علم و دین
علم و دین
آلبرت انیشتین /مترجم : ناصر موفقیان
در طول قرن گذشته، و بخشی از قرن پیش از آن، این اعتقاد رواج یافته بود که بین دانش و ایمان تضادی آشتی ناپذیر وجود دارد. بیشتر متفکران پیشرفته بر این رأی بودند که وقت آن فرا رسیده است که جای ایمان بیش از پیش به دانش سپرده شود. ایمانی که بر پایه دانش استوار نباشد، خرافه است و بنابراین در خور مخالفت. به موجب این استنباط، تنها وظیفه آموزش و پرورش این بود که راه را به روی اندیشه و دانش بگشاید، و مدرسه بعنوان مهمترین جایگاه آموزش و پرورش مردم، می بایست منحصرا" مجری چنین وظیفه ای باشد.
محتملا بر همگان روشن است که خرد گرایی بدین شکل خام و فاقد ظرافت اگر نایاب نباشد، بیگمان بسیار نادر است؛ چون هر انسان نکته سنج در همان لحظه متوجه خواهد شد که این موضع گیری تا چه حد یکطرفه است. ولی این هم درست است که برای درک دقیق و کامل ماهیت هر «تز» یا پیشنهاد، باید آن را با صراحت و بی پردگی بیان کرد.
این حقیقتی است که کعتقدات را به یاری آزمایش و تفکر روشن بهتر می توان حمایت کرد. در این مورد باید بدون قید و شرط با خرد گرایی افراطی نیز توافق کنیم. با این حال، نقطه ضعف این خرد گرایی ان است که معتقداتی که برای رفتار و قضاوتهای ما ضروری و تعیین کننده اند تنها از طریق این روش استوار علمی حاصل نمی شوند.
روش علمی چیزی به ما نمی آموزد جز اینکه اشیاء و امور واقع چگونه با یکدیگر مرتبطند و چگونه بر همدیگر تأثیر می نهند. گرایش به سوی چنین دانش عینی برترین چیزی است که دستیابی به آن در توان بشر است، و شما مسلما" این بدگمانی را به خود راه نخواهید داد که من قصد تخطئه دستاوردها و تلاشهای دلیرانه بشر را در این زمینه دارم. با این حال، روشن است که شناخت آنچه هست دروازه ها را یکراست به سوی آنچه باید باشد نخواهد گشود. این امکان وجود دارد که ما روشنترین و کاملترین دانسته ها را درباره آنچه هست در اختیار داشته باشیم، و در عین حال قادر نباشیم از این دانسته ها بدرستی استنتاج کنیم که هدف آرزوهای بشری ما چه باید باشد. دانش عینی، برای رسیدن به بعضی مقاصد، افزارهایی مؤثر و نیرومند در اختیار ما می گذارد، ولی خود هدف نهایی، و اشتیاق برای رسیدن به آن باید از منبع دیگری برآید. و تصور نمی کنم لازم به استدلال باشد که موجودیت ما و فعالیتهای ما فقط با تعیین و ارائه این هدف و ارزشهای سازگار با آن معنا و مفهوم می یابد. شناخت حقیقت خود به خود جذاب و هیجان انگیز است، ولی توانیی آن را ندارد که هدایت ما را بر عهده گیرد و به همین علت، نمی تواند حتی حقانیت و ارزش آرزوی آدمی را برای نیل به شناخت واقعی حقیقت اثبات کند. در اینجاست که استنباطی صرفا" خرد گرایانه از وجود آدمی، محدودیتهای خود را آشکار می سازد.
اما نباید چنین پنداشت که تفکر هوشمندانه نقشی در شکل گیری هدف نهایی و احکام اخلاقی بازی نمی کند. هر گاه شخصی متوجه شود که برای رسیدن به مقصدی معین وسیله خاصی مفید خواهد بود، آن وسیله خود به خود هدف می شود. هوشمندی و تفکر رابطه متقابل وسایل و اهداف را بر ما روشن می سازد. ولی تفکر محض توانایی آن را ندارد که مفهوم و معنای اهداف نهایی و اساسی را بما بنمایاند. روشن ساختن این اهداف و ارزشگذاریهای اساسی، و راسخ کردن آنها در بطن زندگی عاطفی فرد، به نظر من، مهمترین وظیفه ای است که دین باید در زندگی اجتماعی بشر انجام دهد. ممکن است پرسیده شود که اگر این اهداف اساسی را نتوان صرفا" با خرد و تعقل بیان و توجیه کرد، پس اقتدار و جاذبه آنها از کجا نشأت می گیرد؟ پاسخ این است که در هر جامعه سالم، آنها به صورت سنتهای توانمندی که بر رفتار و تمایلات و داوریهای افراد تأثیر می نهند وجود دارند؛ «ها به طرزی محسوس، همچون عناصری زنده، موجودیت خود را بر ما آشکار می سازند، بی آنکه لزومی داشته باشد که توجیهی برای موجودیتشان بیابیم. آنها نه از طریق برهان بلکه از طریق وحی، با واسطه شخصیتهایی پرتوان، به وجود می آیند. هر گونه تلاش برای توجیه آنها بی فایده است؛ فقط باید ماهیت آنها را بروشنی و وضوح احساس کنیم.
والاترین اصول حاکم بر تمایلات و داوریهای ما از طریق سنتهای دینی کلیمی-مسیحی به ما رسیده است. در این زمینه ما با هدفی عالی روبروییم که توان ناچیزمان امکان نمی دهد به طور دقیق و صحیح به فیض وصول آن نایل آییم، ولی در هر حال این هدف شالوده مطمئنی برای آمال و آرزوها و ارزشگذاریهای ما پدید می آورد. هر گاه خواسته باشیم که این هدف عالی را بیرون از قالب مذهبی قرار دهیم و صرفا" جنبه انسانی آن نظر بیفکنیم، شاید بتوانیم چنین تبینی برای آن بر گزینیم: تکامل آزاد و مسئولانه فرد انسانی،به نحوی که بتواند تواناییهای خویش را آزادانه و شادمانه در خدمت تمام بشریت قرار دهد.
در این آرمان جایی برای خداگونه ساختن هیچ ملتی، هیچ طبقه ای و، به طریق اولی، هیچ فردی باقی نمی ماند. مگر نه آن است که ما همه، به تعبیر دینی، فرزندان یک پدریم؟ براستی، حتی خداگونه ساختن بشریت، بعنوان کلیتی مجرد، با نفس این آرمان منافات دارد. تنها فرد انسانی است که روح در کالبدش دمیده شده است. و سرنوشت والای فرد بشری این است که به خدمت کمر بندد نه به فرمانروایی، یا تحمیل خویشتن به هر شکل و حالت دیگری که باشد.
هر گاه مغز را دریابیم و پوسته را به دور افکنیم، این کلمات را همچون توصیف نوعی موضع دموکراتیک اساسی نیز پذیرا خواهیم شد. بنا به مفهومی که ما برای این اصطلاح قائلیم، یک دموکراتیک حقیقی، همانند هر فرد مذهبی اصیل، نمی تواند ملت خود را بپرستد.
پس، با توجه به تمام این نکات، وظیفه آموزش و پرورش و مدرسه چیست؟ نظامهای پرورشی و مدرسه باید به جوانان یاری دهند تا با چنان روحیه ای رشد یابند که این اصول بنیادین برایشان همچون هوایی باشد که تنفس می کنند. تعلیم وتدریس به تنهایی از عهده چنین کاری بر نمی آید.
هر گاه این هدف عالی را با وضوح تمام در مد نظر قرار دهیم، و آنها را با زندگی و روح زمانه خودمان قیاس کنیم، به طرز خیره کننده ای آشکار خواهد شدکه بشریت متمدن در حال حاضر در معرض خطری سخت وخیم قرار گرفته است. در کشورهای اسیر خود کامگی، در واقع خود فرمانروایانند که تیشه بر ریشه این روح بشریت می زنند. در کشورهایی که کمتر اسیر خود گامگی اند، ملت پرستی و عدم اغماض، و نیز فشار ظالمانه اقتصادی بر افراد است که این گرانبهاترین سنتها را تهدید به خفگی و نابودی می کند.
با این حال، در جمع متفکران، بیش از پیش به عظمت این خطر پی می برند و در جست جوی وسایلی هستند که به یاری آنها به مقابله با خطر بر خیزند وسایلی در زمینه سیاستهای ملی و بین المللی، در زمینه قانونگذاری و سازماندهی به طور کلی، تردیدی نیست که چنین تلاشهایی واقعا" لازم است. با این وصف، پیشینیان به حقیقتی پی برده بودن که ما از آن غافل مانده ایم. همه وسایل اگر روحیه زنده و پر جنب و جوشی در پس خود نداشته باشند، چیزی جز یک آلت بی خاصیت نخواهند بود. اما اگر تمایل واقعی برای دستیابی به هدف در وجود ما زنده و پر تکاپو باشد، از یافتن وسیله لازم برای نیل به هدف و تبدیل آن به واقعیت باز نخواهیم ماند.
حصول توافق درباره اینکه مقصودمان از علم چیست چندان دشوار نخواهد بود. علم، کوشش دیرینه ای است برای آنکه پدیدارهای محسوس این دنیا را، به وسیله تفکر منظم، جتی المقدور به صورت جامعیتی دقیق و کاملدر آوریم. صریحتر گفته باشیم، علم تلاشی است برای بازسازی عالم هستی از طریق فرایند مفهوم پردازی، اما هنگامی که از خود می پرسم دین چیست پاسخ را به این آسانی نمی یابم. و حتی پس از یافتن پاسخی که ممکن است در این لحظه خاص برایم رضایتبخش باشد، باز یقین دارم که تحت هیچ شرایطی قادر نخواهم بود تمام کسانی را که به این پرسش علاقمندند، حتی به طور سطحی، به یکدیگر نزدیک کنم.
پس، قبل از هر چیز، به جای این سؤال که دین چیست، بهتر است بپرسم که وج مشخصه تمایلات و آرمانهای شخصی که اهل دیانت به نظر می رسد چیست: شخصی که فروغ جانش را روشنی بخشیده باشدبه نظر من شخصی است که با تمام تواناییهایش خویشتن را از یوغ هوسهای خود پرسنانه آزاد کرده است و فقط افکار و احساسات و تمایلاتی را در خور اعتنا و پذیرش می داند که ارزش شخصی داشته باشند. از دید من، نکته مهم عبارت است از نیروی همین محتوای فوق شخصی ، و عمق اعتقادی که نسبت به مفهوم پر معنا و قدر قدرت آن وجود دارد، صرف نظر از اینکه کوششی برای پیوستن این محتوا به وجودی ربانی به عمل آید یا نه. چون در غیر این صورت نمی توان کسانی مانند بودا و اسپینوزالا را شخصیتهای دینی دانست. با توجه به این نکات، شخص مذهبی را هنگامی می توان مؤمن دانست که درباره مفهوم متعالی اهداف و موضوعات فوق شخصی شک وتردیدی به خود راه ندهد، اهداف و موضوعاتی که نه می توانند شالوده عقلی داشته باشند و نه به چنین شالوده ای نیاز دارند. وجود این اهداف و موضوعات فوق شخصی در عمل به اندازه وجود خود شخص مؤمن ضرورت و واقعیت می یابد. از این نظر، دین همان تلاش دیرینه ای است که انسانها برای کسب آگاهی روشن و کامل از این ارزشها و اهداف، و نیز برای تقویت و توسعه تأثیر آنها به عمل می آورند. هر گاه دین و علم را بر اساس این تعاریف بنگریم ، هر گونه تعارض بین آنها ناممکن خواهند نمود. زیرا علم فقط می تواند درباره آنچه هست یقین حاصل کند، نه در باره آنچه باید باشد، و بیرون از این قلمرو، احکام ارزشی گوناگون همچنان ضروری بر جای می مانند. از سوی دیگر، دین فقط به ارزشیابی افکار و اعمال انسانی می پردازد، و قادر نیست به طرز قابل توجیهی از واقعیتها و روابط میان واقعیتها سخن گوید. بدین تعبیر، تعارضهای مشهور بین علم و دین را، که در گذشته وجود داشته است، باید کلا"به دریافت نادرست از وضعی که توصیف شد نسبت داد.
برای مثال، هنگامی که یک مجمع مذهبی بر حقیقت مطلق تمام مطالب موجود در تورات پافشاری می کند، کشمکش در می گیرد. این به معنای مداخله دین در قلمرو علم است؛ این همان مبارزه کلیسا بر ضد آرا و نظریات گالیله و داروین است. از سوی دیگر، نمایندگان علم اغلب کوشیده اند تا ارزشها و اهداف را بر پایه روش علمی مورد داوری بنیادین قرار دهند، و از این رهگذر خود را رویاروی دین یافته اند. این کشمکشها همه معلول اشتباهاتی بد فرجام بوده است.
در حقیقت، با آنکه قلمروهای دین و علم به وضوح از یکدیگر متمایزند، بین آنها روابط و وابستگیهای متقابلی نیز وجود دارد. دین، چنانچه گفته شد، ممکن است تعیین کننده اهداف نهایی باشد؛ با این حال، از علم، به معنای وسیع کلمه، آموخته است که برای رسیدن به این اهداف از چه وسایلی باید یاری گرفت. اما علم نیز فقط زائیده فکر و ذهن کسانی است که سراسر وجودشان آکنده از تمایل و اشتیاق به کشف حقیقت و درک آن است. با اینهمه، این منبع احساس، از حوزه دین سرچشمه می گیرد. و باز از همین سرچشمه سیراب می شود، اعتقادی که به موجب آن قواعد و مقررات حاکم بر عالم هستی بخردانه است، یعنی برای عقل قابل درک است. هیچ دانشمند اصیلی که فارغ از ایمان عمیق باشد برای من قابل تصور نیست. این معنا را شاید بتوان با تمثیلی بیان کرد: علم بدون دین لنگ است، و دین بدون علم نابینا…
هدف علم این است که قواعد و مقررات عام حاکم بر رابطه متقابل میان اشیا و رویدادها را در زمان و مکان کشف و بیان کند. برای این قواعد نه صرفا" اثبات تجربی. این به طور عمده،نوعی برنامه است، و ایمان به امکان تحقق آن اصولا" بر موفقیتهای نسبی باشد و آنها را محصول خود فریبی بشر بداند. این واقعیت که ما قادریم بر پایه چنین قوانینی رفتار مادی پدیدارها را در بعضی از زمینه ها با دقت و یقین یسیار پیش بینی کنیم در ضمیر آگاه انسان امروزین نقش بسته است، حتی اگر این انسان امروزین توانایی ذهنی آن را نداشته باشد که چیز زیادی از محتوای آن قوانین درک کند. برای او فقط کافی است که بداند حرکت سیارات در منظومه شمسی را می توان بر اساس چند قانون ساده با دقت زیاد پیشاپیش محاسبه کرد. بر همین منوال، اما شاید نه با همین دقت، می توان پیشاپیش طرز کار یک موتور برقی، یک دستگاه انتقال نیرو، یا یک دستگاه بی سیم را، حتی اگر تازه اختراع شده باشد، پیش بینی کرد.
بی گمان، هنگامی که شمار عوامل مؤثر در پدیدارهای پیچیده بسیار زیاد باشد، روش علمی در بیشتر عوامل ناکام می ماند. برای درک این مطلب فقط کافی است به اوضاع و احوال جوی بیندیشیم، زیرا پیش بینی آن حتی برای چند روز بعد عملا امکان ناپذیر است. با این حال هیچ کس تردید ندارد که در این مورد نیز ما با رابطه ای مبتنی بر علیت مواجهیم که اهم اجزای آن را می شناسیم. اگر پیش بینی صحیح و دقیق رویدادها در این زمینه برایمان مقدور نیست به سبب تنوع عوامل دست اندر کار است، نه به سبب فقدان نظم در طبیعت.
پیشرفت ما در زمینه کشف قواعد و قوانین حاکم در قلمرو موجودات زنده تاکنون چندان عمیق نبوده است، ولی با این حال توانسته ایم لااقل به حکفرمایی ضرورتهایی ثابت وپایدار پی ببریم. فقط کافی است به نظم و ترتیب پدیدارهای وراثتی و به تأثیر مواد سمی، مانندالکل، بر رفتار موجودات زنده بیندیشیم. در اینجا نیز آنچه فقدانش احساس می شود درک روابطی است که از کلیت عمیق برخوردارند، نه شناخت خود نظم.
هر چه آگاهی شخص نسبت به نظم و قانونمندی رویدادهای طبیعی افزایش یابد، اعتقادش راسختر خواهد شد که در کنار این نظم قانونمند جایی برای عللی از نوع دیگر یافته نمی شود. برای او، نه خواست انسانها علت مستقلی برای رویدادهای طبیعی محسوب می شود و نه تقدیر. تردیدی نیست که اعتقاد به نوعی خدایی شخصیت یافته و دخیل در وقایع طبیعی را هرگز نمی توان از طریق علمی به معنای واقعی کلمه باطل دانست، زیرا این اعتقاد همواره می تواند به قلمروهایی پناه ببرد که شناخت علمی هنوز نتوانسته است بدانها راه یابد.
ولی گمان من بر این است که چنین رفتاری از سوی نمایندگان دین نه فقط بی ارزش بلکه مصیبت بار هم خواهد بود. چون هر اعتقادی که قادر نباشد در روشنایی کامل پا بر جا بماند و فقط به تاریکی نیاز داشته باشد، حسب ضرورت تأثیر خود را بر بشریت از دست خواهد داد، آنهم با تحمیل آسیبهای فراوان بر پیشرفتهای انسانی. مبلغان مذهبی، در مبارزه ای که برای تعالی اخلاقی به عمل می آورند، باید از چنان عظمتی برخوردار باشند که بتوانند عقیده مبتنی بر نوعی خدای شخصیت یافته و انسان گونه را که منشأ بیم و امید شمرده می شد، و در زمانهای گذشته آن قدرت بیکران را در کف کشیشان و کاهنان قرار می داد، به کنار نهند. آنها باید تلاشهایشان معطوف بدان گردد که خویشتن را به نیروهای حامل و عامل خیر و حقیقت و زیبایی در ذات بشر مجهز سازند. چنین کاری بیگمان دشوارتر، اما به میزان غیر قابل قیاسی ارزشمند تر خواهد بود.
هر گاه یکی از اهداف دین رهانیدن بشریت از بند تمایلات، هوسها و هراسهای خود محورانه باشد، استدلال علمی خواهد توانست از جهت دیگری نیز به یاری بشتابد. این دست است که هدف علم کشف قواعد لازم برای به هم پیوستن و پیشگویی کردن وقایع است، ولی این تنها هدف علم نیست. علم این هدف را هم تعقیب می کند که ارتباط های مکشوف را به کمترین تعداد ممکن از مفاهیم مستقل از یکدیگر مبدل سازد. در همین تلاش برای وحدت معقول کثرتهاست که دانش بشری به بزرگترین کامیابیهای خود دست می یابد، هر چند دقیقا" باز در همین تکاپوست که علم خود را در معرض خطر سقوط در بعضی توهمها قرار می دهد. اما هر آن کس که طعم تجربه پر هیجان پیشرفتهای موفقیت آمیز را در این زمینه چشیده باشد، تحت تأثیر احترامی ژرف نسبت به تجلی عقل در عالم وجود قرار می گیرد. چنین فردی، به یمن درک و فهمی که حاصل کرده است، به رهایی پر دامنه ای از چنبر هوسها و آرزوهای شخصی دست می یابد، و بدین طریق در برابر عظمت عقل متجسم در عالم هستی، به چنان حالت ذهنی متواضعانه ای دست می یابد که ژرفای ناپیدای آن برای انسان عادی قابل وصول نیست. با وجود این، چنین حالتی برای من، به عالیترین مفهوم کلمه، خصلتی مذهبی دارد. و نیز چنین تصور می کنم که علم نه فقط کشش مذهبی را از آلایش انسان گونگی [ذات باری]می پالاید، بلکه ما را یاری می دهد تا به درک روحانی تری از زندگی دست یابیم.
هر چه تحول معنوی بشریت پیشتر برود، به کمانم مسلم تر خواهد شد راه دیانت اصیل نه از مسیری مفروش با ترس از زندگی و ترس از مرگ و ایمان کور، بلکه از خلال سعی و مجاهدت برای معرفت بخردانه می گذرد. بدین معنا، اعتقادم بر این است که کشیش، اگر خواستار تحقق رسالت پرورشگرانه و متعالی خویش باشد، لزوما" باید به کسوت معلم درآید.
————————————————————————————————
منبع : حاصل عمر
تألیف :آلبرت انیشتین
مترجم : ناصر موفقیان
چاپ اول :۱۳۷۰
چاپ دوم : ۱۳۷۳
چاپ : شرکت انتشارات علمی و فرهنگی