چگونگی تفسیر استبدادهای تاریخ اسلامی
چگونگی تفسیر استبدادهای تاریخ اسلامی
راشد غنوشی / مترجم: حسین صابری
چگونه استبدادهایی را که در تاریخ اسلام روی داده است تفسیر کنیم؟
۱- هیچ کس نمی تواند بر این دلیل بیاورد که اسلام استبداد را قانونی دانسته یا آن را قانونی کرده است؛ چرا که آموزه های اسلام، همه پیکار بر ضد ستم و دعوت به عدالت است، تا جایی که برخی فقیهان بدان گراییده اند که هر جا عدالت باشد همان جا شرع خداست.
۲- هیچ کس نمی تواند اثبات کند، چنان که در سده های میانه در اروپا فلسفه ای سیاسی شکل گرفت که نوعی الوهیت به پادشاهان و پاپها می داد و آنها را از امتیازاتی برخوردار می ساخت که به واسطه ی آن فراتر از قانون قرار می گرفتند، در میان امت اسلامی ستم یک عقیده مشروع و قانونی شده است، بلکه در سرتاسر تاریخ اسلام انقلابها پشت سرهم صورت میپذیرفته و هنوز شعله های یکی فروکش نمیکرده که دیگری شعله می افروخته است.
این پدیده به نوبه خود هیچ علتی نداشته است مگر آن که ارزشهای اسلامی عدالت و حق جویی و آزادیخواهی در جان و دل مسلمانان به حیات خود ادامه داده و از این روی در راه بازگرداندن آن ارزشها و بازگشت به ارزشهای گمشده دوران خلافت راشدین جان و مال را بی بها می دانسته اند. محمود ناکوع در این باره میگوید:
«با مطالعه ی تاریخ جوامع عربی – اسلامی و تاریخ قدرت سیاسی در دوره امویان و عباسیان که عمده ترین مراحل این تاریخ هستند، می توانیم به نشانه هایی از این حقیقت دست یابیم که انحراف عملکرد و رفتار سیاسی، ساختار فرهنگی امت را در برنگرفته، ارکان عقیده را ویران نکرده، احکام شرع و خواست جامعه در مورد آنها را به کلی کنار نزده و مانع آزادی حرکت و جابجایی و تجارت و نشر آموزش و حرفه ها نشده و همچنان حیات مدنی شکوفا بوده است».
۳- استبداد تنها به تاریخ مسلمانان اختصاص نداشته، و برعکس گرفتاری مسلمانان به آن به دلیل اسلام و ارزشهای اسلامی کمتر از دیگران بوده است؛ چه در میان این امت نه کسی برخاسته است که مدعی خدایی شود یا ادعا کند که سخنگوی خداست، نه گمراهی و زبونی توده ها را بدان جا رسانده است که در بازارها، به سان دیگر بازارهای مجاور، سندهای بهشت و آمرزش فروخته شود و نه زمین و زمینیان ملک حکمران دانسته شده است.
حتی در حکومتهای معاصری که دارای نظام دموکراسی لیبرال هستند، هر چند در آنها حقوق و آزادیهایی برای شهروندان به رسمیت شناخته شده، اما همچنان تفاوتها و تضاد و مبارزه میان طبقات اجتماعی در آنها وجود دارد و در کشوری چون ایالات متحده که خود را الگوی دموکراسی می داند میلیونها نفر از شهروندان بدون سرپناه در خیابانها به سر می برند و از طریق دریوزگی زندگی می گذرانند.
البته هیچ از کشتارهای جمعی و تصفیه نژادیی که در آن کشور بر ضد ساکنان یعنی سرخپوستان و همچنین سیاهان آفریقایی اعمال شد سخن به میان نمی آوریم و از استبداد وحشیانه و ویرانگری زشت و بهره کشی دهشتناکی نمی گوییم که ملتهای اروپا از دوران رنسانس بر دیگر ملتها روا داشتند، تا جایی که گویا آسمانخراشهای غرب بر جمجمه دیگران و با خون و ثروت سایر ملتهای مستضعف بنا شده است. چنین پدیده ای از حکومتی که در برداشت غربی «حکومت- خدا» است هیچ شگفت آور نیست، حکومت سلطه گری که هیچ ارزشی بر آن حاکمیّت ندارد و هیچ قانونی جز قانون خود نمی شناسد، آنچه می گوید – به زعم خود – راست است، آنچه میکند حق است و مشروعیت نیز همان چیزی است که پارلمانش آن را تصویب، ناوها و دستگاه امنیتی اش آن را اجرا و رسانه هایش آن را تبلیغ کنند. قهر و غلبه ماهیت جدایی ناپذیرشان است و هیچ قدرتی بر آن نظارت و برتری ندارد.
اما در مقابل، مشروعیت برتری که در اسلام به متون وحیانی داده شده و حکومت اسلامی بر آن استوار است، از بزرگ شده بیش از حد حکومت و خدا شدن آن جلوگیری می کند و سبب می شود قوانین و مقررات، نهادها و مؤسسات و همچنین اشخاص در این حکومت در سایه ی حاکمیت قانون برتر الهی باشند.
۴- چنین نیست که تاریخ اسلام زنجیره ای از نظام های ستم باشد، بلکه در هر یک از حلقه های این زنجیره نوعی کنش متقابل با اسلام وجود داشته و احکام اسلام یا دست کم بخشهایی از آن به اجرا درمی آمده، و از احترام برخوردار بوده است و حکمرانان مشروعیت خود را یا واقعاً و یا به صورت رسمی از شرع می گرفته اند؛ و نظام لائیک تنها هنگامی به شکل آشکار در سرزمینهای اسلامی برپا شده که خلافت عثمانی سقوط کرده و «حکومتهای دموکراتیک» بدین سرزمین درآمده اند و در آن به فسادانگیزی، بهره جویی و تخریب میراث و فرهنگ مردم مشغول شده اند و آنگاه که اسلام به خود تکانی داده و شمشیر از نیام برکشیده است تا به طرد بیگانگان بپردازد حکومتهای غربی به همه وسایل نیرنگ و فریب توسل جسته اند تا مجموعه ای از حکمرانان دست نشانده را در این سرزمینها بر کرسی نشانند که دنباله روان وفادار آنهایند و جز به اتکای این وابستگی و به کمک سیطره بخشیدن زشت ترین انواع سرکوب بر ملتهای خود که اسماً آنها را به سوی آزادیخواهی میخوانند حکومتی و ثباتی ندارند.
اگر در تاریخ عرب سکولاریسم و لائیسم با رهانیدن عقل و اندیشه از همه بندها و آزاد کردن ملتها از حکمرانانی که خود را خدای پنداشته اند و همچنین با بنای دموکراسی و جامعه ی مدنی پیوند داشته، در جوامع ما با سیطره مطلق حکومت بر دین و عقل، دانش و فرهنگ و اقتصاد و جامعه گره خورده و در نتیجه نوگرایی دروغین یا سکولاریزمی تئوکراتیک را به بار نشانده است.
زشت ترین چهره ی که تاریخ ما از استبداد دیده مربوط به همین دوران اخیر است که در آن مشروعیت حکومت در جهان اسلام نه از اسلام و امت اسلامی، بلکه از وابستگی به غرب و دنباله روی آن سرچشمه گرفته است. پس عربهای معاصر و طرفداران مدرنیسم غربی به چه چیز افتخار می کنند؟ و با چه بهانه ای در برابر اسلام و تجربه ی آن در عرصه حکومت قامت می افرازند؟
۵- انحراف از یک اصل نمی تواند گواهی بر ضد آن دانسته شود. از همین روی، اگر اسلام همان آیینی است که نه فقط استبداد را نساخته ، بلکه به بت پرستی و از میان بردن طغیان و سرکشی و به جنگ با جباران و ستمگران برخاسته و انقلابی آزادیبخش برای همه انسانها بوده است، آن انحرافی که از عدالت آن به سوی استبداد و از فروغ آن به سوی ظلمتها رخ داده چیزی نیست که بتوان مسئولیتش را متوجه این آیین دانست و یا آن را به این آیین نسبت داد؛ چه تاریخ اسلام ضرورتاً با تاریخ مسلمانان یکی نیست، بلکه تاریخ اسلام مجموعه مواضع و رفتارهایی است که مسلمانان با فرمان گرفتن از اسلام انجام داده اند و آنچه مخالف این مواضع و رفتارهاست تاریخ جاهلیت و قبیله گرایی عربی است.
۶- اگر چنین است که با اصول و مبانی بر ترازوی آزادی، عدالت و برابری و از رهگذر نوع برخورد با مخالفان سنجیده میشود و آزادی کلید حقیقی هر نظام و خاستگاه هر سازندگی و محک و معیار پیشرفت و عقب ماندگی و یا درستی و تباهی است، پرونده روابط مسلمانان با دیگر طوایف و پیروان دیگر آیینها به بهترین وجه بر انسانیت اسلام و مسلمانان گوهی می دهد و روشن می کند که حقوق بشر در طول تاریخ اسلام از چه جایگاه مقدسی برخوردار بوده است؛ چه تاریخ حادثه ای را سراغ ندارد که در آن مردم یک آبادی یا شهر به دلیل داشتن آیین مخالف قتل عام شده باشند، آن سان که ملتهای اروپا در گذشته خود به چنین کارهایی دست می یازیدند، و اکنون نیز دست می زنند، خواه به صورت مستقیم همانند نابود کردن مردم اندلس یا سرخپوستان و یا دو میلیون نفر شهروند الجزایری، و خواه به صورت غیر مستقیم و از طریق کمک به صهیونیستها و یا نژادپرستان قاره آفریقا و همه دست نشاندگانشان در شرق و غرب جهان. پیشتر گواهی های برخی صاحبان انصاف، حتی از میان مورخان یهود را خواندیم که اعتراف داشتند ملت یهود در طول سدههای میانه در هیچ جا به اندازه سرزمینهای اسلامی شاهد شکوفایی فرهنگ خود و برخوردار از امنیت و آرامش نبوده است. حتی تاریخ نگاران اروپایی نیز شگفتی خود را از پدیده فراوانی کارکنان و کارگزاران صاحب نفوذ اعم از مسیحیان نسطوری و یهودیان در دیوانهای حکومت اسلامی در سطح مدیر و وزیر و تا آن اندازه که گاه این امر غیرت و کینه مسلمانان نسبت به برخی از خلیفگان را برمی انگیخته است ابراز داشته اند. اما آیا در هیچ یک از دموکراسی های غربی معاصر که اقلیت مسلمانان در آنها به چند میلیون هم می رسند چنین وضعی برای مسلمانان فراهم هست؟ مگر نه آن است که پست ترین کارها به این گروه سپرده میشود؟ مگر نه آنها و فرزندانشان به آسانی هدف کینه و تعصب نژادی قرار می گیرند؟ بنابراین، غرب از کدام حقوق بشر و از کدامین آزادی سخن می گوید؟
اما با وجود این، همین آزادی های ناقص در غرب، علت پیشرفت و نقطه ی قوت آن شده و به مراتب ارزشمندتر و برتر از شعارهای بی محتوایی است که حکومتهای تئوکراتیک و دنباله رو غرب سر میدهند، حکومتهایی که از رهگذر نقض دموکراسی و حقوق بشر تحت لوای مقابله با اصولگرایی، به دست آوردن مشروعیت از دیدگاه غرب بر هم پیشی میگیرند تا جایی که گویا مقابله با اصولگرایی یا اسلام یگانه منبع مشرعیت قدرت در سرزمینهای عربی است.
عالمان مسلمان با همه سرکوبی که متوجه آنان است همچنان جوانان مسلمان حماسه ساز را به خویشتنداری میخوانند و این گونه سفارش میکنند:
«من جوانان مسلمان معتقد به اسلام را از این برحذر می دارم که تصور کنند یگانه راه حفظ معتقدات اسلامی منع دیگران از اظهار عقایدشان است. ما تنها از طریق یک قدرت می توانیم از اسلام پاسداری کنیم و آن قدرت علم و اعطای آزادی به اندیشه های مخالف و سپس رویارویی روشن و آشکار با آنهاست».
راه حل مشکل ما نه در کتابهای میراث کهن فرهنگ و تمدن نهفته است، نه در کتابهای تمدن نوین و نه در برنامه های این یا آن حزب. راه حل در هیچ کدام از اینها به تنهایی نیست، بلکه در خود امت است و اگر امت همه توان های خویش را گرد آورد و هر بخشی از آن تلاشهای بخش دیگر را کامل کند و قوای آن همه دست به دست هم دهند خواهد توانست رنسانسی نوین را شکل دهد. البته ضرورتاً برای رسیدن به این مهم لازم است امت به نخبگان خویش گوش سپارد و بر پایه آزادی های سیاسی و از رهگذر شورا یا دموکراسی، با پاکی و اخلاص و راستی به اتفاق نظر برسد؛ چه امروزه رسالت فرهیختگان در این است که اگر در هر جای دیگر سکوت می گزینند در دفاع از آزادی خویشتنداری نکنند و عقیده و نظر خود را با زبانی روشن و استوار و با بی طرفی و واقع مداری مطرح کنند و به تقویت نقش توده ها و حق آنان در انتخاب رهبرانی که قدرت را در دست دارند بپردازند. این از نشانه های سستی و ضعف و از مظاهر شکست و ناکامی است که شمار فراوانی از فرهیختگانی وجود داشته باشند که در برابر فشارها و فریبهای قدرتهای خودکامه تسلیم شده اند و همه توان و تخصص خود را در خدمت این قدرتها و سیاستهای آنها بسیج کرده اند.
جامعه ای که بخواهد جامعه آزادی، جنبش و وحدت باشد ناگزیر به اندیشه ای اسلامی نیازمند است که این مفاهیم را در فرهنگ و شیوه رفتار مردم ریشه دار کند و با عقاید و اندیشه ها و آلام مردم پیوند دهد. ناگزیر، حلف الفضولی دیگر یا پیمان شرفی دیگر میان همه گروه های پیشتاز بایست تا بر مبنای آن همه همدیگر را به رسمیت بشناسند، به خواست ملتها و هویت اسلامی آنها احترام بگزارند و برای رام کردن حکومت وحشی به جهادی پیگیر دست یازند تا سرانجام حاکمیت از آن خدا، سپس قانون و توده های مردم باشد.
——————————————————
آزادی های عمومی در حکومت اسلامی
مؤلف: راشد غنوشی
مترجم: حسین صابری
تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ۱۳۸۱