مهارتهای زندگی
آداب اساسی در اختلاف فکری و…
آداب اساسی در اختلاف فکری و…
د.عوض بن محمد القرنی/ترجمه:مجتبی دوروزی
شیخ الاسلام ابن تیمیه (رض) درباره ائمه چنین می فرماید:«موارد اتفاق آن بزرگواران حجت برّان، و اختلافشان رحمت بی کران است.»[۱]
اگر این اختلاف،آداب شرعی خود را از دست دهد_پناه بر خدا_ازرحمت به مصیبت و خصومت تبدیل می گردد.
مهمترین آدابی که همۀ کسانی که با هم اختلاف دارند باید مراعات نمایند عبارتند از:
۱ – اخلاص، و دوری از هوی و هوس
زیرا اخلاص شرط پذیرش هر کاری است، خداوند می فرماید: «
فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَهِ رَبِّهِ أَحَداً »(کهف/۱۱۰)
معنی«پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است ، باید که کار شایسته کند ، و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد .»
و یا می فرماید:« وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» (بینه/۵)
معنی«در حالی که جز این بدیشان دستور داده نشده است که مخلصانه و حقگرایانه خدای را بپرستند.»
و پیامبر(ص) میفرماید:« ثواب هر کاری به قصد و نیت آن بستگی دارد.»[۲]
بر هرکسی که خداوند منزلتی در علم و دعوت بدو ارزانی داشته واجب است که هنگامسخن از قضایای دینی و مسائل شرعی از هوی و هوس دوری گرفته ،و انگیزه او از این کار عاقلانه به بروز نموده، و پیروزی بر دیگران نباشد، زیرا هم چنان روایت شده.«کسی که علمرا به این منظور فرا گیرد که با آن به مناظره با علما برخیزد، یا در دل نا آگاهانه شبهه و تردید ایجاد کند، یا مردم را متوجه خود نماید، خداوند او را داخل آتش می گرداند»[۳]
_ پناه بر خدا_ کس که با سباز هوس ، و سلاح تعصب وترد مسایل اختلافی گردد، به ندرت موفق می گردد. به علاوه کارهای نیکش نیز طعمه ی حریق گشته و هنگام ملاقات پروردگارش پشیمان و زیان مند اشت. نشانه و علامت شخص با اخلاص این است که آشکار شدن حق توسط اویا طرف مخالفش در نزد او یکسان است، حق را از هر که باشد می پذیرد، حتی اگر کودکی باشد، همان گونه که حضرت عمر(رض) گفت:« زنی حق را دریافت و عمر دچار اشتباه شد.»
بر هر عالم و دعوتگری واجب است که درهنگامۀ ظهور مسائل اختلافی ، درونش را بررسی کرده، و درنیتش دقت نظر نماید، و درون قلبش را مورد کنکاش قرار دهد که آیا او با این عملش خواهان جلب رضایت خدا و سعادت در آخرت است، یا نه، در پی چیزهای دیگری است؟ در این هنگام پا پیش نهاده یا عقب بکشد.
سخن در این خصوص و ضرورت و اهمیت آن به درازا می کشد، اما در این جا همین اشاره ما را کافی است.
۲ – ارجاع اختلاف ه به کتاب خدا و سنت رسول الله (ص)
یعنی قرآن و سنت صحیح نبوی (ص) و مقیاس و میزانی باشد برای داوی و قضاوت میان هر اندیشه و سخن و مذهبی، و همواره این سخن خداوند در زندگی مردم متحقق باشد که:
« فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ»(نساء /۵۹)
معنی:« و اگر در چیزی اختلاف داشتید ( و در امری از امور کشمکش پیدا کردید ) آن را به خدا ( با عرضه به قرآن ) و پیغمبر او ( با رجوع به سنّت نبوی ) برگردانید ( تا در پرتو قرآن و سنّت ، حکم آن را بدانید»
با این کار ما مرجعیت برتررا به وحی نازل شده از سوی خداوند اعطا کرده ایم و در هر کاری حق و حقیقت را باید در پرتو کتاب خدا و سنت مبارک نبوی جستجو کرد، زیرا سخن هر کسی قابل پذیرش و رد می باشدجز کلام رسول الله(ص) زیرا آنچه از سوی خدا به سوی او فرستاده شده پاک و معصوم است. هنگامی که مسلمانان به سوی این حقیقت باز گشته و آن را در زندگی خود حاکم گردانندو سخن خدا و رسول الله (ص) را با جان ودل پذیرفته و بدان اقرار نمایند . در نتیجه بسیاری ازاختلافات میان دعوتگران دین خدا از میان خواهدرفت.
اما هنگامیکه آراء و اندیشه ها، یا دقیق تربگوییم هوی وهوسها بیان گردد سپس برای توجیه آنها ازسر ناچاری با شتاب و عجله به نصوص شرعی پناه برده شود،در آن صورت این کارنه مقبول و پذیرفتنی است و نه پاداشی در انتظار خواهد بود.بلکه اصل بر این است که آرا و اجتهادات بر جوشیده از کتاب وسنت ، ثمرۀ اندیشیدن در آنها ، زیستن در سایه سار آن دو باشد.
خداوند ائمه ما را مورد رحمت خود قرار دهد که می فرمودند:« هر سخنی را ازمن یافتیدکه مخالف کتاب و سنت نبوی (ص) بود آن را بر دیوار بکوبید(کنایه از عدم پذیرشاست)[۴]
هر گاه کسی تلاش هایش درخارج از کتاب و سنت باشد به طور حتم ازدایره و قلمرو اسلام خارج گشته ، و آن را پشت سر انداخته است در آن صورت او با زبانی جز زبان قرآن و سنت سخن می گوید. و گاه مؤمنی را می بینی که مالامال از دلایل و براهین عقلی، و توجیهات منطقی، و مصلحت های قابل تصور است به گونه ای که شنونده به اندیشه و اجتهادش متمایل می گردد، اما به محض این که سخن خدا و رسولش ر ا می شنود ازهمه آنها دوری می گیرد با این کار وحی تبدیل به منبع و سرچشمه شیرین و گوارا و فراوانی می گردد که پژوهشگر از آن سیراب شده و خرمی و طراوتش را باز می یابد.
۳ – داشتن حسن ظن نسبت به مخالف، و عدم متهم ساختن او به سوء نیت یا ترور شخصیتی اش
هرگاه میان دو مسلمان اختلافی پیش آید، اصل بر این است که هر یک از دو طرف اختلاف نسبت به همدیگر حقوقی دارند که اختلاف یکی با دیگری موجب سلب آن حقوق و تکالیف نمی شود. از جمله حقوق او این است که حفظ آبرویش نیز هم چون جان و مالش بر تو واجب بوده و تعرض به آن جز در مواردی که شرع مشخص کرده، جایز نیست، اما با کمال تأسف می بینیم شخصی که در خوردن لقمه ای حرام نهایت پارسایی و پرهیزگاری است و چه بسا همواره روزه گرفته و نمازهای طولانی دارد، اما در بردن آبروی علما و دعوتگران یا به طور عموم همۀ مسلمین هیچ تقوی و پرهیزکاری ازخود بروز نمی دهد، دشمنان ازدست او درامانند ، اما دوستان و برادرانش در رنج و عذاب.
_ پناه برخدا_ تلخی این مصیبت وقتی فزونی می یابد که شیطان این گناه را برایش می آراید به گونه ای که می پندارد عبادتی انجام داده و به خدا نزدیک گردیده و با رقابت کنندگان در این زمینه به رقابت و مسابقه پرداخته است. تلخ ترو فاجعه بارتر این که فرد با یک نفر که دچار اختلاف شده ، او را مورد تهمت قرار داده، و گمان برد که نیتش بد بوده و هفش پلید است، و قصد چنین و چنان دارد.
سبحان الله! آیا جز خدا کسی از نیت های درون آدمی آگاه است.
ای کاش کار به این جا ختم می شد، بلکه اهل یک شهر یا جماعتی را به طور کلی متهم می نماید، حتی او مذهب شخصی که با او اختلاف دارد را مورد اتهام و افترا قرار می دهد،
درنتیجه میگوید: اهل شهر یا ففلان گروه، یا فلان مذهب ، همگی مبتدع و منحرف هستند، و علت هم آن است که چون شخصی که با او اختلاف پیدا کرده یا متوجه اشتباهاتش شده از آنان است لذا این خطا یا آن بدعت رابر هزاران یا میلیونها انسان تعمیم می دهد، و بیجاره نمی داند که در روز قیامت در برابر آن همه، قرار داده خواهد شد و آنان نیز حق شان را از او می طلبند، زیرا آنان را به چیزی متهم نموده بود که واقعیت نداشت، اگر بگوید: فلانی چنین خصلتی داشت، و او از اهالی شهر شما یا یکی از جماعت شما یا هم مذهبتان است؛ به او می گویند: آیا شنیده ای که خداوند می فرماید:
«وَلاَ تَزِرُ وَازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرَى»(انعم/۱۶۴)
معنی«و هیچ کسی گناه دیگری را بر دوش نمیکشد.»
به راستی او چه کار ی می تواند بکند در حالی که حق میلیونها انسان بر گردنش است، و همگان حق خود را میطلبند و چه کسی می تواند با حسنات خودش حق آنان را بپردازد؟
اکنون به بیان نمونه هایی از حسن ظن در برخورد با مخالف را که بر زبان و قلم ائمهی هدی جاری گشته ، می پردازیمک
شیخ الاسلام ابن تیمیه (رح)میگوید: اگرهر دو مسلمانی که درمسأله ای با هم اختلاف پیدا می نمودند هم دیگر را ترک میکردند (و محبت و احترامشان نسبت به هم قطع می شد)دیگر هیچ برادری و پیوندی میان مسلمانان باقی نمی ماند، ابوبکر و عمر(رض) که هر دو آقا و سرورمسلمین میباشند در کارهای بسیاری با هم اختلاف پیدا می کردند ام قصدی جز خیر نداشته اند.[۵]
هم چنین میگوید : هیچ کس حق ندارد که از خطا و اشتباه علما پیروی کند و دنباله رو اشتباهات آنان باشد، هم چنین جایز نیست در مورد علما ومؤمنین جز به چیزهایی که شایسته آن هستند، سخن بگوید، به راستی خداوند خطا واشتباه مومنین را مورد بخشش قرار داده است.[۶]
وی میافزاید : هنگامی که گروهی ازعلمای کوفه شنیدند که بعضی ازگذشتگان نبیذ (شربتی که ازکشمش است)نوشیده اند چنین پنداشته اند که آنان"مسکری"را نوشیده اند، گروهی از همان کوفیان گفتند:"شعبی و نخعی وابوحنیفه وشریک و ابو لیلی ودیگران ، آن را حلال دانستاه اند".اینان در این مورد ااجتهاد نموده و قصدشان نیز دریافت حق بوده، و پیامبر(ص) می فرماید:« وقتی حاکم و قاضی در قضاوت وحکم خود تلاش و کوشش نمایند و در این قضاوت به حق حکم کنند، دو ثواب دارند( یکی ثواب تلاش و زحمتی که کشیده اند و دیگری ثواب تشخیص حق و حکم به آن)اگر بعد از تلاش و زحمت به خطا و اشتباه حکم نمایند، تنها یک اجر دارند.(که اجرتلاش و زحمت است)»[۷]
تو دراین سخنان امامتاکیدی را میبینی که مورد رعایت حقوق مسلمانان وحمایت از آبرو و حسن ظن به آنان و عدم نادیده گرفتن حقوقشان به شبب اختلاف با آن ها است، زیرا اصل برا این است که آنان در جست و جوی حق اند، و تو خواهان راهیابی آنانی ، اگر آنان را مورد طعن و بدگویی و سوء ظن قرار دهی از همان ابتدا ، راه یابیشان را خنثی و بی اثر می سازی.
عمر بن خطاب (رض) می گوید"درزماننبیاکرم(ص)مردی که ملقب به {حمار}بود، گاهگاهی پیامبر(ص) را می خنداند، پیامبر(ص)او را به خاطر شراب خواری ، حد زده بود. روزی اورا دوباره به جرم شراب خواری نزد رسول خدا(ص) آوردند. پیامبر اکرم(ص) دستورداد تا او را حد بزنند یکی از حاضران گفت: خدایا اورا لعنت کن، چقدر شراب میخورد!. نبی اکرم (ص) فرمود:« اورا لعنت نکنید، به خدا سوگند مطمئنم که او خدا و رسولشرا دوست دارد.»
و این اوج عدل و انصاف است،حد را جاری می کند ولی شخصیتش را یر سئوال نبرده و او را بی اعتبار نمی سازد بلکه نسبت به او حسن ظن نشان می دهد.
جاهایی را که می توان غیبت نمود، شرع محدود و مشخص کرده و خارج از آن جایز نیست که به غیبت مسلمانی پرداخت اما گروهی بازاری را بپا ساخته و دیگران را مورد طعن و رخنه و بی آبرویی و ترور شخصیت قرار میدهند در حالیکه نیازی هم بدان نیست. در گذشته چز به خاطر دست یابی به صحت و سقم حدیث و حفظ سنت نبوی (ص) اقدام به بررسی شخصیت افراد نمی شد.
۴ –پایبند به گفتگوی احسن، و دوری از نزاع و مشاجره و دشمنی
خداوند جهتانجام گفتگو و مناظره، آداب و ضوابطی قرار داده که واجب است فرد مسلمان بدان ملتزم باشد تا این گفتگوها به بار نشیند.
تو هر گاه چگونگی گفتگوهای مسلمانان را با هم می بینی و می شنوی شگفت زده میشوی به خصوص هنگامیکه این آیه را میخوانی:
«وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» (عنکبوت/۴۶)
معنی«با اهل کتاب ( یعنی با یهودیان و مسیحیان ) جز به روشی که نیکوتر ( و نرمتر و آرامتر و به قبول نزدیکتر ) باشد ، بحث و گفتگو مکن»
و هم چنین میفرماید:
«وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ »(نحل/۱۲۵)
معنی«و با ایشان به شیوه هرچه نیکوتر و بهتر گفتگو کن«
و مات و مبهوت میشوی هنگامی که میبینی میان واقعیتی که ما در آن به سر می بریم و میان ادبیات قرآن، فاصله ای چشمگیر وجود دارد، قرآنی که وقتینازل می شد قدرت شنوایی دشمنی که با او به جدال برخاسته را به خود متوجه می ساخت سپس با او به گفتگو می پرداخت و سخنانش را می شنید، به این آیات توجه کنید که چگونه آن گفتگو را به تصویر می کشد:
«وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ *قُل لَّا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلَا نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ »(سبا/۲۵-۲۴)
معنی«قطعاً یا ما ( مؤمنان ) و یا شما ( مشرکان ) بر هدایت یا ضلالت آشکاری هستیم . بگو : از شما درباره گناهانی که ما کردهایم ، و از ما درباره گناهانی که شما کردهاید ، پرسیده نمیشود ( و پافشاری ما برای راهنمائی شما تنها جنبه دلسوزی به حال شما دارد و بس ) .»
شخص مؤمن از این آیه چنین می فهمد که باید به گونه ای با دیگران سخن گوید که محبتشان را جلب نماید تلا آنان نیز حقی را که نزد اوست بشنوند و بپذیرند: ما یا شما یکی دچار خطا واشتباه شده، و دیگری حق می گوید، پس بیایید تا با هم بحث و گفتگو نماییم، و ببینیم که حقکجاست تا از آن پیروی کنیم.
این کار باید از تندی و خشونت و زخم زبان ، و به کار گیری اسلوبها و روشهایی که تفرآور است، دور باشد.
و این پیامبر (ص) است که هنگام بازگشت از جنگ بدر هنگامی که می شنود یکی از صحابه های جوان {سلمه بن سلامه بن وقش(رض) }میگوید: "مادر جنگ جز پیرمردانیسر طاس ندیدیم که هم چون شتران عقال شده بودند، پس آناه را سر بریدیم"پیامبر(ص) لبخندی زد و گفت:« ای برادرزاده،آنان اشراف و بزرگانند.»[۸]
و این اوج انصاف و عدل و احترام نسبت به دشمن است هر چند که حتی از شمشیر هایمان خون آنان بچکد.
به ویژگی یکی از پیامبران بنگر که وقتی او را آن چنانزدند که صورتش زخمی شد و خونش را جاری ساختند و او درعین حال می گفت:" پروردگارا قوم مرا ببخش زیرا آنان نا آگاهند".[۹]
به راستیعلمایمادر خصوص آداب بحث و مناظره کتابهای بسیاری را نوشته، و برای آن ضوابط عقیدتی و اخلاقی و علمی بسیاری قرار داده اند که در را به روی هر تلاشی برای به بیراهه رفتن و دور شدن از حق،و ی حرمتی به برادرلان ایمانی می بندد.
سخت گیری و خشونت با مخالفین از عادات گروه های مبتدع هم چون خورج ومعتزله است، درعین حال اهل سنت حق را شناخته و به خلق خدا رحمت وشفقت مینمایند هم چنان که شیخ الاسلام (رح) میگوید:دعوتگر راه حق کسی است که پیروزی و نصرت را برای دعوتش می خواهد، نه برای خودش؛ اگر دعوتگر خشن سنگ دل و تندخو باشد به یاری خود پرداخته ، نه دعوتش. هیچ گاه دعوتگر ی حریصتر ار موسی (ع) ، و فرا خوانده شده ای بد تر از فرعون وجود نداشته، در حالی که خداوند به موسی(ع) دستور می دهد که با فرعون به نرمی سخن گوید تا شاید تذکر پذیرفته یا ترس همراه با تعظیم در او پدید آید.این ابن المساک یکی از علمای سلف است که با یکی از برادرانش در مسأله ای دچار اختلاف می شود ، برادرش با او به تندی و خشونت برخورد می کند، آن فرد هنگام جدایی از ابن المساک می گوید: فردا همدیگر را مؤاخذه کرده و علت خشم خود را بیان خواهیم کرد، در جواب او ، ابن المساک میگوید: فردا همدیگر را خواهیم بخشید.
این گونه بیزاری و کینه از نفوس بیرون کشیده شده ، و خودسری ها و سرکشی های آدمی رام گردیده، و هر ناسازگاری ، سازگار می گردد؛ به گونه ای که حق را می پذیرد. چه بسا سخنی زشت و خشن که در حال عصبانیت از زبان فردی احمق و بی دقت خارج شده ، در نتیجه قلب ها را شکسته و صفوف را پاره کند، و آثار آن سال های سال، و نسل اندر نسل باقی بماند و گوینده جرم و گناهش را بچیند
۵ – دوری از وارد شدن در جزئیاتبه هنگام بررسی نصوص شرعی یا سخنان اهل علم و دعوت
برایاستخراج صحیح یک حکم درهرقضیه ای باید تمامی نصوص شرعی وارد شده، در آن مسأله را جمع و بررسی نموده سپس عام را بر خاص ، مطلق را بر مقید، مجمل را بر مبین، و کنایه را بر تصریح و منسوخ را برناسخ حمل نمود.
آدمی باید از قواعد استنباط ، و نحوه ی تعامل با نصوص شرعی در این کیفیت های مختلف آگکاهی داشته باشد، اما ابن که فرد نص را انتخاب کرده و فقط با آن به مساله بنگرد، این خلاف آن چیزی است که خدا و رسولش بدان دستور داده اند.هم چنین باید نسبت به اسباب نزول آیات ، و علل وارد شدن حدیث، و سخن اهل علم در فلان مسأله اطلاع و آگاهی کافی داشته باشد و گر تنه دچار لغزش و اشتباه می شود در حالی که می پندارد کار نیکی انجام می دهد.
باید با سخنان عالمان و دعوتگران نیز با همین قواعد رفتار نمود ، قبل از صدور حکم برای این عالم یا آن دعوتگر که اودر فلان قضیه چنین و چنان گفته ، باید همه سخنان ونوشته هایش دراین مسأله را گردآوری کرد آن گاه سخنان عامش را بر خاص، مطلقش را بر مقید، و مجملش را بر مبین حمل نمود وسخنان متأخر و متقدم او را شناخت، و نباید سخن یا اندیشه ای را به او نسبت داد که از آن او نیست، تا آن جا که امکان دارد ، باید به او حسن ظن داشت. گاه عالمی در موردی بیش از یک نظر دارد ، این ظلم است که یک نظر را به او نسبت داده و دیگر نظر هایش را را بیان نداریم، آن هم قبل از بررسی و موشکافی و ریشه یابی و عدل و انصاف به خرج دادن.
نباید همانند کسانی عمل کرد که هرگاه خیرو نیکی می بینند به کتمان آن می پردازند. اینان درست مانند کسانی هستند که دوست دارند بدی ها و زشتی ها در میان مومنان شیوع یابد . به عنوان نمونه امام شافعی دو رأی و نظر دارد : قدیم و جدید. در بعضی از مسائل شش روایت از امام احمد نقل گردیده ، عاقلانه نیست که چنین پنداریم که همه را در یک زمان بیان کرده باشد، عاقلانه نیسیت که بر اساس خواست و آرزوی فردی یکی از سخنان را به نسبت داد، بلکه باید ملاک، عدل و انصاف باشد.
هم چنان که این قواعدبر افراد انطباق دارد باید آن را بر فرقه ها و مذاهب و جماعت ها نیز تطبیق دهیم. از لحاظ شرع جایز نسیت سخنی را که عالمی یابزرگی ازاین مذهب یا آنطائفه گفته،به آن مذهب یا فرقه یا جماعت نسبت دهیم، چه فراوان روی میدهد که کاری به گروهی از مردم نسبت داده می شود فقط به این خاطر که شخصی که منتسب به آن گروه است، آن سخن را گفته است یا شایع است که او گفته، بدون این که ثابت شود که از او است، به عنوان نمونه:سخنی به شافعیه، یا رایی به معتزله، یا کاری به جماعت تبلیغ نسبت داده میشود، آن هم به این خاطر که یک نفر از شافعی مذهبها یا معتزله یا جماعت تبلیغ چنین گفته است. درحالی که عدل وانصاف ، به این حکم می کند که ما مطمئن شویم همه ی منتسبین به آم مذهب یا طائفه چنین سخنی را گفته اند، بخصوص ار عیب و نقصی باشد؛ و گرنه شهادت دروغ علیه مردمی است که آن سخنان را نگفته اند و یا ظلمی است که هرگز آن را انجام نداده اند و در حقیقت چیزی جز کذب و افترا نیست. نمی دانم چگونه گروهی از دادن شهادت دروغ درمورد یک کار حقیر دنیوی درباره یک فرد دچار سختی و مشکل می شوند اما بی هیچ مشکلی در امور دینی دروغی به دهان ده ها هزار نفر میبندند بدون این که چیزی گفته باشند.
لا حول و لا قوه الّا بالله
بنابراین در برخورد با مسائل اختلافی ضروری است که شخص با دیدی کامل و شامل به نصوص وارده در آم موضوع نگریسته و سخنان اهل علم را نیز مورد توجه قرار دهد،همچنین همه سخنان عالم یا مذهب یا جماعتی را گرد آورده، تابه یاری خدا حکمی صادر می شود درست و صحیح ، یا قریب به آن باشد.
۶ –تمایز قایل شدن میان موارد اجماع و موارد اختلاف وتفکیک نمودن اختلاف مشروع و نامشروع از هم
هرمطلبی که به حد اجماع رسیده باشد ازمرز قیل و قال ، و بحث و پرسش گذشته است و التزام به آن ضرورتاً مانندکتاب و سنت، امری معلوم و بدیهی است.
شیخ الاسلام ابن تیمیه(رح)میگوید:"آری،هر کسکه با مطالب مشخص و آشکار قرآن،یا سنت صحیح فراگیر و جامع، یا آن چه را که گذشتگان امت بر آن اجماع نموده اند، مخالفت نماید، نحوه برخورد مان با او هم چون نحوه برخورد با فرد بدعت گذاراست."[۱۰]
امامسائلی که ازگذشته های دور در آن اختلاف شده، تاحدودی جائز و رواست، یا از مسائلی که نسبت به آن ها جدیدند و از همان اوان ظهور در آنها اختلاف شده ، باید با وسعت نظر بیشتری به آن نگریست ، کسانی که در این مورد دچار اختللاف شده اند _به یاری خدا_ جزو یکی از دو دسته خواهند بود: کسانیکه یک پاداش دریافت خواهند کرد یا یا آنان که دو پاداش دریافت می دارند. این گونه نیست که گروهی می پندارند که به محض اختلاف با دیگران بلافاصله آنان را به مخالفت با سلف صالح و اهل سنت وگروه نجات یافته متهم می نمایند ، و حتی می پندارند که هر کس با آنان مخالف باشد بدعت گزار و گمراه است، گویی او حق مطلق و حق مطلق فقط اوست، و جز آن حقی وجود ندارد . گروهی از علمای مسلمان که در خصوص امر به معروف و نهی از منکر کتابهایی نوشته اند ، گفته اند: زمانی میتوان امر به معروف ونهی از منکر نمود که آن مسأله از مسائلاختلافینباشد هم چنین گفته اند : اجتهاد نمیتواند اجتهاد را نقض نموده، و قاضی با اجتهاد خود نمی تواند حکم قاضی دیگری را که با اجتهاد خود عمل کرده نقض نماید مگر این که قاضی قبلی آشکارا برخلاف نص شرعی یا اجماع حکم کرده باشد.
به این ترتیب شایسته است کسی که با دیگری اختلاف داشته و این اختلاف بر پایه اجتهادی صحیح باشد، در آن چه با او مخالفت کرده اند آنان را معذور دانسته ونکوهش و سرزنش ننماید،بلکه ازته دل برای آنان دعا و طلب خیر نماید، و آبرویشان را مورد تعرض قرار ندهند، و همه مخالفی را به یک چشم ننگرد، بلکه میان کسانی که درامری قطعی یا نکته ای مشخص و معلوم از دین ، یااجماعی به مخالفت بر میخیزند و کسانی که در مسائلی غیراز این موارد اختلاف پیدا می کنند، تفاوت قایل شود.
هم چنین میان کسانی که با آنان دراصول و کلیات اختلاف دارد و کسانی که با آنان در فروع و جزئیات اختلاف دارد تفاوت قایل شود؛ با این کارحرمت دین و حقوق مردمان محفوظ می گردد.
۷ – احتیاط و دور اندیشی و توجه به مقاصد
کسی که در پی دست یابی به حق است و دچار خطا میشود با کسی که آگاهانه در پی باطل بوده وبه آن دست می یابد یکسان نیست.
بدین خاطر خداوند به یک قاضی که اهلیت و شایستگی صدور حکم را داشته نهایت تلاش خود رابرای دست یابی به حق به کار می گیرد ، حتی اگر دچار خطا و اشتباه نیز شود، یک اجر و پاداش میدهد ، و این فقط به خاطر تلاش و کوشش او و حسن نیتش می باشد، زیرا خداوند به اندازۀ توان آدمی او را مکف می سازد.
به راستی پیامبر(ص)فرموده است:«ثواب هر کاری به قصد و نیت آن فرد بستگی دارد.»[۱۱]
چه بسایر خداوند ،آثاری را بر قصد و اراده فرد مترتب ساخته آن هم بدین خاطر که کسی که قصد و نیتش نیک است هم چون کسی نیست که نیتش بد وخبیث است.
شاید در داستان فردی که در گناهان زیاده روی و اسراف نمود در نتیجه وصیت نمود که چون مرد جسدش را بسوزانند و پودرش را در دریا پراکنده و پخش نمایند، پند و عبرتی باشد، خداوند به خاطر قصد و نیت نیکش که همان ترس از خداوند سبحان بود، گناهانش را بخشید.[۱۲]
بدین خاطر فقها بسیاری ازاحکام را بر مراد آنها مترتب دانسته و این قاعده ، فقهی مشهور را گفته اندکه: "الامور بماقصدها" یعنی کارها به میزان و مراد ومقصودشان سنجیده میشوند.
با در نظر گرفتن این قاعده از لحاظ شرعی و عقلی روانیست که درصدور حکم میان آنکه در نیتش خیر بوده و نهایت تلاشش را در راه یاری دین نموده و به خاطر آن به کار و کوشش پرداخته، و کسی که قصد و غرضش بد و پلید است، به طور یکسان قضاوت نمود. به راستی خداوند میان چیزهای گوناگون فرق نهاده، و حکم واحدی را دربارۀ مسائل همسان و متشابه صادر نموده و بسیارند احکامی فقهی که فقط به خاطر عدم نیت تغییر می کنند.
فرد عاقل و با انصاف این امر را هنگام بحث در مسائل علمی رعایت میکند، و می داند که اصل در مورد فرد مسلمان حسن ظن است و دوری از هر گونه ایراد اتهام به قصد ونیت ، و یا انگیزه و هدف اوست، و نهایت سعی اش را برای رسیدن به حق، ونصیحت و دلسوزی برای همه مسلمین به کار می گیرد، خداوند این گونه از شعیب(ع)نقل میکند:
«إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ »(هود/۸۸)
معنی«من تا آنجا که میتوانم جز اصلاح ( خویشتن و شما را ) نمیخواهم ، و توفیق من هم ( در رسیدن به حق و نیکی و زدودن ناحق و بدی ) جز با ( یاری و پشتیبانی ) خدا ( انجام پذیرفتنی ) نیست . تنها بر او توکّل میکنم و ( کار و بارم را بدو واگذار میسازم و با توبه و انابت ) فقط به سوی او برمیگردم .»
اگر یکی ازپیامبران(ع) نیت ومرادشرا فقط اصلاح دانسته وآن را منوط بر میزان استطاعت وتوانایی اش می داند، دیگران باید چگونه باشند؟
آری یکی از عواقب کارها این چنین در نزد شرع امری معتبر است، چه بسا اگر فقط به ذات کاری بنگریآن را باطل و مردود ببینی، اما اگر در عواقب و سر انجام ونتایجی کهبر آن مرتبت میشود بنگری میبینی که بهخاطر چیز دیگری مشروع و روا گشته،نه فقط به خاطرخود آن. هم چنان که همراه موسی کشتی را معیوب کرد، کاری را انجامداد که در ظاهر اجازه آن را نداشت و سبب شد که موسی براو خرده بگیرد اما آن بندۀ صالح آن کار ممنوع را از آن جهت انجام داد که موجب ام مشروع و ممدوح دیگری که همان حفظ کشتی بود، میشد.
بسیاری از امور که اصولاً نباید انجام شوند این چنین است ولی از آنجایی که انکارشان موجب عواقب و مفاسد بسیاری می شود، لذا باید شکیباییبه خرج داد و با آنها برخورد نکرد،این مورد یکی از شرط صحتبرخورد با منکرات است.این نکته از بسیاری دعوتگران پنهان مانده است. آنان بدون این که عواقب و جوانب کار و آثار مترتب بر آن را در نظر بگیرند، فقط به خود مسأله مینگرند و این نشان ازاندک بودن فقه وفهم درست دین در آنان دارد.
لا حول و لا قوه الّا بالله
مثال دیگر دراین زمینه : قیام نکردن علیه رهبران فاسق و گناهکار است تازمانی که مرتکب کفر آشکاری نشده باشند، این به معنی اعتراف و پذیرفتن فسق ایشان نیست، لیکن کافی است کارشان مورد انکار قرار گیرد اماعلیه آنان شورش نشود؛ زیرا این کار آثاری بدتر ، از جمله کشتار وخونریزی به ناحق، اخلال درامنیت،ازبینرفتن شکوه و هیبت (مسلمین) و ایجاد اختلاف و تفرقه درپی خواهد داشت. بدینخاطر لازم است که این همواره مراعات گردد یعنی عواقب کارها،و گفتارها، ومبتنی بودن صدور احکام بر آنها درنظر گرفته شود.
۸ – درنظر داشتن عوارض جهل واکراه و تأویل
زیرا این موارد هنگام صدور حکم، در نزد شرع دارای اعتبار می باشند. خداوندمیفرماید:
« وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً»(اسراء /۱۵)
معنی:« و ما ( هیچ شخص و قومی را ) مجازات نخواهیم کرد ، مگر این که پیغمبری ( برای آنان مبعوث و ) روان سازیم .»
پس به خاطر جهل و ناآگاهی امتها، و نرسیدن پیام الهی به آنان، و عدم اقامه حجت برایشان، خداوند آنان را از عذابش مصون می دارد، تا زمانی که پیام به آنان رسیده و در نتیجه آن که هلاک می شود بر اساس دلیل و بینه هلاک شده و آن که حیاتی دوباره مییابد بر اساس دلیل و بینه، زندگی دوباره یابد.به خاطر نبود آگاهی، اهلفتره حکم خاص خود را دارند ، همچنین اقوامی که در آخر زمان زندگی می کنند ، در حالی که دین محو و نابود گردیده، و جهل و نا آگاهی شیوع یافته، و علم از میان رفته، حکم خاص خود را دارند، به گونه ای که عده ای جز لا اله الا الله ، چیزی از دین برایشان باقی نمانده، با این وصف خداوند به واسطه آن ، ایشان را نجات میدهد ، همچنان که این مطلب در احادیث بیان گردیده است.[۱۳]
هم چنین مسلمانان قبل از مبارزه و جهاد با هر ملتی آنان را به گرویدن به اسلام دعوت می کردند، و آن چه را برای دانستن نیاز داشتند برایشان توضیح می دادند، و به آن چه میان مردم شایع گشته ، اکتفا نمی کردند(بلکه خود آن را به طور کامل تبیین می نمودند) اگر می می پذیرفتند کار تمام شده بود ، گرنه، می جنگیدند.
چه بسا دست تقدیر شخص معروفی را بر ریاست قومی میگمارد، در حالی که آن شخص غیرت و تعصب دینی داشته و نسبت به خداوند اخلاص دارد، اما نسبت به بسیاری از احکام شرعی نا آگاه است،در نتیجه بسیاری از دستورات مخالف شرع از او صادر می شود، نه به خاطر نیت بد، یا اصرار بر مخالفت با شرع، بلکه به خاطر نا آگاهیش نسبت به این امور، درنتیجه با ملاطفت با او برخورد نموده و نا آگاهیش را عذری برای او قرار داده، در راه این نا آگاهی کوشید و به بهترین شیوه او را به حق فرا خواند، به ویژه آن گاه که رئیس و پیشوا شده و عده ای آن را پذیرفته باشند.از آنجایی که پدیدۀ جهل در مورد پیروان امر ثابتی است، آیا نمی توان این امر را در مورد رهبرانی هم که مورد تبعیت قرار می گیرند امری قطعی و لازم دانست، به خصوص آن گاه که می خواهیم حکمی علیه همگی آنان صادر کنیم؟
اما در خصوص اکراه، و اجبار ، خداوند به کسی که در چنگال کفر گیر افتاده اجازه داده تا کلمه کفر را بر زبان آورد، به همین خاطر است که علما آن را در ضمن پدیده ها و عوارضی به حساب آورده اند که به اهلیت و اعتبار اشخاص بر می گردد یعنی آنچه گاه در حق کسی اکراه و اجبار تلقی می گردد، در حق دیگری اکره و اجبار نیست.
چه بسا سخنان و موضع گیری هایی به بعضی از علما و دعوتگران نسبت داده شده و از آنان صادر گردیده، در شرایط و موقعیتی غیر طبیعی از آنان صادر شده باشد؛ یعنی در جوی از ترس و اضطراب و تهدید و رعب قرار گرفته باشند سپس بعد از آنان برادرانشان بدون در نظر گرفتن شرایط و موقعیتی که در آن ظروف و موقعیت می زیسته اند ،آنان را مورد محاسبه و مؤاخذه قرار داده اند.
چه بسااگر همین منتقدان در آن ظروف و موقعیت می زیستند، سخنان و رفتارهایی زشت تر از آنان صادر می سد، کاش اندکی عذر برادرانشان را می پذیرفتند و رایشان از خداوند عفو و مغفرت می طلبیدند. چه بسا همین اشخاص برای دشمنان دین از قبیل : سکولارها،کمونیست ها ، طاغوتها و غیره عذر تراشیده و کارهایشان را ات حدودی روا و جائی بشمارند و حتی برای هر عملی که از آنان صادر می شود در پی بهانه تراشی باشند تا هر گونه که شده عذرشان مقبول افتد، در حالیکه اصل عذرشان مقبول نبوده و تأویل بردار هم نیست؛ ای کاش او با برادرانش نیز این چنین رفتار می کرد.
شیخ الاسلام ابن تیمیه در فتااوایش در خصوص این که تأویل در بسیاری ازاوقات یک عذر محسوب می شود می فرماید:"همه کسانی که دچار تجاوزی یا ظلمی یا تعدی یا هر گناهی شده اند ، به دو دسته تقسیم می شوند: کسی که ۀن را تأویل می کند و کسی که برای او تأویلی ندارد ، تأویل کننده همان متجهد اهل علم و دینی است که اجتهاد کرده است و گروهی از آنان معتقد به حلالیت بعضی امور ، و دسته ای دیگر معتقد به حرمت همان ها هستند ، هم چنان که گروهی معتقد به حلال دانستن بعضی از نوشیدنی ها ، و دسته ای دیگر اعتقاد به جایز بودن بعضی از معاملات ربوی داشته، و دسته ای دیگر معتقد به عقد تحلیل و متعه و غیره هستند.
این ها امثال انها از گذشتگان نیکوکار وبرگزیدۀ ما روی داده، ما آنان را مجتهدانی می دانیم که کارشان با تأویل همرام بوده هر چند در نهایت دچار خطا شده باشند اما موضع ما در برابر آنان دعای خیر است آن گونه که خداوند می فرماید:
«رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا» (بقره/۲۸۶)
معنی:«پروردگارا ! اگر ما فراموش کردیم یا به خطا رفتیم ، ما را ( بدان ) مگیر ( و مورد مؤاخذه و پرس و جو قرار مده»
و در سنت صحیح نبوی آمده که خداوند این دعا را پزیرفته است.اما اگرفرد متجاوز، مجتهد وتأویل منندهبود، وتتجاوزش از حدود الهیبرایش معلوم و آشکار نبود بلکه می پنداشت که بر جادۀ حق و حقیقت است، نمیتوان او را متجاوز و گناه پیشه دانست؛ زیرا در اعتقادش دچارخطا و اشتباه شده، قطع نظراز این که تجاوزش موجب فسقش می شود.[۱۴]
به علت همین تأویل ، فقها در صدور حکم میان متجاوز و محارب فرق قایل شده اند، متجاوز کسی است که به خاطر تأویلی (هر چند نادرست) دست به اسلحه برده است، در این صورت برامام واجباست که پرده از شبه ی ایشان بردارد، و ظلم و ستمی را که بر آنان شده دفع نماید، و وجروحشان و اسیرشان را نکشته، و فراری هایشان را تحت تعقیب قرار ندهد،و اگر آنان را دستگیر نمود، مجازاتشان نماید، اما محارب کسی است که هیچ تأویلی برای مبارزه اش ندارد، در این حال اگر بر آنان غلبه یابند، حد محارب در قرآن بیان گردیده است ، درمورد آنان به اجرا در می آید.
هر گاه صاحب سخن از اهل علم واجتهاد باشد وبرای سخنش تأویلی داشته، و قصد و نیت بد و پلیدی نداشته باشد، واجب است که این امر در مورد او در نظر گرفته شود اما باطلی که از او سرزده پذیرفته نمی شود، ام فرق است میام موضع گیری در برابر سخن و صاحب سخن، و این مطلبی است که بسیاری از مردم در فهم آن دچار خطا و اشکال شده اند و به همین علت اختلاف و تفرقه و کینه توزی و غرض ورزی به وجود آمده و روابط آدمیان دست خوش فساد و تباهی گشته است.
—————————————————-
منبع: کتاب :آسیب شناسی اختاف در شریعت / نویسنده:دکتر عوض بن محمد القرنی/مترجم:مجتبی دوروزی / انتشارات : احسان /چاپ اول ۱۳۶۶
الفتاوی(۳۰/۸۰)[۱]
لؤلؤو المرجان،ج۱،ص۲۲.[۲]
رواه الترمذی(۷/۴۱۴)و قال: هذا حدیث غریب، و حسنه السیوطی[۳]
سیر اعلام النبلاء (۱۰/۳۴).[۴]
الفتاوی لابن تیمیه(۲۴/۱۷۳)[۵]
همان منبع(۳۲/۲۳۹)[۶]
مان (۳۴/۱۹۱، ترجمه حدیث ازلؤ لؤو المرجان، ج۲،ص۳۳۳)[۷]
البدایه و النهایه،ابن کثیر(۳/۳۰۶)[۸]
9 -از عبدالله بن مسعود نقل شده است که: شخصی از انصار درحق پیامبر(ص) سخنی را بر زبان راندکه از آن اندوهگین شدهو ونتوانستم آن را به پیامبر(ص) نگویم در حالی که دوست داشتم تمام مال و منالم را فدیه بدهم و آن سخنرا نشنوم. پیامبر(ص) فرمود:«مویس(ع) را بیشتر از این آزردند، ام ایشان صبر پیشه ساخت، سپسفرمود : یکی از انبیاء الهی در حالی که دستور خدا را برای قومش آورده بود ؛ او را با تکذیب کرده و زخمیش نمودند. آن نبی در حالی که خون را از چهره اش پاک می کرد فرمودک پروردگارا قوم مرا ببخش زیرا آنان نا آگاهند»رواه الامام احمد فی المسند(۲/۱۷۱)حدیث رقم(۴۳۳۱)
الفتاوی(۱۴/۱۷۲)[۱۰]
لؤ لؤ و المرجان ج۱،ص۲۲.[۱۱]
[۱۲] رواه البخاری(فتح۶/۴۹۴)،و مسلم(نووی۱۷/۷۳)
13-رواه ابن ماجه(۲/۱۳۴۴)،و قال فی الزوائد:اسناده صحیح و رواه الحاکم (۴/۷۳)؛و قال هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم ، و لم یخرجاه و وافق الذهبی(۴/۵۴۵)
الفتاوی لا بن تیمیه (۳۵/۷۵)[۱۴]