جرم و کیفر از دیدگاه اسلام و کمونیستها و
جرم و کیفر از دیدگاه اسلام و کمونیستها و غرب
استاد محمّد قطب
جرم یعنی عملی که فرد با ارتکاب آن، به حقوق جامعه تجاوز میکند. چون درباره روابط فرد و جامعه نظریههایمختلفی اظهار شده، بدیهیست که در باب جرم نیز عقاید گوناگون خواهد بود.
نظامهایی که برای آزادی شخصی، حدی قایل نشدهاند و معتقدند که نباید فرد را از رسیدن به تمایلاتش بازداشت،مسئولیت جرایم را به گردن جامعه انداخته میگویند این جامعه است که با سرکوبی عواطف فردی و جعل حدود،انسان را به گناه وادار میسازد.
نقطه مقابل این نظر، افکار نظامهای جامعه یا دیکتاتوری است که فرد را به کلی از ارزش واقعیش ساقط کرده، برایشهیچگونه شخصیت مستقلی قایل نمیباشند. بدیهیاست اینان در مورد جرایم فردی، احکام قساوتآمیزی دارند.زیرا کسی که ذاتاً ارزشی ندارد جرأت کرده و به حریم یک چیز «مقدس» یعنی جامعه، تجاوز کرده است.
اما اسلام، در اینجا نیز مانند همیشه نه درباره شخصیت اجتماعی غلو کرده و نه فرد را بیش از حد خود مقدس و عزیزشمرده است. آنگاه طبق همین اصل است که «جرم و کیفر» را نیز ارزیابی میکند.
جرم از دید روانکاوی
قانون در ادوار گذشته، انسان تجاوز کار را مجازات میکرد، ویژه هنگامی که بر ضد ارباب، اقدامی مینمود که در اینصورت مجازات او گفتن نداشت! رفتهرفته وسایل مجازات تخفیف یافت و از شدت عمل درباره شخص خطاکارجلوگیری به عمل آمد، تا جایی که اکنون در دول سرمایهداری جرم منحصر به این شده که کسی علیه این سیستمسخنی بگوید! اما سایر جرایم بویژه مفاسد اخلاقی طوری آسان تلقی گردیده که با مختصر عذری! میتوان از مجازاتآن رهید.به منظور تجویز صدور گناه برای افراد، روانکاوی نیز وارد ماجرا میشود.
الدوس هاکسلی در کتاب Texis & Pretexts مینویسد: «ناچار روانکاو باید طرفدار مجرم اخلاقی باشد.»!این حرف صحیح است. ولی باید این را نیز بدانیم که اشکال کار روانکاوی در ایناست که انسان را از قله به دره فرودآورده و سیستم روانکاوی همواره در میان انگیزههای طبیعی و نیروهای شهوانی بشر غوطه میخورد، دیگر فراموشکرده که در انسان نیرویی دیگر وجود دارد که برای جلوگیری از طغیان تمایلات وی، بکار گرفته میشود.روانکاوی درباره چگونگی مرضهای روانی مطالعه میکند. امراض روحی به علت اصطکاک تمایلات آدمی با قیودیکه از خارج به او تحمیل گردیده، پدید میآید و گاهی هم انسان تحت قوای قاهره محیطش قرار گرفته، تمایلات را درباطن خود سرکوب میکند و در نتیجه بیماری روانی زاده میشود.
از این روست که شخص روانکاو همیشه نسبت به این قیود، با نظر دشمنی و بدبینی مینگرد و به ناچار فرد را مظلوم وبیگناه میشمرد.پس از مدتی که روانکاو در امراض روانی مطالعه کرد، بیاختیار نسبت به تمام قیودی که حتی برای زندگی بشرضرورت دارد، نظر دشمنی پیدا میکند. از سوی دیگر، چون این قیود را جامعه تعیین کرده لذا همان جامعه را گناهکارواقعی قلمداد میکند.به نظر ما صحیح نیست که روانکاوان خود را محق بدانند که از افراد مجرم طرفداری کنند، چه هرچه میگویند تفسیرمراحل گناهست:یعنی گامهای انحراف روان را تا آغاز ارتکاب جرم پیگیری میکنند و سپس بدون توجّه به نیروی کنترلی که دردرون فرد نهاده شده، وقوع جرم را اجتنابناپذیر میشمردند.
اینان پنداشتهاند که تمام گناهکاران، بیماران روحی هستند و بدون آنکه از خود ارادهای داشته باشند، دست قهارجامعه آنان را به انحراف کشانیده است و میگویند: این گروه را باید به جای مجازات معالجه کرد.جبر روانی که فروید آن را گفته، پایه تمام این پندارهاست.
قبلاً درباره «فروید» و عواملی که منشاء انحرافهای علمی وی بود به تفصیل سخن گفتیم و اکنون نیز بطور خلاصهتکرار میکنیم که فروید با چشمپوشی از واقعیات بشر و اصراری که در اثبات نظریه مادیگری خود داشته، دیگر ما رامجال نمیدهد برای مقالات وی چندان اعتباری قایل شویم.
البته منکر نیستیم که پارهای از جرایم جامعه مسیحی غرب ناشی از سوء استفاده از تعالیم حضرت مسیح وستمگریهای غیرمعقول آن بوده است. جلوگیری از هر تمایل فطری و سرکوب آن، منجر به اصطکاکهای شدیدیمیشود که احیاناً گناه و کارهای زشتی را به بار میآورد. با این وصف اگر بخواهیم تمام جرایم را معلول انحرافمسیحیت بدانیم قطعاً برخلاف حقیقت سخن گفتهایم. چه بسیاری از گناهان مردم اروپا، ناشی از واپسزدگی عواطفآنان نبوده، بویژه پس از آنکه سد قیود مذهبی را شکستند و از سرزنش جامعه و وجدان (که فروید و بسیاری ازروانشناسان اینها را علت واقعی جرایم میدانند) رهایی یافتند، پس جرایمی که به دنبال این تحول رخ میداد، مربوطبه انحراف آیین و اجتماع مسیحی نبود، بلکه معلول بیبندوباری در اجرای تمایلات شخصی خودشان بوده است.
همچنین هنگامی که کودکان خویش را ـاز ترس واپس زدگی عواطف ـ کاملاً آزاد تربیت کنیم، کودک برای همیشهمیخواهد تمایلات شخصی خویش را دنبال کند و دیگر در نهاد خود آمادگی ندارد که بر سر راهش مزاحمت شخصدیگری را ببیند. در اینجاست که روانکاوان و دانشمندان لابراتواری پیش میآیند و برای اثبات این نظام آشفته، از«جبر روانی» دم میزنند.
جوامع غربی بر پایه چنین تربیت غلطی بنیانگذاری شده ومکتب روانشناسی غرب هر روز بر حجم جرایم میافزاید.آنان درباره جرایم قایل به «جبری» بودن آنها هستند و کسی را قادر به مقاومت با گناه نمیدانند!
«فروید» همیشه اصرار داشته و بویژه در کتاب Totem and Taboo نوشته است که ارتکاب جرم یک حالت طبیعیبرای انسان بهشمار میرود، و چنین استدلال میکند: هنگامی عملی تحریم میشود که انسان در اندرون خود داعیبرای انجام آن کار داشته باشد، اگر آدمی تمایل شدیدی نسبت به کارهای خلاف قانون نداشت، این همه قوانین کیفریبرایش مقرر نمیشد.
این سخن حقست، وی متأسفانه با آن باطلی را مورد نتیجه قرارداده است!
گرچه انگیزههای گناه در نهاد انسان وجود دارد و قرآن نیز در تأیید این مطلب داستان «هابیل» و «قابیل» را گفته و با آناثبات میکند که از قدیمترین ادوار بشریت، انگیزه گناه در نهاد انسانها بودهاست، ولی ما باید بدانیم که «انسان» فقطدارای همین یک جنبه نیست، بلکه وی جنبهای دیگر هم دارد که صلاحاندیش و به مراتب نظیف و نورانی است، و براثر همین جنبه است که حساب انسان از حیوانات جدا بوده و موجودی ممتاز گردیده است.
«فروید» نیز خود معترفست که انسان همچنان که به کارهای شر متمایل است، به نیکیها نیز تمایل دارد، ولی میگویدکه این حالت دومی ناشی از سرکوبی امیال و غرایزش میباشد.
فروید صریحاً گفته است: انسان نخستین، پس از ارتکاب جرم احساس پشیمانی کرد. اما وی برای سئوال ما پاسخیندارد که اساساً چرا این احساس در انسان پیدا شد؟ و از کجا و چه کسی به او الهام شد که کردارش زشت بوده ونبایست از وی سرمیزد؟
در فصل «ارزشهای والا» نظر فروید را در اینباره مورد انتقال قرار خواهیم داد، ولی اکنون همین قدر میگوییم که جنبهخیراندیشی بنا به اعتراف فروید به هر ترتیب در انسان وجود دارد، یعنی با صرفنظر از منشاء پیدایش آن، این موضوعبه قوت خود باقیاست که همه انسانها راقب به جرایم نیستند و دوست ندارند که خویشتن را سراپا به گناه آلودهسازند. حتی میتوان گفت اگر روزی به مردم آزادی مطلق ببخشیم و همه مانند درندگان و حیوانات وحشی به جان همبیفتد، باز جمعی پیدا میشوند که جانب صلح و امنیت را گرفته، از گناه شدیداً تنفر اظهار میکنند.
در داستان «هابیل» و «قابیل» که در قرآن و همچنین در تمام کتب مقدسه از این یاد شده و در افسانههای ملل نیز اینقصه را نقل کردهاند، میبینیم که هابیل با گناه تجاوز، خود بیالود وی قابیل از ارتکاب جرم خودداری کرد. قرآن از زبانقابیل چنین نقل میکند که گفت:
«اگر به قصد جانم برخیزی، هرگز دست تعدی به سوی تو باز نکنم و قصد جانت را نخواهم داشت.»
پس معلوم میشود که در ادوار نخستین که بسی تاریک و ظلمانی بوده، باز انسانی یافت میشده که از ارتکاب جرمدوری کرده و احساس بیزاری میکرد.
اما فروید انسانیت را تنها در نخستین مراحل پیدایشش آلوده معرفی نکرده، وی درباره تمام انسانهای تارخی میگوید:اگر کودکی موفق نشود به موقع طبیعی خود، عقده اودیپ (عشق به مادر) را واپس زند و اخلاق و فضایل را به جای آنبنشاند، حتماً مرتکب جرایم خواهد گردید.
با این همه، فروید باز با همین سخنان اعتراف میکند که بیشتر کودکان از راه طبیعی بر این عقده فایق میآیند و عدهکمی باقی میمانند که در این مبارزه شکست خورده به اختلالات عصبی و روانی… و جرایم مبتلا میشوند.
خدا را شکر که بنابر این گفتار، دیگر تمام مردم از نظر فروید مجرم نیستند و لااقل موضوع جرم اصلی از اصول انسانیتشناخته نمیشود!
انگیزه اقتصادی جرایم
درباره جرایم، کمونیستها علل اقتصادی ذکر میکنند و میگویند: مادام که وضع اقتصادی مردم بیسامان است، وقوعجرم در جامعه حتمی میباشد. زیرا دلهای پر از کینه فقرا هرگز به نیکی رغبت ندارد و ثروتمندان خوشگذران نیز هرگزبه فضیلت نمیگرایند.
بنابراین، وقوع جرایم در کشورهای سرمایهداری امری قطعی و طبیعی است و نمیتوان با آن مقاومت کرد. در پیشگفتیم که کمونیستها قابل به «جبر اقتصادی» هستند.
حال در داخل کشورهایشان چه میگذرد، به خوبی اطلاعی نداریم و بیشتر آنچه که تاکنون شنیدهایم، شایعاتتبلیغاتی بوده که به نفع یا ضرر آنان گفته شده است، ولی به هرحال خودشان معتقدند که جرم از میانشان رخت بربستهو با القای محاکم حقوقی و زندان، این ادعا را تأیید میکنند!
گویا کمونیستها میخواهند بگویند که دیگر در میانشان دزدی نیست. اما دزدی در کشوری که به همه غذا و لباس کافیمیدهند چه مفهومی دارد؟ با این وصف در اخبار آنان شنیدهایم که روزی کودکی سیزده ساله را به جرم تزویر درکوپنهای جیره، محاکمه کردند. بالاخره قاضی کودک را نصیحت کرد و به او گفت که از این پس چنین عملی را مرتکبنشود!… سپس کودک تبهکار را آزاد کردند.
اشکال عمده کمونیستها در ایناست که نه تنها ارزشی برای اخلاق قایل نشدهاند، بلکه آن را مجعول نظام سرمایهدارینیز دانسته و گفتهاند: سرمایه داران برای حفظ منافع شخصی خویش قوانین اخلاقی را جعل کردند تا دست «توده» بهاموالشان دراز نگردد.بنابراین، اگر سرمایهداری از کشوری رخت بربندد، اخلاق نیز به دنبال آن کوچ میکند و دیگر نیازی به آن نیست!
انحرافهای جنسی از نظر کمونیستها جرم محسوب نمیشود زیرا آنان به یک نهاد انسانی که بر سایر حیوانات امتیازداشته باشد، عقیده ندارند. بعلاوه، مرام کمونیستی ناچار است که به مردم در امور جنسی آزادی بدهد، زیرا در غیر اینصورت نیروهای جمع شده متراکمتر شده، ممکنست روزی نظام جابرانه آنان را از هم بپاشد.
در نظام کمونیستی تنها یک گناهست که آنقدر بزرگ تلقی شده که گویا از ارتکاب آن آسمان از هم میشکافد و کوههامتلاشی میشود.
این گناه انتقاد از مرام کمونیستی یا تعرض به ساحت خدایان ایشان! مخصوصاً «لنین» است.
جرایم در نظام اسلامی
قتل:اموری که از نظر اسلام جرم تلقی شده عموماً مایه رنج و زیان برای جامعهاند و اگر آنها را برای مردم مباح بدانیم جامعهمملو از بحران و کشمکش میشود. مثلاً چگونه مردم در امنیت باشند و بتوانند با خیال آرام زندگی کنند و حال آنکهآدمکشی در میانشان مباح گردیده باشد؟این مطلب از فرط سادگی نیازی به هیچگونه شرح و تفصیل ندارد، ولی بد نیست که بدان یک واقعیت تاریخی نیزضمیمه کنیم.
دورههایی که بشر دچار هرج و مرج و بیامنی بوده است جزو ایام تاریک و عقبافتاده در تاریخ وی بشمار آمده، بههمین دلیل دانش، صنعت و تمدن هنگامی پیدا میشد که انسان شئون زندگی خود را برپایه امنیت مینهاد. از نظرروانی نیز این موضوع حسابی روشن دارد. زیرا انسان اگر در محیطی واقع شود که باید تمام نیرو و کوشش خود راصرف دفاع از خود و حریم خانوادهاش بنماید، دیگر مجالی نخواهد داشت که به امور دانش و تکامل علمی و معنویبپردازد. دانشمندان روانشناس گفتهاند: غرایز هرگز میدان فعالیت پیدا نمیکنند مگر آنکه انسان از جهت غریزهنخستین، که غریزه حفظ ذات است، خیالش آسوده باشد.پس تحریم آدمکشی در جامعه امری بدیهی مینماید و هرگونه توجیهی برای ارتکاب این جنایت بیجا و غلط است.
دزدی:دزدی از آدمکشی صدمهاش کمتر است، ولی باز دستکمی هم از آن ندارد. دزدی یعنی تجاوز به مال و آدمکشییعنی تجاوز به جان. غریزه حبمال از نظر اهمیت به دنبال غریزه حفظ ذات آمده و دزدی، این غریزه را اهانت و هتکمیکند.اگر دزدی مباح بود و مردم در جامعه خود هیچگونه تأمین مالی نداشتند، اندیشه نگهداری از مال، فکر آنان را از شئونعالی زندگی بازمیداشت. تاریخ هم به ما میگوید: چرخ اقتصاد موقعی به گردش درآمد که محیط جامعه، از غارت وچپاول ایمنی پیدا کرد. اما در مواقع ناامنی که به آشکار مانع فعالیتهای بازرگانی و روابط اقتصادی مالی است، مردمدر بیشتر نقاط روی زمین به گرسنگی و قحطی بسرمی بردند.
انسان پس از آن که تأمین مالی پیدا کرد و از این جهت خیالش آرام گرفت، آنگاه به اصلاح وسایل تولید میپردازد، واین خود یکی از گامهای بسیار بلندی است که بشریت در راه تکامل برمیدارد.
پس علت تحریم سرقت نیز روشن است و جدل درباره آن بیمورد است.کمونیستها میگویند، سرقت منحصر به کشورهای سرمایهداری و تیول است، زیرا تجویز مالکیت فردی است که این جرم را به بار میآورد. ما بدین جهتمالکیت فردی را لغو میکنیم و خود را از گرفتاریهای دزدی وخیانت در اموال نجات میبخشیم.من در کتاب «شبهات حول الاسلام» درباره مالکیت فردی ثابتکردهام که این غریزه جزو انگیزههای طبیعی هر انسانی است و نمیتوان با آن مقاومت کرد. و نیز گفتهام که با تهذیب این غریزه میتوان مصالح زیادی را تأمیننمود و مفاسد بسیاری را ریشهکن کرد.
بی عفتی:در تحریم زنا جنجال بسیار برپا شد و غربیها از همه بیشتر طرفدار ارتکاب این گناهند.
آنان میگویند: چرا باید زنا و بیعفتی ممنوع باشد و چرا مردم با سرکوبی تمایلات، خویشتن را به مشقت افکنند؟ چراافراد را در خواستهای نفس و در لذّتهای جنسی آزاد نگذاریم؟ تحریم این امور برای چیست؟
مفاسد اخلاقی همچون کرمی است که به خرمن گندم و یابه طاقه ابریشم جامعه میافتد و مغز آن را متلاشی میسازد. آثار شوم این مفاسد ممکنست چند صباحی ناپدید باشد،ولی بالاخره چهره وحشتناک خود را ظاهر خواهد کرد و سپس سازمان اجتماعی همچون ساختمانی که پایههایشسست گردیده یکباره از هم فرو خواهد ریخت. تاریخ با شواهدی فراوان این حقیقت را تأکید کرده به طوری که هیچملتی تاکنون از این قانون طبیعی مستثنا نبوده است. این «سنت خداوند است که در آن دگرگونی نخواهی یافت.» (فتح:12).
آخر چگونه زندگی به مسیر تکامل میرود در حالی که به انسان اجازه داده باشند که هرگونه تنزل و انحطاطی را برایخود خریدار باشد و تمام نیرویش را در لذایذ حیوانی از دست بدهد. با وجود چنین رخصت بیبند و باری دیگرنیرویی برایش ذخیره نمیماند. تا به کمک آن قدمی هم به سوی جهان بالا بردارد.از همه اینها که بگذریم تازه این سئوال پیش میآید که چگونه مباحث شخصی به ناموس دیگری تجاوز و خیانت کند؟یا چرا زن حق داشته باشد که از عواطف همسرش بدزد و درباره فرزند نامشروع خود آنان را بکار ببندد؟شاید میگویید مشاعر ناموسپرستی و غیرت بر معشوق از مختصات جامعه عقبافتاده شرق است؟ ولی با توجّه بهحوادث قتل و انتحاری که در جوامع به اصطلاح متمدن غرب متداول شده، خواهید دریافت که این دو احساس درآنان نیز وجود دارد. منتها با آزادی حیوانی آن محیط توام گردیده و چنین جرایمی را درمیانشان برمیانگیزد.
میگساری:تحریم میگساری از نظر اسلام امری بسیار ساده و طبیعی است. دول غرب گرچه متعرض تحریم آن نگردیدهاند، ولیاگر می زده قدم از حدود خویش بیرون گذارد اگرچه مزاحم حال کسی نباشد، باز مورد تعقیبش قرار میدهند.در حاشیه خیابان که قیافه خفتبار مست نمایان میشود و تلوتلو خوران افسانه آرزوهای زندگی را میسراید،بیآبرویی انسان را در انظار مجسم میکند.آدم فرومایه به جای آنکه مشکلات خود را به دست تدبیر عقل بسپارد و بدینوسیله گره از کارهای پیچیده خودبگشاید، به خانه کثیف مسکرات پناهنده میشود و با تخدیر اعصاب خود لحظهای از احساس رنج و مشکلات، خودرا میرهاند. در عالم مستی وقایع سخت زندگی وجود ندارد، عالمی است که خیال آن را تصویر کرده و با مرکب آغشتهبه می جلوه و جلایش بخشیده است.گریز از واقعیات زندگی به تنهایی در نظر اسلام کاری ناپسند بشمار آمده، زیرا اسلام مردم را به کوشش و شهامت وتسلط یافتن بر مشکلات زندگی دعوت میکند و بدیهیست که این هدف با اظهار عجز و زبونی هرگز تحقق نمییابد.
مکرر گفتهایم که زندگی «عادت» است، شخصی که خود را به گریز از مشکلات عادت بدهد و همواره در عالم خیال بهجهان بیخبری برود دیگر تاب مقاومت از او سلب گردیده و به محض مواجه شدن با یک حادثه ناگوار، فوری به دنبالآسانترین راه فرار میگردد. آخر جهاد که تنها شمشیر کشیدن و ستیز نیست، مبارزه با ناملایمات روزمرّه زندگی نیزاز شئون جهاد میباشد.ما زندگی را هر اندازه صالح و سالم فرض کنیم باز پر از مشکلات خواهد بود. در تماسهایی که با اعضای خانواده ورفیق و همکار و رئیس و کارگر داریم، قهراً ناملایماتی پیش میآید که تحمل آن نیازمند به ظرفیت و صبر آدمی است وتنها با میگساری و خیالبافی کار به انجام نمیرسد.
شما هنگامی خوب شنا میکنید که تمرین شنا داشته باشید و موقعی میتوانید ناملایمات زندگی را هضم کنید کهروحتان به بیحالی و سستی خو نگرفته باشد پس تمرین کنید تا نیرو بگیرید.گاهی شرابخوار گمان میکند که این کردار ناهنجار مربوط به شئون شخصی وی بوده و کسی نباید از آن ممانعت کند. این پندار با چند مغالطه به هم آمیخته است.
اولاً انسان در ضرر زدن به خود آزاد نمیباشد، زیرا وجودش را دربست به خود او نبخشیدهاند. اگر میگویید اینمطلب حاکی از تعرض به حقوق و شخصیت فردیست، در جواب خواهیم گفت:اگر فرد صد در صد مربوط به خودش باشد، باید از اجتماع کناره بگیرد و خود به تنهایی خوراک و پوشاک و سایرحوایج زندگی را تأمین کند. ولی اگر بنا شد که فرد از مزایای اجتماعی بهره ببرد و امنیت و آسایش خود را در پرتو شعاعهمکاری دیگران بیابد، در این صورت ناچار است به همان مقدار که از جامعه سود میبرد، به آن نیز بهره برساند.جامعه به فرد نیاز دارد و تنها جسم او را نمیخواهد که به عقل و روان و ضمیر وی نیازمندتر است.
بنابراین، هر زیانی که متوجّه فرد میشود، جامعه نیز از آن متضرر خواهد گشت. بسیار خوب، این مغالطه اول بود.از این بالاتر، تقلید و چشم و همچشمی در جامعه موضوع کوچکی نیست. از شئون ذاتی هر بشر اینست که از کرداردیگران تقلید میکند و فرد هر اندازه که ممتاز باشد باز نقش تقلید در او بیاثر نخواهد بود.یکی از زیانهای میگساری آن است که راه گناه برای همه باز شده و افراد ضعیفالاراده فوری به این آلودگی تنمیدهند.فجیعترین اثر مشروب، در محیط خانواده نمایان میشود. مشروب فرزندان را بدبخت و منحرف بار میآورد. پدر،بزرگ خانواده است و در عقول کودکان موجودی شبیه به خدا تصویر گردیده که خود را با شخصیت او تطبیقمیدهند. بنابراین، وقتی که کودک بدمستیهای پدر را ببیند و سخنان رکیک و حرکات نفرتانگیز او را مشاهده کند،میدانید چه حالتی به او دست میدهد؟
بیشک نزاع شدیدی در ضمیر کودک برانگیخته شده و مجبور خواهد گردید که یکی از این دو راه را برگزیند:الف: یا از پدر متنفر میشود و در این صورت میان دو شخصیتی که در عمق روان او متحد بودند ـ یعنی شخصیت پدرو شخصیت خودش ـ باید جدایی بیفکند.
ب: یا آنکه از شخصیت او پیروی کرده و انسانی فاسد و گمراه گردد.قرآن میفرماید:«شیطان میخواهد در شراب و قمار، میان شما دشمنی برانگیزد و از یاد خدا و نماز بازتان دارد. آیا از آن دستنمیکشید؟»
پیغمبر نیز فرمود: «از شراب بپرهیزید که منشأ همه گناهان است.»
آری، با تعطیل اراده و از بین بردن کنترل و شعور آدمی، دیگر انسان پروا از هیچ عملی ندارد. این مطلب از نظر تحلیلروانی نیز بدینگونه توجیه میگردد که مشروب «قراول» باطنی انسان را تخدیر میکند و سپس مفاسدی که قبلاً تحتکنترل بودند از «غظت» این قراولان استفاده کرده بر او هجوم میبرند؟
حشیش و افیون و سایر مخدرات، همه مثل شراب بوده ود ر اسلام همه تحریم شدهاند. اسلام با ضعف نفس و گریز ازواقعیات مبارزه دارد و هرچه باعث تشدید این امور در روحیه انسان گردد، بدون تردید در اسلام تحریم شده است.
«سامرست موام» در کتاب داستان «گوشه تنگThe Narrow Corner» شرح لطیفی در مجسم نمودن وضع یک آدمافیونی داده مینویسد:مردی سوار قایقی بادی در میان اقیانوس هند گیر افتاده بود. از وحشت دریا بسی نگران و پریشان احوال بود و هرلحظه گمان میکرد که امواج خروشان اقیانوس به سویش هجوم آورده میخواهند او را ببلعند! این مرد چون نتوانستآن همه وحشت را تحمل کند از داخل بساط، قلیانی بیرون آورد و با افیون آن را چاق کرد، بدین وسیله وی به جنگترس و اضطراب شتافت و هر یکی را میزد امواج دریا به نظرش یک متر پایینتر میآمدند، تا آنکه آب کاملاً هموار وآرام شد و جنبش پرهیجان کشتی، به حرکت نرم گاهوارهای مبدل گردید. این شخص کمکم با بالهای «ملکوتی»! بهعالمی دیگر پر کشید و در آنجا خود را آنچنان نیرومند و مقتدر یافته بود که به گمان خود بر خطرهای زمینی و دریاییتفوق یافته میتوانست با یک اشاره انگشت، سد مشکلات را از میان بردارد!
میگساران نیز نظیر این اندیشهها را دارند. حال چگونه اسلام اجازه بدهد که با صرف یک گیلاس مشروب، دستگاه فکرو عقل خود را فلج کنیم و از جهاد و فعالیت در راه زندگی و نبرد با مشکلات آن بازبمانیم؟ با توجّه به عنایتی که اسلامدر تربیت روان، بویژه در پرورش اراده و کنترل تمایلات سرکش آدمی، مبذول داشته دیگر جای هیچگونه سئوالی درزمینه تحریم مسکرات و مخدرات باقی نمیماند.
ارتداد
ارتداد یک مسأله شخصی نیست، یعنی از شئون آزادی فرد هرگز به شمار نمیآید. ارتداد یعنی سرباز زدن از یکوظیفه اجتماعی که زیانش به همان جامعهای باز میگردد که شخص «مرتد» از مزایای آن بهرهمند است.ارتداد یعنی شکستن پیمانی که شخص با خدا بسته است و این پیمان مربوط به خود او و اجتماع خداپرستانست.شخص مرتد پارهای از جرایم اخلاقی را نیز مرتکب میشود. زیرا دروغست که انسان بگوید من فقط منکر مبنا و فلسفهقوانین شدهام و در مقام عمل آنها را رعایت میکنم. از این گذشته، علت بیدینی مردم گریز از قیود اخلاقی میباشد.چه اگر به حدود اخلاقی اعتقادی داشته باشد و انسانیت را رهین آن بداند، قهراً خودش نیز خداپرست باقی میماند.به هرحال نظامی که ضامن تعدیل افکار و روحیات مردم شده نمیتواند افراد خداپرست را در امر ارتداد، آزاد رها کند.یعنی مردم دوباره بتوانند به آسانی به وادی کفر و گمراهی باز گردند.
«افساد» در زمین :این گناه انواع مختلفی دارد: یکی ایجاد فتنه به منظور آنست که مسلمانان از دین خود دست بردارند. مبشرین مسیحینیز که از طرف دول بیگانه به کشورهای اسلامی روی میآورند، از نظر حقوقی مشمول این گونه جرم میباشند.ایجاد زحمت و جلوگیری از پیشروی حکومت اسلامی، نوعی دیگر از برانگیختن فساد در روی زمین است.مهمترین موارد اشاعه فساد در زمین «سازمان دادن» به باندهایی است که به منظور دزدی، چپاول و راهزنی تشکیلمیشوند. مجازات اینگونه باندهای خطرناک باید به مراتب شدیدتر از کیفرهای فردی باشد، چه آنان به آسانیمیتوانند زیانهای مهمی به اجتماع وارد آورند.
مقررات کیفری اسلام
ملاحظه کردید هر یک از این جرایم که از سوی فرد سرزند تجاوزی علیه جامعه تحقق یافته است، و کسی منکر نیستکه اجتماع باید از حقوق خود دفاع کند و با برطرف ساختن موجبات فساد، امنیت و آرامش پدید آورد.ولی بسیاری از «متمدنین» غربی و سپس جمعی از «روشنفکران» ما که به تقلید آنان پرداختهاند، میگویند: قوانینکیفری اسلام نوعی بربریت است و شایسته انسان در این عصر تمدن نمیباشد.عصر تمدن! آری، در این عصر مرگ و نابودی دستهجمعی به وسیله بمبهای اتمی و هیدروژنی تأمین شده و زن ومرد و کوچک و بزرگ و خوب و بد همه در یک لحظه با خاک یکسان میشوند!!
ایشان میگویند: علایم بربریت و ارتجاع در اسلام اینست که شخصیت فردی در آن پایمال گردیده و مثلاً با حکماعدام و بریدن دست دزد اهانت به انسان شده است.از این فرشتگان پاک سرشت! نمیپرسیم که بمبهای هیروشیما و ناکازاکی چه بود؟! و نمیپرسیم اردوگاههایکار اجباری و بازداشت انسانهای بسیار در میان برفهای سیبیری و لیست تصفیههای سالانه که صدها و بلکه هزاراننفر را به نابودی میکشاند، چیست؟!و نمیپرسیدم سیاهانی که با شما در دیانت مسیحی همکیشاند و خودشان همانسان میباشند برای چه باید آنقدر لگد بخورند تا جانشان به سختی درآید. آیا این بینوایان گناهی جز این دارند که باچهره سیاه «زندگی» میکنند؟
ما درباره این امور پرسشی از آنان نداریم، چرا که آنان بیشرمی را به نهایت رساندهاند و حتی از خود نیز خجالتنمیکشند و هرگز احساس گناه نمیکنند. ما فقط میگوییم: تاکنون در روی کره زمین، در شرق و غرب، نظامی نیامده کهبه اندازه اسلام برای فرد احترام و اهمیت قایل شده باشد. اسلام نظامی است که جامعه را در صورت محروم ساختنفرد از حقوق زندگی، به شدت مورد بازخواست قرار میدهد. اسلام حتی به فرد اجازه داده که برای احقاق حق خودعلیه جامعه بجنگد و اگر کشته شد شهید مرده و جامعه باید «دیه» او را به بازماندگانش بپردازد. اما اگر همین شخص درضمن مبارزه، کسی را کشت مدیون نیست. پیغمبر فرمود:«اگر در جامعه مردی از گرسنگی بمیرد، خدا آن جامعه را به حال خود واگذارد و رحمتش را از مردم آن برگیرد».
ابن حزم که از فقهای بزرگ است، از حدیث فوق چنین استنباط کرده که اگر شخصی در محلهای از گرسنگی بمیرد،اهل آن محل باید دیه اورا بپردازند.غربیها از مقررات جزایی اسلام ابراز انزجار میکنند، چه گمان کردهاند که در حکومت اسلامی نیز مانند کشورهایخودشان بیست و چهار ساعته مقررات جزایی در سطحی گسترده اجرا میشود.از همه اینها مهمتر، اسلام تنها از نظر جامعه به جرم نمینگرد، بلکه ترازو را به گونهای قرار داهد که گناه را از نظر خودمجرم نیز ارزیابی میکند.
برای اثبات این موضوع به دو حادثه که در زمان «حضرت عمر» رخ داد، استدلال میکنیم.
«حضرت عمر» کسی نبود که در اجرای کیفرهای اسلامی او را سهلانگار بپنداریم. با این حال میبینیم که وی در سال قطحیمجازات دزدی را متوقف میسازد، چه گرسنگی عامل ایجاد شبههای است که اجرای حدود را متوقف میگرداند.
اما حادثه دوم که مطلب ما را صریحتر بیان میکند آنست که روزی به عمر گفتند: یکی از غلامان «ابنحاطب» شترمردی از قبیله «مزینه» را دزدیده است. عمر غلام را احضار کرد و پس از شنیدن اقرار از زبان خود او به «کثیربنالصلت»دستور اجرای کیفرش را داد. عمر ناگهان از رأی خود برگشت و مجازات غلام را لغو کرد. سپس به اطرافیانش چنینگفت: قسم به خدا اگر مطمئن نبودم که شما از غلامان خود به زور کار میکشید و آنها را در گرسنگی قرار میدهید،بدون هیچ درنگی آنان را هنگام ارتکاب جرم. مجازات میکردم. سپس رو به ابنحاطب کرد و گفت: اگر بر غلام توحدی جاری نکردم خرسند مباش، زیرا در عوض خودت را تنبیه خواهم نمود. آنگاه از مرد مزنی پرسید قیمت شترتچقدر بود؟ مرد جواب داد: چهارصد درهم! عمر به ابنحاطب گفت: اکنون برو و هشتصد درهم به او بپرداز.
این دو جریان تاریخی گواهی میدهد که حاکم اسلامی قوانین کیفری را هنگامی اجرا میکند که شرایط جامعه زمینهوقوع جرم را پدید نیاورده باشد. پیغمبر فرمود:«شبههها، اجرای حدود را متوقف میکنند».
و این اصلی است که باید در اجرای قوانین کیفری آنرا کاملاً رعایت کرد. آیا بالاتر از این میتوان درباره فرد تبهکار مهربانی و نرمش رواداشت؟
انگیزههای ارتکاب جرم
اکنون باید بعضی از جرایم را مورد بررسی قرار دهیم تا ببینیم عوامل قابل توجیهی که انسان را به گناه وامیداردچیست و چگونه اسلام نخست از آنها پیشگیری کرده و سپس دستور مجازات مجرم را صادر کرده است.
قتل:جنایت قتل و آدمکشی که در سراسر جهان رخ میدهد، غالباً مربوط به امور اقتصادی و یا شئون عرض آدمی است.مشکل اقتصاد در محیط اسلامی از طریق تأمین اجتماعی و همکاریهای مردم حل گردیده است. اسلام به حاکم دستورداده تا با بسط عدالت اجتماعی و جلوگیری از گشادبازیهای اشراف با محرومیت سایر طبقات مبارزه کند. همچنینعلیه ربا و احتکار، که دو عامل بسیار خطرناک و موجب تورم سرمایه است، شدیداً مبارزه میکند. اسلام زکات، ارث واحکام مضاربه را تشریح کرده تا ثروت میان همه پخش شود، و نیز در زیادی اموال اغنیا سهمی برای مستمندانقرارداده است.. همهکس باید در محیط اسلامی شغل آبرومندی در اختیار داشته باشند و اگر کسی به علتی عاجد ازکار کردن باشد، هزینه زندگیش به عهده دولت اسلامی است.
کمونیستها، عدالت اقتصادی را هدف خود قرارداده ولی برمبنای «جبر اقتصاد» بخاطر این موضوع تلاش میکنند. امااسلام علاوه بر اهمیتی که برای اقتصاد قایل شده، «احساسات» افراد را نیز براساس دوستی، تعاون و اتحاد، پرورشداده از زمان کودکی این احساسات را در وجود انسان تقویت میکند.
با این شرح دیگر هیچگونه مجوزی در جامعه اسلامی برای آدمکشی وجود نخواهد داشت، ولی با این همه باز اگرکسی اتّفاقاً گرسنه یا تشنه باشد و دستش به آب و خوراک نرسد، وی میتواند در صورت خوف از نابودی خویش،مانع را از سر راه بردارد. این مسئله در فقه اسلامی نیز به همینگونه تقریر گردیده است.اما جهات مربوط به آبرو، با تحریم زنا و خودداری از افراط در شهوت این مشکل نیز در جامعه اسلامی حل شدهاست. اگر مردم از حدود عاقلانه قدم فراتر نگذارند و به فضیلت و پاکدامنی سربسپرند، شئون عفت در نهایت متانتپاسداری خواهد شد و دیگر انسان مجبور نخواهد شد که برای دفاع از آبروی خویش، دست به آدمکشی بزند.
دزدی:دزدی اساساً معلول گرسنگی، عاجز بودن از کسب مشروع و عدم توزان اقتصادی در جامعه است. در پیش گفتیم کهزمامدار اسلامی موظف است برای تدارک این نابسامانیها چارهای بیندیشد، و باید وضعی ایجاد کند که همه افراد،طبق شئون شخصی خود قادر به انجام کارهای مشروع و پسندیده گردند. با این وصف اگر باز عدهای نتوانستند کفافزندگی خود را به دست آورند، بیتالمال (بودجه عمومی) باید کسری هزینه ضروری آنان را جبران کند. یعنی اگرکسی مثلاً به علت مرض یا پیری یا ضعف فوقالعاده نتواند مخارج زندگی خود را تحصیل نماید. دولت اسلامی بابودجه خود از چنین آدمی حمایت میکند.با وجود این اگر گرسنهای واقعاً اضطرار یافت و مجبور به دزدی شد، محکم قضایی او را در فشار قرارنخواهد داد.
زنا و بیعفتی:زنا از تحریم غریزه جنسی برمیخیزد. این غریزه لحظهای آرام ندارد و همیشه انسان را به گناه دعوت میکند. اسلامبرای اصلاح آن، راههای مختلفی پیشپای ما نهاده است.نخست از راه تربیت، ما را نیرومند و با اراده بارمیآورد، بهگونهای که بتوانیم به آسانی تمایلات خود را بدونواپسزدگی و هیجانات روحی و عصبی، کنترل کنیم. در اینباره، سخن در گذشته بسیار گفتیم.
دوم: اسلام جامعه را براساس پاکی و فضیلت بنا میکند. در چنین اجتماعی خودآراییها و خودنماییهای شهوتانگیز،عکسهای برهنه، برنامههای تحریکآمیز رادیویی و تلویزیونی و فیلمهای سینمایی ضدعفت عمومی، وجود نخواهدداشت. چه این امور آتش غریزه را دامن میزنند و انسان را به گستاخی و دیوانگی در ارتکاب جرایم سوق میدهند. دراسلام برای دختر و پسر، کارهای مناسبی درنظر گرفته شده که سرگرم شدن با آنها نمیگذارد نیروهای شهوت بر رویهم متراکم گردد.
اسلام طبیعت بشر را به خوبی شناخته که جوان را امر به ازدواج کرده و با تمام وسایل کوشیده تا وی به این کار تشویقشود. حتی به دولت اسلامی گفته است اگر جوانی نتوانست مخارج ازدواج خود را تأمین کند، باید هزینه عروسی او راتأمین کند.با وجود این پیشگیریهای علمی و تربیتی، دیگر برای زنا هیچگونه مجوزی در جامعه اسلامی باقی نمیماند.
قضیه مهمتر که همواره مد نظر اسلام بوده ایناست که دشواری اثبات زنا و مجازات شهود «ناقص العدد» یا«ناقصالشهاده»، سبب آن میگردد که سخن از گناه کمتر به میان آید. سهولت در تکرار ذکر زشتیها خود باعث کم شدنقبح آنها از نظر مردم است. اما وقتی که مردم نتوانند اخبار زنا را به آسانی نقل کنند، این جرم همچنان رعبآور و دشواردر گوشه اذهان خواهد ماند و از نظر روانی این خود یک شیوه منفی برای جلوگیری از انتشار زناست که اسلام اتخاذکرده است.
کسی که گناهی مرتکب شده و خدا آنرا از انظار خلق پوشانیده، بنا به دستور پیغمبر(ص) او حق ندارد که گناه خود رابرای دیگری تعریف کند.بنابراین، مجازات زنا فقط درباره شخص افسار گسیختهای جاری میشود که آن قدر وقیح بودهاند که چهار نفر مردرهگذر، گناهش را دیده باشند. رهگذر میگویم زیرا که تجسس و از بالای دیوار به خانهها نگریستن در قرآن ممنوعگردیده است. چنین شخصی در واقع مرتکب دو گناه گردیده است، یکی آنکه در برابر تحریک غریزه خود را باخته، ودیگر آنکه به مقررات اجتماعی پوزخند اهانتآمیزی زده است. این شخص لیاقت هیچگونه ترحم و دلسوزی نخواهدداشت، و قرآن هم میگوید:«در موقع کیفر دلتان بحال ایشان رقت نیاورد.»
کسی که با حفظ احترام نسبت به آداب اجتماعی و مخفیانه! مرتکب گناه میشود، به مراتب زیانش کمتر است. چهگناه را میان مردم شیوع نداده و جمعی را به تقلید از عمل ناهنجار خود وانداشته است. او فقط خود میداند و خدایخود، یا پشیمان میشود و توبه میکند و یا در گمراهی خویش آنقدر میماند که بالاخره او هم افسار خود را گسیخته وچوب مجازات و کیفر را میخورد!
گاهی زنا دامن اشخاص متأهل را میآلاید، یعنی آنانی که زن یا شوهر دارند. این جماعت دیگر دارای هیچ عذرینیستند، چه ازدواج سدیست که طغیان شهوت را میشکند، لذا آنان را به شدیدترین وضعی کیفر میکنند. باز اگر زنشوهردار یا مردی عیالدار بیعفتی کند، بلافاصله آنان را مجازات نمیکنند. بلکه باید کاملاً تحقیق شود تا ببینیم آیاعذر معقولی آنان را به این کار سوق داده است یا نه؟!.
میگساری:برخی میگویند با نوشیدن شراب، غمهای زندگی خود را فراموش میکنیم و از یأس و وحشت، گریخته ساعتی بهخوشی و مستی فرومیرویم. ولی آیا این سخن صحیح است؟ آخر ارزش این خوشی چیست که به دنبال آن خماری وسرگیجه است و هنگام صبح، چهره زندگی دوباره همچون روز پیش، تاریک و گرفته مینماید؟!.به هرحال میگساری از آفات مهم اجتماعی است و نظم و توازن آن را به هم میریزد. چون کاخنشینان از کثرت لذایذ وجرایم و فحشا خسته میشوند. برای آنکه حواس از کار افتاده خود را اندکی به حال آورند، ناچار به نشاط مصنوعیدست میزنند. همچنین بیکاری دایمی این طبقه، باعث کسالت روح و خستگی آنان گشته و سپس مجبور میشوند کهبا تفریحات ساختگی خود را سرگرم کنند.اما توده محروم که غصه میخورند و رنج میکشند، آنان نیز ناچارند که از آشفتگی وضع زندگی خود، به مشروب یاسایر «مخدرات» پناه ببرند تا مگر پاسی از شب را در بیخیالی و فراغت از درد و محرومیت گذرانده، برای فردای خودآماده تحمل بار غمهای روزافزون زندگی شوند!
جامعه بیسامانی که افراد آن دچار شکاف طبقاتی شدهاند، این چنین به مشروب و مخدرات دیگر آلوده هستند. گرچهامروزه میگساری در تمام اجتماعات رایج شده، ولی در همهجا رل اصلی خود را بازی میکند که از یاد بردنناملایمات و بلاتکیلفیهای زندگی است.
غرب مادی که عقیده به «روح» ندارد و از حریم «ماده» قدمی فراتر ننهاده یک تمدن مادی پدیدآورده است. تمدنی کهباریگران برگرده اعصاب انباشته و دیگر رفاه روحی برای مردم وجود ندارد. مردم نمیتوانند با سرگرمیهای روحیخستگی روزمره اعصاب و تن خود را برطرف کنند، لذا ناچارند که راههای مصنوعی، فضایی آرام! برای خود بیافرینندو لحظهای از آلام زندگی یکنواخت ماشینی، خود را فراغ احساس کنند.
روان انسان با زندگی ماشینی سنخیت و انس ندارد، و از عمق در متن چنین زندگیای آرامش نمییابد.شراب و سایر مفاسد اخلاقی قدم به قدم با تمدن غرب به پیش میرود! این تمدن به هرجا که میرسد مفاسد اخلاقیرا نیز به دنبال خود میگستراند.جامعه مسلمین به انسانیت معتقد است و هیچگاه به مشروب پناهنده نمیشود. نظام صحیح اسلامی موظف استکه اوضاع مختل جامعه را به وضع متعادل برگرداند. باید برای بیکارها (توده مردم یا کاخنشینان بیکاره) زمینهفعالیت تولیدی فراهم کند و آنان را به کار وادارد. زیرا بدینوسیله هم فقر و احتیاج ریشهکن میشود و هم بیکاریخستهآور اشراف، چاره میپذیرد!
از این مهمتر آنکه اسلام در عبادت پروردگار نوعی جذبه عاشقانه نهاده که اشباع کننده کسانی است که ذوق این قبیلحالات را هم دارند. اسلام با آنکه دوست ندارد عبادت منشاء اختلاف زندگی بشر و غفلت از امور اجتماعی باشد،ولی تا حدودی نیز آنرا تجویز کرده تا به این بخش از تمایلات روانی نیز پاسخ گفته باشد.
کفر یا ارتداد :نمیدانم برای ارتداد چگونه مجوزی بجویم. آخرین چیزی که دراین باره میتوان گفت آن است که تصور کنیم روزیانسان دچار حالتی شده که نسبت به همه چیز شک میکند. به عبارت دیگر، ارتداد یک بحران عمیق دایمی یا موقتروانی است که باعث سستی فکر انسان میشود. اینست نهایت خوشبینی ما که میتوانیم درباره شخص مرتد داشتهباشیم، شخصی که از حالت ایمان به کفر بازگشته است. ولی اگر مطلب را واقع بینانه بنگریم یک نوع تمایل به شکستنقیود مذهبی را در ماورای این حیلهبازیهای فکری خواهیم یافت.به هرحال مرتد اگر افکار ارتدادی خود را مخفی بدارد و در میان مردم منتشر نسازد هرگز وی را مجازات نخواهند کرد.ولی در غیر این صورت، حتماً به کیفر خواهد رسید، زیرا راه از دین خدا برگشتن را به مردم یاد داده و اساس وحدتاجتماعی را متزلزل ساخته است.
فساد در زمین :این جرم معنایش آناست که جرایم گذشته توسط تشکیلات یا باند مجهزی انجام پذیرد. در اجتماع واقعی مسلمانان از پیشامد چنین وضع وحشتناکی جلوگیری شده و اگر چنانچه آثار این بحران در میانجمعی ظاهر گردد از سوی حکومت اسلامی بیدرنگ آن را چاره میکنند. دیگر در این هنگام بهانهای برای مفسدینباقی نمیماند و حتماً باید به کیفر خود برسند.
اینک به طور خلاصه نظر اسلام را در باب جرم و کیفر بنگرید.
با آنکه لازم است جامعه برای حفظ موجودیت خود از قانون استفاده کند، ولی نباید فراموش شود که در نهاد فردانگیزههای طغیان و گناه نهفته است. از اینرو جامعه حق ندارد کسی را به کیفر برساند مگر آنکه نخست عوامل تحریکجرم را از میان مردم برداشته باشد.
در باب انگیزههای گناه، اسلام شئون روانی و اقتصادی را درنظرگرفته، و به هزار سال پیش از آنکه غربیها از این مقولههاسخن بگویند، تمام این نکات را بطور ریشهای بررسی کرده است.
این عدالت را در کجا مییابید که با تعدیل ترازوی زندگی، همه بدون کم و کاست، به حقوق مسلم خود میرسند.تهمتهای یاوهسرایان را با این شیوه منطقی مقایسه کنید!
اسلام مانند مکتبهای پسیکانالیزم نیست که بگوید تمام تبهکاران مریضهای اجتماعیاند که شرایط جامعه آنان رابیمار گردانیده و به همین دلیل نباید جامعه را در مجازاتشان ذیحق بدانیم. ولی در برابر، با تأمین وسایل روحی و روانیو اصلاح عوامل اقتصادی محیط را بهگونهای منظم میگرداند که دیگر کسی در فضای آن بیمار نگردد. ولی هر اندازههم که ما در اصلاح امر جامعه بکوشیم، باز افرادی یافت میشوند که دارای انحرافهای روانی بوده، مرتکب جرممیشوند. حال در این صورت باید ببینیم گناه سایرین چیست و چرا آنانی که سبب انحراف این افراد نشدهاند، باید ازناحیه تبهکاریهای ایشان زیان ببینند؟
پس عدالت حکم میکند که قوانین کیفری بیاوریم و اینگونه اشخاص را از ارتکاب گناهان به هراس آوریم. اما اگر بازاگر شخصی یافت شد که بیماریش آنقدر شدید بود که با فلج شدن نیروی اراده، مرتکب جرمی گردید، قانون مجازاتدربارهاش جاری نخواهد شد. چه دیگر او مسئول نبوده است.
اما در حالات عادی که اراده در نهاد انسان برپاست و مسئولیت شخصی در کار است. اگر مجازات زیانی داشته باشد،بالاترین زیانش اینست که انگیزه گناه را «سرکوب» میکند. اما این زیان بسیار خفیف بوده برای حفظ نظم و آرامشافراد بسیار بجاست که آن را تحمل کنیم.
اسلام فقط میکوشد تا پیش از آنکه انگیزههای جرم انسان را به عمل وادار کنند، آنها را از نهاد آدمی پاک گرداند. یعنیمردم طبق مقتضیات روانی خود بطور طبیعی به اصلاح و تعدیل خویشتن بپردازند.
جامعه اسلامی نسبت به دیگر نظامها از همه کمتر قوانین کیفری را میان افراد خود اجرا میکند، چه از همه بهتر روان راشناخته و براساسی صحیح، آن را استوار و هماهنگ ساخته است.
—————————————————–
منبع : انسان بین مادیگیری و اسلام
مولف: استاد محمّد قطب
مترجم: : سید هادی خسروشاهی
انتشارات : کلبه شروق و سماط