عباس خان سردار رشید و تلاش وی برای احیای حکومت اردلان در سنندج
عباس خان سردار رشید و تلاش وی برای احیای حکومت اردلان در سنندج
نویسنده : علاءالدین سجادی
عباس خان سردار رشید فرزند علیخان فرزند محمد صادق خان فرزند امان الله خان والی اردلان بود. در سال ۱۸۶۶ که غلام شاه خان والی فوت شد و امارت اردلان خاتمه یافت، ناصرالدین شاه ـ پادشاه ایران ـ عرصه را خالی دید و «فرامیرزا معتمدالدوله» را از طرف حکومت در ذیقعده ۱۲۸۴ هجری به سنندج روانه نمود و دوره امارت اردلان را به کلی خاتمه داد. حکام تهران بعد از نابودی خانواده اردلان، در ولایات سنندج و حسنآباد به حکمرانی پرداختند!
به دنبال قحطی سال ۱۲۸۸ هجری و جنگ ۱۹۱۴ – ۱۹۱۸ که روی هم منطقه را تحت فشار قرار داده بودند و خصوصاً قحطی عامل ضعف و نابودی ولایت اردلان گردید. تمام دنیا در حال جنگ بود. ملل جنگزده منتظر فرجی بودند تا شاید از این مشکلات رهایی یابند و بتوانند استقلال و آزادی از دست رفته خویش را باز یابند. روسیه، انگلیس، آلمان و عثمانی هر کدام از طرفی به کردستان هجوم آورده بودند.
بیکفایتی حکومت ایران و تفرقه عشایر منطقه خود مزید بر علت بود.
عباس خان سردار رشید در سال ۱۳۳۶ هجری ـ ۱۹۱۷ میلادی ـ که از مدتها قبل مبارزه را شروع کرده بود، با این استدلال که از نوادگان اردلان بوده و وارث امارت میباشد از روانسر جنبش آغاز نمود تا بتواند حکومت غصب شده اردلان را باز پس گیرد. بصورتی مخفیانه و گاه علنی با سران عشایر ارتباط برقرار نمود. آنان نیز به دلیل این که سردار رشید یکی از نوادگان امارت کُرد و خود نیز شخصی لایق و مقتدر بود با وی متحد شدند. وکیل جوانرود، حسین خان رضا، جعفر سان لهون، محمود خان کانی سانان، محمود خان دزلی، محمد خان بانهای، از طرفی سنجر خان میاوران، حسینقلی خان کلیائی همگی بر فرمان سردار رشید و به منظور یاری ایشان بطرف سنندج و حسن آباد که منطقه امارت اجداد سردار رشید بود به راه افتادند.
سردار رشید وارد شهر سنندج شد و درصدد تشکیل مجدد حکومت کُرد برآمد و مدت زیادی حکومت را در دست داشت روسها نیز مخفیانه وعده کمک داده بودند. خصوصاً ژنرال فسینکو و ژنرال باراتوف از افسران روسیه که منطقه را در اشغال خود داشتند قول دادند که به هر شیوه در کمک به این حکومت کوتاهی ننمایند. در همان حال در ولایات سلیمانیه، محل امارت بابانها «شیخ محمود فرزند شیخ سعید» جنبشی ملی آغاز کرده بود.
عباس خان زمانی که هنوز به عنوان حکمران وارد سنندج نشده بود، هر بار از روانسر به کرمانشاه و اطراف آن شهر حمله مینمود. آوازه «سردار الدوله» در آن زمان در منطقه پیچیده بود و او نیز به منظور باز پسگیری پایتخت ایران ـ گویا از ایشان غصب شده بود ـ فعالیت مینمود. از این نظر دارای اهداف مشترکی بودند سردار رشید با وی نیز مذاکره نمود. در آن هنگام به کرمانشاه حمله نمود و محمد خان کرمانشاهی ـ او نیز کرمانشاه را به تصرف خود درآورده بود ـ را دستگیر و به قتل رساند و تمام منطقه کرمانشاه را به تصرف خود درآورد. در واقع همزمان با حکمرانی سنندج و اردلان، حکمران کرمانشاه نیز بود. زمانی که در سنندج اقامت داشت، علی اکبر خان سنجابی ـ او نیز یکی از مردان بنام و قدرتمند عشایر بود ـ به سنندج آمد و حکمرانی سردار رشید را قبول کرد. سردار رشید به همین شیوه و بنام حکمران سنندج مدتی در این منطقه باقی ماند. جنگ ۱۹۱۴ – ۱۹۱۸ رو به اتمام بود ولی عوارض جنگ هنوز به چشم میخورد. حکومت ایران تجدید قوا نمود. از طرفی اعیان و سرمایهداران سنندج که بیشتر بیگانهپرست و فتنهانگیز بودند سردار رشید را وادار به خروج از سنندج نمودند. او نیز تصمیم گرفت مرکز حکمرانی خود را از سنندج به روانسر منتقل نماید. شبانه و به صورتی مخفی «علی نقی خان آصف الدیوان» یکی از ملاکین، مقتدر و بزرگ سنندج را که همیشه عامل فتنه بود، بعنوان اسیر با خود برد و مجدداً به روانسر برگشت. بعد از مدتی و با وساطت عدهای از معتمدین سنندج در ازای مبلغی پول آصف را آزاد نمود.
با خروج سردار از سنندج حکومت تهران «علی محمد خان شریف الدوله» را بعنوان حکمران به سنندج فرستاد. شریفالدوله در سال ۱۳۳۷ هجری وارد سنندج شد و آزار و اذیت و سختگیری نسبت به مردم شروع نمود. سردار رشید ادعای حکمرانی اردلان را داشته و هر بار به عزم بیرون راندن شریف الدوله به شهر حمله مینمود.
«شریف الدوله« مردی حقهباز و کلاهبردار بود در زمان اقتدار به سختی برخورد مینمود و در زمان ضعف از در دوستی وارد میگشت!
متوجه شد که [سردار رشید] عاملی مزاحم بوده و به طریق نظامی بر وی چیره نخواهد شد و نقشهای طرح نمود و به او چنین خبر فرستاد:
«چون در این هنگام و در این منطقه «سالار الدوله» دارای اعتبار بوده و میخواهد به پشتیبانی کردها، تهران پایتخت ایران را تصرف نماید، پس حکومت ایران به فعالیت افتاد و حکومت شاهنشاهی احمد شاه بنا را بر آن گذاشت که حکومت اردلان را به شما بسپارد. دلیل این تصمیم آن است که شما ادعای حکومت اردلان را داشته و با این کار به هدف خود خواهید رسید و به پشتیبانی برای حکومت ایران مبدل خواهی شد. ولی اگر سالار الدوله وارد سنندج شود به منظور تصرف تهران به جنگ ادامه خواهد داد. من نیز در این شرایط نمیتوانم [سنندج] را ترک نموده و به نزد شما بیایم. چون به محض خروج من از شهر [سالار الدوله] وارد شهر خواهد شد و در سال ۱۳۲۳ از طرف شاه بابا مظفر الدین شاه حاکم سنندج بوده با معتمدین شهر آشنایی داشته و اهالی شهر نیز به وی متمایل هستند، خارج نمودن او از شهر محال است.
به دلایل فوق الذکر، لازم است شما به سنندج آمده تا من حکومت را به شما تسلیم نمایم و خود بعنوان حکمران به ولایات اصفهان و شیراز خواهم رفت!
چنین سخنان واهی و بیپایه در سردار رشید اثر نمود و مایه دلگرمی وی گشت! در ۲۳ جمادیالاول ۱۳۳۸ هجری بدون هیچ برنامهریزی جدی و بهمراهی چند نفر به امید باز پسگیری امارت از دست رفته اردلان وارد سنندج شد و به محلی که از طرف شریفالدوله به منظور پذیرایی از ایشان آماده شده بود هدایت گردید. چند روزی مورد پذیرایی شاهانه قرار گرفت. پذیرایی که فقط شریف الدوله از سردار رشید به عمل آورده باشد!
سرانجام در روز ۱۱ جمادیالثانی او را به سرای حکومتی دعوت نمود تا اداره امور را به وی تسلیم نماید! سردار به سرا رفت و بعد از کمی مذاکره [شریف الدوله] او را دستگیر و بعد از ۱۵ روز روانه تهران نمود.
سردار مدتی [در تهران] زندانی شد. در اواخر ۱۳۳۹ که سید ضیاءالدین طباطبایی نخستوزیر شد سردار را آزاد نمود. او نیز به روانسر برگشت و بعد از مدتی مجدداً خود را آماده نمود و در سال ۱۳۴۰ به منظور باز پسگیری امارت اردلان با عشایر وارد مذاکره شد.
عده زیادی از جوانرودیها، روانسریها و سنجابیها را گرد آورده و مجدداً نیرو گرفت.
در این ایام رضاخان وزیر جنگ بود. سرلشکری بنام «امیر احمدی» در کرمانشاه داشت. رضاخان به امیر احمدی دستور داد به سردار رشید حمله نماید. امیر احمدی ابتدا جعفر سان، محمود خان دزلی، حسین خان رضا و عدهای دیگر از بزرگان را دعوت نمود و آنان را قسم داد در نابودی سردار رشید پشتیبان دولت ایران باشند! آنان نیز به منظور نابودی کردی همچون سردار رشید دریغ نورزیدند و همگی قسم یاد کردند!
[سردار رشید] از این وضع با خبر شد و توسط ۴۵۰۰ سوار به نیروهای عشایر و جعفر سان حمله نمود و در کوههای «شمشیر» درگیر شدند. نیروی جعفر سان نیز بیش از چهار هزار نفر بودند. به دلیل صعب العبور بودن منطقه و وجود برف و سرما سردار رشید کاری از پیش نبرد و به روانسر برگشت. امیر احمدی حمله نمود و او را از روانسر بیرون راند سردار وقتی نتیجه کار را بیفایده دید و و از هر طرف توسط کردهای بیگانهپرست در محاصره افتاد یکسره به همدان رفت و خود را تسلیم نمود و از آنجا روانه تهران و بعنوان اسیر در آنجا ماندگار شد.
بعد از مدتی اقامت در تهران در جریان یک غائله، سردار رشید فرصت را غنیمت شمرد و با لباس مبدل فرار نمود و خود را به روانسر رساند و مجدداً شروع به فعالیت نمود. این بار نیز مورد حمله کردها قرار گرفت و ناچار بعد از چند بار درگیر شدن، منطقه را ترک نمود و به نزد شیخ محمود پسر شیخ سعید رفت. در آنجا نیز کاری از پیش نبرد. و به «محمره نزد شیخ خزعل رفت» آنجا نیز به نتیجهای نرسید و به بغداد رفت و در آن زمان رضاشاه در بغداد بود و قصد زیارت نجف داشت به نزد رضا شاه رفت و از وی امان خواست. مجدداً به کردستان بازگشت و با وساطت «شیخ حسامالدین» در سال ۱۳۴۲ هجری وارد سنندج شد. در آن زمان «مظفر خان سردار انتصار» حاکم سنندج بود. چند بار درباره سردار رشید به تهران تلگراف فرستاد. سرانجام حاکم، سردار را به تهران فرستاد و مجدداً بازداشت گردید. تا سال ۱۹۴۱ که اوضاع ایران بهم خورد و قصر قجر را شکستند و سردار نیز از زندان آزاد شد. اما تصمیم به اقامت در تهران گرفت و هنوز در آن شهر زندگی میکند.
چنانکه بحث شد سردار رشید از همان اوان جوانی تا زمان پیری که بیناییش رو به ضعف نهاد در فکر تصرف امارت و تشکیل حکومت کرد بود که هر بار تلاش و کوشش وی به دست افراد بیگانه پرست و زراندوز بر باد میرفت.
جالب است بدانیم کردهایی که در آن زمان فریب سرداران ایرانی را خورده به سردار رشید حمله نمودند و مانع پیروزی وی گشتند، رضا شاه بعد از آنکه موقعیت خود را استحکام بخشید یکی بعد از دیگری به جانشان افتاد و توسط سردار عبدالله طهماسبی همه آنان را دستگیر نمود و در زندان «قصر قجر» در تهران زندانی نمود! و اگر واقعه ۱۹۴۱ نمیبود و قصر قجر را نمیشکستند هیچکدام از آنان بار دیگر خاک کردستان را به چشم نمیدیدند.
کسانی همچون [جعفر سان] و محمود خان دزلی آواره شدند و در نهایت فلاکت و بدبختی در دیار غربت جان دادند.
عاقبت کار هر بیگانه پرست و خودفروشی چنین است!
——————————–
منبع: تاریخ جنبشهای کردستان/ تألیف: علاءالدین سجادی