اندیشه

ناشایستی های دموکراسی

ناشایستی های دموکراسی
عبدالرحمان عالم
با وجود آنکه به نظر می رسد توانایی ها و شایستگی های دموکراسی کاملاً با اهمیت باشد و محبوبیت مشخص آن در جهان، آن را بر دیگر شکل های حکومت برتر می گرداند، اما از انتقاد به کنار نیست . در زیر برخی از کمبود های دموکراسی را بررسی خواهیم کرد:
۱ ) حکمرانی جهالت
 ارسطو، پدر علم سیاست، دموکراسی را به عنوان شکل فاسد و گمراه حکومت، نوعی از حکمرانی مردم جاهل ، محکوم کرد. افلاطون ، معلم او ، آن را حکمرانی جهالت نامید. لِکی ، دموکراسی را این گونه توصبف کرد: « حکومت فقیر ترین ، جاهل ترین، ناشایست ترین کسانی که لزوماً بسیار هم زیاد هستند
 در دموکراسی رأی ها را می شمارند نه این که آن ها را وزن کنند. اکثریت در مجلس ها ، هیئت های داوری و کابینه ها طوری تصمیمات را اتخاذ می کنند که ممکن است خردمندان در اقلیت و انزوا قرار گیرند و ابلهان کارها را پیش برند. وانگهی ، نمایندگان منتخب مردم ، حرفه ای ، بی صلاحیت و بی تجربه اند. آنها مهارت مدیریت و فراست عملی ندارند.
۲ ) مطلوبیت ثروت
اغلب دموکراسی جدید، سروایه داری اند. این دموکراسی ها از طبقات مالک جانبداری می کنند. رأی کالایی قابل فروش شده است و برندۀ مزایده میتواند آن را خریداری کند.آشکارا عده ای ثروتمند، بازرگان یا سرمایه داران بزرگ آن را میخرند و درنهایت حکومت ها را در اختیار می گیرند. آن ها از مطبوعات و تریبونها بهره برداری میکنند تا حمایت آن ها را برای سیاست های مطلوب خود به دست آورند.
احزاب سیاسی با پول آن ها فعالیت می کنند. اغلب سیاستمداران ابزار مناسبی در دست ثروتمندان هستند. بریس به اثر زیانبار « قدرت پول در سیاست» اشاره کرده، و تأکید نموده است که پول از کار قوۀ مقننه جلوگیری می کند و دموکراسی را فاسد می گرداند. مارکسیست ها ، دموکراسی آمریکا را « دموکراسی پرستش دلار» نامیده اند. لنین دربارۀ حق رأی دموکراسی سرمایه داری گفت:« در جامعه طبقاتی، حق رأی یک سراب و منبع غیر واقعی است، آن چه حقیقت دارد،پول است و سرمایه. به دیگر سخن، در دموکراسی شکل نظام سیاسی دموکراتیک است اما محتوای آن حکومت ثروتمندان و توانگران است.» به عقیدۀ مارکسیست ها ، دموکراسی راستین فقط جایی شکوفا میشود که سرمایه داری از بین رفته باشد و نابرابری ها میان توانگران و تهیدستان به حد اقل رسیده باشد.
۳ ) نبود حکومت اکثریت
منتقدان دموکراسی عقیده دارند دموکراسی دیگر حکومت اکثریت نیست. گاهی شمار رأیی که حزب حاکم به دست می آورد کم تر از شمار رأی حزب مخالف است. برای مثال، حزب کار انگلستان، که در نظر سنجی پس از جنگ جهانی دوم پیروز بود، بیش تر از حزب محافظه کار رأی نیاورد. بنا بر این ممکن است دموکراسی همیشه حکومت اکثریت نباشد.
