تربیت، اخلاق و تزکیهمطالب جدیدمقالات

هدایت و درجات دهگانه‌ی آن

هدایت و درجات دهگانه‌ی آن

امام ابن‌قیم جوزی

هدایت خاص و عام دارای ده درجه است:

درجه‌ی اول: سخن گفتن خداوند بلند مرتبه با بنده‌ی خود در حالت بیداری و هوشیاری و بدون هیچ واسطه‌ای و این بالاترین مرحله و درجه‌ی هدایت به شمار می‌رود. همان‌گونه که خداوند با حضرت موسی سخن گفت: ﴿وَکَلَّمَ اللهُ مُوسَى تَکْلِیمًا﴾. «خداوند حقیقتاً با موسی سخن گفت». در ابتدای این آیه خداوند از وحی خود به نوح و پیامبران بعد از او سخن گفته و سپس موسی را از این که بی‌واسطه با او سخن گفته است، از میان آنان متمایز می‌کند و این بیانگر آن است که سخن گفتن با موسی، ویژه‌تر از آن وحیی است که در ابتدای آیه به آن اشاره شده است. خداوند فعل «کَلَّمَ» را با مصدر همان فعل که «تکلیم» است مورد تأکید قرار داده است، تا حدس و گمان کسانی چون «معطله، جهمیه و معتزله» را که می‌‌پندارند این سخن گفتن از طریق الهام یا اشاره و یا فهماندن مطلبی از راهی غیر از سخن گفتن بوده است، باطل سازد. پس آن را با مصدری مورد تأکید قرار داده است که احتمال مجاز، کنایه و… را از بین می‌برد. «فَرَّاء» می‌گوید: عرب‌ها هر مفهومی را به هر طریقی که به انسان منتقل شود، کلام می‌نامند، اما آن را با مصدر فعل مورد تأکید قرار نمی‌دهند، مگر هنگامی که منظور سخن گفتن واقعی باشد که در آن صورت آن را با مصدر مورد تأکید قرار می‌دهند.

خداوند در آیه‌ی ۱۴۳ سوره‌ی اعراف می‌فرماید: ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾. «هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا، (خویشتن را) به من بنمای تا تو را ببینم». این آیه به دوباره سخن گفتن خداوند با موسی اشاره می‌کند و در بار دوم است که موسی درخواست دیدن پروردگار می‌نماید و لوحه‌های تورات را دریافت می‌کند. سخن گفتن بار دوم با وعده‌ی قبلی از طرف پروردگار صورت گرفته است، اما بار اول بدون وعده‌ی قبلی بوده و درباره‌ی آن می‌فرماید: ﴿یَا مُوسَى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاتِی وَبِکَلامِی﴾. «ای موسی، من تو را با رسالت‌های خویش و با سخن گفتنم بر مردمان برگزیدم».
خداوند در کتاب مبینش خبر داده است که با «ندا» صدا زدن از دور و «نجوی» سخن گفتن از نزدیک، با موسی سخن گفته است.

در حدیث «اسراء»، پیامبر درباره‌ی دیدن موسی در آسمان ششم یا هفتم بنا به اختلاف در روایت فرموده است: «وَ ذلِکَ بِتَفْضِیلِهِ بِکَلامِ اللهِ» این برتری به سبب سخن گفتن خداوند به او بوده است. اگر سخن گفتن خداوند با موسی از نوع سخن گفتن او با سایر پیامبران بوده، متمایز کردن حضرت موسی در این حدیث بی‌معنی و مفهوم بود و نیز او را «کلیم الله» نمی‌خواندند. ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللهُ إِلا وَحْیًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ﴾. «هیچ انسانی را نسزد که خدا با او سخن بگوید، مگر از طریق وحی یا از پس پرده‌ای و یا این که خداوند قاصدی را بفرستد و او به فرمان آفریدگار آن چه را خدا می‌خواهد، وحی کند».
می‌بینیم که خداوند بلند مرتبه در این آیه، سخن گفتن از طریق وحی و سخن گفتن از طریق یک فرستاده و قاصد و هم‌چنین سخن گفتن از پس پرده را از هم متمایز کرده است.

درجه‌ی دوم: این درجه‌ی هدایت، وحی مخصوص پیامبران الهی است. ﴿إِنَّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ﴾. «ما به تو وحی کردیم، همان‌گونه که به نوح و به پیامبران بعد از او وحی کردیم». در آیه‌ی ۵۱ سوره‌ی شوری نیز می‌فرماید: . ﴿وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللهُ إِلا وَحْیًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ﴾. در این آیه وحی را به عنوان یکی از انواع سخن گفتن و در آیه‌ی قبلی نیز آن را بخشی از سخن گفتن به شمار می‌آورد و این به اعتبار آن است که گاهی وحی بخشی از سخن گفتن ویژه و بدون واسطه به شمار می‌رود و گاهی نیز به اعتبار آن که وحی نوعی از سخن گفتن عام است که منظور از آن رساندن پیام و مفهوم با روش‌های متعدد است. وحی در لغت، یعنی: اعلام سریع و مخفیانه و فعل آن به صورت «وحی» و «أوحی» به کار رفته است. وحی اقسام مختلفی دارد که به آن اشاره خواهیم کرد.

درجه‌ی سوم: فرستادن یکی از ملائکه (جبرییل امین) به سوی پیامبران تا آن چه را که خداوند دستور داده است به او وحی کند. این سه درجه از هدایت، مخصوص پیامبران الهی است و کسی جز پیامبران از آن برخوردار نیست. ملائکه‌ی وحی ممکن است به شکل انسان مجسم شود و پیامبر او را عیناً مشاهده کند و با او سخن بگوید، یا این که ممکن است به صورت و شکل اصلی خود بر پیامبر ظاهر شود و یا در جسم و روح پیامبر وارد شده و آن‌ چه را که مأمور به آن است به او وحی کند و سپس از وی جدا شود. این هر سه مورد برای پیامبر اسلام  رخ داده است.

درجه‌ی چهارم: درجه‌ی تحدیث است، یعنی در قلب و در درون کسی درباره‌ی چیزی با وی سخن گفته شود، آن‌گونه که آن را واقعی بپندارد. این درجه‌‌ از هدایت نه تنها پایین‌تر از وحی انبیاء، بلکه پایین‌تر از درجه‌ی صدیقین است. پیامبر خدادرباره‌ی عمربن خطاب فرموده است: «إنَّهُ کانَ فی الأمَمِ قَبْلکُمْ محَدَّثونَ فإن یَکُنْ فی هذهِ الأمَّهِ فَعُمَرُ بنُ الخَطاّبِ». «در میان امت‌های قبل از شما محدثینی بوده‌اند، اگر میان این امت کسی باشد، عمربن خطاب است».

شیخ‌‌الاسلام ابن‌تیمیه می‌گوید: این حدیث وجود چنین افرادی در امت‌های پیشین را با قطع و یقین بیان می‌کند، اما وجود آنان را در امت اسلامی با حرف «إنْ» که برای شرط است، مشروط می‌کند، هر چند که امت اسلامی برترین امت است. این به سبب آن است که امت‌های پیشین به چنین افرادی نیاز داشته اما امت اسلامی به سبب کمال پیامبر و نیز کامل بودن رسالتش بی‌نیاز از آنان است. هم‌چنین خداوند امت اسلامی را از کسانی که به آنان الهام می‌شود یا دارای کشف و شهود ورؤیا هستند، بی‌نیاز کرده است. پس مشروط کردن وجود محدثین در امت اسلامی به سبب کامل بودن و بی‌نیازی آن از وجود چنین کسانی است، نه به سبب نقص و کاستی در آن.

شیخ ما می‌گوید: «صدیق» کامل‌تر از «محدَّث» است، زیرا صدیق با کمال باور و پیروی‌اش از شریعت، بی‌نیاز از تحدیث، الهام و کشف است و به طور کامل قلب، نهان و آشکارش را مطیع و تسلیم پیامبر نموده است، فرد محدّث آن چه را که برایش اتفاق افتاده است، با تعالیم و رهنمودهای پیامبر می‌سنجد و در صورت مطابقت با آن، دریافت خود را می‌پذیرد و در غیر این صورت آن را نمی‌پذیرد. پس مرتبه و درجه‌ی صدیق بالاتر از محدّث است. اما آن چه که بسیاری از خیال‌پردازان و جاهلان می‌گویند: «قلب من از جانب پروردگارم با من سخن گفته است»، ممکن است قلبش با وی سخن گفته باشد، اما از طرف چه کسی؟ از طرف شیاطین‌اش یا از جانب پروردگارش؟ پس هرگاه بگوید «حدّثنی قلبی عن ربّی»، سخن را به کسی نسبت داده است که نمی‌داند و مطمئن نیست که او آن سخن را با او گفته باشد و این یک دروغ است.

محدّث امت سلامی (عمربن خطاب) هرگز چنین نگفته است و خداوند او را از گفتن چنین عبارتی مصمون داشته است. روزی کاتب او نوشت: «این مطلبی است که خداوند آن را به امیرالمؤمنین عمربن خطاب نمایانده است». عمر گفت: «نه، این عبارت را پاک کن و به جای آن بنویس: این دیدگاه عمر است. اگر درست باشد، پس از جانب خدا است و اگر خطا و اشتباه باشد، پس از طرف عمربن خطاب است و خدا و پیامبرش از آن مبرا هستند». درباره‌ی معنی و مفهوم کلمه‌ی «کلاله» در قرآن نیز گفت: «نظر خود را خواهم گفت، اگر درست باشد از جانب خدا و اگر اشتباه باشد از من و از طرف شیاطین است».
این سخن را با سخن قبلی و گویندگان آن دو و اختلاف درجات و احوالشان را با هم مقایسه کن و حق هر کدام را ادا کن و سره و ناسره را یکی مپندار.

درجه‌ی پنجم: درجه‌ی «إفهام» فهماندن، است. خداوند بلند مرتبه می‌فرماید: ﴿وَدَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ إِذْ یَحْکُمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ * فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ وَکُلا آتَیْنَا حُکْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ﴾. «(و یاد کن) داود و سلیمان را هنگامی که درباره‌ی کشتزاری که گوسفندان مردمانی شبانگاهان در آن چریده و تباهش کرده بودند، داوری می‌کردند و ما شاهد داوری آنان بودیم. (ما بهترین راه حل در مسأله‌ی) قضاوت را به سلیمان فهماندیم و به هر یک از آن دو داوری و دانش آموختیم».
خداوند از این دو پیامبر بزرگوار نام می‌برد و هر کدام را به سبب دانش و توان قضاوت می‌ستاید، اما سلیمان را به سبب درک و فهم در این مسأله‌ی مشخص، متمایز می‌کند. از حضرت علی پرسیدند: آیا خداوند شما را به سبب چیزی از سایر مردم متمایز کرده است؟ او پاسخ داد و گفت: «نه، سوگند به کسی که دانه را شکافته و جان‌ها را آفریده است؛ تنها مگر از لحاظ درک و فهمی که خداوند برای فهمیدن آیات قرآن به بنده‌اش ارزانی می‌کند و احکامی که در قرآن است، از جمله: احکام مربوط به دیه، آزاد کردن اسیران و این که مسلمانی به جای کافری قصاص نشود».
عمربن خطاب در نامه‌ای که به ابوموسی اشعری نوشت، او را به استفاده از فهم و درک و دریافت سفارش می‌کند و می‌گوید: «و الفَهمَ فیما أُدلی إلیک»، درک و فهم از چیزی را که به تو فهمانده می‌شود، به کار بند. پس «فهم» نعمتی است که خدا آن را به بنده‌اش عطا می‌کند و نوری است که به قلب او می‌تاباند و به سبب آن شناخت و معرفت حاصل می‌کند و از عبارت‌هایی که همه در حفظ کردن و فهمیدن معنا و مفهوم ظاهری آن برابر هستند، مفاهیم و نکات نهفته‌ای می‌فهمد که دیگران از درک و فهم آن عاجزند.
درک و فهم آن چه که منظور خدا و پیامبر است، عنوان صدیق بودن و منشور ولایت نبوی است و درجات علما در آن بسیار متفاوت است و گاهی آن را یک به هزار دانسته‌اند. فهم و برداشت «ابن‌عباس» از سوره‌ی «عصر» قابل توجه است، آن‌گاه که عمربن خطاب از او و کسانی از اهل بدر که حضور داشتند و جمعی دیگر درباره‌ی این سوره پرسید و او پاسخ داد و گفت: «خداوند نزدیک بودن وفات حضرت را به او ابلاغ کرده است». حضرت عمر با برداشت او موافق بود، اما این نکته بر سایر صحابه پوشیده و پنهان بودن ابن‌عباس در آن هنگام از همه کوچک‌تر بود، پس اگر از طریق درک و فهمی ویژه نبوده است، این نکته را چگونه از سوره‌ی عصر برداشت کرده است. این فهم و برداشت گاهی آن‌ چنان ظریف است که بیشتر مردم از درک آن ناتوانند و علاوه بر وجود متن و نص، برای درک آن به چیزهای دیگری نیاز پیدا می‌کنند، اما کسی که از چنین فهم ویژه‌ای برخوردار است، به چیزی جز متن و نص اصلی نیاز ندارد.

درجه‌ی ششم: بیان و روشنگری عمومی است، یعنی شرح و بیان حق و مشخص کردن آن از باطل با دلایل و شواهد آشکار، به گونه‌ای که حق برای قلب آشکار گردد، آن‌‌گونه که چشم اشیاء را مشاهده می‌کند.
این درجه از هدایت، حجت خدا بر بندگان خویش است و قبل از آن هیچ بنده‌ای را عذاب نمی‌دهد و او را گمراه نمی‌سازد. خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَا کَانَ اللهُ لِیُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى یُبَیِّنَ لَهُمْ مَا یَتَّقُونَ﴾. «خداوند هیچ قومی را که هدایت بخشیده است، گمراه نمی‌سازد، مگر زمانی که چیزهایی را که باید از آن‌ها بپرهیزند، به صورت روشن و آشکار برای آنان بیان کند».
این گمراهی به عنوان مجازات آنان به شمار می‌رود، زیرا خداوند حق را برای آنان بیان کرده است، اما آنان حق را نپذیرفته‌ و به آن عمل نکرده‌اند. پس آنان را با گمراه نمودنشان مجازات کرده است. این در حالی است که خداوند بدون شرح و بیان کامل حقیقت کسی را گمراه نمی‌سازد.
هرگاه این مسأله فهمیده شود، به راز تقدیر پی برده می‌شود و شک و گمان و شبهات زیادی در این باره از بین می‌رود و حکمت خداوند در گمراه ساختن بعضی از بندگانش مشخص می‌شود. قرآن کریم در جاهای متعددی به این نکته اشاره می‌کند؛ از جمله: ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللهُ قُلُوبَهُمْ﴾. «آنان چون از حق منحرف شدند، خداوند دل‌هایشان را بیشتر از حق دور داشت». و می‌فرماید: ﴿وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ﴾. «گفتند که دل‌هایمان در غلاف (و پرده‌هایی) است، نه، بلکه خداوند به سبب کفرشان بر دل‌هایشان مهر زده است». آیه‌ی اول کفرِ‌عناد و مخالفت و آیه‌ی دوم کفر طبع و سرشت است. ﴿وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ کَمَا لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَنَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾. «ما دل‌ها و چشم‌های آنان را (در دریای تخیلات و توهمات و…) واژگونه و حیران می‌گردانیم (و بعد از نزول معجزات) همان‌گونه خواهند بود که در آغاز بودند و ایشان را به خود وا می‌گذاریم تا در طغیان و سرکشی خود سرگردان و ویلان شوند». بنابراین هنگامی که پس از شناخت دقیق حق از آن روی گردان شدند، خداوند آنان را با دگرگونی قلب‌ها و چشم‌هایشان مجازات کرد و هرگز به سوی حق راه نیافتند. در این موضوع باید تأمل کرد، زیرا موضوع بسیار بزرگ و مهمی است.
در سوره‌ی فصلت آیه‌ی ۱۷ می‌فرماید: ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَى عَلَى الْهُدَى﴾. «و اما قوم ثمود، ما ایشان را رهنمود کردیم و آنان کور دلی را بر هدایت ترجیح دادند». این نوع هدایت بعد از بیانگری و راهنمایی کردن است و شرط لازم برای هدایت است و به تنهایی کافی نیست. بنابراین اگر با نوع دیگری از هدایت، یعنی هدایت توفیق و الهام همراه نگردد، هدایت کامل محقق نمی‌گردد.
این بیان دو نوع است: بیان کردن با آیاتی که می‌شنویم و آن را تلاوت می‌کنیم و بیان کردن با آیات و نشانه‌هایی که می‌بینیم و هر دو مورد دلایل و نشانه‌هایی هستند که بر توحید، اسماء، صفات، کمال پروردگار و درست بودن آن چه که پیامبران بر آن مبعوث شده‌اند، دلالت می‌کنند. بر همین اساس خداوند با آیات کتاب آسمانی بندگانش را به اندیشه و تفکر در آیات و نشانه‌هایی که مشاهده می‌کنیم (آیات آفاق و انفس)، فرا می‌خواند و پیامبران را در زمینه‌ی این نوع بیانگری مبعوث کرده و وظیفه‌ی علمای بعد از آنان نیز همین است و پس از آن است که خداوند عده‌ای را گمراه می‌سازد. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾. «ما هیچ پیغمبری را نفرستادیم مگر این که به زبان قوم خودش، تا برای آنان (احکام الهی) را روشن سازد. سپس خداوند هر کس را (به فرمان آسمانی گوش نکرده است) گمراه ساخته است و هر کس را که (برابر دستور آسمانی حرکت نموده است) رهنمود ساخته است. او (بر هر کاری که بخواهد) چیره است (و کارهایش) دارای حکمت است».
پس پیامبران تعالیم و دستورات دینی را بیان می‌کنند و خداوند با عزت (چیرگی) و حکمت خود بندگان را گمراه می‌کند و یا رهنمود می‌سازد.

درجه‌ی هفتم: بیان و روشنگری خاص و ویژه و آن روشنگری و بیانی است که موجب هدایت خاص شده و با عنایت، توفیق و برگزیده شدن از طرف خداوند همراه است و همه‌ی سبب‌ها و علت‌هایی که باعث درماندگی و به حال خود رها شدن می‌شوند از قلب شخص دور گردانده می‌شوند و مسلماً هدایت از چنین قلبی دور نیست. خداوند درباره‌ی این درجه از هدایت می‌فرماید: ﴿إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللهَ لا یَهْدِی مَنْ یُضِلُّ﴾. «(ای پیامبر) هر چند هم بر رهنمود آنان آزمند باشی، خداوند کسانی را (که بر اثر زشتی‌ها) گمراه کند (با زور به راه حق) هدایت نمی‌دهد». و نیز می‌فرماید: ﴿إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ﴾. «تو نمی‌توانی کسی را که بخواهی، هدایت ارمغان داری، ولی این تنها خداست که هر که را بخواهد، هدایت عطا می‌نماید».
بیان عام که قبلاً شرح آن گذشت، یکی از شروط هدایت است، اما بیان خاص مستلزم و موجب هدایت است.

درجه‌ی هشتم: إسماع (شنواندن) است. خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَوْ عَلِمَ اللهُ فِیهِمْ خَیْرًا لأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ﴾. «اگر خداوند نیکی در ایشان سراغ می‌داشت، به گوششان می‌رساند، ولی اگر (با فراهم نبودن زمینه، حق را) به گوششان می‌رسانید، سرپیچی می‌کردند چرا که ایشان (آگاهانه از پذیرش حق) روی گردانند». می‌فرماید: ﴿وَمَا یَسْتَوِی الأعْمَى وَالْبَصِیرُ * وَلا الظُّلُمَاتُ وَلا النُّورُ * وَلا الظِّلُّ وَلا الْحَرُورُ * وَمَا یَسْتَوِی الأحْیَاءُ وَلا الأمْوَاتُ إِنَّ اللهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشَاءُ وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ * إِنْ أَنْتَ إِلا نَذِیرٌ﴾. «نابینا و بینا یکسان نیست و تاریکی‌ها و نور هم همسان نمی‌باشد و سایه و گرمای سوزان هم یکی نیست و مردگان و زندگان هم مساوی نمی‌باشند. خداوند هر کس را که بخواهد شنوا می‌گرداند و تو نمی‌توانی مردگان آرمیده در گورها را شنوا گردانی، تو تنها بیم دهنده‌ای و بس».
این نوع شنواندن ویژه‌تر از شنیدن دلایل و برهان است، زیرا گمراهان نیز از این برخوردارند و حجت بر آنان تمام شده است. یکی شنیدن با گوش است و دیگری با دل. هر کلامی دارای لفظ و معنی است، شنیدن لفظ کار گوش است و درک وشنیدن معنی و مفهوم حقیقی نیز کار دل. خداوند بلند مرتبه درک وشنیدن مفهوم اصلی که مربوط به قلب است را از کافران نفی می‌کند، اما شنیدن لفظ را که مربوط به گوش است به آنان نسبت می‌دهد: ﴿مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ یَلْعَبُونَ * لاهِیَهً قُلُوبُهُمْ﴾. «هیچ بخش تازه‌ای از قرآن از سوی پروردگارشان بدیشان نمی‌رسد مگر این که آن را به شوخی می‌شنوند و به بازی می‌گیرند، (در حالی که) دل‌هایشان غافل است».
این شنیدن هیچ سودی به حال شنونده ندارد و تنها حجت را بر او تمام می‌کند، اما هدف اصلی شنیدن (که درک و پذیرش حق است) با غافل بودن دل و روی‌گردانی آن حاصل نمی‌شود، بلکه چنین فردی از همراهان خود می‌پرسد: ﴿مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ﴾. «این مرد (پیامبر) الان چه گفت؟ آنان کسانی‌اند که خداوند بر دل‌هایشان مُهر نهاده است».
اختلاف إسماع (شنواندن) با إفهام (فهماندن) در این است که اسماع به واسطه‌ی گوش حاصل می‌شود و إفهام از این جنبه عام‌تر از آن است. پس اسماع از این جهت خاص‌تر از افهام است و افهام نیز از جهتی دیگر خاص‌تر از اسماع می‌باشد. افهام به مفهوم مورد نظر و لازمه‌ها و متعلقات و پیام‌های آن مربوط می‌شود. اما اسماع به دنبال آن است که مفهوم و هدف اصلی کلام را به قلب برساند و نتیجه‌ی آن پذیرش و قبول است.

بنابراین اسماع (شنواندن) سه مرحله دارد:
۱- شنیدن با گوش.
۲- شنیدن با قلب.
۳- شنیدن که کنایه از پذیرش و قبول حق است.

درجه‌ی نهم: درجه‌ی «الهام» است. خداوند بلند مرتبه می‌فرماید: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾. «سوگند به نفس آدمی و به آن که او را ساخته و پرداخته کرده است و سپس بدو گناه و تقوی را الهام کرده است».
پیامبر خدا نیز به حُصین‌بن عبید خزاعی هنگامی که به اسلام گروید، گفت: «قُل اللهم الهمنی رُشدی وَقِنی شَرَّ نفسی». «بگو: پروردگارا رشد و هدایتم را به من الهام کن و مرا از شر نفسم محفوظ کن».
إلهام از تحدیث (سخن دل) عام‌تر است، زیرا الهام شامل همه‌ی مؤمنان بر حسب ایمان آنان می‌شود. خداوند به هر مؤمنی هدایتی را که سبب ایمان آوردن او شده است، الهام نموده است، اما تحدیث این‌گونه نیست. پیامبر خدا می‌فرماید: «اگر در میان امت اسلامی کسی (محدثی) باشد، آن عمر است». پس تحدیث یک الهام خاص است. الهام، وحی به غیر پیامبران است و شامل انسان و غیرانسان نیز می‌شود: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ﴾. «ما به مادر موسی الهام کردیم که موسی را شیر بده». ﴿وَإِذْ أَوْحَیْتُ إِلَى الْحَوَارِیِّینَ أَنْ آمِنُوا بِی وَبِرَسُولِی﴾. «(و خاطر نشان ساز) آن‌گاه را که به حواریین الهام کردیم که به من و فرستاده‌ی من (عیسی) ایمان بیاورید». درباره‌ی وحی (الهام) به غیرانسان نیز می‌فرماید: ﴿وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ﴾. «پروردگارت به زنبوران عسل الهام کرد که از کوه‌ها و درخت‌ها و داربست‌هایی که مردمان می‌سازند، خانه‌هایی برگزینید». در همه‌ی این موارد وحی به صورت الهام است.
شایع‌ترین شکل آن این است که یکی از ملائک، روح مومن را مورد خطاب قرار می‌دهد و مفهومی را به قلب او القا می‌کند. همان‌گونه که در حدیث مشهور آمده است: «إنَّ لِلمَلَکِ لَمَّهٌ بِقَلبِ اِبنِ آدَمَ ‌و لِلشَّیطانِ لمَهٌ. فَلَمَّهُ المَلَکِ: إیعَادٌ بِالخَیْرِ وَ تَصدیقٌ بِالْوَعْدِ وَ لَمَّهُ الشَّیطانِ: إیَعادٌ بِالشَّرِّ وَ تکذِیبٌ بِالوَعْدِ». «ملائکه به قلب انسان سر می‌زند و شیطان هم همین‌طور. سر زدن ملائکه: وعده دادن به خیر و نیکی و باور کردن روز جزاست، اما سر زدن شیاطین: وعده دادن شر و بدی و تکذیب روز جزا است». سپس آیه‌ی زیر را تلاوت کرد: ﴿الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَهً مِنْهُ وَفَضْلا﴾. «اهریمن شما را وعده‌ی تهیدستی می‌دهد و به انجام گناه شما را دستور می‌دهد، ولی خداوند به شما وعده‌ی آمرزش خویش و فزونی می‌دهد».
خداوند بلند مرتبه در آیه‌ی ۱۲ سوره‌ی انفال می‌فرماید: ﴿إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَهِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا﴾. «زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شما هستم، مؤمنان را تقویت و ثابت‌قدم بدارید». در تفسیر آن گفته‌اند: دل‌هایشان را قوی کنید و آنان را به پیروزی بشارت دهید. هم‌چنین گفته‌اند؛ یعنی با آنان در میدان جنگ حاضر شوید. این دو تفسیر درست هستند، زیرا ملائکه با مؤمنان در میدان جنگ حضور یافتند و دل‌هایشان را ثابت و استوار کردند.
در این خطاب واعظ و نصیحت‌گری از جانب خداوند در دل‌های بندگان مؤمن‌اش قرار دارد، همان‌طوری که در جامع‌ ترمذی و مسند احمد از حدیث «نواس‌بن سمعان» به نقل از پیامبر خدا آمده است: «إنَّ اللهَ تَعَالَی ضَرَبَ مثلاً صراطاً مُستَقِیماً وَ عَلی کَنَفَتَیْ الصِّراطِ سُورانِ لَهُمَا أبْوابٌ مُفَتَّحَهٌ وَ عَلَی الأبوابِ سُتُورٌ مُرْخَاهٌ وَداعٍ یَدْعُو عَلَی رأسِ الصِّراطِ وَدَاعٍ یَدْعُو فَوْقَ الصِّراطِ. فالصَّراطُ المُسْتَقِیمُ: الإسلامُ، وَ السُّوران: حدودُ اللهِ، وَالأبوابُ المُفَتَّحَهُ: مَحَارِمُ اللهِ فَلاَ یَقَعُ أحَدٌ فی حَدّ ٍمِنْ حُدُودِ اللهِ حتّی یَکشِفُ السِّتْرَ، وَالدّاعی عَلَی رَأسِ الصَّراطِ: کِتابُ اللهِ، وَالدَّاعی فَوقَ الصِّراطِ: وَاعِظُ اللهِ فی قَلبِ کُلِّ مُؤمِنٍ». «خداوند متعال مثالی زده است: راهی مستقیم که بر دو طرف آن دیوار است و در آن دو دیوار درهای گشوده‌ای قرار دارد که پرده‌هایی بر آن‌ها آویزان شده است. دعوتگری در آغاز راه و دعوتگری نیز بر سر راه بنده را فرا می‌خوانند. آن راه راست، اسلام است وآن دو دیوار، حد و مرزی است که خدا مشخص نموده است و درهای گشوده، چیزهایی هستند که خداوند آن‌ها را حرام کرده و هر کس به حد و مرز الهی قدم گذارد، پرده‌ها را کنار زده است. دعوتگری که در آغاز راه است، کتاب خداست و دعوتگری که بر سر راه است،‌ نصیحت‌گری از جانب خدا در دل هر مؤمنی است». این نصیحت‌گر در دل مؤمنان الهام خداوند به وسیله‌ی ملائکه می‌باشد. اما سر زدن شیطان به قلب انسان با وعده‌ها و آرزوهایی است که به او وسوسه می‌کند و به او امر و نهی می‌نماید. خداوند بلند مرتبه می‌فرماید: ﴿یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلا غُرُورًا﴾. «اهریمن بدانان وعده‌ها می‌دهد و به آرزوها سرگرم می‌کند و جز وعده‌های فریبکارانه بدیشان نمی‌دهد». غیلان‌بن سلمه که یکی از اصحاب بود، زنان خود را طلاق داد و اموالش را در میان فرزندانش تقسیم کرد. در این هنگام حضرت عمربن خطاب به او گفت: «گمان می‌کنم که شیطان ـ با دزدیده گوش دادن ـ خبر مرگت را شنیده و آن را در دلت وسوسه کرده است». علامت و نشانه‌ی وسوسه‌گر شیطان این است که اشتباهات بسیار می‌کند، همان‌گونه که پیامبر به «ابن صائد» گفت: «چه می‌بینی؟ گفت: گاهی (آن را) راستگو و گاهی دروغگو می‌بینم. پیامبر گفت: (حقیقت) بر تو مبهم شده است». کشف و شهود شیطانی بدون شک آمیخته با دروغ است و راست و درست بودن آن دوام چندانی ندارد.

درجه‌ی دهم: خواب و رؤیای صادقانه است و همان طور که پیامبر می‌فرماید، از اجزای نبوت به شمار می‌رود: «الرُّؤیا الصَّادِقَهُ جُزءٌ مِنْ سِتَّهٍ وَ أربَعینَ جُزءاً مِنَ النُّبوَّهِ». «رویای صادقه یکی از اجزای چهل و شش‌گانه‌ی نبوت به شمار می‌رود».
رؤیا مبدأ و سرآغاز وحی است و راست بودن آن به راستگو بودن بیننده‌اش بستگی دارد. راستگوترین مردم، درست‌ترین خواب‌ها ورؤیاها را می‌بینند. احتمال درست بودن رؤیا در هنگام نزدیک شدن زمان به هم (که از نشانه‌های قیامت می‌باشد)، بسیار زیاد است، همان‌طوری که پیامبر می‌فرماید. زیرا سالیان بسیاری پس از دوران نبوت سپری شده و این فاصله‌ی زیاد با خواب و رویا برای مؤمنان جبران می‌شود. اما در آن زمانی که نور نبوت پرتوافشانی می‌کرد، تابش آن مردم را از خواب و رؤیا بی‌نیاز کرده است. پیامبر خدا می‌فرماید: «لَمْ یَبْقَ مِنَ النُّبوَّهِ إلاَّ المُبَشِّراتُ قِیلَ: وَ مَا المُبَشِّراتُ یا رسولَ‌ اللهِ؟ قال: الرُّؤیا الصَّالِحَه، یَراهَا المُؤمِنُ أوْ تُرَی لَهُ». «از نبوت چیزی جز مبشرات باقی نمانده است. پرسیدند: ای رسول خدا منظور از مبشرات چیست؟ گفت: خواب و رؤیاهای نیکویی که مؤمن می‌بیند یا به او نمایانده می‌شود». اگر خواب و رویای مسلمانان در زمینه‌ای موافق هم باشد، آن خواب دروغین نخواهد بود. هنگامی که جمعی از صحابه خواب دیدند که شب لیله‌القدر در دهه‌ی آخر ماه رمضان قرار دارد، پیامبر به آنان گفت: «أری رؤیاکُم قَدْ تَوَاطَأتْ فی العَشْرِ الأواخِرِ فَمَنْ کانَ مِنکُم مَتَحَرِّیها فَلْیَتَحَرَّهَا فی الْعَشْرِ الأوَاخِرِ مِنْ رَمَضانَ». می‌بینیم که رؤیاهایتان درباره‌ی دهه‌ی آخر رمضان با هم هماهنگ شده است، پس هر کدام از شما که در جستجوی آن (لیله‌القدر) است، آن را در ده شب آخر رمضان جستجو کند».
رؤیا نیز همانند کشف و شهود به سه دسته رحمانی، نفسانی و شیطانی تقسیم می‌شود. پیامبر خدا می‌گوید:‌ «الرُّؤیا ثَلاثَهٌ: رُؤیا مِنَ اللهِ وَ رُؤیا تَحْزِین مِنَ الشَّیْطانِ وَ رُؤیا مِمَّا یُحَدِّثُ بِهِ الرَّجُلُ نَفْسَهُ فی الیَقَظَهِ فَیَراهُ فی المَنَامِ». «رؤیا سه نوع است: یکی از جانب خدا و یک نوع برای اندوهگین کردن (بندگان) از طرف شیطان و دیگری آن چه شخص در بیداری با خود می‌گوید و آن را در خواب به صورت رؤیا می‌بیند».
تنها خواب و رؤیایی سبب هدایت است که از جانب خدا باشد. رؤیای پیامبران به عنوان وحی به شمار می‌رود، زیرا آنان به اتفاق امت اسلامی از وسوسه‌ها و شر شیطان در امان هستند، به همین سبب حضرت ابراهیم بر اساس رؤیایی که دید در پی ذبح پسرش، اسماعیل، برآمد، اما رؤیای سایر مردم با وحی صریح مطابقت داده می‌شود، اگر با آن موافق باشد، پذیرفته می‌شود و در غیر این صورت به مقتضای آن عمل نخواهد شد.
اگر رویایی راست و درست بوده و یا عده‌ای از مردم رؤیایشان در زمینه‌ای موافق هم باشد، در آن صورت غیرممکن است که با وحی مخالف باشد، بلکه با آن مطابقت داشته و شخص را به پیروی از وحی تشویق می‌کند و یا حکم و مسأله‌ی خاصی را که از آن غافل بوده است، به او تذکر می‌‌دهد و شخص از طریق رؤیا به آن حکم و مساله پی می‌برد.
راست و درست‌ترین رؤیا آن است که به هنگام سحر باشد، زیرا سحر هنگام نزول پروردگار و نزدیک شدن رحمت و مغفرت الهی است و شیاطین از فعالیت باز می‌مانند. و در مقابل آن رؤیای ثلث اول شب است که شیاطین و ارواح شیطانی در آن هنگام پخش و پراکنده می‌شوند. عباده‌بن صامت می‌گوید: «رؤیای مؤمن، سخنی است که پروردگار در خواب با بنده‌اش می‌گوید».

منبع:ترجمه‌ی تهذیب مدارج‌السالکین/ مؤلف: امام ابن‌قیم جوزی/ تلخیص: محمد احمد الراشد/ مترجم: محمدحسین احمدی‌تبار/ جلد اول

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا