اندیشهدعوت و داعیمطالب جدیدمقالات

معنا و مفهوم سلفیه و اندیشه‌ی نوین اسلامی و چالش های جدید

معنا و مفهوم سلفیه و اندیشه‌ی نوین اسلامی و چالش های جدید

نویسنده : دکتر محسن عبدالحمید / مترجم: داود ناروئی

واژه‌ی سلف به همان معنایی که در آن کاربرد یافت، پس از دوران اصحاب و تابعان ظهور یافت. هنگامی که می‌گفتند سلف امت یا سلف یا سلف صالح، مقصود همان معنای لغوی بود. هنگامی که مردم به پیروی از سلف صالح فراخوانده می‌شدند، مقصود آن بود که در ایمان، جهاد و عمل صالح از آنان پیروی کنند و شناختی که از کتاب و سنت دارند و اجتهاد در آن کاربرد ندارد و به صورت صحیح از آنان نقل شده، پذیرفته شود.

در باب اجتهاد سلف، تمام علمای اصول بر این باورند که اجتهاد صحابی در باب تفسیر و فتوا حجت نیست. آنان که نظری متفاوت با این دارند چنین پنداشته‌اند که صحابی تنها به آنچه از پیامبر(ص) شنیده فتوا می‌دهد. آنان دلایل خود را بر اساس گمان استوار کرده‌اند، در حالی که حجیت یک امر نیازمند دلیل قطعی است.

بر این اساس واژه‌ی سلفیه یک اصطلاح محدود با کاربرد محدود است و جز در مقطعی متأخر پدید نیامده است. هنگامی این اصطلاح در حوزه‌ی عقاید اسلامی کاربرد یافت که کشاکش میان عقلگرایان اسلام و صاحبان فرهنگ‌های بیگانه مثل هلینی، هرمسی، اشراقی، مانوی، اندیشه‌های هندی و لاهوتیان اهل کتاب، اوج گرفت. عقلگرایان مسلمان ناچار به تأویل و توجیه جزییاتی خاص در حوزه‌ی عقاید غیبی اسلام دست زدند، تا از تهاجم فکری فرهنگ‌های بیگانه علیه عقاید اسلامی جلوگیری کنند و اجازه ندهند آن‌ها را از بستر راستین برآمده از کتاب و سنت به بیراهه بکشانند.

هنگامی که محدثان دیدند متکلمان در مقوله‌ی تأویل اغراق کرده‌اند و گاه در کاربست آن دچار کجروی می‌شوند و در پی آن با همدیگر کشمکش می‌کنند، در برابر این جریان ایستادند و از مردم خواستند به ظواهر نصوص متشابه قرآن بسنده کنند – کاری که اصحاب کردند – و کیفیت معانی آن‌ها را به خداوند واگذارند، تا عقاید اسلامی از بیراهه‌روی و انحراف سالم بمانند و مسلمانان به ساختن زندگی و تعامل با جهان عینی به عنوان خلیفه‌ی خداوند، روی بیاورند، تمدن را استوار بدارند و بر اساس داد و انصاف حکومت کنند.

عنوان سلفیه هرگز از این مفهوم خاص فراتر نرفته و به دیگر حوزه‌ها، که در تمام رویکردهای زندگی از حرکت خرد مسلمان طی قرن‌ها پیروی می‌کند، قدم ننهاده است؛ به عنوان مثال هیچ کس فقه یا اصول را سلفیه ننامیده و عنوان سلفیه در فقه یا «سلفیه در اصول» را به کار نبرده است . عالمان سلفی همواره این روش را ادامه دادند. هیچ کدام از آنان به تقلید و بستن باب اجتهاد فرانخواند. از روزگار افغانی اندیشه‌وران اسلام از دایره‌ی اصطلاحات محدود فرا گذشتند و به حوزه‌ی فراگیر بودن اسلام گام گذاردند، چون رویارویی جدید تمدنی با تمدن غرب، از نوع رویارویی فراگیر بود و این دسته از اندیشه‌وران را واداشت نا به ارائه‌ی طرح و برنامه بپردازند و با استخراج ساختارهای مبسوط اسلام در ابعاد گوناگون زندگی نو، مشکلات تمدن نو را در حصار بکشند. استخراج ساختارها در مطالعات نوین اسلامی در حوزه‌ی سیاست، اقتصاد، جامعه، روان‌شناسی، تربیت و … تجسم یافته است.

بنابراین، اندیشه‌ی اسلامی امروزه از چارچوب سلفیه، با غایات محدود و روش مقطعی فراگذشته و به مرحله‌ی ترسیم مبانی و شرح و بسط‌های فراگیر نگرش اسلامی، که از کتاب و سنت بر جوشیده‌اند، گام گذارده است. این مرحله به مثابه‌ی پاسخی است ژرف و فراخ به مشکلات جدید حوزه‌ی تمدن، آن هم بی هیچ پیوندی با مرحله‌ی زمانی پیشین و با تکیه ی سر راست به وحی الهی بر جوشیده از کتاب و سنت. برای صاحبان منطق بدیهی است که وحی الهی فراتر از زمان و مکان است؛ بدین معنا که حاصل زمان و مکان نیست.

بنابراین، یک پژوهنده‌ی حقجو برای یک جنبش گسترده‌ی فرهنگی – تمدنی، که برای اکنون و آینده برنامه‌ریزی می‌کند، چگونه می‌تواند عنوان سلفیه را به کار برد. بدون تردید این نامگذاری به دو سبب نادرست است:

از لحاظ زبان: چون اندیشه‌ی نوین اسلامی با خیزگاه قرار دادن قواعد اصولی شناخته شده نزد علمای اسلام، در همه چیز خود را ناگزیر نمی‌بیند که از سلف پیروی کند؛ به ویژه در امور مرتبط با تحولات زندگی و دگردیسی الگوهای تمدن. سلف زندگی خاص خود را داشته است و ما نیز زندگی تمدنی خاص خود را داریم.

در زندگی ما پژوهش‌های علمی و انسانی و فن‌آوری پیشرفت کرده‌اند و انبوهی از مشکلات پدید آمده که برای رویارویی، نیازمند عقلانیت منطقی جدیدی است. در غیر این‌صورت ما از کسانی خواهیم بود که زمان را به ایستادن وامی‌دارند، پا به واپس می‌گذارند و اکنون و آینده را برنمی‌تابند.

اندیشه‌ی کنونی اسلامی – که در صفحات پیشین عرضه‌اش داشتیم – چنین نیست. این اندیشه در پرتو اسلام جز برای وحی، قایل به عصمت نیست. کاملاً نیز درک می‌کند که روزگاران پیشین از عصمت برخوردار نیستند، بلکه چارچوب‌هایی برای کسب تجربه و رهیافت اسلامی و محدود به اوضاع زمانی مشخصی بوده‌اند؛ ما آن‌ها را باز می‌نگریم و از آن‌ها بهره‌مند می‌شویم. پدیده‌هایی را که در آن روزگاران رخ داده، در پرتو مبانی اسلام، قواعد مصلحت، منطق خرد و رهیافت‌های کنونی انسانی، ارزیابی می‌کنیم. برخی را می‌پذیریم و برخی دیگر را به دور می‌اندازیم، تا مبادا نمادهای منفی، راهگشایی‌های مقطعی و اندیشه‌های نادرست آن، ما را از گام برداشتن و پیش رفتن برای ساختن یک زندگی مدرن اسلامی در جهانی متمدن و مدرن با رنج‌ها، دغدغه‌ها و پندارهای ویژه‌ی خود، باز دارد.

از لحاظ اصطلاح: همان گونه که پیش از این یادآور شدیم، سلفیه اصطلاحی محدود بوده که برای مقطع زمانی ویژه‌ای به کار رفته است، تا پاسخی باشد به چالش انحرافات و بدعت‌گذاری‌ها. امروزه آن نیاز برای کاربست این اصطلاح منتفی شده است؛ چون مقوله‌های اختلاف برانگیز در جزییات امور غیبی، در زندگی ما پابرجا نمانده‌اند. کشاکش ما با تمدن غرب به حوزه‌هایی دیگر انتقال یافته که هیچ پیوندی با جزییات جهان غیب ندارد و به کلیات عقاید اسلامی راه یافته است. فلسفه‌های دیالکتیک و غیر دیالکتیک، امروزه با انکار ذات خداوند و انکار دین و برشمردن دین به مثابه‌ی نوعی آگاهی واپس مانده‌ی تاریخی، که روزگار جدید – به خیال آنان – ناگزیر بایستی از آن فرا بگذرد، ما را به چالش فراخوانده‌اند. پس کلام اندیشه‌وران کنونی مسلمان در اثبات عقاید اسلامی، بر برهان قرآنی و گستراندن مصداق‌های آن با منطق نوین عقلی و فراورده‌های علمی در تمام زمینه‌های زندگی، استوار خواهد بود.

بنابراین، امروزه حوزه‌ی چالش‌های اندیشه‌ی نوین اسلامی، حوزه‌ی نگره‌ی فراگیر اسلامی خواهد بود، نه حوزه‌ی صفات الهی و تأویل‌های نحله‌های کلامی. اگر کسی ایراد بگیرد و بگوید: از روزنه‌ی چه روشی با بدعت‌گذاری‌ها و آن دسته از نمادهای انحرافی که ممکن است برخی از مسلمانان در هر زمان در دامن آن فرو افتند، مبارزه کنیم؟ در پاسخ می‌گوییم:

این کار را از روزنه‌ی کتاب و سنت انجام می‌دهیم، بی‌آنکه هیچ پیوندی با اصطللاحات گذشته، که زاییده‌ی شرایط زمانی خود هستند، برقرار کنیم. به ویژه آنکه کاربست این اصطلاحات پدید آمده در تاریخ امت، مثل سلفیه، صوفیه و …. برای اسلام و آینده‌ی آن تهدیدی آشکار به شمار می‌روند؛ چون آنان که در این دایره‌های تنگ می‌زیند، در روزنه‌ی اندیشه‌ی کنونی اسلامی، برای خویش پرچین‌هایی بسته و جدا از دیگران می‌سازند. به جای آنکه هر کدام از صاحبان این پرچین‌ها با سلاح فکری خویش دشمنان را آماج قرار دهند، همدیگر را هدف می‌گیرند. این قضیه حاصل چنددستگی و اختلافی است که آن اصطلاحات پدید آمده در زندگانی امت، به ویژه در روزگار ناآگاهی و به فراموشی سپرده شدن خاستگاه‌های حقیقی پیدایی این اصطلاحات، ایجاد کرده‌اند.

آنان که امروزه خود را نخبگان تحصیل کرده می‌نامند برای کوبیدن اسلام و اندیشه‌ی مسلمانان، از مقوله‌ی سلفیه برای مقاصد غیرعلمی، بسیار سوء استفاده کرده‌اند. آنان برای بازداشتن نسل تحصیلکرده از پذیرش اندیشه‌ی اسلامی، واژه‌ی سلفیه را خاستگاه کوشش‌های خویش قرار می‌دهند، چون این واژه به ظاهر این توهم را پدید می‌آورد که بایستی به گذشته وابسته بود، به واپسگرایی تن داد و زمان را در گذشته نگاه داشت. همین است که منجر به نفی اکنون و آینده می‌شود.

نویسندگان کمونیست، مارکسیست، ملی‌گرا، دمکرات، سکولار و صاحبان فلسفه‌های دیگر در نوشته‌ها و پژوهش‌های جدید خود، هنگامی که از جریان اسلامی سخن می‌گویند، هرگز آن را جریان اسلامی نمی‌نامند؛ چون به درستی می‌دانند که کاربرد عریان عنوان اسلامی، آنان را در جبهه‌ی کافران بدخواه اسلام قرار می‌دهد. آنان نمی‌خواهند خود را چنین نشان دهند، چون میدانند که فعالیت‌های آنان در جامعه‌ی اسلامی است؛ خود را علیه جریان اسلامی نشان دادن، پایگاه فعالیت را از آنان خواهد ستاند و جامعه‌ی مسلمان را علیه مبانی و اندیشه‌هایشان خواهد شوراند. این است که آنان این رویکرد را رویکرد سلفی می‌نامند تا به راحتی بگویند ما نیز مسلمانیم. آخر برخی از مسلمانان، مسلمان سلفی، برخی مسلمان کمونیست یا مارکسیست و برخی مسلمان سکولار و … هستند!

دلیل آنکه مقصود آنان از رویکرد سلفی همان رویکرد اسلامی است، این است که آنان در نوشته‌های خود از دو رویکرد، یعنی رویکرد سلفی و رویکرد ناب اسلامی سخن نمی‌گویند، بلکه همواره رویکرد سلفی را در مقابل دیگر رویکردها قرار می‌دهند. از خلال اصطلاح سلفیه به اعتقاد، شریعت و تمدن اسلام یورش می‌برند و با تهی ساختن اسلام از تمام اصول و ثوابت، به کلی اسلام را رد می‌کنند. آنان از ابهامی که در اذهان مسلمانان در مورد سلفیه از لحاظ زبانی و اصطلاحی پدید آمده، بهره‌برداری می‌کنند.

امروزه چاره‌ای جز آن نیست که مفاهیم اصطلاحات پدید آمده در زندگی امت را مورد بازنگری قرار دهیم، تا بین پیامدهای مثبت و منفی آن‌ها موازنه برقرار کنیم و از زندگی خویش، اصطلاحاتی را که وظیفه‌ی مقطعی خود را انجام داده‌اند، بیرون کنیم و به مشروعیت فراگیرندگی اسلام باز گردیم، چون بدین سان میتوانیم پرچین‌های کوچک و از هم گسیخته‌ی اسلام را در چارچوب اندیشه‌ی نوین اسلامی، با هم پیوند دهیم، معنا و مفهوم «امت یکپارچه و متعادل در عقاید» بازگردد و امت در راستای تحقق غایات انبوه خود در بازسازی شخصیت کمال یافته‌ی اسلامی خیز بردارد و به برنامه‌ریزی برای رشد و توسعه‌ای فرانگر بپردازد. این برنامه بایستی گره‌های کور زندگی کنونی را بگشاید و اصطلاحات تنگ و خشک و مجادلات جانبی در باب مسایلی را که در مقاطع زمانی گذشته برانگیخته شده‌اند، در نوردد؛ چون بازآفرینی آن‌ها و وارد مجادلات بی‌فایده پیرامون آن‌ها شدن، به سود امت نیست؛ برای آنکه این مجادلات هیچ‌گونه جنبه‌ی عملی ندارند، بلکه تبدیل به آبگذرهایی نهان می‌شوند و با ساز و کارهای ماندن و اقتدار، از هم گسستگی فکری و اجتماعی را به ارمغان می‌آورند، آن هم در زمانی که در چارچوب رویارویی یک تنه و ذوب کامل در اسلام جاودان، سخت نیازمند فرایند پیوستن گذشته با اکنون و آینده هستیم.

شاید کسی که به سخنم به ژرفی ننگریسته باشد بگوید: آیا این نوعی گسستن از سلف صالح نیست. همانان که این دین بر ایمان و پیکارشان استوار شده و با چنان امانتی به ما انتقال یافته که در تاریخ ملت‌ها و ادیان هیچ نظیری ندارد؟

در پاسخ میگویم: پناه بر خدا اگر آهنگ چنین امری داشته باشم. الگوپذیری از ایمان، فداکاری، قهرمانی و فهم درست سلف صالح از اصول اسلام، امری بایسته و گریزناپذیر است. بسنده کردن به آنچه آنان در فهم جزییات باورهای اسلامی بسنده کرده‌اند، ارجح است و بین مجددان اسلام در تمام سرزمین‌ها مقوله‌ای است مورد اتفاق.

مقصود آن است که پیروی از سلف صالح در تمام موارد پیش گفته در درون چارچوب فراگیرندگی اندیشه‌ی نوین اسلامی و بخشی از مقوله‌های بی‌شمار آن باشد و مبادا به اصطلاحی خاص تبدیل شود و پس از چندی به شکل جریانی تنگ و خشک درآید؛ هوادار آن تنها در چارچوبی جزیی گام بردارد و مقوله‌ی بزرگ اسلام را در این روزگار به فراموشی بسپارد؛ نبردهای فکری از پایگاه کشاکش با دشمنان اسلام به پایگاه‌های بسته‌ی درونی تبدیل شود؛ سر در لاک خود فرو برد و به داشته‌های خود بسنده کند و نه تنها از جنبش نوین اسلامی، با عقاید، قانونگذاری و تمدن فراگیرش، فاصله گیرد، بلکه گاه به دشمنی با آن برخیزد، حرکت و نفوذ آن را در بین توده‌های مسلمان باز دارد و در جدالی بی‌هدف با آن فرو رود.

بنابراین، پیوند سرنوشت‌ساز بین سلف و خلف به عنوان امتی واحد و مداوم تا روز بازپسین، یک مقوله است و فرایند اصلاح اصطلاحاتی که پیامد چالش‌های فکری گذشته بوده، مقوله‌ای دیگر است. برای گنجاندن این جزییات در آن مقوله‌ی کلی، که مقوله‌ی بزرگ اسلام است، با رویارویی همه جانبه با تمام اشکال تاراج و چپاول مادی و لاییکی نو، ناگزیر بایستی به تصفیه‌ی آن بپردازیم. بدین سان می‌توانیم برای ساختن شخصیت اصیل، عصری، کمال یافته و متعادل اسلامی در چارچوب امت واحد، بستر سازی کنیم. امت واحد بایستی به گونه‌ای باشد که گرایش‌های تعصبی نتواند پاره پاره‌اش کنند و گروه‌های محدود با برنامه‌های مقطعی، نتوانند انسجام و یکپارچگی‌اش را در هم شکنند. برنامه‌های مقطعی مذکور دیگر از لحاظ اسلامی و تمدنی برای ساختن تمدن جدید اسلامی و دور کردن تهدیدهای داخلی و خارجی، متناسب نیستند.

————————————–

منبع : بازسازی اندیشه‌ی اسلامی / مؤلف: دکتر محسن عبدالحمید / مترجم: داود ناروئی/ نشر احسان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا