شيعر و ئه ده ب

قاتل پدر

قاتل پدر

محمود شیث خطاب / ترجمه : امیر صادق تبریزی

 

– ۱-

با یتیمی بزرگ شده ، وقتی که دوازده ساله بود پدرش فوت کرد ، مادرش که در خانه ی همسایگان کار می کرد سرپرستی او را به عهده گرفت ، باقی مانده ی غذا ها را برایش می آورد تا گرسنه نماند و لباس های کهنه را می آورد تا برهنه نباشد ، و با پول کمی که می گرفت اجازه ی اتاقی که در خانه ای قدیمی و زوار در رفته اجاره کرده بود می پرداخت .

کار در خانه ها مادرش را از پا در آورد و مبتلا به بیماری ریوی شد ، چون کسی را نداشت که از او مراقبت کند به بیمارستان دولتی پناه برد ، جائی که به او غذا می دادند و پرستاران از او مراقبت می کردند ، ولی نتوانست فشار بیماری که بدنش را خرد می کرد و فشار غم دردناک تنهائی پسرش را تحمل کند ، در واقع دو بیماری او را رنج می داد : بیماری که بدن ضعیف او را خرد می کرد و بیماری که جان اندوه بانش را می کوبید .

پس مادر به جوار حق شتافت و پسر بدون آینده باقی ماند . پسر مدرسه را رها کرد ، زیرا مجبور بود به عنوان کار گری ساده با مزدی بسیار کم بنائی کند کم کم در کار بنائی مهارت یافت ، و بعد از چند سال از جمله کسانی شد که در حرفه ی بنائی مهارت داشتند ، وضع اقتصادی اش خوب شد و زندگی اش بهبود یافت . روزی تصمیم گرفت که با ازدواج نصف دینش را کامل کند ، لذا به نزد استادش رفت و دخترش را خواستگاری کرد ، استاد موافقت کرد و عروس به خانه ی شوهر رفت . سال ها گذشت ، و با همسر و فرزندانش در خانه ای اجاره ای زندگی می کرد و در کار خود معروف به دقت و امانت و اخلاص شد .

کارش بالا گرفت و هفت روز هفته را کار می کرد ، ممکن نبود روزی را استراحت کند ، مجبور بود که هر روز کار کند تا بتواند هزینه ی خانواده اش را که تقریباً هر دو سال یک نفر بر تعدادش افزوده می شد تأمین کند . مشتاق تحصیل فرزندانش بود که جز یکی همه دختر بودند ، به همسر و بچه هایش می گفت : در زندگی رنج بسیار بردم ، آرزو دارم که در زمان حیاتم و بعد از مرگم به اذن خدا راحت باشید .

 

-۲-

نخستین فرزندش از دانشگاه فارغ التحصیل شد و کارمند دولت گردید پدر نزدیک پنجاه سال داشت و هم چنان کار می کرد ، به همان اندازه که ضعف و بیماریش زیاد می شد شهرت بیشتر می گشت .

پسر با دختر دانشگاهی که همکلاسش بود ازدواج کرد ، با این شرط که که خانه ی پدر را ترک کند و خانه ای مناسب اجاره کند و ماشینی نو بخرد و خانه را با اسباب و اثاث شیک و فرش های زیبا و یخچال و لباسشوئی و … مجهز نماید .

پسر مطیع خواسته های همسرش که از خانواده ای ثرووتمند و معروف بود شد ، پس چاره ای نداشت بدون بحث و اعتراض اوامرش را اجرا کند . زیر بار اقساط سنگین پشتش خم شد و مجبور بود که اجاره ی منزل و هزینه ی آب و برق و تلفن و باغبان را بپردازد ، لذا امور مالیش بغرنج شد ، پس باید کاری میکرد که مقداری از بار سنگین هزینه ها را کم کند . پدرش می خواست که در پرداخت برخی از اقساط او را یاری دهد ولی او مسئول اداره ی خانه خود و فرزندانش بود که هنوز در مدرسه و دانشگاه بودند ، پس ، از کمک مالی به پسرش عاجز بود ، ولی از دو جهت غم پسر را می خورد : یکی از نظر احساس پدری و دیگری از نظر اینکه نمی تواند به او کمک مالی کند .

و اما همسر دانشگاهی اش ، حقوق را که می گرفت کفاف هزینه های شخصی او را نمی کرد : لباس ها و وسایل آرایشی و دید و بازدیدها و مهمانی ها تفریحی و سرگرم کننده و … پس می توانست با برداشتن هزینه های زیاد همسرش را کمک کند ، بعنوان مطرح کردن خود ، مطرح کردنی شایسته ، و بعنوان همسری داشگاهی و با فرهنگ .

 

-۳-

پسر از طریق تعاونی مسکن وزارتخانه ای که کارمند آن بود صاحب قطعه زمینی به بهای کم شد . پدر پذیرفت که خانه ای برای او بسازد و هزینه ی مصالح ساختمانی و کارگ را نیز بعهده گرفت ، کم کم شروع به ساختن خانه کرد تا اینکه در طی دو سال آن را تمام کرد . شرط پدر با پسرش این بود که او نیز در خانه ای جدید سکونت کند مخصوصاً که پسران و دخترانش درسشان را تمام کردند پسران کارمند شدند و دختران به خانه ی بخت رفتند ، و جز زن و شوهر کسی در خانه ی پدر مستأجر باقی نماند ؛ ناگهان مادر از دنیا رفت و پدر تنها ماند .

پسر به خانه ی تازه اش و پدرش و پدرش را که شصت سال داشت با خود برد ، در حالیکه ناخوش و بیمار بود و قادر به ادامه ی کار نبود .

مشکلات پسر با پدر پیر و از کار افتاده شروع شد و هر روز که می گذشت مشکلات وخیم تر می شد ، تا آنجا که زندگی خانوادگی غیر قابل تحمل گردید .

عروس پیره مرد از اینکه پدر شوهرش با آنها زندگی می کرد ناراحت بود ، یک بار ادعا می کرد کهدر امور شخصی اش دخالت می کند ؛ و یک مرتبه ادعا می کرد که نمی تواند به او خدمت کند و بار دیگر او را متهم می کرد که باعث بی نظمی خانه است ، و بیماری را به بچه هایش منتقل می کند ، و گاهی او را متهم می نمود که اقتضای آداب معاشرت درست را نمی داند و با رسم و رسوم مجالس سطح بالا آشنا نیست و … و بالاخره چون آتشفشانی منفجر د و به شوهرش گفت : یا من در این خانه می مانم یا پدرت . میان من و او یکی را انتخاب کن !!

 

– ۴-

پدر خانه ی پسر را در طی دو سال تمام کرد و می توانست در دو ماه تمام کند . اما روزانه که برای مردم کار می کرد بعد از اینکه زمان کار به پایان می رسید ، پس از اندکی استراحت همراه با کارگرانی که با او کار می کردند کار را مجدداً در زمین پسرش شروع می کرد ، و هدفش از این کار مستمر روزانه این بود که برای ساختن خانه ی پسر پول فراهم کند چرا که متعد شده بود آن را با هزینه ی خود بسازد . جمعه صبح زود همراه با کارگرانش تا نزدیکی های شب کار می کرد و بیشتر کارگران به خاطر احترام به او مزد روزانه ی خود  کم می کردند ، زیرا که او در کار ، رئیس شان و در حرفه ، استادشان و در یاد گیری بنای پدرشان بود .

گاهی که در زمستان دچار سرماخوردگی یا سر درد می شد برای استراحت خود را از کار معاف نمی کرد . و در طی این دو سالی که خانه را می ساخت در خرج روزانه بر خانواده ی خود سخت گیری می کرد تا از دستمزد هفتگی اش بتواند مصالح لازم را بخرد ، و از باقیمانده ی مصالحی که در ساختمان های مشتریانش باقی می ماند استفاده می کرد که دبدون عوض بخاطر احترام و تقدیر به او پیشکش می کردند بهرحال پدر توانست با عرق جبین و به حساب سلامتی خود و خورد و خوراک و پوشاک خانواده اش خانه را بسازد .

ولی در شرف استقرار در خانه ی جدید مریض شد ، تا اینکه مشکلاتش با عروس آغاز شد عروسی که اصرار داشت که فضای خانه تنها برای او خوشایند باشد تا آزادیش کامل شده و در خانه و بیرون از آن هر طور که می خواهد عمل کند .

غذای پیره مرد پس مانده ی غذا بود که تنها آن را می خورد بعد از اینکه پسرش با همسر و فرزندانش غذا می خوردند . از وقتی که به این خانه آمد لباسش در خانه شسته نشد بلکه پیر زنی که از شستن لباس های همسایگان امرار معاش می کرد آن را در خانه ی خود می شست . اما بسترش از وقتی که به این خانه آمد بهمان حال باقی ماند اصلاً تغییری نکرد ، هرگز مرتب و جمع و جور نشد ، نه پسر و نه عروس اتاقی را که پدر مریض در آن بود تمیز نکردند پسر پدرش را نمی دید جز در وقتی که پس مانده ی غذا را برایش می برد . گاهی آن پس مانده ها باقی می ماند تا اینکه پس مانده ی جدیدی به آن اضافه می شد . و اگر اتفاقاً پیره مرد غذائی را آرزو می کرد پسر با تشر می گفت : این غذائی است که میسر شده است ، اینجا آشپز خانه ای نیست که هر آنچه می خواهی آرزو کنی .

هنگامی که بیماری او را مستأصل کرد و دردهایش شدت یافت ، از پسرش خواست که او را به نزد دکتر ببرد یا دکتری را به خانه آورد ، با لحنی سرزنش کننده جواب داد : چه امیدی هست که دکتر برای تو انجام دهد ؟ ! و اما عروسش هرگز به اتاقش نمی رفت و از او عیادت نمی کرد و با او صحبت نمی کرد و حتی بچه هایش را از ورود به اتاق او و عیادت او منع کرده بود .

 

 

– ۵ –

پسر برای اینکه پدر را از خانه بیرون اندازد وارد اتاق او شد ، برای خشنودی همسرش و به طمع از بین بردن تهدیدهای او به ترک خانه تصمیم به چنین کاری گرفت ساعت چهار بعد از ظهر روزی سرد و بارانی از فصل زمستان بود بیماریدر پیر مریض شدت یافته بود زکام داشت و به شدت سرفه می کرد ، بیماری ریوی راه نفسش را گرفته بود ، بیماری قند و فشار خون بالا داشت ، وارد اتاق پدر شد بدون اینکه با او حرفی بزند بر بستر کثیف و پاره او خم شد آن را به دور او پیچید و سپس به طرف بیرون کشیده می شد گریه می کرد او را زیر مشت و لگد گرفت . در حالیکه بارن می بارید و هوا بسیار سرد بود پدرش را کنار خیابان نهاد و خود به خانه بازگشت و در را بست و کنار بخاری رفت گوئی که در جنگی قطعی پیروز شده است ، و همسرش تبسمی کرد ، در حالی که به او قوت قلب می داد و به قهرمانی شوهرش افتخار می کرد ، و به خاطر ایثاری که در حق او و علیه پدرش کرده بود با چای گرم از او پذیرائی کرد . رهگذران دور بستر که باران آن را خیس کرده بود جمع شدند وقتی که آن را باز کردند مردی را دیدند که با زندگی وداع کرده است .

دسته ای از افراد پلیس آمدند ، مشاهده کردند که خون از دهان و سر متوفی که جاری شده جامه های کهنه ای که مجازاً بستر نامیده می شد را آلوده کرده است . پسر به اتهام قتل پدر به دادگاه فرستاده شد ، و دادگاه او را محکوم به حبس ابد کرد . همسر دانشگاهی همراه با فرزندانش به نزد خانواده اش برگشت و خانه خالی از سکنه شد ، و بدون فایده برای اجاره واگذار شد.

 

 

– ۶ –

پانزده سال را در زندان سپری کرد ، همسرش هر سال یکی دو بار به دیدن او می رفت . به مناسبتی از مناسبات سیاسی زندانیان مشمول عفو شدند ، مدیر زندان به خانواده اش خبر داد که صبح روز بعد از زندان آزاد می شود .

زن همراه پسرش که کارمند بود به زندان آمد در حالی که پسرش ماشین را هدایت می کرد پایین تر از زندان کنار خیابان ماشین را پارک کرد و منتظر آمدن پدر شد ، پسر نگاهی سریع به پدر انداخت که از در زندان بیرون آمد و پدر نگاهی به همسر و پسرش انداخت .

پدر برای دیدار زن و فرزندش شتاب کرد و پسر به سوی پدر با ماشین به سرعت حرکت کرد و با حرکتی غیر ارادی ماشین با پدر به شدت برخورد کرد و پدر بر زمین افتاد پسر دست پاچه شد و به جای اینکه ترمز کند پا بر پدال گاز نهاد ، ماشین جهید و از روی جسد پدر گذشت ، پسر از ماشین پیاده شد ، دید که پدرش نفس های آخر را می کشد و خون از دهان و سر و صورتش جاری است .

تو پدرش را کشت در حالیکه خون از دهان و سرش جاری بود ، و پسرش هم او را کشت در حالی که خون از دهان و سرش جاری بود .

سلطان زمین او را از زندان ابد آزاد کرد و سلطان آسمان و زمین او را به زندان ابد در قبر برزخی برگرداند . اما همسر دانشگاهی اش تا آن زمان بیوه شد و از آن هم بیوه گشت …

 

(( پس وای بر کسی که کاری کند که پدر و مادر او را عاق کنند ))

———————————————————–

منبع : (( تدابیر قدر )) یا مکافات عمل

تألیف : محمود شیث خطاب

ترجمه : امیر صادق تبریزی

انتشارات : کردستان ۱۳۷۷

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا