شعر و داستان

خداوند خودش دستش را بر قلبم نهاد !

خداوند خودش دستش را بر قلبم نهاد

 محمد سید  
(
Mohammad  Saeed)

مقدمه: آنچه در ذیل خواهد آمد مصاحبه خانم
مظفر حلیم  می باشد با « محمد سید   »، برادر نو مسلمان آمریکایی که از نحوه ی
مسلمان شدن خود برایمان می گوید ، امیدوارم مورد پسندتان واقع  شود.   

 

یکی از دوستانم شماره تلفن محمد سید را به
من داد. با او تلفنی صحبت کردم . از او خواستم که « سفر به اسلام» اش را برایم
بفرستد. فردی خوش برخورد و شاد به نظرم آمد. با زنش هم صحبت کردم. محمد سید چهل
وشش سال سن دارد و بازنشسته ارتش است. پدرش امریکایی و مادرش مکزیکی است ومتولد «پاسو
تکزاس»  می باشد. امیدوارم خداوند زندگی
شاد و کامیاب به وی  عطا کناد. واین هم
خلاصه ای از آن مصاحبه زیبا و به یاد ماندنی.

 

زیر سؤال بردن کلیسا

وقتی که نوجوان بودم « سفر به اسلام» من
آغاز شد یا بهتر است بگویم که آن زمان حداقل زمانی است که می توانیم به آن اشاره
کنم، به عنوان یک کاتولیک مذهب به من می گفتند که چکار بکنم و چه کاری نکنم . وقتی
به سن جوانی رسیدم در مورد کلیسا،

وقتی که نو جوان بودم «سفر به اسلام » من
آغاز شد یا بهتر بگویم  که آن زمان حد اقل
زمانی است که می توانم به آن اشاره کنم ،به عنوان یک کاتولیک مذهب به من می گفتند
که چه کار بکنم و چه کاری نکنم . وقتی به سن جوانی رسیدم در مورد کلیسا ،تعلیمات
کلیسا و عقیده « تثلیث » و خداوند سوالاتی پرسیدم . در سال ۱۹۶۸ میلادی (۲۷ سال پیش
) وقتی که در ارتش خدمت می کردم به یک « بی دین » تبدیل شدم . دلیلش نیز خیلی آ
سان است . دلیلش هم جنگ بود ،وقتی از یک کشیش در مورد قتل و کشتار دست جمعی روستاییان
و مردم سوال می پرسیدید در جواب می گفت :این یک «راز » است و به خدا ایمان داشته
باش . بله،درست است .خدایی وجود نداشت . اگر وجود داشت چرا چنین چیزی مثل جنگ ویتنام  و جنگهای دیگر اتفاق می افتد و او  به این کار رضایت می دهد .

به دنبال چیزی

فکر می کنم بعد از آن خیلی خوشحال بودم . دقیقاً
به خاطر نمی آورم (چرا و کی )ازدواج کردم 
و صاحب دو بچه شدم همیشه عمیقاً به فکر «چیزی»  بو دم و نمی دانستم  آن «چیز »چه بود . اعتیاد به مواد باعث می شد
که از حقیقت دور شوم . در سال ۱۹۷۲ به مراکش اعزام شدم و این بار به عنوان یک دریا
نورد در کنسولگری شهر «طنچه »  مشغول شدم و
در این زمان بود که با دین اسلام  آشنا شدم
. البته نه با اسلامی که رسانه های گروهی ، کتابها ،فیلمها  و یادداشتها 
معرفی می کردند ؛بلکه خود مسلمان ها را دیدم با فردی آشنا شدم که در روز
پنج بار نماز می خواند . فردی بسیار صبور بود و دیگران را بسیار دوست می داشت  (با خود فکر می کردم و می گفتم ) اگر این مرد
،که صاحب خانه ما هم بود ، مسلمان  است و
جزو اسلام می باشد ،پس احتمالاًچیزی جالب در این دین هست . نوزده سال گذشت .گاهگاهی
در مورد اسلام چیز هایی می خواندم .البته مطالعه من بستگی به این داشت که چقدر به
منابع دسترسی دارم .سفری بسیار سخت و طولانی برای من بود . این دین با آنچه که من
با آن بزرگ شده بودم و آنچه که در مدارس غربی 
می آموختم فرق داشت –فرق بین اخلاقیات 
و هنجار های مورد پسند ،تفاوت بین نماز خواندن و تفاوت به اعتقاد کامل  به یگانگی خداوند در مقابل اعتقاد به تثلیث .

در طول آن نوزده سال به حدود ۱۰۰ کشور
مسافرت کردم از جمله به کشورهای خاورمیانه نیز سر زدم ،بابت این کار از دولت آمریکا
بسیار سپاسگزارم . اغلب اطلاعات و برخورد من با اسلام در کشور های اسلامی بود . همچنین
در سال ۱۹۸۹ به درجه لیسانس نائل شدم .

شهادتین

در ژانویه ۱۹۹۲ پروردگار دست خویش را بر
قلبم نهاد و مرا به سوی زندگی روح بخش و زیبایی ،با سرعت فراوان سوق داد در  بیست و پنجم ماه ژانویه سال ۱۹۹۲ (دوم شعبان ۱۴۱۲
هجری قمری ) در مرکز اسلامی « لاورنس کنزاس »  
رسماً شهادتین را به زبان آوردم  و
مسلمان شدم در آن هنگام همسرم ،دو تا از برادران مسلمان و جناب آقای حامد غزالی (معاون
مرکز اسلامی )حضور داشتند . خانواده و دوستانم حقیقتاً نمی دانستند که در مقابل چنین
تصمیمی چه انتظاری داشته باشند .«کلیف  مکگی
»   نزدیکترین و صمیمی ترین دوستم از تصمیم
من بسیار خرسند بود و مرا نیز حمایت می کرد . همسرم از اینکار خشنود نبود زیرا که
او فردی مذهبی نبود . در دسامبر سال ۱۹۹۲ به یک شیوه اسلامی ازدواج کردیم .الحمد
لله در رمضان سال ۱۹۹۳ همسرم نیز شهادتین را بر زبان آورد و به اسلام گروید .

 

چگونه زندگی ام متحول شد

دانش و آگاهی ،حقیقت و درستی ،صلح و آرامش
،عشق ، برادری ، دوستی با خانواده ، همبستگی بین مسلمانان دیگر ، نزدیکی به خداوند
، اینها و صدهاخصوصیت دیگر باعث شد که زندگی من با مسلمان شدنم دگرگون شود .مسلمان
شدن یک راه و یک دگرگونی  «یک شبه » نیست .زمان
زیادی لازم است که این تحول  در فرد ایجاد
شود و فقط زمانی اتفاق می افتد که خداوند دست خویش را بر قلب فرد بنهد  (او اراده کند و شخص را هدایت نماید ). از
انسان انتظار نمی رود که در این راه کورکورانه قدم نهد و یک شبه هدایت شود . مدت ۱۹
سال طول کشید تا من مسلمان شدم . با پذیرش حقیقت ،زندگی انسان به سوی بهتر شدن
متحول می گردد . اسلام به زندگی انسان آرامش می بخشد . با تسلیم به اراده خداوند
ما مردمی بهتر خواهیم بود . از زمانی که به اسلام روی آورده ام اتفاقات جالبی برای
من افتاده است و چیز های خوبی برای من پیش آمده است .با یک خانم دوست داشتنی که
خودش نیز به اسلام روی آورد ، ازدواج کردم . زندگی ام چنان متحول شده است که خودم
هم باور نمی کنم سرگذشت من در خیلی از «مجلات و کتابهای معروف »  به چاپ رسیده است .هیچ وقت نه من و نه همسرم در
زندگی چنین خوشبخت نبوده ایم .خداوند را بسیار سپاس می گویم .

 —————————————————

منبع: اینک خورشید از غرب طلوع می کند

نویسنده: مظفر حلیم با همکاری بتی بامن

مترجم: عبدالعزیز ویسی

نشر: احسان-۸۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا