حركات و احزاب

مشارکت؛ تشکلی سیاسی یا جریانی روشنفکری

مشارکت؛ تشکلی سیاسی یا جریانی روشنفکری

 صادق زیباکلام

نوشتن پیرامون مشارکت در شرایطی که شماری از مسوولان و دست اندرکاران آن ماه ها است در بازداشت به سر می برند و شاید به زودی به حبس های چندین ساله نیز محکوم شوند، حداقل برای من امری بسیار سخت است. نمی توانم بدون در نظر گرفتن آنچه بر سر شماری از رهبران آن رفته، خیلی راحت درخصوص آن به نقد و بررسی بپردازم. چگونه می توان نوشت حزب این نقاط ضعف، یا آن یکی را داشته، این کار را نکرد، آن کار را کرد، در اینجا این اشتباه را کرد، در آنجا آن یکی را مرتکب شد و… در حالی که محسن میردامادی و عبدالله رمضان زاده گرفتارند.

مشارکت برای من دو وجه پیدا می کند؛ وجه اول چهره ها و شخصیت های تشکیل دهنده آن یا به تعبیر علم سیاست، رهبران حزب است. سعید حجاریان، دکتر هادی سمتی، دکتر عبدالله رمضان زاده، دکتر علی شکوری راد، دکتر الهه کولایی، دکتر محسن میردامادی، سید مصطفی تاج زاده، حسین کاشفی، آذر منصوری، دکتر هادی خانیکی، مصطفی درایتی، حمیدرضا جلایی پور، سعید شریعتی، دکتر محمدرضا خاتمی، نعیمی راد، جلال جلالی زاده، داود سلیمانی و… . وجه دوم عبارت است از مشارکت به مثابه یک حزب و یک تشکیلات در حوزه عمل و اجرا. پرداختن یا ورود به وجه اول انصافاً و با در نظر گرفتن شرایطی که بعد از انتخابات برای رهبران مشارکت پیش آمده امری بسیار دشوار است. صبح یکشنبه سی ام آبان که به دانشکده حقوق رفتم باز همان داستان یادداشت در اتاق دکتر رمضان زاده که روبه روی اتاق من است تکرار شد.

این بار دانشجویان عکس او را به در اتاقش الصاق کرده بودند؛ عکسی که او را در کنار محسن میردامادی، محمدعلی ابطحی، محمد عطریانفر و فیض الله عرب سرخی در اوین نشان می داد و دانشجویان در زیر عکس نوشته بودند؛ استاد رمضان زاده، ۳۰ آبان سالروز تولدت مبارک باد. حالا من قرار است در این شرایط یادداشتی بنویسم و عملکرد رمضان زاده را نقد کنم. خوشا به حال آنان که می توانند این کار را بدون هیچ مشکلی انجام دهند. من نمی توانم. من ضعیف تر از آن هستم که بتوانم بگویم مسائل عاطفی و احساسی به کنار یا آنها در جای خودشان محفوظ. اینجا من باید به عنوان یک استاد علوم سیاسی، شنل یا یونیفورم آکادمیک ام را به تن کنم و فارغ از عواطف و احساسات شخصی، پیرامون موضوع یا «سوژه» به تحلیلی «ابژکتیو» و واقع بینانه بپردازم، نه نمی توانم.

اما درخصوص وجه دوم؛ مشارکت به عنوان یک تشکیلات و یک سازمان حزبی. من معتقدم مشارکت اساساً از بدو تولدش در فضای بعد از دوم خرداد در سال ۱۳۷۶، بیش از آنچه یک حزب باشد، یک جریان یا محفل روشنفکری بود؛ جریان روشنفکری که به شدت سیاسی بود.

