تحلیلی بر مسایل جنسی
تحلیلی بر مسایل جنسی
استاد محمد قطب
پس از تأمین غریزه حب ذات و فراغت
یافتن از حفظ جان، غریزه جنسی از سایر غرایز و احساسات بشر به مراتبتندتر
است. دیر زمانیست که انسان از ناحیه درندگان و آفات مرگبار زندگی، فکرش
آسوده شده، ولی هنوز غریزهجنسی تنها نیروییست که تسلط خود را بر تمام
طبایع وی همچنان باقی نگاه داشته است.هر نظامی که تمایل به عیاشی و
خوشگذرانی دارد و برای زندگی هدفهای عالیتری در نظر نگرفته، بیشتر غریزه
جنسیرا در مردم تحریک میکند. مردم در اینگونه کشورها هم از غذاهای مقوی
و بسترهای گرم و نرم و نیرویی که از بیکاریو بیعاری در وجودشان انباشته
گردیده، تحریک میشوند، و هم چون امور زندگی خود را به سهولت تأمین میکنند،به
همین دلیل فراغت بال و وقت آزاد ایشان بسیار است، ولی چون هدفهای عالی
روحانی ندارد، به ناچار خود راآمادهکردهاند تا به عوامل تحریکآمیز شهوت
پاسخ مناسب و فوری بدهند.
تضاد مصلحتآمیز و مفسدهبرانگیز
امور جنسی از این نظر مسأله ایجاد کرده
که در یک لحظه هم برای انسان ضرورت دارد و هم زیان. زیرا از سویی ادامه
رشته حیات وابسته به اینست که در میان ابنای بشر این امر بهگونه مداوم
صورت گیرد. از این روهمه باید نیرویی داشته باشند که چون در برابر جنس
مخالف قرار گرفتند، چنان تحریک شوند که خود موجبات تولیدمثل را فراهم
آورند.ولی از سوی دیگر، اگر انسان بخواهد به انگیزش نیرومند غریزه جنسی
همیشه پاسخ بدهد، مانند حیوان به مرتبهنازلی سقوط میکند. چه در این صورت
نتیجه آن میشود که فعالیت غریزی و ضروریات جسمانی جایگزین افکارعالی
گردیده، نگذارد که آدمی به شئون جاوید انسانیت و اشتغالهای ارزشمند
بپردازد. این وضع، جامعه را ویران وپایههای تمدن اقوام را متلاشی میکند
و سپس همهچیز، رو به نابودی میرود.
ایجاد تعادل میان این دو حالت متضاد در
زندگی انسان کاری بسیار دشوار مینماید.
در دنیای حیوانات، غریزه زمان فعالیتهای
جنسی را معین میگرداند و پس از آنکه کار خاتمه یافت و تخم نسل آیندهدر
شکم ماده مستقر گردید، نر و ماده از هم جدا میشوند، این جدایی به اراده
خود حیوان نیست، بلکه حاکی از نبودنتمایل جنسی در نهاد او میباشد.اما
انسان در محدودیت غریزه نیست و همیشه میتواند به امور جنسی بپردازد. ولی
از آنجا که نباید کار جهانبیحساب و کتاب باشد بر اثر این آزادی، مشکلات
فراوانی پیش میآید که انسان سرانجام خود را مجبور میبیند کهباید مشاعر
جنسی خود را تنظیم کند. بدینوسیله تأمین نسل بوقوع پیوسته، از ناحیه طغیان
شهوت به فرد و جامعهزیان وارد نمیآید.انسان هر اندازه در تعدیل و کنترل
غریزه جنسی تواناتر باشد، در نردبان تکامل گامهای رساتری برمیدارد. چه بشر
بافرورفتن در لذاید جنسی از سایر هدفهای زندگی باز میماند.
از سوی دیگر، تعطیل غریزه جنسی نیز به
رسم مقدسمآبی و کنارهگیری از دنیا، موجب تکامل انسان نمیگردد، چه بااین
عمل علاوه بر آنکه بار مشقتآوری برخود تحمیل میکند و تمایلاتش به واپسزدگی
میگرایند، موضوع نسل نیزکه یکی از هدفهای مهم زندگیست، متوقف میگردد.
بنابراین، تکامل واقعی انسان هنگامی
شروع میشود که میان انگیزههای متضاد و خواستهای گوناگون او تعادل
وهماهنگی ایجاد شود.
غریزه جنسی از نظر فروید
در این بحث که موضوع امور جنسی مطرح
گردید، ناگزیر باید یادی هم از فروید کنیم. زیرا وی تمام کوشش خود را بهاین
بحث مصروف داشته و کتابی هم در این زمینه بنام: Three
Contributions to the Sexual Tbeory
نوشتهاست. سایر کتابهای فروید نیز بر محور غریزه جنسی دور میزنند. وی تمام
احساسات بشر و زندگی او را ناشی از اینغریزه میداند. بنابراین، اگر کودک
از پستان مادر شیر مینوشد، به عقیده فروید لذّت جنسی را احساس میکند! و
اگرخود را به مادرش میچسباند باز به تحریک غریزه جنسی است! (آیا دختر هم
نسبت به مادر خود احساس جنسیدارد؟) همچنین کودک در تمام حرکات خود از
غریزه جنسی استفاده میکند. فروید برای اثبات این مطلب هیچگونهدلیلی
ندارد، جز آنکه به حالات نادر و افراد منحرف استدلال کرده است. البته در
فصل «فروید» ما اشکال اینگونهاستدلال را به خوبی بیان کردهایم.
فروید معتقد است که «تمدن» نیز از غریزه
جنسی پدید آمده است چه بدینوسیله زن و مرد با هم اجتماع میکنند ونسل
جدیدی بوجود میآورند، آنگاه مردم جدیدی با نیازمندیهای تازه وارد صحنه
اجتماع میگردند…! ابتکار مهمیکه از مغز فروید تراویده اینست که میگوید:«آدمیان
نخستین، پدر خود را کشتند، زیرا نسبت به مادر خود تمایل جنسی پیدا کرده
بودند و پدر را مزاحم خودمیدیدند. پس از کشتن پدر، فرزندان دچار اشکال
عجیبتری شدند. یعنی اینبار میان خودشان بر سر مادران نزاعدرگرفت. سرانجام
با هم صلح کردند و «مشاعر شهوت را از حریم مادر خود سرکوب کردند. این واپسزدگی
منشاءپیدایش «تمدن» بود!!
پس از آنکه پدران کشته شدند «دین» نیز
پدید آمد. زیرا فرزندان از کرده خود پشیمانی یافته با گرامی داشتن یاد پدر،او
را به شکل یکی از حیوانات(۱۵) تجسم داده به عبادتش پرداختند!
این فکر رو به تکامل رفت و مردم با یکی
از خدایان آشنا شدند…
اما هنوز ادیان به میان نیامده بودند.
ادیان که آمدند باز قدم از دایره غریزه جنسی بیرون نگذاشتند. چه مسیح
پدرخود را کشت و خود به جای او خدا گردید. درست مانند اینکه فرزندان نخستین
بشر، پدران خود را کشتند تانسبت به مادرشان مقام پدر را حایز کردند.»!
فروید با این تکلف و چرندگویی میخواهد تمام
زندگی انسان را در پرتو احساس جنسی توجیه کند. در حالی که بهنظر ما هیچگاه
آدمی برای پیبردن به اهمیت انگیزه جنسی نیازمند نیست که این همه خرافات را سر هم کند. چه همهمیدانند که زندگی خارج از احساسات
جنسی برپا نخواهد ماند. دو جنس مخالف با هم میآمیزند و تشکیل خانوادهمیدهند
و در خانواده نیز احساسات پدری و عواطف مادری و دوستی و مهر پدید میآید.
پدر بخاطر فرزندانش به کارو فعالیت میپردازد و چون در تنازع و تزاحم با
محیط خارجی قرار میگیرد، و از طرفی هم حس غلبه او را از داخلتحریک میکند،
در نتیجه ابزار جدیدی برای تولید و ترقّیات علمی بوجود میآید…
صنعت نیز غریزه جنسی به وجود آمده! چه
صنایع در ابتدا به منظور رفاه بزم جنسی و لذاید و تفریحی که دو جنسمخالف
میخواستند، پیدا شد و سپس رو به توسعه نهاد، شامل تجملات زندگی گردید. مرد
برای آنکه خود را در برابرزن نیرومند و با شهامت جلوه دهد هر روز فعالیت
تازهای آغاز کرد و زن نیز برای آنکه مرد را محسور خود کند، بهزیبایی و
دلربایی پرداخت و لیاقتش را از طریق خانهداری و تدبیر امور منزل ثابت کرد.
پس میبینیم در تمام موارد،غریزه جنسی رل اصلی را به عهده گرفته و اوضاع
زندگی را پدید آورده است.
گرچه در زندگی زن و مرد چیزی نمیتوان
یافت که از دور یا نزدیک ارتباطی با غریزه جنسی. آنان نداشته باشد، ولی
بازنمیتوان گفت که تمام زندگی دارای یک انگیزه و معلول یک عنصر واحد
است. اما فروید با آن همه نبوغش به ایناشتباه درافتاده و زندگی را براساس
انگیزههای جنسی تفسیر کرده است.
اختلا ف زن و مرد
اوصاف عمومی که برای غریزه جنسی بیان
شد نباید ما را از یک حقیقت مهم بازدارد و آن اینکه باید توجّه داشتهباشیم
که تمایلات جنسی زن و مرد اختلافهایی هم با هم دارند. و این دگرگونی
برای آنست که هر یک به وظایف ویژهخود در زندگی بپردازد.طبیعت همچنانکه
جسم زن و مرد را گوناگون آفریده، احساسات، مشاعر و افکارشان را نیز با هم
دگرگون ساختهاست تا هر یک وظیفه ویژه خود را به بهترین وجهی ایفا کند.مرد
چون از نظر سازمان جسمی و اعصاب طوریاست که عهدهدار نبرد در محیط خارج
از خانه شده، تأمین مخارجزندگی را بر او وظیفه کردهاند.
اما از سوی دیگر مرد نمیتواند از فشار
غریزه جنسی فرار کند، زیرا این کار با هدف زندگی در تضاد است.حال برای
آنکه این دو هدف در وجود مرد به تحقق بپیوندد، یعنی هم درمحیط خارج
بتواند فعالیت کند و هم به امورجنسی بپردازد، ناچار مشاعر جنسی در وی کمی
خفیفتر از زن نهاده شده، به این معنا که مرد جز در هنگام زیادتیموادی که
باید تفریغ شود، نسبت به زن هیجان و تمایل شدید جنسی ندارد. اما زن این
طور نیست، بلکه اغلب پس ازتحریکات موضعی مواد جنسی را در وجود خود احساس
کرده به فکر تفریغ میافتد.
احساس جنسی در زن بسی عمیق و گستردهتر
است، و در غیر این صورت تاب تحمل آلام دوران حاملگی، زایمان ورنجهای
ایام شیرخوارگی را نمیداشت. احساس جنسی در زن تنها یک نوع سکر جنسی است،
یعنی عارضی بوده ومانند مرد نیست که در اثر افزونی مواد جنسی، هیجان و احساس
به او دست دهد. درست در لحظهای که کار مرد پساز تفریغ خاتمه مییابد.
تازه نوبت به زن میرسد! بار گران حمل و مشقات زایمان و زحمات دوران
پرورش کودک…اموری هستند که جزء لاینفک احساس جنسی زن شده. لذا آلام آن
را با خوشی پذیرا میشود.
آری، ساختمان جنسی زن مناسب برای تمام
این امور است، شهوت جنسی در مرد درحدود معینی تمرکز یافته ولیزن چنین
محدودیتی را ندارد. زن ــ با اختلاف در مراتب احساس ــ در تمام اعضای بدنش
درک جنسیت نهفته و حتیهنگام مقاربت، از مرد بیشتر مواضع احساس جنسی
دارد.بر اثر این امتیازهای طبیعی، زن و مرد از هم فاصله میگیرند، هر کدام
به سوی هدفهای ویژه خود رهسپار میشوند.تساوی در انسان بودن، مطلبی است
ساده و کاملاً صحیح. یعنی زن و مرد دوپارهاند که بر روی هم بشریت راتشکیل
میدهند و یا بنابه قول افسانهسرایان دو نیمه از سیبی میباشند که مرد نیمی
از آن و زن نیمی دیگر میباشد.ولی مساوی بودن آن دو در تقسیم کار و وظایف
زندگی موضوعی است که هرگز قابل قبول نمیباشد، هرچند کهزنان در چارگوشه
جهان، به خاطر این مطلب کنفرانسها برپا کنند و سازمانها براه بیندازند.آیا
این انجمنها و این نطقهای غرض آلود قادرند که طبیعت اشیای جهان را دگرگون
سازند؟ آیا میتوانند مرد را درامور ولادت و حاملگی و شیردادن با زن شریک
گردانند؟ آیا مگر وظایف بیولوژیکی امکان دارد که با چگونگی جسمی و روانی
توأم نباشد؟
حاملگی و بچه شیر دادن لازمهاش
احساساتی است که به زن اختصاص دارد، یعنی افکار زن، عواطف و روحیاتشبهگونهای
ترتیب یافته که بخوبی از عهده این وظایف دشوار برمیآید. مادر شدن با همه
لوازمش از نرمی احساسات،فداکاری، شکیبایی، تحمل زحمات و مراقبت دقیق کودک،
مربوط میشود به چگونگی خاص حالات روانی و عصبیو فکری زن که با چنین
روحیه و با اینگونه مشخصات روانی عهدهدار شغل مادری میشود و با هماهنگی،
وظا یف ویژه خود را از عهده برمیآید.
رقت عواطف و حساسیت وجدان، حیات عاطفی
زن را تأمین میکند. تندی و انگیزش خاصی که احساسات زن رامشخص کرده،
هرگز با جهات فکری و عقلی جور نمیآید. مادر باید اینچنین باشد تا بتواند از
کودک خود حمایتکند. کودک در لحظات نخستین همواره به پاسخ مثبت نیاز دارد
و این عاطفه است که فوری به کمکش میشتابد و بیهیچ درنگ خواستهای او
را برمیآورد. ولی عقل، تندی و کندی دارد، گاهی مثبت است و زمانی منفی،
کودک کجاطاقت چنین روش حسابگرانهای را در تربیت خود دارد؟
این بود مقام طبیعی زن، که با پیروی
از هدف ویژه خود به وظایف اصلی و طبیعیاش عمل میکند.
از سوی دیگر، مرد نیز دارای وظایفی است
که باید خود را برای انجام آن آماده کند. وی باید در محیط خارج بامشکلات
زندگی دست و پنجه نرم کند، گاهی با درندگان وحشی و زمانی با سایر قوای
طبیعت مواجه میگردد. و گاهینیز نظام و مقررات اقتصادی جلوی پایش را میگیرند
و برای بدست آوردن ساز و برگ زندگی او را به تلاش و کوششوامیدارند. در
هرحال وی باید با تمام این مشکلات بسازد و از خود، همسر و فرزندانش حمایت
کند.بدیهی است که نمیتوان این وظیفه مهم را به کمک عاطفه انجام داد.
عاطفه مبنای ثابتی ندارد و هر لحظه وضعشدگرگونست، عاطفه به درد کارهای
مادی میخورد که آنها نیز حالی به حالی شده، دارای شرایط و احوالی متنوع
ودگرگونند. اما در شئون خارجی که حتماً باید انسان ثبات و اراده در مورد
آنها به خرج دهد، نمیتوان از عاطفه کمکگرفت. تنها فکر و عقل است که قبل
از اقدام به هر کاری، درباره مقدمات و نتایج آن محاسبه میکند.
این هم مقام طبیعی مرد بود که وی را
به هدفهای ویژهاش در زندگی میرساند.
بسیار دیدهایم که مرد در کارهای خود
استقامت عجیبی نشان میدهد، ولی به لحاظ جنبههای عاطفی ناچیز و کمحوصله
و بسی زود رنج میباشد. اما زن عواطف عمیق و احساسات بیشایبهای نسبت به
شوهر خود ابراز داشته باتمام قدرت میکوشد که وسایل آسایش وی را فراهم
آورد. اما همین زن هنگامی که چشم از حدود طبیعی و وظایفخویش فروبندد، قدمش
در میدان عمل میلغزد و تازه باز جز در امور مربوط به طبیعت زنانه خویش از
قبیل پرستاری،بچهداری و آموزگاری شایستگی و استقامت از خود نشان نمیدهد.
حتی هنگامی که زن وارد امور تجاری میشود، بازبه ندای عاطفه پاسخ داده
به شوق آنکه بتواند بهتر مرد دلخواه خود را بیابد، تلاش میکند. هدف نهایی
زن در هرکاری، تربیت فرزند و سر و سامان دادن به زندگی خانوادگی است، ولی
هیچگاه نمیتواند علاقه خود را از خانه وخانواده و فرزند بازگیرد، جز آنکه
موانعی اجبار کننده از قبیل نیاز به مال، او را از احوال طبیعیاش
بازدارد.اشتباه نشود، مقصود ما از این سخنان آن نیست که زن و مرد را به
کلی از یکدیگر جدا ساخته، بگوییم. هیچکدامنمیتوانند کار دیگری را انجام
دهند. زیرا دانش، این موضوع را ثابت کرده که جنین در هفتههای اول
هیچگونه امتیازیندارد و حامل اعضای زن و مرد هر دو میباشد. سه ماه که
گذشت، تازه مشخصات یکی از دو جنس شروع به نموکرده، نر یا ماده بودن جنین
تازه مشخص میگردد. در هر صورت اعضای جنس مخالف از بین نرفته، همچنان به
حالتطفلی در وجود انسان باقی خواهد ماند. پس هر انسانی حامل اعضای جنس
مخالف خود نیز میباشد.
دانش ثابت کرده است که در وجود زن و
مرد هورمونهای دوگانه جنسی وجود دارد و چون یکی از آن دو بر دیگریغلبه
یافت، رجولیت یا انوثیت آشکار میگردد. هورمونهایی که نوع جنسی را مشخص
کردهاند، در هنگام پیریضعیف شده، نوبت به غلبه هورمونهای مخالف میرسد،
لذا میبینیم که تارهای حنجره زن کلفت و خشن، ولیصدای مرد نازک و عواطفش
رقیق میگردد.
بنابراین، زن و مرد از نظر جنس به هم
آمیختهاند و پیوندی نزدیک میانشان برقرار گردیده. اگر زنی برای «قضاوت»صلاحیت
داشته باشد، یا توانست در کارهای دشواری از قبیل جنگ و منازعه شرکت کند،
امری غیرطبیعی نبودهاست. همین طور اگر مردی به شغل آشپزی و خانهداری و
پرستاری کودکان بپردازد و یا از نظر عاطفه و تمایلات درونیشبیه به زن
باشد، باز امری طبیعی است. چه تمام اینها معلول نوعی اختلاط درونی دو جنس
مخالف با هم میباشد. بااین وصف، سئوال ما اینست:آیا این کارهایی که زن
در مرحله دوم صلاحیت آنرا پیدا کرده و اضافه بر نیازهای نخستین و طبیعی
خود انجاممیدهد، باید او را از انجام وظایف اصلیش بازدارد؟ به عبارت دیگر:
آیا دیگر زن نیازمند نیست که در اندیشه خانهو تشکیل خانواده و فرزند باشد؟
آیا دیگر خودش مرد شده و با صرفنظر از شهوت جنسی، نباید همسری اختیارکند؟
زن و مرد و سرنوشت انسانی
زن و مرد از نظر بشر بودن با هم مساویند.
یعنی هر دو از یک مبداء و از یک سرشت آفریده شدهاند. زن و مرد مشمولهمان
وضعی هستند که ما در فصل «نظریه اسلام» بیان کردیم، یعنی نه فرشته و نه
شیطان ولی به اراده خود قادرند کهمثل فرشتگان به جهان قدس پرواز کنند و
هم میتوانند همچون شیاطین به پرتگاه درافتند.افتخارهایی که هر یک از زن
و مرد برای خود پنداشتهاند همه عاری از حقیقت است. من معتقدم که زن و
مرد هر دو،در مسیر خود دارای همهگونه شرافتند و در ضمن ممکن است فرومایه
نیز بشنود!
برابری زن و مرد تنها به معنای فوق
صحیح است. این دو جنس مخالف به هم میپیوندند و با تبادل سرمایههایفطری،
نیازمندیهای خود را برطرف میسازند. ولی هرگز نمیتوان ادعا کرد که آن دو در
تمام جهات با هم یکسان وبرابرند، چه این سخن علاوه بر آنکه مایه اغراقگویی
دارد، تمام حقایق جسمی، روانی، بیولوژی و فیزیولوژی زن ومرد را انکار میکند.روابط
زن و مرد هرگز بر پایه جنگ و ستیز نیست. تا هر یک اسلحهای نیز به دست
بگیرد و مادامالعمر در کمین دیگریباشد.بیشک زن در طول تاریخ صدمه دیده و
بسی مورد اهانت واقع شده است. او را همواره به جرم آنکه بچه میزاید
وکار و شئون مردان را عهدهدار نیست، سرزنش میکردهاند.اما این سقوط به
بشریت است و ما هرگز نباید خود را بدان مبتلا سازیم. برای جبران این سرزنش
بود که عدهای به زنحق دادند که فعالیت کند و برای خود پول دربیاورد. ولی
این امر سبب گردید که در اروپا زن مطلقالعنان گردد و خود رابه هر حیوانی که
از وجودش آتش شهوت برمیخیزد، تسلیم نماید. در آمریکا زن در حقوق اقتصادی
با مرد مساواتدارد و خود در به دام انداختن مردان ابتکار عمل دارد و در
ابراز تمایل جنسی نیز از آنان پیشی میگیرد.
ولی آیا این همان شرافتیست که زنها به
دنبالش میگردند؟ یا نگونبختی است که به نام استقلال و آزادی او را بیخانمان
گردانیده؟!
آمیزش زن و مرد
چون دو جنس مخالف نسبت به هم تمایل
شدیدی دارند و این تمایل از سرشت آنان ناشی گردیده، ناچار باید بهگونهای
با هم آمیزش کنند. انسان در آمیزشهای جنسی باید تابع یکی از این دو حالت
باشد: یا تمام زنان به نحوی دراختیار تمام مردها قرار گیرند، و یا آنکه یک
زن به یک مرد، و یک مرد به یک زن مختص گردد.(دانشمندان جامعهشناسی
درباره روابط زن و مرد پنج نوع علاقه بیان کردهاند: ۱ـ اشتراک جنس زن و
مرد ۲ـ چند زن و چند شوهر ۳ـ یک زن و چند شوهر۴ـ یک شوهر و چند زن ۵ـ یک زن
و یک شوهر. ولی ما در بحث خود فقط دو نوع از آن یعنی حالت اول و پنجم را
که اشتراک یا انحصار مطلقست را ایرادکردهایم. م)
اسلام ـ و تمام ادیان ـ حالت دوم را برگزیدهاند. ولی دنیای غرب
دوست دارد که اوضاع را در جامعه خود به حالتاول برگرداند. اکنون باید
ببینیم کدام یک از این دو حالت بیشتر با طبع بشر سازگار بوده مصالح وی را
تأمین میکند؟
نخست درباره اوضاع غرب بحث میکنیم،
ولی نه از نظر جنبههای اخلاقی، زیرا روانشناسان از اینگونه مباحث بدشانمیآید.
از این رو ما فقط از نظر بحث پسیکولوژی به این موضوع خواهیم نگریست.هنگامی
که دنیای غرب به هرج و مرج جنسی روی آورد، میخواست از قیود خشک آیین مسیحیت
خود را رها کند.آیینی که انگیزههای فطری را سرکوب میکرد و حتی درباره
منافع و مصالح انسان نیز سنگ مخالفت میافکند.اینان گمان بردهاند که
اینگونه آزادی بلاشرط، هرگونه اشکال جنسی را حل میکند. ولی هر روز که
این تمدن براساسمادیات رو به تکامل میرود، مشکلات امور جنسی در اجتماعشان
افزونتر میگردد.
اکنون غرب مربی بشر گردیده میخواهد با
اعطای آزادی نامحدود، او را از واپسزدگی احساسات نجات بخشد. بهدختر و پسر
میگوید: به همه جا میتوانید برای ارضای تمایلات شهوی خود بروید، دیگر کسی
از وجدان خود یا ازاجتماع و حکومت و یا از خدا نباید شرم کند و بدانید هرچه
میکنید کاری پسندیده و خوبست.
مردم نیز به لذّت و عیش پرداختند… سپس
دنیا در انتظار این معجزه شد که روزی غریزههای گرسنه سیر شوند وبدنهای پرهیجان
به آرامش گرایند و در نتیجه، زندگی و جامعه انسانها آرامش و بهبودی یابد.
ولی آیا واقعاً چنینمعجزهای بوقوع پیوست؟
در جواب این پرسش، باید سخنان غرضآلود
طرفین را کنار زد و تنها در متن جریان روز مطالعه کرد. به چگونگیاوضاع در
آمریکا نظر میافکنیم. چه آمریکا اول اجرای تمایلات جنسی را تا آخرین حد
امکان تجویز کرده، و ثانیاً دربخش آمارگیری و ارزیابی امور اجتماعی، این
کشور اهمیت بسزایی دارد.
ابتدا مردم و سپس دانشمندان تصور کردند
که آزادی در شهوات، آتش غریزه را خاموش میکند، غافل از اینکه غریزهدارای
این خاصیت است که هیچگاه نباید سیر شود و هر اندازه که بیشتر به او
بخورانند آزش افزونتر میگردد.غریزه باید همیشه گرسنه و تقاضامند بماند تا
زندگی بچرخد. از سوی دیگر حکمت اقتضا نموده که این گرسنگیطوری نباشد که
یکسره تمام زندگی را قبضه کند، چه در این صورت زندگی جهنمی خواهد بود
طاقتفرسا. پسزندگی شامل دو بخش گردیده، بخشی گرسنگی است و بخش دیگر سیری
که در آن انسان به تهیه خوراک برایلحظات گرسنگی میپردازد. این سادهترین
شکل زندگی است که بسیار شبیه به زندگی سایر حیوانات میباشد.
اما شیوه تکامل هرگز بشر را در این حد
متوقف نساخت. بلکه قدم به قدم او را به «اصلاح» وسایل زندگی و تنظیم
امورمعاش پیش برد. همانطور که در جسم انسان اصلاحات مهمی پدید آمد، یعنی
توانست حرف بزند، روی دو پا بایستدو ستون فقراتش را راست نگاه دارد و راه
برود… همچنین در روان وی نیز دگرگونیهای مهمی به مقتضای تکامل پدیدآمد.
انسان موفق گردید که با تنظیم و اصلاح وسایل زندگی غرایز خود را بهتر اشباع
کند. آنگاه عواطف واحساساتجدیدی پیدا شد که بشر با الهام از غریزه، آنها را
پایه فنون مختلف و تمدنهای گوناگونی قرارد اد.
اکنون برگردیم و نحوه فعالیت غریزه را
در قلمرو جسم بررسی کنیم:تجربه ثابت کرده که غذای زیاد بهیچوجه آز غریزه
را فرونمینشاند. برعکس، آنچنان آن را مشتعل میسازد که گاهیکار آدمی به
دیوانگی هم کشیده میشود. همه بر این سخن درست و منطقی اتّفاق نظر دارند.
شواهد این مطلب را از زندگی مردم آمریکا
به دست آوردهایم. چه اگر آزادی بلاشرط در امور جنسی کار غریزه را بهسامان
میرسانید، دیگر نباید در آن کشور اوضاع فجیعی که حاکی از روزگار محرومیت
انسانهاست، دوباره بهچشمبخورد.
تمایل جنسی و اسلام
اسلام میل جنسی را آنچنان ارج نهاده
که از شئون عبادی قلمدادش کرده است. از این رو پیامبر اسلام بسیار راجع
به آنتأکید میکرد و حتی فرمود: «با
ازدواج نیمی از دین خود را تکمیل کنید.»باز پیغمبر فرمود:«از دنیای شما دو
چیز را پسندیدهام، عطر و زن، اما نماز به منزله نور چشم منست.»
سیاق این کلام نشان میدهد که زن از
نظر جنسی تا پای نماز بالا آمده و همچون عطر مشام جان را نوازش میدهد!
مسلمانان هنگام مقاربت جنسی نام خدا را
متذکر میشوند و معنای این کار آنست که عمل جنسی از نظر ایشان چنانپاک و
روحانی تلقی گردیده که شایسته بردن نام خدا به هنگام آنست.
نیروی جنسی به لحاظ مبداء، امری
بیولوژیکی است که بدون آن زندگی در زمین ادامه نخواهد یافت. اسلام نیز
برایتأمین مقاصد عالی زندگی بسیار کوشیده و به هرچه که در این باره مؤثر
باشد، ارج نهاده است.
اما مردم باید به هنگام عمل منظم
باشند. اگرچه از طرف اسلام به آنان حق داده شده که در وجود خود هرگونه
تمایل وانگیزهای را احساس بنماید، ولی در مقام اجرای آنها باید به اندازه
معقول اکتفا کند و توانایی کنترل خویشتن را در آنسوی مرز معقول، داشته
باشند.
این مطلب در فصل «نظریه اسلام» بطور
مشروح بیان شد و در آنجا گفتیم که منطق اسلام با سرکوبی انگیزههای فطریمخالفست،
ولی آنها را همینطور هم آزاد رها نکرده، بلکه بخاطر تأمین مصالح فردی و
اجتماعی حدودی را در اینزمینه مقرر داشته است.
غرایز در محیط اسلام بسوی هدفهای معقول
و اصیل خود سوق داده میشوند و بر مردم چیزی خارج از تواناییشانتحمیل نمیگردد.
اسلام برای افراد مباح شمرده است که به تمایل جنسی پاسخ بگویند، ولی نه
آنکه بر روی یکدیگربجهند! و ننگ و رسوایی ببار آورند. این خود یکی از وقایع
مسلم جهان انسانیت است که با قطع نظر از عقیده و ادیاناو را از سایر
حیوانات امتیاز و برتری میبخشد.
اسلام در افقی وسیع تمام انسانها را
یکجا منظور کرده و گذشته و آینده را همراه با زمان حالشان درنظر آورده است.بنابراین،
فرد حق ندارد که برخلاف مصالح خود یا نسلهای آتیه عملی انجام دهد. اسلام
هدفهای عالیتری را برایانسان پیشبینی کرده و بههیچوجه او را در محیط
محدود مادیت زندانی نمیکند.
گذشته از عقیده و میان، علم نیز ثابت
کرده است که زندگی منحصراً فعالیتهای بیولوژیکی نیست و اینگونه امور بهتنهایی
نمیتوانند کامروایی بشر را تضمین کنند. جمال که امری زاید بر ضروریات
زندگیست ابواب دیگر به روی ماگشوده و راه تکامل را تا بینهایت برایمان
بازکرده است.
اسلام حاضر نیست که مردم کارهای
یکنواختی انجام دهند و همواره از غریزه تبعیت کنند. بشر همچنانکه با نیرو
وهوش و ثروت موجبات برتری خود را فراهم میآورد، باید در قلمرو احساسات
روانی نیز بکوشد تا به جایگاه ممتازیبرسد. بشر در محدودیت پرتگاه غریزه
هرگز قادر به تکامل نیست. اسلام به تمام جهات زندگی بشر در یک لحظهپاسخ
میگوید. هنگامی که انگیزه جنسی را اشباع میگرداند به تأمین نسل نیز
پرداخته، شهوت سرکش را هم به بندکنترل درمیکشد.
تمایل زن و مرد به هم از نظر اسلام
جریانی طبیعی شناخته شده و حتماً باید اینچنین باشد. در قرآن نیز این معنا
تصریحگردیده است که خداوند دل زن و مرد را به گونهای آفریده که نسبت
به هم ابراز تمایل و نزدیکی میکنند. خداوند در قرآن میفرماید:«از نشانههای
خدا یکی اینست که جفت شما را از جنس خودتان آفریده تا با او انس بگیرید، و
میان شما دوستی ومهربانی قرارداده…» (روم:۲۱).
وسیله یا هدف؟
از نظر اسلام، میل جنسی با آن همه
اهمیتش فقط باید بخاطر حفظ نوع و تولید نسل بکار رود. فعالیت جنسی
رأساًمنظور نبوده، بلکه خود هدفی مشخص در زندگی دارد.
قرآن میگوید:نساوکم حرث لکم (بقره:
223)«زنان شما کشتزار شمایند»
یعنی زن زمین مناسبی است که در آن
باید بذر افشاند و باید کاملاً مراقبش بود تا میوهای سالم به ما تحویل دهد.
اسلامعقیده خود را درباره امور جنسی با این بیان لطیف از نخستین روز اظهار
داشته و هرگز ارضای تمایلات شهوی راآخرین هدف برای بشر ندانسته که
خوشبختانه این نظریه با تمام حقایق علمی و تجربی سازگار آمده است.
برخی شاید چنین فکر کنند که بکار بردن میل
جنسی به هرگونه که صورت گیرد، تولید نسل را تأمین میکنند. بنابراین،دیگر
چه لزومی دارد که انسان درباره آن توجّه و دقّت بسیار مبذول دارد؟
در
جواب گوییم: خیر، مطلب اینگونه نیست. زیرا اگر انسان باور کند که غریزه
خودش منظور نبوده بلکه هدف عالیتریدر پیش دارد، خود طغیان شهوت را میکاهد
از آن به حد معتدلی قانع میشود. مثلاً اگر کسی پنداشت که خوردنهدف نهایی
انسان است با تمام نیرو میکوشد تا هرچه بیشتر شکمی از عزا دربیاورد! بدیهی
است که شخص با چنینباوری، وضع موحشی بخود میگیرد و پس از خراب شدن جهاز
هضم، دیگر حتی از خوردن هم لذّتی نخواهد برد.ولی کسی که غذا را به خاطر
سلامت مزاج و ادامه زندگی صرف میکند، هرگز اسراف ندارد و حرکات موجبآبروریزی
از وی سر نمیزند. چنین شخصی هم لذّت غذا را فهمیده و هم سلامتی مزاج خود
را تأمین کرده است.
در امور جنسی نیز مطلب بدین قرار است.
یعنی کسی که در زندگی معتقد به شهوترانی شد، آنچنان افراط و گستاخی
وولخرجی از خود بروز میدهد که سرانجام کارش به کوفتگی اعصاب و زیان جسم
و جان خواهد رسید. ولی انسان کهتمایلات جنسی را وسیله برای تولید نسل
شناخته از اسراف خودداری میکند و با بکار بردن حد اعتدال، همیشه ازلذایذ
این غریزه برخوردار است.
پس
ما در این باره با دو بینش سر و کار داریم که هر یک از آن دو از نظر
اجتماعی نیز اوضاعی گوناگون پیامد خواهدشد. در اجتماعی که مردم شهوت را هدف
پنداشتهاند فقط در فکر این هستند که کام ببرند و عیاشی کنند. مقرراتاجتماعی
از نظر این افراد هیچگونه احترامی ندارد چه برای محدودیت آنان وضع شده و
نمیگذارد که افراطگریهایجنونآمیز شهوات باعث، اختلال وضع مردم و اجتماع
گردد. پس اگر اجتماعی امور جنسی را هدف بشناسد به پستیو انحطاط روی برده
و اگر از پس این لذایذ حیوانی هدفهای دیگری را هم درنظر بگیرد رستگاری
یافته و به انسانیترسیده است.
تمام انگیزههای طبیعی بشر هم عامل
انحطاط و هم عامل تکامل است، و این معنی درباره امور جنسی به شدیدترینوضعی
بروز کرده است. چه همانطور که در پیش گفتیم، نیروی جنسی پایگاه بسیار
استواری در روان اشغال کرده وتأثیرهای عمیقی در سایر احساسات آدمی دارد.
روی همین اصل است که اخلاق نیز بیشتر به این انگیزه وابستگی پیداکرده،
تا جایی که چون نام اخلاق را میشنویم فوری ذهن ما به سراغ امور جنسی،
کژیها و راستیهای انسان در مسایلمربوط به آن میرود.