«غیب» در قرآن
«غیب» در قرآن
نویسنده: مسلم خدری
موضوع غیب موضوع مهم، بسیار حسّاس و بحثبرانگیز است؛ زیرا از طرفی با ایمان و عقیده و سرنوشت انسان وابستگی دارد و از طرف دیگر میتواند کسانی را که نگاه بروندینی یا دروندینی به موضوع دارند و در این راستا دچار افراط و تفریط شدهاند به چالش بکشد. آنچه مسلّم است، سخن و نوشتار در این زمینه فراوان است؛ امّا متأسّفانه بخش زیادی از آن، از جوهره تحقیق که منجر به عدل و انصاف میگردد خارج و آغشته به «تقلید» و «تعصّب مذهبی» گشته است. کسانی که سنگ مذهب به سینه میزنند، به جای تحقیق و پژوهش فردی یا مشترک در منابع اصیل اسلامی و گفت وگوی علمی و منطقی و مسالمتآمیز، میخواهند با روایات نادرست، طرف مقابل را با عناوین مختلف از اتّهامات ناروا، از حوزه اسلام بهدور و رأی خود را با زور و اکراه به کرسی بنشانند؛ غافل از اینکه «مذهب» تنها نماد تحقیق مجتهدین و پژوهشگران و دلسوزان دین است؛ اما «تعصب مذهبی» شاید در دنیا بازار آنان را گرم نگه دارد و از این طریق به نان و نوائی برسند، اما در آخرت برای متعصّبین، جز خسارت و بدبختی چیز دیگری به ارمغان نمیآورد.
اینجانب با توکّل بر خدا، بر آن شدم که با تحقیق از اصیلترین منبع اسلامی یعنی قرآن که مورد توافق همه مؤمنین است و آن هم گام به گام به تبین مسئله «غیب» پرداخته و اگر خدا بخواهد همین مطلب را در مقاله بعدی از نگاه «سنّت» رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– بهعنوان دومین منبع اسلامی مورد تحقیق و بررسی قرار دهم.
کسانی که خواهان تحقیق در این موضوع هستند متوجه میشوند که کلمه «غیب» به صورت مفرد چهل و هشت بار و به صورت جمع، چهار بار که مجموعاً پنجاه و دو بار در قرآن آمده است.
واژه «غیب» در کتابهای لغت چنین آمده است:
– هر آنچه که از تو پنهان باشد «غیب» گویند (مجمل اللغه لابن فارس جلد ١ صفحه ۶۶٨)
– غ ی ب دارای اصل صحیح است و بر چیزی که از دیدهها پنهان باشد دلالت میکند (مقایس اللغه جلد ۴ صفحه ۴٠٣)
– ابن الاعرابی میگوید: هر آنچه از دیدهها پنهان باشد، اگر چه در دل حاضر باشد و میفرماید: صدائی را از «غیب» شنیدم یعنی از جائی که آن را نمیبینم و پنهان است (لسان العرب جلد ١ صفحه ۶۵۴)
در قرآن نیز در سُوَر و آیات (نساء: ٣۴)، (مائده: ٩۴)، (یوسف: ٨١ و ۵٢)، (انبیاء: ۴٩)، (حدید: ٢۵) واژه «غیب» به معنی (پنهان، خلوت، پشت پرده، پشت سر) آمده است که هر چهار تعبیر تقریباً به یک معنی آمده است؛ مثلاً در آیه ۵٢ سوره یوسف، زلیخا به پادشاه مصر میگوید: «ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ» یعنی تا یوسف بداند که من در غیاب او یا پشت سر او یا در پشت پرده یا در خلوت او، به وی خیانت نورزیدهام.
همچنین در آیات و سور (انعام: ۵٠)، (اعراف: ١٨٨)، (یونس: ٢٠)، (هود: ٣١)، (مریم: ٧٨)، (نمل: ۶۵)، (سباء: ١۴)، (طور: ۴١)، (نجم: ٣۵)، (قلم:۴٧)، (تکویر: ٢۴) واژه «غیب» مطلق غیب را مدنظر است و به معنی «پنهان» یا «ناپیدا» آمده است.
قبل از آنکه به موضوع غیب بپردازم، از این جهت کهایا جز خدا کسی به علم غیب آگاه است یا نه؟ در اینجا لازم است قدری در رابطه با مقوله «غیب» بیندیشیم کهایا مقوله «غیب» نسبی است یا مطلق! اگر مقوله غیب را نسبت به «دنیا» مورد بررسی قرار دهیم و اساس را بر این بگذاریم که هر آنچه از دیدهها پنهان باشد «غیب» تلقّی شود، طبیعی است دایره «غیبها» وسعت پیدا میکند. قبل از پاسخ بهاین سؤال لازم است بیان شود هر آنچه که وجود خارجی دارد یا ملموس است یعنی میتوان با یکی از حواس خمس آن را درک کرد یا نمیتوان؟ در صورت لمس، میتوان آن را مادّی تلقّی کرد و از حوزه مشاهدات بهحساب آورد و در صورت عدم لمس «غیب» قلمداد میگردد؛ زیرا نمیتوان گفت چیزی وجود خارجی دارد اما نه از عالم مادّه و شهادت است و نه از عالم غیب، بنابراین بعضی چیزها هستند که در ذات خود غیب نیستند اما از فردی تا فرد دیگر و از زمانی تا زمانی دیگر و از مکانی تا مکان دیگر «غیب» بهحساب میآیند. به تعبیر دیگر ممکن است چیزی برای من پنهان و غیب باشد چون بهطور موقت ابزار دیدن آن را نداشته باشم اما همان چیز برای دیگری که ابزار لمس آن را با یکی از حواس خمس در اختیار دارد «غیب» تلقی نگردد؛ مثلاً چیزهایی در کره ماه برای بنده که به آنجا سفر نکرده و هر آنچه در آن هست ندیدهام غیب بهحساب آید اما برای دانشمندی که به کره ماه سفر میکند قابل لمس و درک باشد و از عالم شهادت بهحساب آید؛ یا ممکن است «خبر» مهمی برای من در مکان و زمان خاصّی جزو «غیب» بهحساب آید و فلسفه و اسرار آن را درک نکنم اما همین خبر ممکن است برای شخص دیگر در مکان و زمان خاص دیگر جزو «غیب» بهحساب نیاید. بنابراین در جواب سؤال میتوان گفت: آنچه در لغت «غیب» تلقی میگردد لزوماً به معنی این نیست که «غیب» مطلق باشد بلکه بعضی از «غیبها» نسبی هستند و بعضی «غیبها» مطلق.
خدا، روز آخرت و هر آنچه که در حوزه آن قرار گرفته میتوان از مصادیق «غیب» مطلق بهحساب آورد. البتهاین مطلب همانطور که اشاره بدان رفت اگر به نسبت دنیا آن را مدنظر قرار دهیم، اما اگر نسبت به «آخرت» آن را مطرح کنیم آیا باز هم «غیب» مطلق وجود دارد یا نه؟ حقیقت امر آنست که آن وقت دایره «غیب» مطلق یا از بین میرود یا اینکه بسیار تنگ و محدود میگردد، که براساس نظر اشاعره وقتی خدا، روز قیامت رؤیت شود دیگر «غیب» مطلق موضوعیّت ندارد و بهتبع موارد دیگر از «غیبیّت» به درمیآیند؛ اما براساس دیدگاه بعضی از فرق اسلامی از جمله «معتزله» تنها خداوند از جمله «غیب» مطلق بهحساب میآید. بهطور خلاصه میتوان گفت هر آنچه انسان میتواند در دنیا از طریق حس و علوم تجربی یا به کمک ابزار لازم، اگر چه به ظاهر غیب باشد، به آن دست یابد، از عالم شهادت محسوب میگردد و هر آنچه که وجود خارجی دارد و با کمک علومی تجربی و ابزار لازم نتوان به کنه و حقیقت آن پی برد «غیب» تلقی میگردد.
نکته دیگر که لازم است اشارهای به آن داشته باشم این است که چرا ذات خداوند، روز قیامت و به تبع آن بهشت و جهنم و غیره غیباند و ما در این دنیا با چشم سر و در عالم واقع آنها را نمیبینیم؟ به نظر بنده اگر موارد مذکور از پس پرده غیب بیرون آیند و ما در این دنیا با چشم سر آنها را مشاهده کنیم دیگر قضیّه ایمان به آنها و فلسفه ارسال پیامبران و فلسفه حیات و زندگی که در نگاه دینی جنبه امتحان و آزمایش دارد، از موضوعیت میافتد و بساط پیامبران و علما و مصلحان اجتماعی برچیده میشود و باید نوع دیگر به دنیا نگریست و فلسفه حیات را طور دیگر باید تعریف کرد؛ زیرا نمیتوان گفت فلسفه حیات آزمایش و امتحان است آنوقت دانشآموز سر جلسه امتحان به جواب سؤالات دسترسی پیدا کند؛ زیرا اطّلاع یافتن از جواب امتحان در هنگام امتحان با فلسفه امتحان سازگار نیست و آنوقت فکر نکنم کسی با دیدن خدا و دیدن جهنم اصلاً جرات کند دست به خلاف بزند و ره خلاف را در برگیرد و اصلاً جهنم و بهشتی در آنوقت کاربرد خود را از دست میدهد و هنرنمائی متّقین که ایمان به غیب و در غیب است بیمعنا میگردد.
خداوند متعال علیرغم اینکه در آیات مختلف از جمله آیه ۶۵ سوره نمل «قُلْ لَا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ وَمَا یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ» تنها برای ذات خویش اثبات غیب میکند و آنها را مختصّ خود میداند «فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ» و بیان میفرماید که علّام الغیوب است و کلید همه غیبها نیز تنها نزد اوست؛ از دسته انسان و جن و ملائکه نفی غیب کرده است.
در رابطه با ملائکه، که خلق و آفرینش آنها پیش از آفرینش انسان بوده و نسبت به آفرینش آدم و خلافت وی در زمین، زبان به پرسشگری گشودند و از فلسفه آفرینش آدم که غیب به شمار میرفت و از آن بی خبر بودند، بعد از ناکامی در امتحان خداوند و تبیین آن از طرف خود خدا، فرشتگان فرمودند: «سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» «خداوندا تو از هر عیب و نقصی منزّهی. ما را دانشی جز آنچه که خودت به ما آموختی نیست، یقیناً تویی که بسیار دانا و حکیمی» (بقره: ٣٢)
در رابطه با جنّیان در سورهی سبأ آیه ١۴ میفرماید: «فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ» «زمانی که حضرت سلیمان -درود و سلام خدا بر او باد- بر روی زمین افتاد، جنّیان که (ادّعای علم غیب) داشتند فهمیدند اگر «غیب» میدانستند در آن عذاب خوار کننده [که کارهای بسیار پر زحمت و طاقتفرسا بود] درنگ نمیکردند.»
اما در رابطه با «انسان» پیامبران که نخبه و برگزیدگان خداوند در میان آنان هستند، از حضرت نوح -علیه الصلاه و السلام- تا محمد –صلّیالله علیه و سلّم– به دستور خداوند اعلام میدارند که «علم غیب» ندارند و بر آن آگاه نیستند.
خداوند متعال در آیه ۵٠ سوره انعام و ١٨٨ سوره اعراف که مربوط به حضرت محمد –صلّیالله علیه و سلّم– میشود، اینچنین میفرماید: «قُلْ لَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلَا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلَا تَتَفَکَّرُونَ»(انعام:۵٠)؛ «بگو من به شما نمیگویم که خزینهها و گنجینههای خداوند نزد من است و نیز غیب هم نمیدانم و نمیگویم که فرشتهام فقط از آنچه به من وحی شده پیروی میکنم؛ بگو، آیا [اعراضکننده از وحی که] نابینا است و [پیرو وحی که] بینا [است] یکسانند، پس چرا نمیاندیشید؟!»
«قُلْ لَا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ» (اعراف: ١٨٨)؛ «بگو من قدرت [جلب] سودی و [دفع] زیانی را از خود ندارم جز آنچه خدا خواهد و [غیب هم نمیدانم] اگر غیب میدانستم یقیناً برای خود از هر خیری فراوان و بسیار فراهم میکردم و هیچ گزند و آسیبی به من نمیرسید. من فقط برای گروهی که ایمان میآورند بیمدهنده و مژدهرسانم.»
و در رابطه با حضرت نوح (ع) در سوره هود آیه ٣١ اینطور میفرماید: «وَلَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلَا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَلَا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْرًا اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ» «من به شما نمیگویم که گنجینههای [عنایات و الطاف] خدا نزد من است تا [بتوانم حاجات شما را برآورم و هر تصرفی را که مایل باشم در آسمانها و زمین بنمایم] و ادعا نمیکنم که غیب هم میدانم و نمیگویم که من فرشتهام و درباره آنان که چشمانتان فرو مایه و خوارشان مینگرد نمیگویم که خدا هرگز خیری به آنان نخواهد داد؛ خدا به آنچه در دل آنان است آگاهتر است اگر چنین گویم از ستمکاران خواهم بود.»
با توجه به آیاتی که نفی علم «غیب» از فرشتگان و جنّیان و انسان کرد، آیا در جهان هستی مخلوقی هست که سر از علم و غیب در بیاورد یا نه؟
قبل از پاسخ به این سؤال لازم است در رابطه با مزایا و معایب علم غیب قدری بیندیشیم.
اگر مراجعهای به آیه ١٨٨ سوره اعراف «وَلَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ» و آیه ١۴ سوره سبأ «أَنْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ» داشته باشیم، پی میبریم که فایدهی دانستن «علم غیب» میتواند سه چیز باشد:
١) کسب خیر فراوان (جلب منفعت)
٢) دور کردن ضرر و زیان (دفع مضرّت)؛ سوره اعراف آیه ١٨٨
٣) متحمّل نشدن رنج و زحمت فراوان (استراحت و آسایش کامل)؛ سوره سباء آیه ١۴
با این وجود راستی کدام آدم عاقلی که «علم غیب» داشته باشد حاضر است برای کسب معیشت، خود را به آب و آتش بزند و در سختترین شرایط در کارگاهها و کارخانهها و مراکز صنعتی و نظامی و غیره و در گرما و سرما عمر گرانمایه خود را صرف کند و دست به کار بزند و جور صاحب کار را تحمّل کند؟ راستی با داشتن علم غیب کدام کسبه و بازاری و تاجر و بازرگان و کارگری دچار ضرر و زیان میگردد و کدام فرد سیاسی برای رسیدن به قدرت و شوکت متحمّل هزینههای جانی و مالی میگردد و کدام دولت و حکومتی دچار سیاست شکست خورده میشود. راستی کدام خلبان، ناخدای کشتی، فرمانده و جنگجویی با داشتن علم غیب دچار ضرر و زیان میگردد و کدام دانشجویی رنج سالها تحصیل میکشد! آنچه مسلّم و قطعی است کسی که از علم غیب برخوردار باشد در هیچ جایگاهی، خواه اقتصادی باشد خواه سیاسی و خواه اجتماعی، دچار ضرر و زیان نمیگردد و هیچگاه دست به کارهای خطر آفرین نمیزند و خود را دچار ریسک نمیکند و اصلاً حاضر نیست امنیّت و آسایش خود را به خطر بیندازد و با اراده و خواست خود، بدون کمترین اجباری سعی بر آن دارد از منافذی که دسترسی به علم غیب دارد هر آنچه از خیر و منفعت است برای خود به ارمغان بیاورد و از آنچه ضرر و زیان است خود را دور کند.
راستی اگر ما «علم غیب» میدانستیم آیا زندگی کردن ممکن بود؟ از زاویه دیگر، راستی اگر ما علم غیب داشتیم و میفهمیدیم زمان مرگ ما کی و کجا و چگونه میرسد، آیا قبل از مردن سکته نمیکردیم؟ به نظر شما نزدیکان و اقرباء و پدر و مادرانمان چکار میکردند و چگونه میتوانستند اضطراب و استرس و ناراحتی خود را کنترل کنند؟ اگر دانشجویی که در هر رشته تحصیلی درس میخواند، میدانست دقیقاً در زمان اخذ مدرکش میمیرد، رنج سالها تحصیل به خود راه میداد؟ و آن همه مسائل بغرنج و پیچیده علمی را به مغز خود فرو میکرد؟ اصلاً آیا چرخه اقتصاد میچرخید؟ و آیا کسی امید داشت به زندگی ادامه بدهد؟ از طرف دیگر آیا کسی که علم غیب داشت نمیتوانست عامل ناامنی در جامعه گردد و زندگی مردم را به جهنّم تبدیل کند؟! اگر کسی مثلاً صد سال عمر داشت نمیتوانست نود و پنج سال آن را با ظلم و ستم بر دیگران به سر برد و مابقی عمرش را با توبه خالصانه به درگاه خدا جبران کند؟
قطعاً اگر در این زمینه تأمّلی داشته باشیم در بعد مزایا و معایب علم غیب، میتوان صدها و هزارها سؤال طرح کرد و آنوقت زندگی ما بدون جواب میماند.
نکته قابل توجه این است که واقعیت زندگی ما در این جهان هستی بیانگر آن است که کسی از «علم غیب» سر در نمیآورد؛ زیرا اگر مردم سر از غیب در میآوردند وضعیت جهان امروز اینگونه جلوه نمیکرد. از جهت دیگر دانستن «علم غیب» میتواند با مفاهیمی همچون ابتلاء و آزمایش الهی، شور و مشورت، دعا و تضرّع و زاری در تضاد باشد. در مورد ابتلاء و آزمایش انسان، خداوند در آیات مختلف بیان میدارد که «خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا»(ملک:٢)؛ «مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید» و در حقیقت این آزمایش و ابتلاء تنها در زاویه منفی یا مثبت نیست بلکه هم در زمینه خیر میباشد و هم در زمینه شر «وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَهً»(انبیاء: ٣۵)؛ «ما شما را به نوعی خیر و شر که تهیدستی، ثروت، سلامت، بیماری، امنیت و بلا است، آزمایش میکنیم.» و بعضی دیگر از موارد ابتلاء و آزمایش را اینطور بیان میفرماید: «وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ ¤ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»(بقره: ١۵۵ و ١۵۶)؛ «بیتردید شما را به چیزی اندک از ترس و گرسنگی و کاهش بخشی از اموال و کسان و محصولات [نباتی یا ثمرات باغ زندگی از زن و فرزند] آزمایش میکنیم و صبر کنندگان را بشارت ده همان کسانی که چون بلا و آسیبی به آنان رسد گویند: ما مملوک خداییم و یقیناً به سوی او باز میگردیم.»
بنابراین داشتن «علم غیب» در حقیقت مانع بسیاری از ضررها میگردد و انسان دچار ناامنی و گرسنگی و نقص مال و جان و دارائی نمیگردد و در این راستا مقوله «جبر» از موضوعیت میافتد و در غیر این صورت اگر مانع ضررها نگردد، چه فایدهای از علم غیب وجود دارد؟ و آیا بیفایده بودن آن حکمت خدا را که هیچ چیزی بیفایده خلق نمیکند زیر سؤال نمیبرد؟! اگر قرار باشد انسان با اراده و اختیار زندگی کند و با دانش «علم غیب» بخواهد مثلاً دچار ضرر و زیان نگردد ولی اراده و خواست خدا بر آن باشد که ضرر کند و او را به ضرر وا دارد آیا این جبر نیست؟ و آیا جبر با «تکلیف» سازگار است؟! آیا اگر طرف نخواهد دستورات خدا را اجرا کند مثلاً نخواهد «نماز» را بر پا کند و خداوند او را مجبور کند که اقامه نماز کند، آیا این اقامه نماز جبری ارزش دارد؟!
حقیقت امر آن است که اجبار خواه در زمینهی مثبت باشد خواه در زمینهی منفی، با «تکلیف» و «اراده» انسان ناسازگار است و انسان در پایان تاوان چیزی را میدهد که خلاف اراده خود عمل کرده است.
در رابطه با شور و مشورت، خداوند در آیه ١۵٩ سوره آل عمران میفرماید: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ» «در کارها با آنها مشورت کن» و در سوره شوری آیه ٣٨ یکی از ویژگی برجستهی مؤمنین را «شور و مشورت» مطرح کرده و فرمودهاند: «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» «و کارهاشان در میان خودشان بر پایه مشورت است.»
حقیقت امر آناست که فرد یا افراد زمانی نیاز به شور و مشورت دارند که از عاقبت و آیندهی مسئلهی پیش آمده بیخبر باشند، در غیر اینصورت کسی که به نتیجهی کاری، آگاهی داشته باشد قطعاً نیاز به مشورت ندارد و این آگاهی یا از طریق علم غیب است یا از طریق تجربه. واقعیت امر، تجربه اگر چه بسیار ارزشمند است و میتواند تا اندازهای تسکیندهنده و راهگشا باشد، اما هیچگاه نتیجهی آن صد درصد قطعی و مطلوب نیست؛ پس کسی که آگاه به علم غیب باشد و از طریق آن به نتیجه قطعی و مطلوب برسد برای او کسر شأن و نامعقول است که بعد از علم، به ظن یا جهل در مسئله روی بیاورد. اما دستور خدا به پیغمبر مبنی بر مشاوره با اصحاب و یکی از ویژگیهای برجسته ثابت اهل ایمان که «شورا» است (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ) بیانگر آن است که نه پیغمبر و نه مؤمنان در مسائل مستحدّثه و پیش آمده که خارج از وحی است، از «علم غیب» برخوردار نیستند و اگر میبودند به مشورت با همدیگر نیاز نداشتند؛ بلکه این ویژگی یعنی «شورا» سبب میگردد که اهل ایمان بر اساس تلاشی که کردهاند و تجربه و تخصّصی که اندوختهاند با همکاری و هماهنگی همدیگر مسئله مستحدثه را مورد تحلیل و بررسی و شور قرار دهند و به هر نتیجهای که رسیدند آن را مبنای عمل قرار دهند و بر خدا توکّل کنند، هر چند آن نتیجه هم مطلوب و قطعی و مورد نظر نباشد.
در زمینه «دعا و تضرّع و زاری» به درگاه خداوند نیز این موضوع صدق میکند؛ به این معنی که اگر بندهای عالم به غیب باشد از دو حالت خارج نیست، یا میداند که خواسته او برآورده میشود و یا میداند که خواسته او برآورده نمیشود. در صورت برآورده شدن به دعا نیاز ندارد زیرا علم دارد به اینکه چه دعا بکند و چه نکند خداوند نیاز او را برآورده مینماید و در صورت علم به اینکه نیازش برآورده نمیشود باز هم خود را محتاج دعا و تضرع و زاری به درگاه خداوند نمیداند و درخواست آن بینتیجه و نامعقول خواهد ماند.
از همه مهمتر نکتهای است که لازم میدانم در اینجا صریحاً به آن اشاره کنم؛ خود فلسفه دین است که علمای اصول بر آن معتقدند که فلسفه دین، جلب منفعت یا دفع مضرّت در حال یا آینده برای بندگان خداست و کسی که «علم غیب» داشته باشد نیاز به «دین» ندارد تا برای او جلب منفعت یا دفع مضرت کند؛ زیرا طرف با داشتن «علم غیب» در حال یا آینده میداند چه چیزهایی برای او ضرر و زیان دارد که خود را از آنها دور کند و چه چیزهایی سودمند است که به آنها روی آورد. در حقیقت آن وقت میتوان گفت که دانستن علم غیب یعنی خدا شدن و به جای خدا نشستن است.
شاید کسی سؤال کند که آیات ٢۶ و ٢٧ و ٢٨ سورهی جنّ خلاف اینها را میرساند و پیغمبران که بخشی از انسانها هستند از «علم غیب» سردر میآورند و میفهمند در عالم هستی چه میگذرد؟
قبل از توضیح در رابطه با این مسئله لازم است بگویم که رسولان الهی یعنی پیامبران، نه از جنس فرشتگانند و نه از از جنس جنّیان، بلکه از جنس بشر و انسان هستند و آنها قبل از رسیدن به پیغمبری اعمال و رفتار و موضعگیریهایشان نه در حال خواب و نه در حال بیداری برای ما حجّیّت نیست و موجب هیچگونه تکلیفی بر ما نمیگردد؛ اما از همان لحظهای که خدا آنان را به پیغمبری بر میگزیند و لقب رسول به آنان داده میشود گفتار و رفتارهایشان در زمینهی رسالت برای ما حجّت است و ایمان به رسالت آنها از اصول دین به شمار میرود. همین انتخاب و گزینش پیغمبران برای خودشان جنبهی اختیاری ندارد؛ یعنی پیامبران به خواست خود پیغمبر نشدهاند بلکه با اراده و حکمت خدا به منظور رساندن پیام الهی انتخاب گردیدهاند و این انتخاب جنبهی اجباری دارد و ما انسانها هیچگونه دخالتی در انتخاب آنها نداشتهایم و از اینکه فلانی پیغمبر شده یا نشده مورد بازخواست و تکلیف قرار نمیگیریم و حتی خود پیامبران نیز از این جهت که به اجبار نه اختیار خود، پیغمبر شدهاند مورد بازخواست قرار نمیگیرند و این اراده و حکمت الهی مقتضی گشته است که خداوند برای ارسال پیام خود به بشریّت، کسانی را برگزیند که از طریق آنها پیامش را به مردم برساند و آنها را از آنچه که به او وحی شده است با خبر کند و در این زمینه کمترین کوتاهی و تقصیر به خرج ندهد و همانطور که خود فرموده است: «وَمَا هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ» کمترین بخلی نورزد و اگر خلاف آن عمل کند رسالتش را ابلاغ نکرده است: «یَاأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»(مائده: ۶٧)؛ «ای پیامبر! «آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن و اگر انجام ندهی پیام خدا را نرساندهای و در برابر خدا و خلق خدا مسئول است.» نکته دیگر که لازم است به آن اشاره کنم، خداوند متعال با هیچ انسانی حتی با خود پیغمبران مشورت نکرده که مثلاً فلانی به پیغمبری برگزیده شود یا نه؟ چون مشورت بیانگر عدم احاطهی کامل خدا به موضوع است و ما با توجه به اینکه ایمان داریم که انتخاب پیامبران از روی علم و اراده و حکمت خداوند بوده، با تمام وجود تصمیمگیری خداوند را ارج مینهیم و او را تقدیس میکنیم و میستایم و تصمیماتش را تسبیح میگوییم و او را از هر آنچه از ضعف و کاستی است منزّه و بری میداریم. منظور از بیان این نکات آن است که «پیغمبر بودن» شخصی، چون بر اساس جبر بوده و نه ما و نه پیغمبر در آن دخالتی نداشتهایم، برای ما هیچ تکلیفی ایجاد نمیکند و باعث فضل و برتری کسی بر کسی نمیشود. آنچه موجب امتیاز پیامبران بر بقیّهی افراد بشر است، اجرائی کردن تمام دستورات خداوند در اوج کمال و ابلاغ آن به مردم است؛ زیرا پیغمبر نیز یکی از مؤمنان است و همینکه دستورات الهی را اجرا و ابلاغ میکند، آن اجرا و ابلاغ کامل سبب برتری و سروی پیغمبران بر بقیّهی انسانها و محبوبیت بیشتر او نزد خداوند هست و قطعاً ما انسانها هر چند تلاش کنیم نمیتوانیم بهمانند پیامبران دستورات الهی را اجرا و ابلاغ کنیم؛ لذا پیامبران قبل از رسالت هیچگونه آگاهیای نسبت به پیام الهی نداشتهاند. خداوند در سوره هود آیه ۴٩ میفرماید: «تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَهَ لِلْمُتَّقِینَ.» «این مسائلی که به تو وحی کردهایم از اخبار غیب و پشت پرده هستند؛ قبل از اینکه به پیغمبری برسید نه خود و نه قومت هیچکدام تان از آن آگاهی نداشتید» و در سوره شوری آیه ۵٢ نیز به گونهای دیگر میفرماید: «وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» «و همانگونه [که بر پیامبران پیشین وحی کردیم روحی را چون قرآن] از امر خود به تو وحی کردیم تو [پیش این نمیدانستی کتاب و ایمان چیست] ولی آن [کتاب] را نوری قرار دادیم که هر کس از بندگانمان را بخواهیم بهوسیلهی آن هدایت میکنیم؛ بیتردید تو [مردم را] به راهی راست هدایت مینمایی.» با توجه به این دو آیه نه پیامبر و نه قوم پیامبر از «وحی الهی» که «غیب» بوده آگاهی نداشتهاند و توسّط وحی، هم پیامبر و هم قوم پیامبر از آن با خبر شدهاند و هدف از ارسال این پیام، هدایت مردم به راه راست است؛ که این لزوماً گزینش پیامبرانی در میان مردم را میطلبد که از جنس بشر هستند تا بهوسیلهی آنها مردم از پیام الهی و برنامهی زندگی خویش که از سوی خدا آمده با خبر شوند.
بیان این مقدّمه به این منظور بود تا مشخّص گردد که خداوند تنها پیامبران را برای تحویل پیامش و انتقال آن به مردم بدون کم و کاست برگزیده و در ثانی، این «وحی الهی» است که نزد خدا «غیب» تلقّی شده و پیغمبران و مردم نیز واجب است از این غیب الهی که همان قرآن است با خبر شوند بر همین اساس است که خداوند میفرماید: «وَمَا هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ» یعنی اینکه پیامبر خدا –صلّیالله علیه و سلّم– نسبت ابلاغ «غیب خدا» یعنی قرآن که به او وحی شده است بخیل نیست و اگر بخلی بورزد، همانطور که قبلاً به آن اشاره شد «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» اگر ابلاغ نکند آنچه را به او نازل شده، رسالت را تبلیغ نکرده است.
آنچه تاکنون در مورد آیات ٢۶ و ٢٧ و ٢٨ سوره جن معلوم گردید این است که منظور از «غیب خدا» وحی الهی یعنی همین قرآن است که خداوند پیغمبر را اسکورت شده از آن آگاه کرده است تا مشخّص کند که پیام پروردگارشان را بهطور کامل به مردم رساندهاند و او به آنچه نزد آنان است احاطه دارد و همه چیز را از جهت عدد، شماره و احصا کرده است. «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا (٢۶) إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا (٢٧) لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَى کُلَّ شَیْءٍ عَدَدًا (٢٨)»(سوره جن) که قطعاً ادّعای هرگونه آگاهی از علم غیب از طرف پیامبران که باشد مربوط به این حوزه و رسالت است و آن هم بدون اجازه و گزینش خدا صورت نمیگیرد و نخواهد گرفت و هر گونه ادّعای «غیب» در غیر این مورد یعنی وحی الهی و رسالت آسمانی از طرف هر کس که باشد، با مضامین قرآن و حیات و زندگی پیغمبران در تضاد است. که برای روشنی مطلب به نمونهای از موضعگیریهای برجسته پیامبران در این راستا در قرآن اشاره میکنیم.
١) پیامبر خدا در مورد عبدالله ابن مکتوم، از طرف پروردگارش مورد عتاب و سرزنش قرار میگیرد که اگر علم غیب داشت به چنین اجتهادی مبنی بر اینکه -اگر سران قریش ایمان بیاورند برای دین خدا بهتر است- روی نمیآورد و در آن حالت، موضعگیری عبوسانه با عبدالله ابن مکتوم به خود نمیگرفت و چنین تذکری از طرف خدا، دریافت نمیکرد.(سوره عبس آیات ١ الی ١١)
٢) در جنگ تبوک نیز از منافقان که بهانهتراشی برای عدم حضور در جنگ به خرج دادند. حضرت رسول –صلّیالله علیه و سلّم– بر اساس اجتهاد خود به آنان اجازه عدم حضور داد و در این راستا مورد عتاب خداوند قرار میگیرد: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ»(توبه:۴٣؛ «خدا تو را مورد بخشش و لطف قرار دهد، چرا پیش از آنکه [راستگویی] راستگویان بر تو روشن شود و دروغگویان را بشناسی [از روی مهر و محبّتی که بهایشان داری] به آنان اجازه [ترک جنگ] دادی.» که قطعاً اگر پیغمبر خدا علم غیب داشت و از درون منافقان با خبر بود و صادق و کاذب را از هم تشخیص میداد به چنین اجتهادی روی نمیآورد و آنچنان مورد عتاب خداوند قرار نمیگرفت.
٣) در رابطه با قضیّهی افک نیز پیامبر خدا –صلّیالله علیه و سلّم– در حدود بیش از یک ماه در ناراحتی کامل به سر میبرد و حقیقت امر را نمیدانست و حتی همسر گرامیش حضرت عایشه را به خانه پدرش فرستاد تا اینکه برائت او از طرف خداوند با نزول سوره نور آیات ١١ تا ٢۶ اعلام گردید که اگر پیغمبر خدا علم غیب داشت، میدانست حقیقت امر چیست و آن همه ناراحتی را تحمّل نمیکرد.
۴) در رابطه با قضیّهی دزدی که پیغمبر خدا با قضاوت خود دزد را تبرئه کرد، اگر علم داشت و میفهمید که دزد واقعی کیست قطعاً مورد سرزنش خدا قرار نمیگرفت و آیه ١٠۶ و ١٠۵ سوره نساء نازل نمیشد و اینچنین به پیغمبر خدا «وَلَا تَکُنْ لِلْخَائِنِینَ خَصِیمًا» خطاب نمیفرمود و او را به استغفار وا نمیداشت.
۵) همینطور در قضیّهی رازی که پیغمبر خدا –صلّیالله علیه و سلّم– با همسرانش در میان گذاشت و آنها به جای رازداری آن را برملا کردند و نزد دیگر زنان گفتند و سورهی تحریم آیه ٣ به آن اشاره دارد که اگر قطعاً علم غیب داشت چنین کاری نمیکرد و لازم نبود خداوند او را از افشای سرّ بر ملا شده خبردار کند.
۶) پیامبر خدا حضرت ابراهیم -درود و سلام خدا بر او باد- اگر علم غیب داشت میفهمید مهمانانش که برای آنان گوساله کشت از آدمیان نیستند بلکه فرشته خدایند و از آنان نمیترسید و میدانست مأموریتشان چیست و نمیفرمود: «فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ»(ذاریات آیه ٣١)؛ «[ابراهیم] گفت ای فرستادگان! دنبال چه کار مهمّی هستید.» (ذاریات آیات ٢۵ ال ٣٧)
٧) حضرت لوط -درود و سلام خدا بر او باد- اگر «علم غیب» داشت آن همه زجر و ناراحتی را در رابطه با مهمانانش تحمّل نمیکرد و حاضر نبود برای حفظ آبروی خود از دخترانش بگذرد و حاضر باشد آنان را به ازدواج قومش در آورد.
٨) حضرت زکریا اگر علم غیب داشت میفهمید غذایی که در محراب برای حضرت مریم گذاشتهاند از جانب خداست و کس دیگری برای حضرت مریم نیاورده است و به مریم نمیگفت «أَنَّى لَکِ هَذَا» «این رزق و روزی از کجاست؟» (آل عمران: آیه ٣٧)
٩) حضرت یعقوب نبی اگر علم غیب داشت میفهمید فرزند دلبندش حضرت یوسف درود و سلام خدا بر آنان باد در کجا زندگی میکند و از چه جایگاهی برخوردار است و سالهای سال آن همه زجر و اذیت و آزار نمیکشید و چشمش به سفیدی نمیگرائید. (سوره یوسف آیات ٧٨ الی ٨٧)
١٠) حضرت موسی -علیهالسّلام- اگر علم غیب داشت میفهمید بندهی صالح خدا مشهور به «خضر» چه اهدافی را در سوراخ کردن کشتی، کشتن غلام و بنای دیوار به هم ریخته دنبال میکند و آن همه زبان به اعتراض نمیگشود و صبر پیشه میکرد و بیتابی به خرج نمیداد. (سوره کهف آیات ۶٠ الی ٨٢)
١١) در قضیه ذبح گاو توسط بنی اسرائیل به منظور روشن شدن قاتل، اگر حضرت موسی (ع) علم غیب داشت میفهمید قاتل کیست و نیاز به این همه بهانهتراشی بنی اسرائیل نبود. (سوره بقره آیات ۶٧ الی ٧٣)
١٢) یکی از پیامبران که در میدان مبارزه بود و مشغول جنگ با دشمن بود، اگر علم غیب داشت دچار تزلزل نمیگشت و به خداوندگارش نمیفرمود: «مَتَى نَصْرُ اللَّهِ؟» «خداوندا یاری شما کی میرسد؟» (سوره بقره آیه ٢١۴)
١٣) اگر زکریا «علم غیب» داشت میفهمید که خداوند جناب یحیی را به او میبخشد و آن همه دعا و تضرع در ایّام پیری پیش خدا نمیکرد. (سوره آل عمران آیات ٣٨ الی ۴١)
١۴) حضرت سلیمان -علیهالسّلام- با آن همه شوکت و جلال و جبروتی که داشت، اگر «علم غیب» داشت میفهمید هُدهُد سربازش کجا رفته و آن همه تهدید نمیکرد و راستگوئی و صداقت هُدهُد برایش عیان میشد و اگر از «علم غیب» برخوردار بود، میفهمید که قوم بلقیس وجود خارجی دارند و خورشید پرستند و اگر بهرهای از علم غیب میبرد نیازی نبود که از ملأ خودش در رابطه با آوردن تخت بلقیس سؤال گیرد که چه کسی میتواند آن را نزدش بیاورد؟ (سوره نمل آیات ٢۴ الی ۴۴)
١۵) حضرت یونس -درود و سلام خدا بر او باد- اگر علم غیب داشت و میفهمید فرار از زیر بار مسئولیّت او را به شکم ماهی میافکند، قطعاً آنچنان عصبانی نمیشد و از مسئولیّت فرار نمیکرد. (سوره انبیاء آیه ٨٧)
این موارد که از پیغمبران در رابطه با عدم علم آنها نسبت به غیب بیان شد، نمونههای برجستهای از قرآن میباشند که هر آدم فهیمی مادامی که با قرآن سروکار داشته باشد، میفهمد که پیامبران -درود و سلام خدا بر آنان باد- به علم غیب آگاه نیستند؛ مگر در مواردی که توسّط وحی و آن هم با اجازهی خدا خبردار شوند و آنچه مطرح شد، مشتی از نمونهی خروار بود و الّا در سنّت و سیرهی رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– موارد متعدّد زیادی که ذکر آنها از ظرفیت این نوشتار خارج است، مشاهده میشود.
در رابطه با دوستان و اولیای خدا نیز در سوره کهف آیه ١٩ آمده است که اصحاب کهف وقتی از خواب بیدار میشوند میگویند روزی یا نصف روزی ما خوابیدهایم، در حالی که اگر علم غیب داشتند میفهمیدند که سیصد و اندی سال در خواب بهسر بردهاند!
بهطور خلاصه آنچه که تاکنون گذشت این است که موضوع «غیب» موضوع حسّاس، بسیار مهم و سؤالبرانگیز است و بر دو قسم میباشد «غیب نسبی» و «غیب مطلق»؛ غیب نسبی اگر چه از لحاظ لغت به آن «غیب» اطلاق میشود اما از عالم «شهادت» محسوب میگردد و «غیب مطلق» همچون خدا از عالم شهادت خارج است و علم غیب تنها مختصّ خداست و کسی جز او از آن با خبر نیست و در حقیقت «علام الغیوب» است و کلید تمام غیبها نزد اوست و پیامبران جز از طریق وحی و آن هم در حوزهی وحی و با اجازهی خدا، از علم غیب برخوردار نبودند و در قرآن حتّی یک آیه که دالّ بر این باشد که کسی از علم غیب برخوردار باشد وجود ندارد. تمام آیاتی که در این راستا ذکر شد مؤیّد این مطلب است و کسی که ادّعای علم غیب داشته باشد، ادّعایش با آیات مذکور ناسازگار است و حقیقت مطلب آن است که ادّعای داشتن علم غیب با «فلسفهی دین» که (جلب منفعت و دفع مضرّت) در حال و آینده برای بندگان خدا است، ناسازگار است و همچنین با مفاهیمی چون «ابتلاء و آزمایش» خداوند، شورا، دعا و تضرع، در تضاد است که اگر این قضیه درست درک شود، انسان هیچگاه گرفتار دست شیّادان دینفروش دنیاطلب نمیگردد و عقیدهی توحیدی خود را که نجات دنیا و آخرت در آن است، خدشهدار نمیکند. تنها راه نجات از دست گرگان درّندهی جان و مال و ناموس مردم، بازگشت به قرآن و سنّت صحیح رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– است و بعد از فهم و درک مطلب، اگر کسی بخواهد راه گمراهی و ضلالت در برگیرد خود مسئول است و عواقب وخیم آن را باید در دنیا و آخرت به دوش بکشد و جز از خود، از کسی دیگر گلهای نداشته باشد.
در پایان از خداوند متعال خواستارم که این نوشتار را مورد قبول درگاهش قرار داده و آن را مایهی تبیین بخشی از حقایق قرار دهد و توانسته باشد تا اندازهای ذهنیّات خوانندگان را به حق نزدیک کرده باشد. ان شاء الله!
به امید پیروزی و غلبهی حق بر تمام اندیشههای باطل!
مسلم خدری – ٢۵/١/٩۶
با سلام و تشکر
بسیار مفید و سودمند بود و روان قابل استفاده برای تمام گروها ممنون از شما
مطالب بسیارازشمندی بود،اززحمات ارزنده ی جناب عالی متشکرم.
بسیار عالی. کاش اینجور مطالب در دسترس همه ی عموم بخصوص جوانان و سطح عامه ی مردم قرار بگیرد تا برای دانستن اینده ی خودشون پیش فالگیر ها نروند. همانگونه که گفتین نه پیامبران و نه جن و نه ملائکه اینده و غیب را نمیدانند. کاش این مطالب نشر پیدا کنند. ممنونم
بسیار ممنونم متن قابل استناد و مقاله ای ارزشمند تحریر کردید طیب الله انفسکم