نکاتی درباره فلسفه تربیت اسلامی و فلسفه های تربیتی جدید
نکاتی درباره فلسفه تربیت اسلامی و فلسفه های تربیتی جدید
نویسنده: دکتر ماجد کیلانی
فلسفه تربیت اسلامی آن گونه که ما آن را به صورت نظری از آبشخور های آن در کتاب و سنت برگرفتیم، از رهگذر تحکیم روابط انسان تربیت اسلامی با خداوند و طبیعت و انسان و زندگی و آخرت، و مفهوم فراگیر آن از نیاز های جسمی و معنوی انسان، برای بقای نوع بشر و تعالی آن و سپس تحقق همکاری این نیازها و روابط در سلسه مراتب ارزشی که در آن، نیازهای جسمی، هدف بقای نوع انسان را تحقق می بخشد، و نیازهای معنوی، تعالی این نوع را جامه عمل می پوشاند، تلاش می کند.
همچنین فلسفه تربیت اسلامی، وسائل شناختی را معلوم می دارد که دگرگونی و پیشرفت ابزارهای لازم برای تحقق غایات و هدف های یاد شده در بند پیش را موجب می شود. این ابزارها بر محور همکاری روحی و عقل و حس برای معرفت صحیح نسبت به روابط یاد شده و تبدیل آن ها بر اساس عوامل چهارگانه زیر می انجامد:
اول، عامل اعتقادی؛ یعنی، تعیین پیوند موجود میان خالق مربی و انسان مخلوق؛ دوم، عامل اجتماعی؛ یعنی، معلوم داشتن روابط و انواع رفتار در دایره انسانیت که انسان تربیت اسلامی بدان متعلق است و این دایره همه افراد نوع انسان را در بر می گیرد؛ سوم، عامل مکانی؛ یعنی روش های زندگی در مکانی که خداوند، انسان یاد شده را در آن جا به جانشینی نهاده است، و این مکان، همه کره زمین و جهان را شامل می شود؛ چهارم، عوامل زمانی؛ یعنی، رعایت طول زمانی عمر انسان که از دنیا آغاز می شود و تا آخرت که بی پایان است ادامه می یابد.
البته، اقدامات تربیتی که در مراکز سنتی تربیت اسلامی در گذشته و نمونه های جدید آن ها در عصر حاضر صورت می گیرد، ما را وا می دارد که بگوییم که فلسفه تربیت در این مرکز با دو موضوع دست به گریبان است: اول، نا مشخص بودن غایات و هدف ها؛ دوم، نقص در روش ها و وسائل لازم برای آشنایی با این غایات و هدف ها و تحقق آن ها.
درباره موضوع اول، باید گفت که این مراکز تربیتی هنوز هم تنها بر محور هدف دوم معیار یاد شده در مقدمه این بخش، یعنی تعالی نوع بشر می چرخند به فداکاری پدران برای تحقق این هدف افتخار می کنند. علت این امر آن است که این مراکز هنوز مشروح روابط انسان تربیت اسلامی با آفریدگار و طبیعت و انسان و زندگی را در نیافتاه اندو به روشی که به تبدیل این روابط به کاربردهای عملی در زندگی می انجامد_ آن گونه که در بخش های این کتاب به شرح آمد_ پی نبرده اند و در نتیجه، مفهومی که از رابطه انسان با آفریدگار عرضه کرده اند، مفهومی جزئی است که به نمود آیینی عبادات منحصر شده است و نمود اجتماعی و نمود آفاقی را فرو گذاشته است. از این رو، این مراکز، پژوهش درباره روابط انسان تربیت اسلامی با طبیعت و انسان و زندگی را وا نهاده اند و در پی آن، از رابطه عبودیت به رابطه مسئولیت در قبال آخرت جهیده اند، بی آن که در پی وسائل و مراکز لازم برای تحقق رابطه عبودیت به مفهوم فراگیر آن در طول ایستگاه زندگی برآیند. پنداری انسان تربیت اسلامی، جهیدن از مرحله ولادت به مرحله آخرت را بی نیاز از سپری کردنت مراحل زندگی دنیا می داند. از این رو، روابط او از پویایی باز می ماند و به روابطی رومانتیک و جزئی تبدیل می شود که با یکدیگر روابطی که روابط انسان با طبیعت و انسان و زندگی را سامان می دهد، همکاری نمی کند.
بنابراین، مراکز سنتی تربیت اسلامی، از هدف ها می گویند، اما در پی وسائل و نهادها بر نمی آیند؛ به دیگر سخن، این مراکز از تعالی نوع بشر می گویند، بی آن که برای بقای این نوع ماری کنند. حال آن که لازم است بقای نوع، هدفی مقدم بر تعالی نوع و وسیله ای باشد که نوع را برای رسیدن به ترقی یاری می رساند و از شروط آن به شمار است. تا زمانی که این دو هدف با یکدیگر همکاری نکنند و وسائل تحقق آن دو فراهم نیاید، امکان نداردهیچ یک از آن دو محقق شود.
اما درباره موضوع دوم، مراکز تربیت اسلامی از روش شناختی که در آن، وحی و عقل و حس با یکدیگر همکاری کنند، بی بهره است. این کاستی، در سه شکل تجسم می یابد:
شکل اول: جدایی که در دوران های سنتی گذشته میان وحی و عقل و حس پدید آورد. این جدایی هنوز هم وجوددارد، چه نقش عقل و حس و وحی استناد داده می شود و از رهگذر آموزش انسان تربیت اسلامی برای تلاوت کتاب وحی، انتظار می رود این انسان، آیات خداوند را در آفاق و انفس را ببیندو در این کتاب، قوانین تسخیر طبیعت و همه ابزارهایی را که موجب بقای نوع بشر و تعالی او است، بیابد؛ حال آن که قرآن کریم آشکار بیان می دارد که خداوند بر رسولان وحی کرد تا رهنمودی باشد که راه را برای عقل عالمان و حواس آن ها روشن سازد تا در آفرینش خداوند و آیات او در آفاق و انفس اندیشه کنند تا بر آنان معلوم شود که آن حق و از جانب پروردگارشان است. نمونه اش رهنمود رسول اکرم (ص) است آن جا که گفت : ” شما به امور دنیای خود آگاه ترید. ” [۱] بنابراین وحی در کتاب آسمانی، چیزی را در زمینه غایات زندگی فرو گذار نکرده است، و عقل و حواس را آزاد گذارده است تا در پی وسائل لازم برای تحقق این غایات بر آیند.
شکل دوم: نبود فضای مناسب و محیطی سالم توانایی عقلی و گرایش های ثابت و متعالی ای را فراهم می کند که به انسان تربیت اسلامی قدرت می دهد به سطوح عالی مدارج معرفت_ قرائت و تعبیر قرآن [ کریم]_ برسد. شاید مهم ترین عناصر محیط یاد شده، به عبات باشد از آزادی کامل در تفکر و بیان و عدم تعدی به عقل انسان از آغاز کودکی در خانواده و سپس در مدرسه و جامعه تا دوران بزرگسالی، و همکاری با نهادهای جامعه بزرگ. تفاوت موجود میان این دو عنصر در مراکز تربیتی کشورهای عربی و اسلامیو امثال آن ها در سراسر جهان سوم، و مراکز تربیتی غرب در اروپا و آمریکات، نشان دهنده تمایز فرهنگی وحشتناک میان مسلمان معاصر و همانند های او در جهان سوم، و انسان معاصر در اروپا و آمریکاست؛ توضیح آن که در حالی که مراکز آموزشی در اروپا و آمریکا، آزادی فکر و بیان و گفتگوی بی باکانه و آموزش عقل گرایی و عینیت گرایی و دقت نظر را تأمین می کنند و از این رهگذر انسان اروپایی و آمریکایی را در مدارج معرفت بالا می برند تا او را به سطح قرائت کتاب طبیعت و کتاب جامعه بشر و رویدادهای جاری برسانند، نظام های ارزشی تربیت در کشورهای عربی و اسلامی، انسان [تحت تربیت] خود را زیر انبوهی سرسام آور از غل و زنجیرهای فکری و اجتماعی و روحی قرار داده اند که از دامن میراث تعصبات قبیله ای و نهادهای آن بر جای مانده و رسوخ یافته است و با ارزش های اسلامی در تعارض است و آن ها را نابود می سازد و خود را با روش های سلطه جویانه تحمیل می کند که بر انسان این جوامع املا می کند که چگونه فکر کند و بگوید و عمل کند، و فرهنگ سکوت و روابطی رمه وار را بر او تحمیل می کند که او را وا می دارد بدون فکر اجرا کند، و از رهگذر او در مدارج معرفت در حد قرائت حروف و واژگان نوشته شده بر کاغذ یعنی در پله نخست مدارج معرفت نگه می دارد. خطرناک بودن این پدیده را هنگامی می توانیم روشن تر بیان کنیم کهبه وضعیت کسانی نگریم که از کشورهای عربی و اسلامی و جهان سوم برای تحصیل به اروپا و آمریکا می روند؛ بیشتر اینان در شرایطی برای تحصیل به اروپا و آمریکا می روند که مراکز آمکوزشی کشورهایشان، رشد توانایی های عقلی آنان را به مطالب محدود کرده است و مهارت های آنان در مدارج معرفت را در حد قرائت واژگان نوشته شده به کاغذ نگه داشته است. از این رو، این دانشجویان در بسیاری از موارد، در امتحانات و ارزیابی هایی که میزان مطالب را می سنجد، برتری می یابند و در مرتبه نخستقرار می گیرند، اما هنگامی که دانشجویان فارغ التحصیل می شوند، دانشجوی اروپایی و آمریکایی، در پی قرائت صفحات [ کتاب] طبیعت و جامعه بر می آید و بر معرفت انسان می افزاید و بر معرفت انسان می افزاید و افزوده های خود را به کاربردهای عملی جدید تبدیل می کند؛ اما دانشجویی که از کشورهای جهان سوم آمده است، به کشور خود باز می گردد تا آن چه را در کتاب های درسی خواندهاست، تکرار کند، بی آن که مطلب تازه ای به معرفت بیفزاید. شمار اندکی که در تربیت مرحله نخست، از فشار سرکوب توانایی های عقلی در امان ماندند، از این امر مستثنی شدند و از فضای فرهنگی و محیط اجتماعی مکان اول، بریدند و به فضا و محیط جوامع اروپاییی و آمریکایی پیوستند.
شکل سوم، سیطره دیدگاه سنت گریز بر مراکز تربیت اسلامی موجود و برنامه ها و روش های حاکم در آن ها فرهنگ و اندیشه ای که پدید می آورد.
سنت پذیری و سنت گریزی، دو اصطلاح برگرفته از اصطلاح قرآنی سنت است که در آیات فراوانی به کار رفته است، مانند” سُنَّهَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا ” [۲] ” در باره کسانى که پیشتر بودهاند [همین] سنتخدا [جارى بوده] است و در سنتخدا هرگز تغییرى نخواهى یافت”
“…. فَهَلْ یَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا”[۳] ” ….. پس آیا جز سنت [و سرنوشتشوم] پیشینیان را انتظار مىبرند و هرگز براى سنتخدا دگرگونى نخواهى یافت “
مراد از سنت پذیری آن است که جهان مادی و جامعه، تابع قوانین دقیق و قاطعی است که ثابت و استثاناپذیرند. ثبات سنن، با قوانین و قاطعیت آن ها به ویژه در مورد جامعه بشر، مفهوم قرآنی آشکار و ثابتی است که دلخواه بشر و امیال و گرایش های مانع آن ها نمی شود: ” لَّیْسَ بِأَمَانِیِّکُمْ وَلا أَمَانِیِّ أَهْلِ الْکِتَابِ مَن یَعْمَلْ سُوءًا یُجْزَ بِهِ وَلاَ یَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِیًّا وَلاَ نَصِیرًا” [۴] ” [پاداش و کیفر] به دلخواه شما و به دلخواه اهل کتاب نیست هر کس بدى کند در برابر آن کیفر مىبیند و جز خدا براى خود یار و مددکارى نمىیابد”
پیامبر اکرم ( ص) هنگامی که می گوید: ” قطعا” به سنن کسانی که پیش از شما بوده اند باز خواهید گشت”[۵] این اصطلاح را با همین ثبات و استواری و قاطعیت به کار میبرد.
اصل بر آن بود که مراکز تربیت اسلامی از این رویکرد سنت پذیرانه، که قرآن [ کریم] پیوسته پیوسته بر آن تأکید می کند، پیروی کنند، اما راه را گم کردند و به روش های دوران گذشته بازگشتند و اندیشه ای که پدید آوردند رنگ و بوی کارهای فوق العاده در گذشته و حال و آینده به خود گرفت. این طرز تفکر گسترش یافت و در طرز تفکر اسلامی چنان ریشه دوانید که اندکند کسانی که مرز دقیق و مفهومی روشن برای فرق نهادن میان رفتار مسبوق به سنت پذیری و مقابل آن یعنی رفتار مسبوق و سنت گریزی، داشته باشند. دو نکته زیر از جمله اموری است که این رویکرد ناصواب را تقویت می کند: اول، مفهوم نادرست قضا و قدر که بر اساس آن گمان می رود امکان دارد خداوند با بشر به روشی مخالف قوانین و سنن عمل کند؛ دوم، برداشت ناصواب از معجزه اسلامی و خلط میان آن با معجزه دیگر پیامبران.
توضیح آن که، معجزات و کارهای خلاف قوانین و سنن، مانند شفای بیماری ها و تأمین غذای فراوان در محیط خشک و لم بزرع، معجزه عیسی بودهه است، اما معجزه اصلی رسول [ خدا] (ص) یعنی قرآن کریم، آشکارا این گونه معجزات را کنار می زند، و چون مردم عصر رسالت، از رسوا خدا (ص) می خواهند کاری که از نوع خرق قوانین و سنن کند، قرآن ” أَوَلَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ یُتْلَى عَلَیْهِمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَرَحْمَهً وَذِکْرَى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ” [۶] ” آیا براى ایشان بس نیست که این کتاب را که بر آنان خوانده مىشود بر تو فرو فرستادیم در حقیقت در این [کار] براى مردمى که ایمان دارند رحمت و یادآورى است “
موضع قرآن کریم نسبت به سپری شدن دوران امور خارق العاده و شگفت و سنت گریزی، قاطع و روشن است. روشی هم که پیامبر اکرم (ص) برای ابلاغ رسالت با آن کوشید، روشی بود سنت پذیرانه و علمی، که با شیوه هایی غیر از بلایای آسمانی گذشته و دشمنی پیوسته با قوانین و سنن شناخته شده برای بشر می کوشید وضعیت را دگرگون سازد، و خاطر نشان می کرد که سنن در آینده بیشتر کشف خواهد شد. روشی که [ حضرت] محمد (ص) آورد، روش های سنت گریز را نسخ کرد و فهم سنت گریزانه و اعجازی دوران های گذشته را باطل نمود.
برای آشنایی با فرق بزرگ میان سنت پذیری و سنت گریزی، به موضع بشر نسبت به بیماریهای واگیردار پیش از شناخت میکروب های ایجاد کننده آن ها، و موضع او نسبت به این بیماری پس از شناخت عوامل آن ها می نگریم، شاید این مثال، اهمیت مفاهیمی را که مراکز سنتی تربیت اسلامی، درباره بیماری های اجتماعی و علل و روش های درمان آن ها، نادیده گرفته اند و هنوز هم نادیده می انگارند، نشان دهد، و معلوم دارد که نیاز به تغییر این مفاهیم سازوار با سنت پذری یاد شده، شدید است.
پیامد کاستی موجود در روش و ابزار شناخت در مراکر سنتی تربیت اسلامی، آن شد که نتیجه فعالیت های تربیتی موجود در این مراکز، مخالف نتیجه ای شد که فلسفه تربیت اسلامی بر اساس فعالیت های تربیتی موجود در این مراکز، مخالف نتیجه ای شد که فلسفه تربیت اسلامی بر اساس کتاب و سنت، بدان بشارت می داد، و نتایج آن فروتر از سطح دو هدف اصلی یعنی بقای نوع بشر و تعالی آن شد. نتایج این خطا، موجب اغوای غیر مسلمانان می شود و آنان را از مشاهده اصالت اسلام باز می دارد و مسئولیت کاستی موجود در نمونه نامناسب برای متربی را که این مراکز سنتی تربیت می کنند، بر اسلام بار می کند.
نکاتی در باره فلسفه های تربیتی جدید
بر اساس معیار گذشته، می توان گفت که فلسف های تربیتی جدید غرب، در تأمین نیازهای انسان و تحقق هماهنگی میان نیازهای معنوی و جسمی [او] دچار کاستی اند. یعنی، ایدئالیسم از نیازهای جسمی چشم پوشیده است و نیازهای متعالی را وجه همت خویش ساخته است؛ و فلسفه رئالیسم نیازهای معنوی را وا نهاده است و به نیازهای مادی بسنده کرده است؛ و فلسفه پراگماتیسم، بر اساس شرایط زمانی و مکانی، میان دو نوع نیاز یاد شده در نوسان است؛ و فلسفه اگزیستانسیالیسم و فلسفه کمونیسم، بخشی از پیامدهای تجزیه و تفکیکی است که دامنگیر مراتب نیازها در فلسفه های سه گانه اصلی شده است که از آن ها یاد شد.
از این رو، این فلسفه ها، به تکیه بر بقای نوع بشر انجامیدند و تلاش برای تعالی نوع بشر را فرو گذاردند و در پی آن، انسان تحت تربیت را با انگارهای آشکار از هدفی که برای آن آفریده شده است و و چگونگی این آفرینش و سرانجام او، یاری نکردند. همچنان که انگاره ای که از روابط انسان با انسان، و انسان با طبیعت بر او عرضه داشتند، انگاره ای پریشان و متناقض است که گاه در معرض تغییر و تخریب است. از این روست که غایت های نظام تربیتی بر گرفته شده و از این فلسفه ها از دو هدف اصلی یعنی بقای نوع بشر و تعالی او دور افتاده است، و غایات و اهداف آن ها، در حد تجهیز نژاد های خاص بشر تنزل یافته است تا از این رهگذر این نژادها به هزینه دیگر نژادهای بشر، زندگی کنند و باقی بمانند، و شعارشان در این زمینه بر گرفته از رفتار جانوران در جنگل ها و این باشد که بقا از آن قوی تر است.
همچنین، کاستی موجود در غایات و اهداف، بر ابزارها، خواه ابزارهای شناخت، و خواه ابزارهای کاربرد تربیتی و شناختی اثر نهاد؛ در نتیجه روش های شناخت برگرفته شده از فلسفه های تربیتی جدید، به عقل و حواس منحصر، و وحی راستین فرو نهاده شده است.
نبود وحی راستین در روش های شناخت، به زیاده روی این روش ها در نقش عقل و به کار بردن آن در بیرون از حوزه آن و پدید آمدهن این انگاره انجامید که جهان محسوس از رهگذر عقل محض به عالم غیب ره خواهد یافت و مبداء و آفرینش و معاد آن را کشف خواهد کرد، سپس از این معرفت برای بقای نوع بشر و تعالی آن بهره خواهد گرفت. و چون در این کار ناکام شد، شکست خورده فرو ماند و در حوزه وجود مادی محسوس منزوی شد و سازوار با این حوزه تنگ و محدود به فعالیت های تربیتی خود پرداخت. اما این فعالیت ها شکست خورده، و تاکنون نتوانسته است هدف فرودست یعنی بقای نوع بشر و حفاظت از آن را محقق سازد.
همچنین، معارف و علوم حاصل شده از ابزار عقل و حواس، صرفا” به حوزه های مادی و محسوس منحصر شدند و کوچک ترین شناختی نسبت به مبداء و معاد در آن ها یافت نشد. این تفکیک در معرفت و تربیت، در ساحت های خود زندگی مادی منعکس شد، چه فلسفه های تربیتی جدید، مفهومی واقعی از روابط انسان با زندگی پیش رو ننهاده اند و تنها مفهومی برخاسته از گرایش ها و غرایز انسانی عرضه کرده اند که چکیده اش آن است که زندگی متعالی نمایشگاه مصرف است. نیز در نتیجه این کاستی ها، این فلسفه های تربیتی نتوانستندارزش های لازم را برای ارزیابی نتایج معرفت پدید آورند و گذارده اند تا [ این ارزش ها] سازوار با امیال و نیازهای مادی افراد شکل بگیرد، در نتیجه این ارزش ها مانند دستمال کاغذی اند که برای زدودن آلودگی های چسبیده به دست و لباس به کار می رود و سپس در سطل آشغعال انداخته می شود. واقعیت آن است که علت بحرانی فلسف های تربیتی جدید با آن دست به گریبانند، نا بسامانی روش های شناختی است که این فلسفه ها بر آن استوارند؛ توضیح آن که روش شناختی که به حقایق صحیح و اقدامات تربیتی ثمر بخش در زندگی انسان می انجامد، روشی است که در آن وحی راستین و عقل درست [و] حس سالم با یکدیگر همکاری می کنند. هنگامی که در متون وحیانی که کلیسای مسیحی و کنیسه یهودی از آن پیروی می کرد، خلل ایجاد شد، عقل درست، از وحی نادرست روی بر تافت و به عالم حس که ابزار پژوهش در آن در اختیار داشت پناه جست.
اما انسان غربی نتئانست در این حالت عزلت مادی بماند، چرا که این حالت موجب محرومیت او از آبشخوار حیات روح او و عنصر انسانی با دمیدن الهی در او بود. از این رو، دیری نپایید که رنج ها و دردهایی را که وحی تحرف شده نصیب او کرد از یاد برد، سپس به پژوهش درباره پاسخ هایی بازگشت که درباره اصل و آفرینش و تکوین و سرنوشت او در ذهنش مطرح بود، یعنی حوزه معرفتی که خاص وحی راستین است. در فصول این بحث دیدیم که چگونه عقل غربی از سه قرن پیش تا کنون، میان روی برتافتن از دین، ارزش ها و اخلاق در نزد کسانی چون: فنتنل و سان سیمون و نیچه ویلیام جیمز و داروین و مارکس، گرایش به بازگشت به جهان دین و ارزش ها و اخلاق در میان امثال: ابرهام مازلو، رنه دبس، هاردی، اریک فروم، فللیپ ریف، شوماخر، تئودور روزاک، جان اکلز، در نوسان است.
————————————-
منبع : فلسفه تربیت اسلامی / تألیف: دکتر ماجد کیلانی
[۱] صحح مسلم،ج۴، ص۸۳۹،م.
[۲] احزاب،۶۲.
[۳] فاطر،۴۳.
[۴] نساء،۱۲۳.
[۵] مسند، احمد، ج۵، ص ۲۱۸، م.
[۶] عنکبوت، ۵۱.