مشارکت بیش از آنکه در عرصه سیاسی جامعه موثر باشد، تاثیرش بیشتر فکری بود. مشارکت بیش از آنکه مخاطبانش را از منظر تشکیلاتی و حزبی بتواند سازماندهی کند، فکر و اندیشه آنان را جهت می داد. از بدو تولدش در ۲۴ دی ۱۳۷۷، مشارکت به جای پرداختن جدی به عضوگیری، یافتن سمپات و هوادار، رسوخ و نفوذ در سازمان های دولتی و اجرایی، به جای یارگیری و کادرسازی، صرفاً به تجزیه و تحلیل سیاسی می پرداخت. از این منظر یعنی از منظر کارکردش به عنوان یک حزب سیاسی، کارنامه مشارکت نه تنها ناموفق که عملاً مردود است.

به سخن دیگر از منظر «حزب بماهو حزب» مشارکت را به هیچ روی نمی توان تشکیلاتی موفق دانست.

یادم می آید اواخر ترم اول سال تحصیلی ۷۸- ۷۷ بود. آن ترم سعید حجاریان با من کلاس داشت و برای کار درسی آمده بود دانشکده. گفت اوضاع را چگونه می بینم و آیا توصیه یی، حرفی، فکری و نظری ندارم؟ گفتم آقاسعید باید بروید به دنبال «تشکیلات»، والا به هیچ جا نمی رسید. جمله معروف لنین را به او گفتم؛ با حزب ما همه چیز داریم و به همه جا می رسیم؛ بدون حزب ما هیچ چیز نداریم و به هیچ جا هم نمی رسیم. بهش گفتم شما ۲۰ میلیون رای دارید؛ ۲۰ میلیون رایی که اغلب دربرگیرنده تحصیلکرده ترین، جوان ترین و پرانرژی ترین اقشار جامعه است. قطعاً نه شما می توانید و نه امکان پذیر است از منظر اجتماعی که شما همه این ۲۰ میلیون را در قالب یک تشکل و سازمان بریزید. آن ۲۰ میلیون بالطبع تعلق به اقشار، طبقات و لایه های مختلف جامعه دارند و ای بسا در مواردی دارای منافع متضاد هم باشند. بنابراین نمی توان همه آنان را در یک حزب جمع کرد. اگر بکنید، می شود همان حکایت حزب جمهوری اسلامی و دست آخر از وسط متلاشی می شود. اما شما می توانید، بلکه باید دست کم ۱۰ درصد آنان را که از منظر جامعه شناسی به یکدیگر نزدیک تر هستند، دارای منافع مشترک تری هستند، آرمان ها و عقبه یکدست تری دارند را در قالب یک تشکل و سازمان بریزید. بهش گفتم شما اگر بتوانید ۱۰ درصد از جمعیتی که در دوم خرداد با همه وجود به پای صندوق های رای رفتند را سازماندهی کنید، آموزش سیاسی بدهید، کادرسازی کنید و از نظر سازمانی تشکلی مثل حزب توده ایجاد کنید، صاحب یک سازمان و تشکیلات دو میلیون نفری خواهید شد و این شدنی است. منتها مثل حزب توده یکسری انسان ها، یکسری اعضا و کادرهای حزبی می خواهید که زندگی شان، کارشان، حرفه شان و همه چیزشان حزب و پیشبرد اهداف و آرمان های حزب بشود. همچنان که بسیاری از کادرها و رهبران حزب توده این گونه بودند؛ حزب توده زندگی شان بود و زندگی شان حزب توده و این دقیقاً اتفاقی بود که نیفتاد. همان چند دقیقه یی که با حجاریان در دفترم صحبت می کردم، ۲۰ بار ساعتش را نگاه کرد. همه شان این گونه بودند.

رمضان زاده، میردامادی، داود سلیمانی، سعید شریعتی، مصطفی تاج زاده، بهزاد نبوی، نعیمی راد، محمدرضا خاتمی و… همه شان یک سر داشتند و هزار سودا. برای هیچ کدام شان امکان و فرصت کار حزبی نبود. حاصل کار هم از همان ابتدا روشن بود. مشارکت به رغم استعداد بالقوه مردمی گسترده یی که داشت، هرگز نتوانست حتی ۱۰ درصد از آن استعداد را از قوه به فعل درآورد. به رغم محبوبیت مردمی دوم خرداد، به رغم کاریزمای شگفت انگیز خاتمی، به رغم تجمع شماری از خوشفکرترین، جوان ترین، بااستعدادترین و از منظر سیاسی، فرهیخته ترین چهره های سیاسی کشور، مشارکت در تجزیه و تحلیل نهایی، شد جریانی مثل سایر احزاب، مثل سازمان مجاهدین انقلاب، مثل نهضت آزادی، مثل کارگزاران سازندگی، مثل موتلفه، مثل آبادگران و مثل همه. مشارکت هم شد یک نام؛ نامی در کنار یک دوجین حزب و تشکیلات دیگر. مشارکت هم تشکیلاتی شد همچون سایر تشکیلات که رهبران آن هرگز از تهران فراتر نمی روند، آن هم خیابان های شمال شهر تهران. مشارکت هم شد تشکیلاتی که اگر کادرها و رهبران اصلی آن را در یک مینی بوس جا می دادیم نصف مینی بوس خالی می ماند، همچون سایر احزاب و تشکل های دیگر.

مشارکت هم شد حزبی همچون احزاب دیگر که رهبران و کادرهای اصلی آن حداقل مسوولیت یک کار مهم اجرایی را بر عهده دارند و عملاً به دلیل کثرت امور اجرایی و شرکت در انواع و اقسام جلسه، شورا، کمیته و… هیچ فرصت و وقتی برای کار دیگری برایشان نمانده. هیچ یک از رهبران مشارکت، کار حزبی را خیلی به عنوان یک کار جدی به رسمیت نمی شناختند. هیچ یک از رهبران مشارکت، زندگی سیاسی و اجتماعی خود را وقف مشارکت نکردند، آن گونه که رهبران و کادرهای حزب توده در دهه ۱۳۲۰، بلشویک ها در روسیه، اخوان المسلمین در کشورهای عربی و… کردند و می کنند. رهبران مشارکت هزار و یک جور گرفتاری و کار داشتند، در عین حال حزب هم بود. خیلی نیازی به رمل و اسطرلاب و حدس و گمانه زنی نیست که آخر و عاقبت چنین حزبی چگونه از آب درمی آمد. آنان که طی ۱۱ سال فکر می کردند هر کاری که می توانستند کرده اند، آخرالامر متهم شدند به اینکه هیچ کاری نکرده اند، چه رسد به آنانی که مشارکت کار چهارم، پنجم و ششم شان بود. در آن سال ها من برای سخنرانی به دانشگاه های زیادی در استان های مختلف می رفتم. در هیچ شهری ردی و اثری از مشارکت نبود. نه در اهواز، نه در تبریز، نه در اصفهان، شیراز، مشهد و نه در هیچ استان دیگری اثری از مشارکت نبود. دوم خردادی ها، طرفداران خاتمی و اصلاح طلبان بودند، اما رها بودند. هیچ تلاشی از سوی مشارکتی ها در تهران در جهت سازماندهی، آموزش و برنامه ریزی طرفداران در سطح کشور صورت نگرفته بود.

شاید اکنون معنی گزاره ابتدای یادداشت را بهتر بتوان درک کرد. اینکه مشارکت پیش از آنکه یک تشکل، سازمان و یک حزب باشد، یک جریان یا محفلی سیاسی روشنفکری بود. لنین درست می گفت؛ اگر قرار است به جایی برسیم، بدون تشکیلات هرگز امکان پذیر نخواهد بود. داستان مشارکت به نحو غم انگیزی صحت نظر لنین را نشان می دهد.

اعتماد پنج شنبه، ۵ آذر ۱۳۸۸ – شماره ۲۱۱۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا