تربیت، اخلاق و تزکیه

بر حذر داشتن از فتنه ها و حیله های ابلیس

بر حذر داشتن از فتنه ها و حیله های ابلیس

علامه ابن جوزی

بدان که هنگام خلقت در ترکیب انسان شهوت
قرار داده شد تا با آن جلب منافع کند و قوه غضب نهاده شد تا دفع زیان نماید؛ و
عقلش بخشیدند تا در آنچه جلب یا دفع می کند عدل را به کار گیرد؛ و شیطان را
آفریدند که انسان را در جلب نفع و دفع ضرر به افراط می کشاند. پس بر خردمند واجب
است تا از این دشمن که از روزگار آدم، عداوتش را با انسان آشکار کرده بر حذر باشد
آنچنانکه در قرآن آمده است:

﴿وَلا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ
إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ
وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ﴾ .

«و از گامهاى شیطان پیروى مکنید. حقّا که او
دشمن آشکار شماست. جز این نیست که شیطان شما را ببدى و فحشاء أمر میکند و شما را
وادار مینماید: چیزى را در باره خدا بگوئید که نمیدانید».‏

و نیز آمده است:

﴿الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ
وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ﴾ .

«شیطان، شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر
و تهیدستى مى‏دهد و به فحشا (و زشتیها) امر مى‏کند».

و نیز:

﴿وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ
ضَلالاً بَعِیداً﴾ .

«و شیطان مى‏خواهد که آنها را به گمراهى‏اى
دور و دراز افکند».

و ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ
یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَهَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ
وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاهِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ﴾
.

«شیطان مى‏خواهد به وسیله شراب و قمار، در
میان شما عداوت و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد. آیا (با
این همه زیان و فساد، و با این نهى اکید،) خوددارى خواهید کرد؟!».

و ﴿إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ
فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ
السَّعِیرِ﴾ .

«البتّه شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن
بدانید او فقط حزبش را به این دعوت مى‏کند که اهل آتش سوزان (جهنّم) باشند!».

و ﴿وَلا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ
الْغَرُورُ﴾  .

«و شیطان فریبکار شما را نسبت به خداوند فریب
ندهد».

و ﴿أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی
آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ﴾ .

«اى فرزندان آدم، آیا به شما حکم نکرده بودم
که شیطان را نپرستید. که او برایتان دشمن آشکار است».

و از این قبیل آیات در قرآن بسیار است.

و شایسته است بدانی که ابلیس کارش تلبیس
است: به شبه افتادن و دیگران را هم در اشتباه انداختن. نخستین بار آنجا که صریحاً
امر شد که به آدم سجده نماید، شروع کرد به ترجیح نهادن اصل خویش بر آدم و گفت:
﴿خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ﴾  «مرا از آتش آفریده ای و آدم را از گل» و بر
خداوندِ صاحب اختیار دانا اعتراض نمود که ﴿أَرَأَیْتَکَ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ
عَلَیَّ﴾  «از چه رو این را بر من کرامت
بخشیده ای». یعنی این امر از روی حکمت نبوده! آن گاه دعوی بزرگی و تکبر کرد که:
﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾  «من از او بهترم».
و از سجود امتناع ورزید و بدین گونه نفس خویش را که می خواست عزیز و بزرگ بدارد
خوار و بی مقدار گردانید و در معرض لعن و نفرین و عذاب قرار داد.

پس هر کس را در نفس، وسوسه امری رخ نماید
باید نهایت احتیاط مرعی دارد و خطاب به شیطان که انسان را به بدی فرا می خواند،
بگوید: تو که با آراستن شهوات در نظر من خود را نیکخواه من می نمایی چگونه نیکخواه
من خواهی بود که بر خود نتوانستی خیر رسانید پس اگر شیطان با تحریک هوی و هوس، نفس
را به یاری بخواند باید عقل را به خانه اندیشه احضار کرد و با لشکر عزم سپاه نفس
را منهزم ساخت. از پیغمبر (صلى الله علیه وسلم) روایت است که فرمود:

«یا أیها الناس! إن الله تعالى أمرنی أن
أعلمکم ما جهلتم مما علمنی فی یومی هذا، إن کل مال نحلته عبدی فهو له حلال، وإنی
خلقت عبادی حنفاء کلهم فأتتهم الشیاطین فاجتالتهم عن دینهم وأمرتهم أن لا یشرکوا بی
ما لم أنزل به سلطاناً، وإن الله تعالى نظر إلى أهل الأرض فمقتهم عربهم وعجمهم إلا
بقایا من أهل الکتاب».

«ای مردم، خدای تعالی مرا امر کرد که به شما
بیاموزانم آنچه را نمی دانید از آنچه امروز به من آموخته است:‌ هر مالی که به بنده
ام بخشیده ام بر او حلال است، و من همه‌ بندگانم را پاکدین آفریدم اما شیطان بر
ایشان تاخته از دین به درشان برد حال آنکه امر کرده بودم چیزی را که برای آن دلیلی
فرو نفرستاده ام شریک من قرار ندهند. و خدای تعالی نظر بر مردم روی زمین کرد و از
عرب و عجمشان خشنودی نداشت جز عده ای از باز ماندگانِ اهل کتاب». (صحیح مسلم). این
حدیث را از طریق دیگر هم نقل کرده اند.

و نیز از پیغمبر (صلى الله علیه وسلم) روایت
است که: «ابلیس تخت خود را بر آب می نهد، سپس لشکریان خود را به فتنه گری می فرستد
و هر کدام فتنه انگیز تر است منزلتش به ابلیس نزدیکتر است. یکیشان می آید و می
گوید: چنین و چنان کردم. ابلیس می گوید: کاری نکرده ای! دیگری می آید و می گوید:
میان زن و شوهر جدایی انداختن. ابلیس او را به خود نزدیک می سازد- یا در بر می
گیرد- و تحسین می نماید». (صحیح مسلم)

و نیز جابر روایت می کند که: ابلیس از اینکه
نمازگزاران او را بپرستند مأیوس است اما به تحریک خصومت و کینه میان مردمان امید
بسته است». (صحیح بخاری).

واز انس بن مالک روایت است که «شیطان پوزه
اش را بر قلب بنی آدم گذارده است. هر وقت یاد خدا در آن باشد به آن کاری ندارد و
اگر دلی خدا را فراموش کرده باشد شیطان می بلعدش».

از ابن مسعود روایت است که «شیطان میان اهل
مجلس ذکر (خدا) برای فتنه گری رفت اما نتوانست میان ایشان جدایی افکند. پس به
مجلسی رسید که سخن از دنیویات بود میان آنان به تحریک و تفتین پرداخت به طوری که
به کشتن یکدیگر دست گشادند، تا آنکه اهل ذکر (خدا) برخاسته میان آنان واسطه و حایل
شدند تا پراکنده گردیدند».

و از قتاده روایت است که:‌ «ابلیس را گماشته
ای است از شیاطین به نام «قبقب»، که چهل سال وی را استراحت می دهد وتقویت می نماید
تا نوجوانی وارد اسلام شود، پس ابلیس به قبقب میگوید: ‌به سراغ او برو، و به فتنه
بیفکنش، که تو را برای این کار پرودانده ام».

ثابت بنانی روایت کرده که: «‌یحیی بن زکریا
علیهما السلام ابلیس را دید چیزهای گوناگون بر خود آویخته، پرسید اینها چیست؟
ابلیس گفت: اینها شهوات است که آدمیزادگان را بدان وسیله صید می کنم. یحیی (علیه
السلام) پرسید: برای صید من چه وسیله ای دارد؟ ابلیس گفت: تو هر گاه سیر شوی سنگین
می شوی و از نماز و ذکر باز می مانی. یحیی (علیه السلام) پرسید: دیگر چه؟ ابلیس
گفت: ‌به خدا علیه تو دیگر هیچ ندارم. یحیی (علیه السلام) گفت: ‌بین خود و خدای
عهد می کنم که دیگر شکم خویش را از خوراک پر نسازم. ابلیس گفت: ‌من هم عهد می کنم
که دیگر هیچ خدا پرستی را نصیحت نکنم!»

و حارث بن قیس گفته است:‌ «شیطان هر گاه
سراغ تو بیاید و بگوید: نمازت ریایی است، تو آن نماز را درازتر گردان».

و نیز روایت است که «در بنی اسرائیل عابدی
بود، شیطان دختری را دچار خناق ]و جنون[‌ کرد و در دل خویشاوندان و اولیای دختر
چنین القاء نمود که دوای درد دختر نزد آن عابد است، دختر را نزد عابد بردند از
پذیرایی وی امتناع نمود آن قدر اصرار کردند تا قبول کرد دختر نزد او بماند. شیطان
سپس به اغوای عابد مشغول شد و آن قدر تحریکش نمود تا دختر را آبستن کرد، آن گاه
وسوسه اش نمود که خانوداه دختر به سراغش می آیند و تو رسوا می شوی پس دختر را بکش!
و اگر پرسیدند دختر چه شده است بگو مُرد. عابد آن دختر را کشت و دفن کرد، آن گاه
شیطان نزد خانواده آن دختر رفت و وسوسه شان کرد که عابد دختر را آبستن کرده و کشته
و دفن نموده. پس ایشان نزد عابد آمدند و سراغ دختر خود را گرفتند گفت مرده؛ جنازه
دختر را (با راهنمایی شیطان) بیرون آورند و عابد را دستگیر کردند. شیطان نزد عابد
رفت و گفت: این همه کارها را من کرده ام و تو را در این مهلکه انداخته ام، حال
دوبار بر من سجده کن تا نجات یابی. عابد دوبار بر شیطان سجده نمود (و نجات هم
نیافت). و این است مصداق آیه قرآنی: ﴿کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ
لِلْإِنْسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی
أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ﴾ . «کار آنها همچون شیطان است که به انسان
گفت: کافر شو!» امّا هنگامى که کافر شد گفت: من از تو بیزارم، من از خداوندى که
پروردگار عالمیان است می ترسم!». این داستان را به صورت مفصلتری هم آورده اند.

و نیز از وهب بن منبه نقل است که به روزگار
مسیح راهبی در صومعه ای به عبادت مشغول بود، شیطان از هر راه که برای فریب او وارد
شد موفق نگردید، تا آنکه خود را به شکل مسیح درآودرد و پای دیوار صومعه راهب آمد و
او راصدا زد که بیا با تو سخنی دارم. راهب گفت:‌ به دنبال کار خود برو که عمر
گذران قابل برگشت نیست. شیطان گفت: ‌بیا که من مسیحم. راهب گفت:‌ اگر هم مسیح باشی
مرا با تو کاری نیست که ما را به عبادت امر کرده ای و به قیامت وعده داده ای،
اکنون به دنبال کار خود رو. شیطان لعین آن راهب را به حال خود گذاشت و رفت.

نیز روایت است که نوح (علیه السلام) چون
سوار کشتی شد پیرمردی ناشناس آنجا دید پرسید: ‌برای چه اینجا آمده ای؟ گفت: ‌آمده
ام تا دل اصحاب تو با من باشد و تنهایشان با تو! نوح (علیه السلام) گفت:‌ از کشتی
بیرون برو ای دشمن خدا. شیطان گفت:‌ من پنج روش برای به هلاک انداختن مردمان دارم
که سه تای آن را برای تو می گویم و دو تایش را نمی گویم. از خدا به نوح (علیه
السلام) وحی آمد که آن سه تا به دردت نمی خورد، از او بخواه که این دو تا را
بگوید؛ وشیطان گفت: برای به هلاک افکندن مردم دو شیوه من که در خور ندارد عبارت
است از حسد و حرص؛ خود من به سبب حسد ملعون و رانده شدم و آدم را به سبب حرص از
بهشت بیرون آوردم.

آورده اند که شیطان موسی (علیه السلام) را
دید و از او خواست که نزد خدا شفاعت نماید که خدا توبه شیطان را بپذیرد. موسی
(علیه السلام) نزد خدا شفاعت کرد و شفاعتش پذیرفته شد، پس به شیطان گفت:‌ برو قبر
آدم را سجده کن تا توبه ات مقبول افتد. شیطان را غرور و تکبر فرو گرفت و به خشم
گفت:‌ زنده اش را سجده نکردم مرده اش را سجده کنم! آن گاه شیطان به موسی (علیه
السلام) گفت: تو حقّی به گردن من پیدا کردی، پس نصیحت می کنم که در سه جا مواظب
(وسوسه) من باش تا هلاکت نکنم یکی آنجا که خشمگین می شوی، دیگر آنجا که به میدان
جنگ می روی (که مبادا تو را به فرار برانگیزم)، سوّم آنجا که با زن نامحرمی همنشین
می شوی.

فضیل عیاض از یکی از مشایخ نقل می کند که
گفت:‌ «موسی (علیه السلام) در حال مناجات بود شیطان به سراغ وی رفت. فرشته از
شیطان پرسید: وای بر تو از موسی (علیه السلام) که در حال مناجات است چه توقع و
انتظار داری؟ گفت: ‌همان که از پدرش آدم داشتم، وی را فریفتم و از بهشت به در
آوردم».

از عبدالرحمن بن زیاد نقل است که شیطان با
جامه رنگین نزد موسی (علیه السلام) آمد و سلام داد. موسی (علیه السلام) پرسید: ‌تو
کیستی؟ گفت: ابلیس! موسی (علیه السلام) پرسید: ‌این جامه‌رنگارنگ جیست؟ گفت:‌با
این دل آدمیان را می ربایم. موسی (علیه السلام) گفت:‌ کدام عمل انسان است که باعث
می شود تو بر او چیره شوی؟ شیطان گفت:‌ وقتی دچار خودپسندی شود و گناهان خویش را
فراموش کند و عبادات خود را زیاد پندارد.

سپس شیطان گفت:‌ تو را از سه چیز بر حذر می
دارم: با زن نامحرم خلوت مکن، از شکستن عهدی که با خدا کرده ای بپرهیز، صدقه و
زکاتی که واجب شده فوراً بپرداز و از نگهداشتن آن خودداری کن.

آورده اند که شیطان به زن گفت:‌ تو نصف لشکر
منی، و راز  دار منی و گماشته ای هستی که
دنبال کارهایم می فرستم؛ و آن تیر من هستی که به خطا نمی رود.

شیطان بر راهبی ظاهر شد، راهب پرسید: کدام
یک از اخلاق آدمیان است که تو را بر ایشان چیره تر می کند و آدمیان را در مقابل تو
ناتوانتر می سازد؟ گفت: ‌تندخویی؛ شخص وقتی تندخوی باشد ما او را زیر و رو می کنیم
همچنانکه کودکان به گوی بازی می کنند.

وقتی پیغمبر (صلى الله علیه وسلم) مبعوث شد،
شیطان هر روز شیطانکهایش را به سراغ اصحاب آن حضرت می فرستاد، و آنها دست خالی بر
می گشتند و می گفتند:‌ تا به حال آدمهای این چنین (مقاوم در برابر وسوسه) ندیده
ایم. شیطان گفت: بگذارید گشایشی دنیوی حاصل کنند آن گاه ما می توانیم مرادمان را
از ایشان برآوریم.

از ابوموسی (اشعری) نقل است که شیطان هر روز
لشکریانش را راهی می کند و می گوید: ‌هر کدامتان مسلمانی را گمراه کردید تاج بر
سرش می نهم! یکیشان می گوید: فلانی را آن قدر وسوسه می کنم که زنش را طلاق دهد.
شیطان می گوید: زود است که ازدواج کند، دیگری می گوید: فلانی را آن قدر وسوسه می
کنم که عاق شود، شیطان می گوید: زود است که به پدر و مادر خوبی کند و دلخوششان
سازد. سومی می گوید: ‌فلانی را آن قدر وسوسه می کنم که شراب بخورد، شیطان می گوید:‌تو
تاج را بردی. پنجمی می گوید: ‌فلانی را آن قدر وسوسه می کنم که آدم بکشد، شیطان
دوبار می گوید:‌ تو تاج را بردی.

آورده اند که کسی درختی را دید عده ای می
پرستند، به خاطر خدا خشمگین شد و رفت که درخت را برید. شیطان به صورت انسانی مجسم
شد و از او پرسید: چه می خواهی کنی؟ گفت: می خواهم این درخت را که معبود واقع شده
قطع کنم. شیطان گفت: ‌تو را که درخت نمی پرستی از آن چه زیان؟ گفت:‌ باید ببرمش و
حتماً می برم! شیطان گفت: بیا این را نبر و هر روز صبح دو دینار کنار بالشت خواهی
یافت. آن مرد گفت:‌ از کجا معلوم؟ شیطان گفت:‌ من ضامن! آن مرد پذیرفت و به خانه
رفت، و روز اول دو دینار کنار بالش خود یافت اما روز دوم از دو دینار خبری نبود؛،
خشمگین شد و رفت که درخت را ببرد، شیطان آنجا بود، پرسید: آمده ای چه کار کنی؟
گفت:‌ می خواهم این درخت را ببرم که در مقابل خدا معبود واقع شده! شیطان گفت:‌
دروغ می گویی این کار از تو ساخته نیست. مرد رفت که درخت را ببرد شیطان او را بر
زمین زد و گلویش را گرفت و سخت فشرد، آن گاه گفت: مرا می شناسی، من شیطانم، روز
اول که لِلّه آمده بودی مرا بر تو راهی و دستی نبود (و می توانستی این درخت را
ببری) اما با دو دینار فریفتمت، اما امروز غضبت برای خدا نیست برای دو دینار است،
لذا من بر تو چیره شدم!

و نیز آورده اند که شیطان پنج فرزند دارد که
هر کدام موکل قسمتی از کارهای اوست: «‌بثر» مصیبت دیدگان را به گریبان دریدن و وای
وای کشیدن به شیوه جاهلیت وا می دارد، «اعور» مأمور تحریک و تهییج به زناکاری است،
«مسوط» دروغساز است که دروغی را به کسی می گوید و او را وا می دارد که نقل کند و
بگوید:‌ از کسی شنیده ام که اسمش را نمی دانم اما به قیافه می شناسمش «داسم»
شیطانکی است که چون مردی از کوچه به خانه باز می گردد عیب و ایرادی در کار خانواده
بدو می نمایاند و مرد را خشمگین می سازد (و جنگ و ستیز خانوادگی بر پا می کند)، و
بالآخره «زکنبور» شیطان زاده است که پرچم خود را در بازار کوبیده!

گفته اند:‌ خدا بندگان را به هر کاری فرا
خوانده شیطان از جنبه افراط یا تفریط همان وارد می شود و برایش فرق نمی کند که به
وسیله‌ کدام یک آدم را منحرف سازد: زیاده روی یا قصور و تقصیر.

 

و آورده اند که چون روح مؤمنی به آسمان فرا
برده شود، ملائکه از اینکه وی از شر شیطان به سلامت جسته است در عجب مانند.

—————————————————

منبع : تـلبیـس   ابـلیـس

مؤلف:علامه ابوالفرج ابن جوزی

ترجمه: علیرضا ذکاوتی قراگزلو

انتشارات: مرکز نشر دانشگاهی تهران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا