قواعد چهل گانه شمس تبریزی چگونه به دست آمده اند؟
قواعد چهل گانه شمس تبریزی چگونه به دست آمده اند؟
نویسنده: الیف شافاک ، ترجمه: ارسلان فصیحی
من درویشی سرگردانم؛ در تبعید ابدی روی زمین. روی سنگی که بالش کرده ام دو بار سرم را نگذاشته ام از یک ظرف دو بار غذا نخورده ام از زیر عبایم هر روز منظره های متفاوت تماشا کرده.ام.
گرسنه که می مانم با تعبیر خواب دو، سه درهم به دست می آورم آنچه به دست آورده ام بین محتاجها تقسیم میکنم؛ به این ترتیب هفت اقلیم را از شرق تا غرب، از شمال تا جنوب میگردم و در کوه و صحرا برای حق به دنبال حق می گردم.
در جستجوی زندگی ای هستم که به زیستنش بیرزد؛ همین طور دانشی که به دانستنش بیرزد بی ریشه ام بی وطن از هنگامی که خود را در او فنا کرده ام از وقتی پیش از مرگ مرده ام بی آغاز و بی پایانم نه پژمرده ام نه بی چاره نه محتاج کسی ام نه به کسی امر میکنم اما مرا برگ خشکی بازیچه دست باد نپندارید از آن درویشها نیستم که دهان دارند زبان نه من آن طوفانم که در جهتی می وزد که خود بخواهد.
در سیاحتهایم از انواع راههای صعب العبور گذشته،ام، از جاده های تجاری شناسند از کوره راههای فراموش شده نیز از سواحل دریای سیاه تا دیار ،عجم از صحراهای عربستان تا جنگلهای انبوه از چمنزارها تا بیابان ها همه جا را گشته ام در هزار و یک کاروانسرا منزل کرده ام.
در کتابخانه ها با دانشمندان مشورت کرده ام از عارفها پرسیده ام، با دیوانه ها صحبت کرده ام جوابی را که نمیتوانستند بدهند در سکوتشان پیدا کرده ام.
معبدها و مقبره ها و قبرستانها و ویرانه ها را گشته ام. در غارها با چله نشین ها غرق تفکر شده ام. با درویشها و شیخ ها ذکر گفته ام. در مهتاب با شمن ها رقصیده ام از نقالها داستانها شنیده ام از هر اعتقادی، از هر مشربی آدمی شناخته ام کسی را بر کسی برتری نداده ام به آفریده به خاطر آفریدگار عشق ورزیده ام. بدبختها را دیده ام، احمقها را هم، هم کرامات را می دانم هم معجزات را روستاهایی دیده ام ویران از ،فقر مزرعه هایی سوخته و سیاه شده، رودهایی که خون در آن جاری بوده قصبه هایی غارت شده که تمام مردان و پسران بالای هفت سالش را از دم تیغ گذرانده بوده اند.
والاترین و پست ترین اعمال بشری را شاهد بوده ام چنان شده که سال هاست هیچ چیز شگفت زده ام نمی کند. شنیده ام و اطاعت کرده ام پس از هر تهلکه و تجربه ای به قواعدی که در هیچ کتابی نوشته نشده و فقط در دفتر جان نقش بسته، قاعده ای جدید افزوده ام بر اینها نامی گذاشته ام چهل قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند این قواعد در نظر من به قدر قوانین طبیعت جهانشمول و به اندازه آن ها اساسی اند.
سال های آزگار وقتم صرف این شد که این چهل قاعده را از اول تا آخر تکمیل کنم. بیش ترشان را بارها و بارها پاک کردم و از نو نوشتم. الآن دیگر نه حرفی مانده که به آنها اضافه کنم نه کلمه جدیدی. دیگر چون هر چهل قاعده تمام شده، در آخرین فصل زندگی ام .هستم. تمام پیشگویی هایی که شاهدش بوده ام در این جهت بوده از مرگ نمی ترسم. چون مرگ را پایان نمی دانم. علاوه بر این معتقدم که مرگ هر کس رنگ خودش را دارد. چیزی که به فکر وا می داردم مرگ بدون میراث است.
دیگر این همه کلمه در سینه ام نمی گنجد؛ مثل ها و حکایتهای فراوان در درونم منتظر بازگو شدن است. در آرزوی آنم که تمام علمم را هر چیزی را که می دانم و یاد گرفته ام، مثل دانه مروارید کف دستم بگیرم و به یک نفر تقدیم کنم. نه در جستجوی مرشدم، نه به دنبال مرید انسانی که پیاش میگردم آینه روحم است، جانِ جانان من همراز و همدل من.
قاعده ۱ از چهل قاعده شمس تبریزی
کلماتی که برای توصیف پروردگار به کار میبریم، همچون آینهای است که خود را در آن میبینیم. هنگامی که نام خدا را میشنوی ابتدا اگر موجودی ترسناک و شرمآور به ذهنت بیاید، به این معناست که تو نیز بیشتر مواقع در ترس و شرم به سر میبری. اگر هنگامی که نام خدا را میشنوی ابتدا عشق و لطف و مهربانی به یادت بیاید، به این معناست که این صفات در وجود تو نیز فراوان است.
قاعده ۲ از چهل قاعده شمس تبریزی
پیمودن راه حق کار دل است، نه کار عقل. راهنمایت همیشه دلت باشد، نه سری که بالای شانههایت است. از کسانی باش که به نفس خود آگاهند، نه از کسانی که نفس خود را نادیده میگیرند.
قاعده ۳ از چهل قاعده شمس تبریزی
قرآن را میتوان در چهار سطح خواند. سطح اول معنای ظاهری است. بعدی معنای باطنی است. سومی بطنِ بطن است. سطح چهارم چنان عمیق است که در وصف نمیگنجد.
قاعده ۴ از چهل قاعده شمس تبریزی
صفات خدا را میتوانی در هر ذره کائنات بیابی. چون او نه در مسجد و کلیسا و دیر و صومعه، بلکه هر آن همه جا هست. همانطور که کسی نیست که او را دیده و زنده مانده باشد، کسی هم نیست که او را دیده و مرده باشد. هر که او را بیابد تا ابد نزدش می ماند.
قاعده ۵ از چهل قاعده شمس تبریزی
کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد. عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام بر میدارد. با خودش میگوید: «مراقب باش آسیبی نبینی.» اما مگر عشق اینطور است؟ تنها چیزی که عشق میگوید این است: «خودت را رها کن. بگذار برود!» عقل به آسانی خراب نمیشود. عشق اما خودش را ویران می کند. گنجها و خزانهها هم در دل ویرانهها یافت میشود، پس هرچه هست در دل خراب است.
قاعده ۶ از چهل قاعده شمس تبریزی
اکثر درگیریها، پیشداوریها و دشمنیهای این دنیا از زبان منشأ میگیرد. تو خودت باش و به کلمهها زیاد بها نده. در دیار عشق زبان حکم نمیراند. عاشق بیزبان است.
قاعده ۷ از چهل قاعده شمس تبریزی
در این زندگانی اگر تک و تنها در گوشهی انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خود را بشنوی، نمی توانی حقیقت را کشف کنی، فقط در آینهی انسانی دیگر است که میتوانی خودت را کامل ببینی.
قاعده ۸ از چهل قاعده شمس تبریزی
هیچگاه نومید مشو. اگر همه درها هم به رویت بسته شوند، سرانجام او کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز میکند. حتی اگر هماکنون قادر به دیدنش نباشی، بدان که در پس گذرگاههای دشوار باغهای بهشتی قرار دارد. شکر کن! پس از رسیدن به خواستهات شکر کردن آسان است. صوفی آن است که حتی وقتی خواستهاش محقق نشده، شکر گوید.
قاعده ۹ از چهل قاعده شمس تبریزی
صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست. به معنای آیندهنگر بودن است. صبر چیست؟ به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است، به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است. عاشقانِ خدا صبر را همچون شهد شیرین به کام میکشند و هضم میکنند. میدانند زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل بدل شود.
قاعده ۱۰ از چهل قاعده شمس تبریزی
به هر سو که میخواهی – شرق، غرب، شمال یا جنوب – برو، اما هر سفری که آغاز میکنی سیاحتی به درون خود بدان! آنکه به درون خود سفر میکند، سرانجام ارض را طی میکند.
قاعده ۱۱ از چهل قاعده شمس تبریزی
قابله میداند که زایمان بیدرد نمیشود. برای آنکه «تویی» نو و تازه از تو ظهور کند باید برای تحمل سختیها و دردها آماده باشی.
قاعده ۱۲ از چهل قاعده شمس تبریزی
عشق سفر است. مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد، از سر تا پا عوض میشود. کسی نیست که رهرو این راه شود و تغییر نکند.
قاعده ۱۳ از چهل قاعده شمس تبریزی
در این دنیا بیش از ستارههای آسمان، مرشدنما و شیخنما هست. مرشد حقیقی آن است که تو را به دیدن درون خودت و کشف کردن زیباییهای باطنت رهنمون میشود. نه آن که به مریدپروری مشغول شود.
قاعده ۱۴ از چهل قاعده شمس تبریزی
به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگیات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیر زندگیات بهتر از رویش نباشد.
قاعده ۱۵ از چهل قاعده شمس تبریزی
خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست، چه از درون و چه از بیرون. هر کدام ما اثر هنریِ ناتمامی است. هر حادثهای که تجربه میکنیم، هر مخاطرهای که پشت سر میگذاریم، برای رفع نواقصمان طرحریزی شده است. پروردگار به کمبودهایمان جداگانه میپردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی کمال است.
قاعده ۱۶ از چهل قاعده شمس تبریزی
خدا بینقص و کامل است، او را دوست داشتن آسان است. دشوار آن است که انسان فانی را با خطا و صوابش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، میتواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتا در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی.
قاعده ۱۷ از چهل قاعده شمس تبریزی
آلودگی اصلی نه در بیرون و در ظاهر، بلکه در درون و دل است. لکه ظاهری هر قدر هم بد به نظر بیاید، با شستن پاک میشود، با آب تمیز میشود. تنها کثافتی که با شستن پاک نمیشود حسد و خباثت باطنی است که قلب را مثل پیه در میان میگیرد.
قاعده ۱۸ از چهل قاعده شمس تبریزی
تمام کائنات با همه لایهها و با همه بغرنجیاش در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادنمان باشد، بلکه صدایی است در درونِ خودمان. در خودت به دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. و فراموش نکن هر که نفسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است.
قاعده ۱۹ از چهل قاعده شمس تبریزی
اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگرانی، ابتدا اینها را به خودت بدهکاری. کسی که خودش را دوست نداشته باشد ممکن نیست دیگران دوستش داشته باشند. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم بشود، نومید نشو، چون به زودی خارها گل میشود.
قاعده ۲۰ از چهل قاعده سمش تبریزی
اندیشیدن به پایانِ راه کاری بیهوده است. وظیفه تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که برمیداری. ادامهاش خودبهخود میآید.
قاعده ۲۱ از چهل قاعده شمس تبریزی
به هر کدام ما صفاتی جداگانه عطا شده است. اگر خدا میخواست همه عینا مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم میآفرید. محترم نشمردن اختلافها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بیاحترامی است نسبت به نظام مقدس خدا.
قاعده ۲۲ از چهل قاعده شمس تبریزی
عاشق حقیقی خدا وارد میخانه که بشود، آنجا برایش نمازخانه میشود. اما آدم دائم الخمر وارد نمازخانه هم که بشود، آن جا برایش میخانه میشود. در این دنیا هر کاری که بکنیم، مهم نیتمان است، نه صورتمان.
قاعده ۲۳ از چهل قاعده شمس تبریزی
زندگی اسباب بازی پر زرق و برقی است که به امانت به ما سپردهاند. بعضیها اسباب بازی را آن قدر جدی میگیرند که به خاطرش میگریند و پریشان میشوند. بعضیها هم همین که اسباب بازی را به دست میگیرند کمی با آن بازی میکنند و بعد میشکنندش و میاندازندش دور. یا زیاده بهایش میدهیم یا بهایش را نمیدانیم. از زیاده روی بپرهیز. صوفی نه افراط میکند و نه تفریط. صوفی همیشه میانه را بر میگزیند.
قاعده ۲۴ از چهل قاعده شمس تبریزی
حال که انسان اشرف مخلوقات است، باید در هر گام به خاطر داشته باشد که خلیفهی خدا بر زمین است و طوری رفتار کند که شایستهی این مقام باشد. انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود، باز هم باید مانند خلیفهای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمئن رفتار کند.
قاعده ۲۵ از چهل قاعده شمس تبریزی
فقط در آینده دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشمداشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم، در اصل در بهشتیم. هرگاه با یکی منازعه کنیم و به نفرت و حسد و کین آلوده شویم، با سر به جهنم افتادهایم.
قاعده ۲۶ از چهل قاعده شمس تبریزی
کائنات وجودی واحد است. همهچیز و همهکس با نخی نامرئی به هم بستهاند. مبادا آه کسی را برآوری؛ مبادا دیگری را، به خصوص اگر از تو ضعیفتر باشد، بیازاری. فراموش نکن اندوه آدمی تنها در آن سوی دنیا ممکن است همه انسانها را اندوهگین کند. و شادمانی یک نفر ممکن است همه را شادمان کند.
قاعده ۲۷ از چهل قاعده شمس تبریزی
این دنیا به کوه میماند، هر فریادی که بزنی، پژواک همان را میشنوی. اگر سخنی خیر از دهانت برآید، سخنی خیر پژواک مییابد. اگر سخنی شر بر زبان برانی، همان شر به سراغت میآید. پس هر که دربارهات سخنی زشت بر زبان راند، تو چهل شبانه روز درباره آن انسان سخن نیکو بگو. در پایان چهلمین روز میبینی همه چیز عوض شده. اگر دلت دگرگون شود، دنیا دگرگون میشود.
قاعده ۲۸ از چهل قاعده شمس تبریزی
گذشته مهی است که روی ذهنمان را پوشانده. آینده نیز پس پرده خیال است. نه آیندهمان مشخص است، نه گذشتهمان را میتوانیم عوض کنیم. صوفی همیشه حقیقت زمان حال را در مییابد.
قاعده ۲۹ از چهل قاعده شمس تبریزی
تقدیر به آن معنا نیست که مسیر زندگیمان از پیش تعیین شده. به همین سبب این که انسان گردن خم کند و بگوید: «چه کنم، تقدیرم این بوده»، نشانهی جهالت است. تقدیر همهی راه نیست، فقط تا سر دو راهیهاست. گذرگاه مشخص است، اما انتخاب گردشها و راههای فرعی در دست مسافر است. پس نه بر زندگیات حاکمی و نه محکوم آن.
قاعده ۳۰ از چهل قاعده شمس تبریزی
صوفی حقیقی آن است که اگر دیگران سرزنشش کنند، عیبش بجویند، بدش بگویند، حتی به او افترا ببندند، دهانش را بسته نگه دارد و درباره کسی حتی یک کلمه حرف ناشایست نزند. صوفی عیب را نمیبیند، عیب را میپوشاند.
قاعده ۳۱ از چهل قاعده شمس تبریزی
برای نزدیک شدن به حق باید قلبی مثل مخمل داشت. هر انسانی به شکلی نرم شدن را فرا میگیرد. بعضیها حادثهای را پشت سر میگذراند، بعضیها مرضی کشنده را؛ بعضیها درد فراق میکشند، بعضیها درد از دست دادن مال… همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر میگذاریم، بلاهایی که فرصتی فراهم میآورند برای نرم کردن سختیهای قلب. بعضیهایمان حکمت این بلایا را درک میکنیم و نرم میشویم، بعضیهایمان اما افسوس که سختتر از پیش میشویم.
قاعده ۳۲ از چهل قاعده شمس تبریزی
همه پردههای میانتان را یکی یکی بردار تا بتوانی با عشقی خالص به خدا بپیوندی. قواعدی داشته باش، اما از قواعدت برای راندن دیگران یا داوری دربارهشان استفاده نکن. به ویژه از بتها بپرهیز، ای دوست. و مراقب باش از راستیهایت بت نسازی! ایمانت بزرگ باشد، اما با ایمانت در پی بزرگی مباش!
قاعده ۳۳ از چهل قاعده شمس تبریزی
در این دنیا که همه میکوشند چیزی شوند، تو “هیچ” شو. مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد. همان طور که در گلدان نه شکل ظاهر، بلکه خلا درون مهم است، در انسان نیز نه ظن منیت، بلکه معرفت هیچ بودن اهمیت دارد.
قاعده ۳۴ از چهل قاعده شمس تبریزی
تسلیم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال. برعکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است به حد اعلی. انسان تسلیم شده سرگردانی در میان موجها و گردابها را رها میکند و در سرزمینی امن زندگی میکند.
قاعده ۳۵ از چهل قاعده شمس تبریزی
در این زندگی فقط با تضادهاست که میتوانیم پیش برویم. مومن با منکر درونش آشنا شود، ملحد با مومن درونش. شخص تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد پله پله پیش میرود. و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته، بالغ میشود.
قاعده ۳۶ از چهل قاعده شمس تبریزی
از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمهای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام میگسترد. چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بیجزا میماند، نه یک ذره شر. تا او نخواهد برگی از درخت نمیافتد. فقط به این ایمان بیاور.
قاعده ۳۷ از چهل قاعده شمس تبریزی
ساعتی دقیقتر از ساعت خدا نیست. آن قدر دقیق است که در سایهاش همهچیز سر موقعش اتفاق میافتد. نه یک ثانیه زودتر، نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی یک زمان عاشق شدن هست، یک زمان مردن.
قاعده ۳۸ از چهل قاعده شمس تبریزی
برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییردادن خودمان هیچگاه دیر نیست. هر چند سال که داشته باشیم، هر گونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است. حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مُرد.
قاعده ۳۹ از چهل قاعده شمس تبریزی
حتی اگر نقطهها مدام عوض شوند، کل همان است. به جای دزدی که از این دنیا میرود، دزدی دیگر به دنیا میآید. جای هر انسان درستکاری را انسانی درستکار میگیرد. کل هیچگاه دچار خلل نمیشود، همه چیز سرجایش میماند، در مرکزش… هیچ چیز هم از امروز تا فردا به یک شکل نمیماند، تغییر میکند. به جای هر صوفیای که میمیرد، صوفیای دیگر میزاید.
قاعده ۴۰ از چهل قاعده شمس تبریزی
عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در عشق الهی باشم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا عشق آسمانی، یا عشق جسمانی؟ از تفاوتها تفاوت میزاید. حال آنکه به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق. خود به تنهایی دنیایی است عشق. یا درست در میانش هستی، در آتشش، یا بیرونش هستی، در حسرتش.
مقالات مرتبط:
موانع معرفتی کمال از دیدگاه مولوی ، کفر و شرک -۱
——————————–
منبع: ملت عشق، نویسنده: الیف شافاک ، ترجمه: ارسلان فصیحی