افزون بر آن قدرت عملی را چند رئیس مسلط بر خود اعمال میکنند، که « فرمانده عالی« ، « انجمن حزبی» یا دفتر سیاسی حزب را تشکیل می دهند، درحالی که بقیۀ اعضای حزب فقط پا جای پای آن ها می گذارند. کارلایل، دموکراسی را حکومت « فرصت طلبان و شارلاتان ها»نامید. گادوین دموکراسی را « حکومت عوام فریبان ، انگل ها و رئیسان حزب » نامید. یک منتقد دموکراسی را « حکومت سیاستمداران ، توسط سیاستمداران، برای سیاستمداران توصیف می کند. به عقیدۀ رابرت میشلز، عمل و سازمان احزاب از « قانون آهنین اولیگارشی » پیروی میکند. میشلز ، که از پیشگامان جامعه شناسی سیاسی است، در مطالعه خود در باره سیاست داخلی حزب سوسیال دمکرات آلمان و احزاب سیاسی ، عبارت « قانون آهنین اولیگارشی » را به کار برده است . این عبارت بخشی از اندیشۀ کلی اوست که همۀ گروه های سازمانی یافته، خواه دولت ، احزاب سیاسی، اتحادیه های تجاری یا هر چه که باشد، به طور ذاتی غیر دموکراتیک هستند استدلال او این است که برای عمل مؤثر در جامعه سازمان ضروری است، و سازمان ناگزیر مستلزم بوروکراسی است و بوروکراسی هم قدرت را در دست چند نفر در رأس سلسله مراتب متمرکز می کند. به عقیدۀ او « دموکراسی بدون سازمان قابل تصور نیست» و بنابر این، گرایش ها ی خواهان اولیگاریشی در دموکراسی وجود دارد . او هم چنین در توضیح رابطۀ دموکراسی و سازمان نوشت:
« طبقه ای که در مقابل پرچم ادعاهای مشخص خود را بر می افرازد و بر آن است تا مجموعه ای از جهان بینی ها یا اندیشه هایی را به مرحلۀ تحقق برساند که از عملکرد های اقتصادی آن طبقه نشأت می گیرد، به ناچار محتاج به یک سازمان است. اعم از این که ادعاهای اقتصادی مطرح باشد یا سیاسی ، سازمان تنها وسیله ای به نظر می رسد که می تواند موجد یک خواست و هدف جمعی یاشد. و از آنجا که این خواست جمعی بر اساس به کار گیری هر چه کمتر استوار است یا به عبارتی صحبت از صرفه جویی در میان است، سازمان در دست ضعفا به مثابه سلاحی است که برای مبارزه با اقویا به کار می رود
بنابر این کسانی که به سازمان تسلط دارند، حکومت میکنند و در چنین شرایطی سخن از حکومت اکثریت بیهوده است.
۴ ) تردید رد براه اصل نمایندگی
دموکراسی به نماینده گزینی بر پایۀ تقسیمات کشوری اعتقاد دارد. گمان بر این است که عضو پارلمانی که از حوزۀ انتخابی معین انتخاب شده است، نمایندۀ همه یا اکثریت رأی دهندگان آن حوزه است، اما برای او در عمل نا ممکن است که نمایندۀ همه در همه مسائل باشد. در بهترین حالت فقط می تواند نمایندۀ حرفه یا طبقۀ خود باشد. یک حقوق دان چگونه می تواند نمایندۀ آموزشگران، آهنگران، یا کفاشان باشد. می توان قبول کرد که در برخی از جنبه های زندگی اجتماعی، او نمایندۀ آنها است. اما آیا می تواند در همۀ مسائل نماینده آنها باشد؟ به همین دلیل گفته اند که نمایندگی وظیفی باید جایگزین نمایندگی بر پایۀ تقسیمات کشوری یاشد، و به جای یک پارلمان ، باید شماری از آن ها وجود داشته باشد، که هر یک با جنبۀ ویژه ای از زندگی اجتماعی سر کار داشته باشد. بنا براین فقط نمایندگی وظیفی راستین و دموکراتیک هستند.
۵ ) سوء استفاده از اصل برابری
در دموکراسی برابری مورد تأکید فراوان و بر این فرضیه دروغین مبتنی است که همۀ انسان ها در آمادگی برای شرکت در حکومت، هر قدر هم که ارزش واقعی یا توان ذهنی داشته باشند، با هم برابرند. بدین سبب ، به همه حق رأی داده شده است و در تعییین سیاست های حکومت یا انتخاب مقامات عمومی رأی هیچ کس بیشتر از رأی دیگری ارزش ندارد. این گونه برابری از لحاظ منافع جامعه تعیین کننده است، بی آموزش ها و نالایقها تبدیل می کند.
۶ ) آموزش دروغین
منتقدان می گویند که دموکراسی به آموزش مدنی نادرستی می انجامد . مبارزات اغلب مزورانه است. واقعیات غلو یا اغلب تحریف می شود. انتخاب کنندگان به ندرت تصویر درستی از برنامه حزب و صفات رهبر خواستار جایی در قوه مقننه یا کابینه به دست می آورند. در واقع، عوام فریبان زیرک که با کلامی زیبا، پر طنین، اما اغلب بی معنی و واهی، مردم را به دادن رأی مثبت و منفی به این یا آن حزب فرا می خوانند، آنها را اغفال می کنند . همین طور ،در میان آنها احساس دروغینی از برابری و خطای ذهن به وجود می آورند که برای حکومت کردن بر کشور مانند هر کس دیگر مناسب اند.
۷ ) جلوگیری از پیشرفت علمی، هنری و ادبی
مردم که به طور عموم بینشی محافظه کارانه دارند، با پیشرفت علمی کشور خصومت دارند. آنها خیلی به ندرت به توسعۀ ارتباطات، هنر و معماری توجه می کنند. به عقیدۀ بورنس « هر تمدنی که دموکراسی می آفریند مبتذل، متوسط و تیره و تار است
 8 ) تردید در ارزش دموکراسی
دموکراسی از لحاظ اخلاقی مردم را فرومایه می گرداند. مبارزات پر تزویر و بهتان آمیزی که احزاب سیاسی به راه می اندازند نه تنها مسائل را مبتذل ، بلکه فساد را نیز زیاد می کند. دموکراسی رهبران را فاقد اصول یا مرام اخلاقی می کند و توده ها را به آدم های مصنوعی تبدیل می نماید. دستگاه اداری هم فاسد می شود. بریس در فصلی از نوشته خود با عنوان « قدرت پول در سیاست » در بارۀ تأثیر فساد آمیز پول در دموکراسی بر انتخاب کنندگان ، قانون گذاران، مقامات اداری و حتی قضات بحث مفصلی دارد.
۹ )مخالفت با فردیت و آزادی
دموکراسی راه آزادی تفکر را می بندد و عقل را ضایع می کند. در جامعۀ دموکراتیک متفکری اصیل ریشخند می شود یا نادیده گرفته می شود. سقاط بنا به درخواست یک کفاش محکمه و مجبور به نوشیدن شوکران شد و « چرم بر علم پیروز شد.» گاندی را یک هندوی متعصب که با اقدامات ضد نژادی او موافق نبود، ترور کرد. بنا بر این پیداست که توده ها یا عوام با مردان پایبند به اصول مدارا نمی کنند. حتی اگر فردی بخواهد از حزب بهره بیابد باید هویت خود را در آن مستهلک کند.
۱۰ ) هزینۀ زیاد حکومت
گفته اند دموکراسی پرهزینه ترین شکل حکومت است. مبالغ هنگفتی صرف تبلیغات و برگزاری انتخابات می شود. در کشور ثروتمندی مانند آمریکا، میلیونها دلار در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس سنا خرج می شود.در کشورهای در حال رشد فقیر هم وضع به همین منوال است. از پول های هنگفتی که صرف انتخابات و نمایندگان می شود بهتر از این می توان استفاده کرد و در زمینه های تولید ملی سرمایه گذاری نمود.
۱۲ ) ضدیت با تکامل
گفته شده است که دموکراسی یک هیولای بیولوژیک است. هر چه رشد یابد بیشتر متمرکز می شود و از تکامل همه جانبه جلوگیری می کند. نظام عصبی مر کزی ندارد. در موجودات زنده، مغز جای معینی دارد. و در دموکراسی، مغز در همه جاست. منظور این است که زمام حکومتی نباید به دست همه باشد و باید به دست عده ای خردمند سپرده شود که استعداد تفکر و برنامه ریزی دارند. از این رو ، دموکراسی به کیش افراد بی صلاحیت تنزل می کند.
مکتب بیولوژیک برای نظام دموکراتیک خصلتی غیر علمی معین می کند. جانبداران این مکتب تفاوتهای ذهنی او اخلاقی مردم را ناشی از توارث می دانند و معتقدند نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی باز تاب تفاوتهای طبیعی استعداد هاست. مک دوگال گفته است :« استعداد رشد ذهنی ، فطری و ارثی است و نیز با موقعیت اجتماعی ارتباط تنگاتنگ دارد.»بنا براین نباید همه را برابر دید و در زمینۀ سیاست موقعیتی برابر را برای همه پذیرفت. حق رأی دادن برای همه، صرف نظر از نابرابری های اجتماعی اقتصادی ، بازتاب برابری برای همه است.
۱۳ ) حمکرانی عوام
دموکراسی حکمرانی عوام است. در دموکراسی دربارۀ مسائل گوناگون با رأی اکثریت تصمیم گیری می شود. کابینه ها ، هیئت های داوری و دادگاه ها با رأی اکثریت اتخاذ تصمیم می کنند. احزاب سیاسی نیز از گروه مردمانی تشکیل شده اند که با رأی اکثریت تصمیم می گیرند. کسانی که در یک گروه رأی می دهند ویژگی های واقعی شخصیت خود را از دست می دهند و خود را در گروه مستهلک می کنند.
۱۴ ) بی ثباتی حکومت
دموکراسی تا زمانی با ثبات است که عوام همراه آن باشند . ذهن غیر قابل پیش بینی عوام ممکن است هر آن علیه حکومت موجود بشورد و آن را بر اندازد. حکومت، به ویژه در کشورهای دارای نظام چند حزبی، یک شبه تغییر می کند. گفته اند: « فرانسویها که زود به زود پیراهن عوض می کنند، وزیر عوض می کنند.»میانگین عمر وزارتی در فرانسه فقط نه ماه است. هنری ماین عقیده داشت از وقتی که دموکراسی پدیدلرشده است، همۀ شکل های حکومت نا امن تز از پیش شده اند.
۱۵ )تشویق مبارزۀ طبقاتی
وقتی پولداران در برابر تهیدستان و بی نوایان قرار گیرند، انتخابات را میبرند. وقتی هم که در قدرت باشند قوانینی تصویب می کنند که به سود ثروت اندوزی باشد.این رفتار ترجیحی به سود طبقۀ توانگران مبارزۀ طبقاتی را تشدید و مرارتهای زندگی تهیدستان را بیشتر می کند. دموکراسی بذر نارضایی را در میان توده های فقیر میکارد و این نارضایی ممکن است سرانجام به انقلاب منجر شود.
۱۶ ) شرّ سیاست حزبی
احزاب سیاسی برای دموکراسی ضروری اند. اما با محروم کردن اشخاص دارای استعداد در احزاب دیگر از رسیدن به مقامات اصلی در کشور و با انتصاب اعضای داخلی حزبی به آن مقامات حتی اگر میانه حال باشند، نقش بدی را بازی می کنند. این کارها که به عنوان لکۀ ننگ بر نام دموکراسی به گستردگی محکوم شده به تباهی نظام می انجامد. به عقیدۀ بریس، پوچی و ریا کاری را تشویق می کنند و معیارهای اخلاقی را از بین می برند. میشلز عقیده داشت که احزاب قانون آهنین اولیگاریشی را مطلوب می دانند، یعنی رهبران تصمیم می گیرند و اعضای حزب به آسانی تسلیم می شوند. این گونه واسطه گری توده ها در پیشگاه رهبران، دموکراسی را به استهزاء می کشاند. تبلیغات انتخاباتی مردم را گمراه می کند. روحیۀ حزبی کورکورانه پرورش می یابد و منافع ملی زیان می بیند. رأی دهندگان مجبورند میان دو یا چند نامزدی که ممکن است دغل یا ابله باشند یا در اصل آنها را نشناسند، انتخاب کنند. از اینرو ، رأی دادن،مکانیکی یا منفی می شود. به عقیدۀ عده ای، دموکراسی شکل حکومتی است که در آن به گوسفندان حق انتخاب چوپان داده می شود، اما گوسفندان هم چنان گوسفند می مانند.
۱۷ ) پیچیده شدن تصمیم گیری
دموکراسی به تجزیه یا تفکیک قوای سه گانه حکومت اعتقاد دارد که به پیچیدگی و تأخیر نا لازم در تصمیم گیری می انجامد.هر گاه که با اراده های گوناگون برای به دست یافتن به یک تصمیم مشورت شود، روند تصمیم گیری طولانی می گردد. از سوی دیگر ، در دیکتاتوری، به سبب یگانگی قدرت، از این لحاظ بی درنگ تصمیم گیری می شود.
بریس که بررسی جامعی از کارکرد دموکراسی های جهان به عمل آورده است، کمبودهای عمدۀ دموکراسی را چنین خلاصه کرده است: ۱ ) قدرت پول مانع کار قوۀ مجریه و مقننه می شود. ۲ ) گرایشی هست که سیاست را به یک حرفۀ سود آور تبدیل کند. ۳ ) در رعای اصول مدیریت افراط می شود. ۴ ) از دکترین برابری سوء استفاده می شود و از ارزش های مربوط به مهارت مدیریتی قدر دانینمی شود. ۵ ) سازمان حزب قدرت نالازمی می یابد. ۶ ) نمایندگان در قوۀ مقننه و مقامات سیاسی در قوۀ مجریه در تصویب قوانین با آرا بازی می کنند و در برابر به هم خوردن نظم مدارا مینمایند.
بررسی تحلیلی نقایص دموکراسی شخص را متعاقد میکند که دموکراسی هنوز به کمال نرسیده و هم چنین نشان نداده است که درمان همۀ بیماریها است. دموکراسی نتوانسته است احساس همدردی را در میان مردم توسعه دهد، نا برابری های تأسف بار میان «دارا» و «ندار» را از بین ببرد، و سیاست را از پلیدی ها پاک کند. بسیار کند عمل میکند و در راه بر آمدن از عهدۀ چالش های پر شتاب عصر ماشین و عصر اتم دانش عمومی لازم را ندارد. اما این پرسش مطرح است که آیا بدیل بهتری وجود دارد؟ جهان شکل های دیگر حکومت را آزموده و همۀ آنها را دارای نقصان یافته است. پادشاهی ها، آریستو کراسی ها ، و دیکتاتوری ها و رژیم های فاشیستی به نسبت برای منافع توده ها زیان بار بوده اند. آزادی های فردی پاشنۀ پادشاهان مستبد و دیکتاتور های ستمگر را کشیده است. بنا بر این ، مردم سته از خواب و خیال و محروم جهان دموکراسی را به سبب آن که هنوز چشم انداز بهتر و پرتوهایی از امید می دهد ترجیح داده اند.
اگر نمی توان بهشت را به دست آورد، ابلهانه است اگر برای نجات از جهنم نکوشید. بی رحمی های هیتلر در آلمان و تمایلات توسعه طلبانۀ نازی ها و فاشیشست ها در آلمان و ایتالیا، و ستمگریها و جنایت حکومتی در جاهای دیگر، شخص را به این نتیجه میرساند که دموکراسی با همۀ ناشایستی ها و کمبودهایش، شکل بسیار بهتری از حکومت دیکتاتوری، فاشیستس، میلیتاریستی یا پادشاهی استبدادی است. اما کار کرد موفقیت آمیز آن به محیط اجتماعی و سیاسی مناسب و به مقامات معینی نیازمند است.
به طور کلی منتقدان دموکراسی را در حد گسترده می توان به چهار گروه تقسیم کرد:
۱ ) طرفداران حکومت پادشاهی مطلقه یا آریستو کراتهایی که تمایل چندانی به دموکراسی ندارند. ۲ ) لیبرالهای میانه رو که از زیاده روی های دموکراسی، ناشکیبایی احتمالی آن و کوشش را تنها با قبول یکپارچگی و یکنواختی اجتماعی نگرانند. ۳ ) سوسیالیستهایی که دموکراسی را به خاطر ناکارایی پر درنگ، اتلاف وقت، مردد بودن و نداشتن مسیر تحقیر می کنند.
هیچ کس مدعی نیست که دموکراسی کمبودهایی ندارد. در این باره بورنس گفته است:« هیچ کس انکار نمی کند که مجالس قانونگذاری فعلی ناقص نیست، اما اگر اتومبیلی خوب کارنکند عاقلانه نیست که به گاری پناه برد.» تنهاعلاج بیماری های دموکراسی، دموکراسی بیشتر است. میتوان دید که پس از جنگ جهانی دوم، دموکراسی اعتبار و حیثیت زیادتری پیدا کرده است. نه تنها دولتهای نو استقلال نوعی شکل حکومت دموکراتیک را پذیرفته اند، بلکه حتی حکومت هایی که دموکراتیک نیستند، ترجیح میدهند که دموکراتیک شناخته شوند. و دموکراسی، آن طور که در کشورهای گوناگون عملی می شود، نیازمند بازاندیشی بنیادی است تا نقایص عمدۀ آن که ناشی از نابرابری های اجتماعی و اقتصادی در کشور های دموکراتیک است، از بین بروند.
———————————–
منبع: بنیادهای علم سیاست/ مؤلف:عبدالرحمان عالم / انتشارات: نی /  چاپ:یازدهم ۱۳۸۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا