اسلام چیست؟ چگونه آن را در زندگی خود تطبیق دهیم؟
اسلام چیست؟ چگونه آن را در زندگی خود تطبیق دهیم؟
نویسنده: سید قطب (رح) / مترجم: دکتر مصطفی خرم دل
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً (۱) وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۲) وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً) (۳)
ای پیغمبر! بترس از (عذاب و خشم) خدا، و از کافران و منافقان اطاعت مکن. بیگمان خداوند آگاه (از هر چیزی، و) دارای حکمت (در افعال و اقوال خود) است. از چیزی پـیروی کـن کـه از سـوی پروردگارت بـه تـو وحـی میشود. بیگمان خداوند از کارهائی که انجام مـیدهید بس آگاه است. و بر خدا توکّل کن (و کارهای خود را بدو بسپار). همین بس که خدا حافظ (و مدافـع انسـان) باشد.
این سرآغاز سوره ای است که سر و سامان بخشیدن و نظم و ترتیب دادن گوشههائی از زنـدگی اجتماعی و اخلاقی جامعۀ اسلامی نوپا را برعهده میگیرد. ایـن سوره پیش از هر چیز سرشت نظام و سیستم اسلامی را روشن میکند، و قواعد و اصولی را بـیان میدارد و آشکار مینماید که نظام و سیستم اسلامی در جهان بیرون و در جهان درون بر آنـها اسـتوار و پـایدار میگردد.
اسلام تنها مجموعهای از راهنمائیها و اندرزها نیست. اسلام فـقط مجموعهای از آداب و رسـوم و اخـلاق نیست. اسلام فقط قوانین و مقرّرات، و مجموعهای از اوضاع و عادات نیست و بس . . . بلکه اسلام همۀ اینها است، و لیکن همۀ اینها اسلام بشمار نمیآید . . . اسلام تسلیم فرمان خدا شدن، و در برابر اراده و مشیّت و قضا و قدر خدا کرنش بردن، و پیش از هر چیز آمادۀ اطاعت از اوامر و نواهی یزدان گردیدن، و آمادۀ پیروی کردن از برنامهای است که خدا مقرّر و معیّن می دارد، بدون این که به رهنمود و رهـنمون برنامۀ دیگری و به رویکرد و جهت دیگری، و همچنین بدون این که بر کسی جز خدا توکّل و اعتماد شود. این هم پیش از هر چیز احساس و آگاهی بدین است که انسانها در ایـن جهان تابع و فرمانبردار قانون الهی یگانهای هستند که کار و بار ایشان و کار و بار زمین را میگردانـد و میچرخاند، بدانگونه که کار و بار ستارگان و افلاک آسمان را میگرداند و میچرخاند، و امور پیدا و ناپیدا و دیدنی و نادیدنی جهان هستی را، و هر آنچه را که فهم و عقل مردمان بدان آشنا و یا ناآشنا است، و آن را درک میکند و یا درک نمیکند، اداره میفرماید و رو به راه مینماید. یقین و ایمان باید داشت که مردمان چیزی از دستشان ساخته نیست مگر پـیروی کردن و فرمان بردن از آنچه خدا آن را بدیشان دستور میدهد، و مگر دست بازداشتن و دوری گزیدن از آنچه خدا ایشان را از آن بازمیدارد و نهی میفرماید، و مگر چنگ زدن به اسباب و عللی که با آنها را برایشان میسّر و مهیّا ساخته است و در اختیارشان قرار داده است، و مگر چشم به راه نتائجی بودن که خدا آنها را مقدّر و مقرّر فرموده است و معیّن و مشخّص داشته است . . . اصل و اساس کار این است و بس. قوانین و مقرّرات، و آداب و عادات، و اوضاع و احوال، و اخلاق و رسوم، همه و همه بر ایـن اصل و اساس اسـتوار میگردند، و جملگی و همگی مترجم عملی و بیانگر واقعی مـیان و واجبات عقیدهای هستند که در دل و درون نهفته است، و آثار حقیقی تسلیم نفس در برابر یزدان، و حرکت برابر برنامه و خطّ سیر خدای سبحان، در زندگی این جهان است . . . مطیع بودن و تسـلیم گردیدن، عقیده است. از عقیده هم شریعت برمیجوشد. و بر این شریعت نظام و سیستم اسـتوار و پـایدار میگردد. این سه چیز یکجا و در ارتباط و در کنش با همدیگر، اسلام را تشکیل میدهند.
بدین خاطر است که نخستین رهنمود سورهای که تنظیم زندگی اجتماعی مسلمانان را با قوانـین و مقرّرات و اوضاع و احوال تـازهای برعهده دارد و آن را سر و سامان میدهد، رهنمود به تقوا و ترس از خدا است. روی سخن به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است که مسؤول و مراقب چنین قوانین و مقرّرات و تشکیلات و تنظیماتی است:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ ).ای پپغمبر! بترس از (عذاب و خشم) خدا.
چه تقوا و ترس از خدا، و احساس دیدبانی و مراقبت او، و احساس جلالت و عظمت یزدان سبحان، پایه و اساس نخستین است، و پاسبان ایستاده در ژرفـاهای درون و مراقب اجرای قوانین شریعت و پـیاده کردن مقرّرات آسمانی است. تقوا و ترس از خدا است که هر تکلیفی و هر وظیفهای و هر رهنمودی و هر رهنمونی در اسلام بـا آن گره مـیخورد و با آن پـیوند داده می شود.
رهنمود و رهنمون دوم، نهی از اطـاعت از کافران و منافقان، و از پیـروی کردن از راهنمائی یـا از پیشنهاد ایشان، و از گوش فرا دادن و پذیرفتن رأی و نظر یـا تشویق و ترغیب آنان است:
(وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ ).و از کافران و منافقان اطاعت مکن.
جلو انداختن این نهی به امر به پیروی از وحی خـدا، اشاره دارد به این که فشار کافران و منافقان در مدینه و پیرامون آن در آن زمان، سخت و دردآور بوده است، و مقتضی ایـن بـوده که نـهی از پـیروی از آراء و رهـنمودهایشان، و از سـر فـرود آوردن در برابر برانگیختن و فشارشان، مقدّم گردد. ایـن کار در هر محیطی و در هر زمانی برجا و ماندگار میماند. مؤمنان را برحذر از آن میدارد که آراء و نظرات کافران و منافقان را بپذیرند. به هیچ وجه نباید مؤمنان به ویژه در کار عقیده و در کار قانونگذاری و در کار نظم و نظام دادن و سر و سامان بخشیدن امور اجتماعی، از کافران و منافقان پیروی کنند، تا برنامۀ مؤمنان خالصانه برای خدا باقی بماند، و با رهنمودها و رهنمونهای دیگران آمیخته و آلوده نشود.
کسی نباید گول علم و تجربه و اطّلاعی را بخورد که کافران و منافقان از آنـها به ظاهر برخوردارنـد – همان گونه که برخی از مسـلمانان برای خود خوش میدانند و میپسندند که در دورههای ضعف و انحراف گول چیزی را بخورند که کافران و مـنافقان به ظاهر دارند - چه خدا بس آگاه و بس کاربجا است، و او است که برای مؤمنان برنامهشان را برابر علـم و حکمت خود انتخاب کرده است و برگزیده است:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً) (۱) بیگمان خداوند آگاه (از هر چیزی، و) دارای حکمت (در افعال و اقوال خود) است.
آنچه مردمان از علم و حکمت دارنـد جز پوستهها نیست، و چیزی جز اندکی نمیباشد.
رهنمود و رهنمون سوم و بلاواسطه و مستقیم، ایـن چنین است:
(وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ ).
از چیزی پیروی کن که از سوی پروردگارت بـه تـو وحی میشود.
این است جهتی که از آن سو رهنمودها و رهنمونها در میرسد. این است منبع راستینی که باید از آن دریافت داشت و پـیروی کرد. نـصّ ایـن آیه پسـودههای الهامگرانهای دربر دارد. این پسودههای الهامگرانه در ساختار تعبیر نـفتهاند:
(وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ ).
از چیزی پیروی کن کـه از سـوی پروردگارت بـه تـو وحی میشود:
وحی می شود: «الَیْکَ: به تو» با ایـن تـخصیص. سرچشمۀ وحی : «مِنْ ربّکَ: از سوی پروردگارت» بـا این اضافه. دیگر پیروی کردن در اینجا به حکم ایـن پیامهای حسّاس معیّن است، گذشته از آن که پـیروی کردن معیّن است با همان فرمانی که صادر میگردد از جانب خدائی که صاحب امر و اطاعت شونده است . . . پیرو آیه این چنین است:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً) (۲)
بیگمان خداوند از کارهائی که انجام میدهید بس آگاه است.
خدا از روی آگاهی از شما و اطـّلاع از آنـچه انـجام میدهید وحی میکند. خدا حقیقت چیزی را میداند که شما انجام میدهید، و مطّلع از انگیزههای درونی شما برای انجام کارهائی است که میکنید.
واپسین رهنمود این است:
(وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً) (۳)
و بر خدا توکّل کن (و کارهای خود را بدو بسپار). همین بس که خدا حافظ (و مدافع انسان) باشد.
اهمّیّت مده چه آنان با تو باشند یا بر ضدّ تو باشند. به مکر و نیرنگشان اهمّیّت مده. همۀ کارهایت را به خدا حواله دار. خدا کارهایت را با علم و حکمت و آگاهی خود رو به راه میسازد . . . در نهایت تنها کارها را به خدا حواله داشتن و بر او توکّل کـردن و پشت بسـتن، قاعدۀ ثابت و مطمئنّی است که دل بدان بـرمیگردد و بدان می آرامد، و حـدود و ثغور خـود را در نـزد آن مییابد و بدان حدود و ثغور بس میکند، و فراسوی آن حدود و ثغور را با یقین و اعتماد و اطمینان به یـزدان جهان وامیگذارد که صاحب امـر و ادارهکنندۀ گیتی است.
این عنصرهای سهگانه:
تقوا و ترس از خدا، و پیروی از وحی خدا، و توکّل کردن بر او - با وجود مخالفت کافران و منافقان - عنصرهائی هستند که دعوتکنندۀ به سوی خدا را با ذخیره و اندوخته و پشتوانه مجهّز و مـهیّا میگردانند، و دعوت را بر راسـتای برنامۀ روشن و خالصانۀ آن استوار و پایدار مینمایند. آن وقت چنین میشود: دستور زندگی از خدا دریافت میشود، و راه زندگی به سوی خدا میرود و هم بدو منتهی میشود، و در انجام امور زندگی بر خدا تکیه و توکّل میگردد.
(وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً) .همین بس که خدا حافظ (و مدافع انسان) باشد.
این رهنمودها و رهنمونها با آهنگ قـاطعانهای ختم میگردد که از مشـاهدۀ محسوسی کمک و یـاری می گیرد:
(مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ).
خداوند دو دل را در درون کسی قرار نداده است.
در یک بدن یک دل است و بس. پس باید یک دل یک برنامه داشته باشد و در خطّ سـیر آن حرکت کند و رهسپار شود. و باید یک دل یک جهانبینی کلّی برای زندگی و برای هستی داشته بـاشد و از آن کمک و یاری بجوید و بر آن بیاید و برود و باید یک دل یک ترازو داشته باشد و تنها با آن معیارها و ارزشـها را بسنجد و ارزیابی کند، و با آن رخدادها و چیزها را سبک سنگین کند . . . اگر چنین نکند از هم میپاشد و پراکنده دل و پریشان خاطر میشود و نفاق و دوروئی میورزد و به کژراهه میرود و منحرف میشود، و بر یک خطّ سیر و رویکرد، استوار نمیماند.
انسان نمیتواند آداب و رسوم و اخلاق و عادات خود را از سرچشمهای برگیرد، و قوانین و مقرّرات خویش را از سرچشمۀ دیگری فرادست آورد، و اوضاع و احوال اجتماعی یا اقتصادی خویشتن را از سرچشمۀ سومی به دست آورد، و هـنرها و جـهانبینیها و انــدیشهها و بینشهای خود را ازسرچشمۀ چهار میبرگیرد . . . چه همچون آمیزهای انسانی را تشکیل نمیدهد که دارای یک دل باشد. بلکه این آمیزه، تکّهپارهها و قطعههائی خواهد بود که دوام نخواهد آورد و پایدار نخواهد ماند. صاحب عـده نمیتواند واقعاً دارای عقیدهای باشد، آن گاه از مقتضیات و معیارها و ارزشـهای ویـژۀ آن عقیده در موقعی از موقعیّتهای سراسر زندگیش، چه کوچک باشد و چه بزرگ، سرباز بزند و دست بردارد. او نمیتواند سخنی را بگوید، یا حرکتی را انجام دهد، یا نیّتی را به دل گیرد، و یا اندیشهای را بیندیشد، در عین حال در همۀ اینها از عقیدهاش فرمانبرداری نکند – البتّه اگر این عقیده یک عقیدۀ حقیقی و واقعی در وجود او باشد – زیرا خداوند بـرای او جـز دلی را نـیافریده است و بدو نداده است، دلی که از یزدان یگانهای فرمان میبرد، و از جهانبینی یگانهای کـمک و یـاری میجوید، و با ترازوی یگانهای میسنجد و ارزیابی میکند.
صاحب عقیده نمیتواند دربارۀ کاری که کرده است بگوید: چنین کاری را کردهام با صفت شخصیّت خودم، و چنان کاری را کردهام با صفت اسلامی خودم! همان گونه که سیاستمداران یـا صاحبان شـرکتها و تجارتخانهها، یـا سـردمداران جمعیِتها و تشکیلات اجتماعی یا علمی و چیزهای دیگـری از این قبیل، امروزها میگویند! انسـان شخص یگانهای است و دارای دل یگانهای است، و دل او را عقیدۀ یگانهای آباد میگرداند. او دارای جهانبینی یگانهای برای زندگی است، و ترازوی یگانهای برای معیارها و ارزشها دارد. جهانبینی او که از عقیدهاش سرچشمه میگیرد آمیخته با همۀ چیزهائی است که از او روی میدهد و صادر میگردد، در هر حالتی از حالاتی که دارد بدون کمترین فرق و جدائیای که میان آنها باشد.
با این دل یگانه است که با خویشتن میزید، و در میان خانواده زندگی میکند، و در میان مردمان زندگانی را سپری مینماید، و در میان دولت زیست میکند، و در جهان زندگی مینماید، و پنهان و آشکار میزید، و کارگر زندگی میکند و کارفرما بسر میبرد. فرمانروا زندگی را سپری میسازد و فرمانبردار زندگی را به سر میبرد. در شادی و رفاه زندگی مـیکند و در غـم و اندوه و زیان و ضرر بسر میبرد . . . در همۀ ایـنها معیارها و مقیاسهایش دگرگون نـمیشود، و شاهین ارزشهایش بالا و پائین نمیافتد، و اندیشههایش تعبیر و تبدیل حاصل نمیکند.
(مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ).
خداوند دو دل را در درون کسی قرار نداده است.
بدین خاطر برنامۀ یگانه، و راه یگانه، و وحی یگانه، و رویکرد و جهت یگانهای در میان است و بس. و آن هم کوتاه و مختصر تسلیم خدای یگانه شدن است و بس. چه یک دل دو خدا را نمیپرستد، و دو آقا و سرور را خدمت نمیکند، و دو برنامه را درپیش نمیگیرد، و دو رویکرد و جهت را نمیسپرد. اگر کـاری از اینها را بکند، پراکنده حال و پریشان خاطر میشود و به تکّه پارهها و قطعهها و تودهها تبدیل میشود!
——————
منبع : فی ظلال القرآن فارسی جلد ۵ / نویسنده: سید قطب (رح) / مترجم: دکتر مصطفی خرم دل