نقش بانوان در دوران بیداری اسلامی
نقش بانوان در دوران بیداری اسلامی
به دنبال بلند شدن امواج پر سر و صدای اجتماعی که زنان را به بیبند و باری و بیحجابی دعوت میکرد؛ ناگزیر، باید غیرت مردان و زنان مسلمان به جوش میآمد، و متوجه این خطر بزرگ و خانمانسوز میشدند. زنان و مردان مسلمان به پا خاستند تا کلمۀ حق را آشکار سازند و حیلهها و نیرنگهایی را که روزنامهها و مجلات مزدور را آکنده ساخته بود، رسوا سازند و نیتها و اهدافی را که مزدوران و مفسدان در راستای خیانت به اصول و مبادی و اهداف امت اسلامی در سر میپروراندند، افشا کنند. به این ترتیب، جمعیتها و انجمنهای اسلامی اعلام وجود کردند تا با باطل نبرد کنند؛ و چه راست فرموده است خداوند متعال:
( أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَّابِیاً وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاء حِلْیَهٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ )رعد/۱۷
«این چنین خداوند حق و باطل را مثل میزنند، اما آن کف و خس و خاشاک روی آب، خشک میشود و به هوا میرود؛ و اما آنچه برای مردم سودمند و سودرسان است، به زمین فرو میرود و زیر زمین برجای میماند.»
(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ )انبیاء/۱۸
«بلکه حق را بر سر باطل آنچنان میکوبیم که آن را در هم بکوبد و بیدرنگ باطل آهنگ رفتن میکند!»
در کنار این جمعیتها و انجمنها، واحدهای مخصوص زنان نیز به منظور تشکیل نهاد خواهران مسلمان دعوتگر به سوی خدا تأسیس گردید، و به دنبال آن نویسندگان زن مسلمان ظهور کردند؛ و از این گذشته برخی انجمنهای مستقل بانوان مانند«جمعیت بانوان مسلمان» شکل گرفتند.
این انجمنها – با وجود تعداد اندکشان – توانستند در جامعۀ مصر تأثیرگذار باشند، و توانستند به ادعاها و لافزنیها و بسیاری از حملاتی که از گوشه و کنار بر زن مسلمان صورت میگرفت و او را متهم به عقبماندگی و ارتجاع میکرد، پاسخهای دندانشکن بدهند. همچنین توانستند عملاً روند آیندۀ غربزدگی را در مصر تهدید کنند. بعضی از بانوان مسلمان در کادرهای رهبری جمعیتها و انجمنهای اسلامی قرار گرفتند و مسئولیتهای اجرایی سطح بالا را برعهده داشتند. مانند: بانوی دانشمند زینب الغزالی، بانوی دانشمند حمیده قطب، بانوی دانشمند امینه قطب، بانوی دانشمند همسر استاد الهضیبی، بانوی دانشمند آمال العشماوی، بانوی دانشمند علیه الهضیبی، بانوی دانشمند خالده حسن الهضیبی.
زینب الغزالی و برپایی نهاد اسلامی بانوان:
بانوی اندیشمند زینب الغزالی، رهبری نهاد نوپای مسلمان را در مشرق زمین در دورانی که سختترین دوران تاریخ معاصر به شمار میآید، برعهده گرفت. دورانی که دشمنان از هر راه و بیراههای که میتوانستند، با همدستی دولتمردان حاکم بر مصر، بر اسلام یورش میآوردند؛ نظامیان در نهایت بیرحمی در قالب دولت قانونی مصر حکومت میکردند، و با دیکتاتوریهای ترسناک خویش دلها را میلرزانیدند و جانها را به لب میرسانیدند، با کوچکترین بهانه و سوءظنی افراد را دستگیر میکردند، از مسلمانان متعهد به سختی حساب میکشیدند و سخت به پای آنان میپیچیدند، رهبران نهضت اسلامی و اندیشمندان هوادار اسلام را به چوبههای دار میآویختند؛ درهای زندانها و بازداشتگاهها را به روی دینداران غیرتمند و دعوتگران و مبلغان اسلام گشوده بودند، دستگیرشدگان را آواره میکردند؛ کودکان را یتیم میکردند و شکمها را گرسنه نگه میداشتند؛ دست جلادان و شکنجهگران را برای انواع و اقسام شکنجه از راست و چپ و از هر طرف باز میگذاشتند؛ و جان و مال و ناموس مردم را در راه سرکوب کردن هر صدایی که منادی ایمان و قرآن به عنوان یک قانون اساسی برای زندگی بود، قربانی میکردند.
در آن فضای تنگ و تاریک خفقان، زینب الغزالی وارد معرکه شد تا با همراهی رزمندگان اسلام در برابر گردانهای زورمند و ستمگر و پر شوکت فراعنۀ مصر دست و پنجه نرم کند.
زینب الغزالی دربارۀ ارتباط خود با جماعت اخوان المسلمین پس از تأسیس جمعیت بانوان مسلمان چنین حکایت میکند و میگوید:
نخستین دیدار من با شهید حسن البنا به دنبال کنفرانسی اتفاق افتاد که من در کانون مرکزی جماعت اخوان المسلمین – که آنروزها در عتبه (واقع در ناحیۀ مرکزی قاهره) بود- برای خواهران مسلمان داشتم. امام حسن البنا پیشوای اخوان المسلمین در آن اَوان در صدد تشکیل واحد خواهران مسلمان برای جماعت اخوان المسلمین بود. پس از یک مقدمه چینی دربارۀ ضرورت وحدت گروههای مسلمان و اتحاد کلمه و اتفاق نظر آنان، از من برای پذیرفتن مدیریت واحد خواهران مسلمان دعوت کرد، و این بدان معنا بود که جمعیت بانوان مسلمان – که من خود آن را تأسیس کرده بودم و از بابت تأسیس آن بسیار مفتخرم – با جماعت اخوان المسلمین ادغام و ترکیب شود و از آن پس زیر مجموعۀ تشکیلات اخوان المسلمین به حساب بیاید.
من این پیشنهاد را به طور علنی با جمعیت بانوان مسلمان مطرح نمودم و آنان این پیشنهاد را رد کردند و نپذیرفتند، هر چند از ایجاد روابط همکاری مستمر و تعاون استوار میان دو گروه استقبال کردند. آنگاه، در سال ۱۹۴۸ م حوادث و وقایعی به سرعت و پیاپی روی داد، و حکم انحلال جماعت اخوان المسلمین و مصادرۀ اموال آنان و بسته شدن شعبههای آن و افکندن هزاران تن از افراد آن به بازداشتگاهها و زندانها صادر شد. واحد خواهران مسلمان در راستای نهضت اخوان المسلمین فعالیتهای قابل ستایش کردند. یکی از آنان بانو تحیه الجبیلی – همسر برادر من و دختر عموی من – بود. و من بسیاری از جزئیات اخبار اخوان المسلمین را از طریق او دریافت میکردم. آن زمان، برای نخستین بار در درون خودم شدیداً احساس اشتیاق کردم که به بازنگری در آراء و نظریات استاد البنا و اصرار و پافشاری او بر ادغام قطعی جمعیت بانوان مسلمان یا واحد خواهران جماعت اخوان المسلمین بپردازم.
زینب الغزالی در ادامه میگوید: آنگاه، به دنبال این تجدیدنظر، با امام حسن البنا( الاستاذ المرشد) ارتباط برقرار کردم و برای او یادداشت کوتاهی فرستادم که در آن چنین نوشته بودم:
«سرور من، امام حسن البنا
زینب الغزالی این نوشته را در حالی به شما تقدیم میدارد که خویشتن را از همه به جز بندگی خدا و وقف نمودن خویش در راه خدمت به دعوت الی الله پیراسته است و شما امروز تنها انسانی هستید که میتوانید این کنیز را به هر بهایی که موردنظر شما باشد، برای خدمتگزاری دعوت الی الله خریداری کنید».
«در انتظار دستورات و تعلیمات شما، سرور و پیشوای من….»
پس از آن با استاد البنا ملاقات کردم و خطاب به ایشان گفتم: خداوندا، من با تو در راستای کوشش برای برپایی حکومت اسلامی بیعت میکنم و ارزانترین چیزی که در این راه تقدیم میکنم خون من، و جمعیت بانوان مسلمان است؛ با آن شهرت و آوازهای که دارد. استاد گفت: من بیعت شما را پذیرفتم، اما جمعیت بانوان مسلمان، فعلاً به همان شکلی که بوده است باقی میمانَد. پس از اندک زمانی، امام البنا(رحمه الله) ترور شد و اخوان المسلمین در زندانها باقی ماندند، تا بار دیگر جماعت اخوان المسلمین تشکیل شد و حوادث و اتفاقات یکی پس از دیگری روی داد؛ و بالاخره وقایع سال ۱۹۵۴م پیش آمد که به دنبال آن بار دیگر تمامی اعضای جماعت اخوان المسلمین بازداشت و محاکمه شدند، و حکم اعدام رهبران اندیشمند آنان و سران و رهبران فعالیتهای اسلامی در سراسر جهان صادر شد.
از جمله: شهید مستشار عبدالقادر عوده، و دانشمند گرانمایه و وارستۀ ازهری شیخ محمد فرغلی، و برادران گرانقدرش. حتی حکم اعدام مجاهد بزرگ امام حسن الهضیبی را نیز صادر کردند که البته این حکم اعدام اجرا نشد؛ زیرا وی به طور ناگهانی دچار حملۀ قلبی شدیدی شد و بر اثر آن وی را به منزل منتقل کردند و پزشکان چنین تشخیص دادند که وی ساعاتی بیش زنده نخواهد بود. در این هنگام عبدالناصر روی صحنه آمد و عفونامهای برای او صادر کرد؛ به خیال آنکه خبر مرگ او را صبح روز بعد در روزنامهها خواهد خواند. اما خداوند کید و نیرنگ او را بیاثر گردانید و امام الهضیبی زنده ماند.
زینب الغزالی و بسیاری از خواهران مسلمان برای سرپرستی از خانوادههای زندانیان و بازداشتشدگانی که بیسرپرست رها شده بود و حکومت آنان را محاصره کرده بود تا احدی به آنان کمک و یاری نرساند تا از شدت گرسنگی به انحراف کشیده شوند؛ داوطلبانه برای کمک کردن به آنان به پا خاستند.
نقشۀ پست و زبونانۀ رژیم:
جمال عبدالناصر درصدد برآمد که در اوایل فوریۀ سال۱۹۶۴م با یک حادثۀ تصادف عمدی زینب را ترور کند. تروریستها فرار کردند؛ و زینب الغزالی را با وضعیت خطرناکی به بیمارستان بردند؛ اما خداوند او را از این حادثه به سلامت رهانید. آنگاه، برای او پاپوشهای متعددی درست کردند، و در سال ۱۹۶۵م او را دستگیر نمودند و او را بسیار شکنجه دادند تا به حرف بیاید و اعتراف کند؛ و به مقصد و مقصود آنان در راستای نابودی نهضت اسلامی گردن نهد و دعوت و تبلیغ اسلام را وانهد؛ اما او امتناع کرد. آزار و شکنجههایی بر او اعمال کردند که حتی کوهها تاب و توان تحمل آن شکنجهها را نداشتند. اما او مانند دیگر دوستان و یارانش که به سوی اسلام دعوت میکردند، اخلاص به خرج داد و هر قدر که بر شکنجهها افزوده میشد بردباری و اخلاص او نیز افزون میشد، در حالی که پیاپی میگفت:
(قُل لَن یُصیبَنا اِلّا مَا کَتَبَ الله لَنا)
«بگو: جز آنچه خداوند برای ما نوشته است هرگز به ما نخواهد رسید!»
زینب الغزالی در ارتباط با اتفاقاتی که برای او و دیگر بانوان مجاهد مسلمان در آن دوران روی داده است، در دفترچه خاطراتش تحت عنوان «روزهای زندگی من» چیزها نوشته است که نه عقل هیچ انسانی آنها را باور میکند و نه امکان دارد به ذهن هیچ شیطانی خطور کند.
آنگاه او را به حبس ابد با اعمال شاقه، و حمیده قطب را به ده سال زندان محکوم کردند و به همین ترتیب. البته میزان محکومیت این بانوان با یکدیگر متفاوت بود. این نخستین رفتار جنایتکارانه بر علیه زن در طول تاریخ مصر میباشد. آزارها و شکنجههایی که پیش از آن از ناحیۀ هیچ استعمارگر و غاصبی حتی در دوران اشغال نظامی و فراگیری ظلم و ستم در مصر اعمال نشده بود.
بانو زینب الغزالی بالاخره از زندان بیرون آمد و تا به امروز تا آنجا که توانسته است در این راه به جهاد و مبارزه پرداخته و تاریخ نام او را به عنوان سرسختترین بانویی که در عصر حاضر عهدهدار دعوت و تبلیغ و درگیر با فعالیتهای سیاسی بوده است، ثبت کرده است.
خاندان قطب
خاندان قطب نیز در این جهاد طاقتفرسا سهیم بودند. دربارۀ حمیده قطب پیش از این گفتیم که با همرزمانش به زندان افتاد، و شکنجه های سخت دید و بالاخره ده سال زندانی برای او بریدند.
همچنین، امینه قطب شاعرۀ ادیب، به این صحنههای محنتبار گام نهاد و رنجهای بسیاری را در این راه متحمل شد و نمونهای چشمگیر از ثبات قدم و فداکاری و وفاداری را ارائه کرد. علاوه بر این، چنان اراده نمود که در همدردی و فداکاری و پشتیبانی از مردان با ایمان که در مصیبتها و رنجهای بلند مدت به سر میبردند، ضرب المثل شود. از این رو، در زندان با آنان ارتباط برقرار کرد، و با استاد کمال السنانیری که عبدالناصر او را به زندان افکنده بود، و او را به حبس ابد ـ یعنی ۲۵سال زندان ـ محکوم کرده بود، ازدواج نمود.
امینه قطب در این باره میگوید: پیوند همسری من با مجاهد بزرگ کمال السنانیری در حالی برقرار شد که او همچنان در زندان سرکردۀ مبارزات بیامان برعلیه حکومت استبدادی و طاغوتی مصر بود؛ حکومتی که خود تصمیم گرفته بود یا پشتیبانانش به او مأموریت داده بودند تا مبلغان اسلام را خواه از طریق به قتل رسانیدن آنان، و خواه با نابود کردن آنان با زندانهای مادام العمر ریشهکن سازد.
به هرحال، عروس در انتظار داماد زندانی نشست تا او از زندان بیرون آمد و عروس به خانۀ بخت رفت. اما طاغوتیان به این عروس و داماد مهلت ندادند و برای بار دوم همسر وی را دستگیر کردند و به زندان افکندند و زیرشکنجه قرار دادند تا مگر در برابر طاغوتیان تن به خواری و ذلت بدهد؛ اما؛ آن مجاهد بزرگ ابا کرد و نپذیرفت. و سرانجام بدون آنکه چیزهایی را که جلادان و شکنجهگران از او میخواستند به آنان بدهد، زیر شکنجه به شهادت رسید.
این بانوی مجاهد عزیز، و این همسر مهربان نیز قلم روان و شیوا و گوارا و پرمهر و محبتش را برگرفت و در رثای همسرش چنین سرود:
«دیگر در انتظار آمدن و سخن گفتن و دیدارت نخواهم ماند، و دیگر چشم به راه گامهایت که اندک اندک به جلو میآیند – اینک پس از تمام شدن همه چیز ـ نخواهم بود؛
دیگر به پیشباز تو نمیشتابم تا تو علی رغم آن همه رنجهایی که کشیدهای با تبسم و لبخند پیش من آیی و من چراغ پلّکان را مشتاقانه روشن کنم تا به افتخار بالا آمدنت از آن نائل گردد؛
درودهای درخشنده و تابناک تو همچون نور امید خانهام را روشن گردانند و برگردیم و با هم دقیقه شماری و بررسی کنیم که چگونه شامگاهان به سراغ ما آمد؛
و پلکهای دیدگانم در نهایت آرامش به خواب روند و هیچ درد و رنجی آنها را بیدار نگرداند جز صدای دعا و نیایش تو به هنگام صبح که گوشم را نوازش دهد.»
امینه قطب ادامه میدهد تا آنجا که نائل شدن همسرش به لقاءالله و لبیک گفتن وی را به ندای پروردگار، و شادمانی او را در باغهای بهشت در کنار دوستان مجاهدش به تصویر میکشد:
«باری، همچون مشتاقان و شیفتگان عاشقانه ندای حق را لبیک گفتی و آیا با دوستان دیدار کردی؟ راستی، دیدار چه رنگی دارد؟
در پیشگاه حضرت دیان، در فردوس برین در پرتو بخششهای بیمنتهای الهی و در جوار حق، با امنیت و آرامش و تحت حمایق حق، گردهم آمدهاید؛
اگر چنین است، ای خوشا فرا رسیدن پیک مرگ، در میان صحنهای خونین؛ که به دنبال آن با شما دیدار خواهم کرد، و دوران شقاوت و بدبختی را پشت سر خواهم گذاشت.
آری به دیدار شما خواهم آمد، و این وعده وفاداری مرا تصدیق خواهد کرد؛ و به پاداش روزگارانی که با رنج و گرفتاری بر ما گذاشته است، خواهیم رسید؛ و در پناه خلد برین خواهیم آرمید و دیگر هیچگاه از فراق و دوری یا فنا و نابودی هراسی نخواهیم داشت!»
این چنین بانوان مجاهد در قرن بیستم در آغوش دردها و ناملایمات ثابت قدم و استوار زیستند.
***************************************
نام کتاب: بانوان در عرصه دعوت و تبلیغ/ تألیف: دکتر توفیق یوسف الواعی/ ترجمه: نرگس پروازی ایزدی/ نشر احسان/ چاپ اول۱۳۸۱