اینکه اعتباری به عموم الفاظ است نه بخصوص اسباب، این آیات نزد حذیفه بن یمان بیان گردیدند، و مردی(که آنجا بود) گفت: این حکم دربارۀ بنی اسرائیل می باشد، حذیفه گفت: بله اسرائیلی که برادران شما هستند، اگر هر کار نیکی برای شما باشد و هر امر تلخی برای ایشان! یعنی چگونه اگر بنی اسرائیل مطابق آنچه برایشان نازل شده است حکم نکنند به کفر یا ظلم و فجور توصیف می شوند، اما هرگاه شما مطابق آنچه بر شما نازل شده است حکم نکنید به ظلم و فجور توصیف نمی شوید؟!
آری مراد این است که گفته ها و روایات ضعیف و تأویلات نادرست،- از هر که باشند باید شناخته شوند و بعد، از آنها پرهیز به عمل آید، چنانکه حضرت علی کرم الله وجهه گفته است:« لاتعرف الحق بالرجال، اعرف الحق تعرف أهلهُ»: « حق را به وسیلۀ افراد مشناس، بلکه(اول) حق را بشناس، بعد اهل حق و پیرو آن را می شناسی.
———————————————–
نام کتاب: دانستنیهای لازم برای مُبلغ /تألیف: یوسف قرضاوی /ترجمه: محمد صالح سعیدی / نشر احسان
جزاکم الله خیرا.