تفسیر سورۀ نازعات
سورۀ نازعات مکّی و ۴۶ آیه است
نویسنده: استاد سید قطب / مترجم : دکتر مصطفی خرمدل
بسم الله الرحمن الرحیم
(وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا (۱)وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا (۲)وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا (۳)فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا (۴)فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا (۵)یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَهُ (۶)تَتْبَعُهَا الرَّادِفَهُ (۷)قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ وَاجِفَهٌ (۸)أَبْصَارُهَا خَاشِعَهٌ (۹)یَقُولُونَ أَئِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحَافِرَهِ (۱۰)أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا نَخِرَهً (۱۱)قَالُوا تِلْکَ إِذًا کَرَّهٌ خَاسِرَهٌ (۱۲)فَإِنَّمَا هِیَ زَجْرَهٌ وَاحِدَهٌ (۱۳)فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَهِ (۱۴)هَلْ أتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى (۱۵)إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِی الْمُقَدَّسِ طُوًى (۱۶)اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى (۱۷)فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلَى أَنْ تَزَکَّى (۱۸)وَأَهْدِیَکَ إِلَى رَبِّکَ فَتَخْشَى (۱۹)فَأَرَاهُ الآیَهَ الْکُبْرَى (۲۰)فَکَذَّبَ وَعَصَى (۲۱)ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعَى (۲۲)فَحَشَرَ فَنَادَى (۲۳)فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَى (۲۴)فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکَالَ الآخِرَهِ وَالأولَى (۲۵)إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَهً لِمَنْ یَخْشَى (۲۶)أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا (۲۷)رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا (۲۸)وَأَغْطَشَ لَیْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا (۲۹)وَالأرْضَ بَعْدَ ذَلِکَ دَحَاهَا (۳۰)أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا (۳۱)وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا (۳۲)مَتَاعًا لَکُمْ وَلأنْعَامِکُمْ (۳۳)فَإِذَا جَاءَتِ الطَّامَّهُ الْکُبْرَى (۳۴)یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الإنْسَانُ مَا سَعَى (۳۵)وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرَى (۳۶)فَأَمَّا مَنْ طَغَى (۳۷)وَآثَرَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا (۳۸)فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى (۳۹)وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى (۴۰)فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوَى (۴۱)یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا (۴۲)فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْرَاهَا (۴۳)إِلَى رَبِّکَ مُنْتَهَاهَا (۴۴)إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشَاهَا (۴۵)کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَهَا لَمْ یَلْبَثُوا إِلا عَشِیَّهً أَوْ ضُحَاهَا) (۴۶)
این سوره نمونهای از نمونههای این جزء است، در رابطۀ این که به دل انسان حقیقت آخرت را اعلام کند. ترس و هراس و بزرگی و سترگی قیامت را بیان دارد. بگوید کار قیامت جدّی است، و در تقدیر الهی برای پیدایش این جهان انسانی گنجانده شده است، و در تدبیر آسمانی برای مراحل این پیدایش و گام به گام آن بر روی زمین و در دل زمین مورد نظر بوده است.
گذشته از این در سرای آخرت هم که پایان این پیدایش و فرجام آن است، حساب آن رفته است و بدان توجّه شده است.
در راه اعلام حقیقت ترسناک و بزرگ و سترگ آخرت، روند سخن آهنگهای گوناگون و نواهای جوراجوری را بر تارهای دل مینوازد، و دل را با پسودههای متنوّع پیرامون این حقیقت بزرگ میپساید و لمس مینماید. این آهنگها و نواها و پسودهها و لمسها با حقیقت آخرت ارتباط کامل دارند. چه این حقیقت است که برای آن آهنگها و نواها و پسودهها و لمسها در حسّ و شعور جایگاه آماده میسازد، و حسّ و شعور را برای پذیرش آگاهانه و هوشیارانۀ آنها مهیّا میکند . . .
روند سخن برای آن آهنگها و نواها و پسودهها و لمسها جایگاه آماده میسازد با سرآغازی که اصل آن پیچیده و ناپیدا است. با این پیچیدگی و ناپیدائی خود مقداری حدس و گمان و هول و هراس و دغدغه و دلهره را برمیانگیزد، و آن را در یک آهنگ موسیقی لرزان شتابان سوق میدهد. انگار به سبب آن نفسها از ترس و هراس میبرد، و از ناگهانی بودن و بهتزده کردن آن، نفسها به پایان میآید:
(وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا (۱)وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا (۲)وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا (۳)فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا (۴)فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا)(۵)
سوگند به همۀ چیزهائی که (نیروئی بدانها داده شده است که بدان اشیاء را از قرارگاه خود) کاملاً بر میکَنند و بیرون میکشند! و سوگند به همۀ چیزهائی که (نیروئی بدانها داده شـده است که بدان اشیاء را از قرارگاه خود) چابکانه و استادانه بیرون میکشند! و سوگند به همۀ چیزهائی که (سرعتی بدانها داده شده است که در پرتو آن، وظائف خود را هر چه زودتر) به گونۀ ساده و آسان انجام میدهند! و سوگند به همۀ چیزهائی که (در انجام وظائف محوله بر دیگران) کاملاً سبقت میگیرند! و سوگند به همۀ چیزهائی که (با ویژگیـهائی که بدانها داده شده است) به ادارۀ امور میپردازند!.[۱] (نازعات/1- 5)
به دنبال این سرآغاز پیچیدۀ ترسناک و وحشتانگیز، صحنۀ اوّل از صحنههای آن روز درمیرسد. سایهروشن این صحنه همان سایهروشن سـرآغاز، و قالب آن قالب همان سرآغاز است. انگار سرآغاز این سوره، چهارچوب و غلاف این صحنه است:
(یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَهُ (۶)تَتْبَعُهَا الرَّادِفَهُ (۷)قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ وَاجِفَهٌ (۸)أَبْصَارُهَا خَاشِعَهٌ (۹)یَقُولُونَ أَئِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحَافِرَهِ (۱۰)أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا نَخِرَهً (۱۱)قَالُوا تِلْکَ إِذًا کَرَّهٌ خَاسِرَهٌ (۱۲)فَإِنَّمَا هِیَ زَجْرَهٌ وَاحِدَهٌ (۱۳)فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَهِ) (۱۴)
(رستاخیز و قیامت برپا گردد) در آن روزی که (نفخۀ اوّل، در صور دمیده میشود و) زلزلهای درمیگیرد (و دنیا خراب میگردد و همگان میمیرند). سپس (نفخۀ دوم، در صور دمیده میشود و زلزلۀ نخستین) زلزلۀ دیگری به دنبال خواهد داشت (که مردگان زنده می گردند و رستاخیز و قیامت آغاز میشود، و جهان ابدی آغاز میگردد). دلهائی در آن روز تپان و پریشان مـیگردند، و چشـمانشان فـروافتاده و قروتپیده میگردد. (اینان در دنیا) میگفتند: آیا ما دوباره (زنده می گردیم و ) به زندگی بازگردانده میشویم؟! آیا وقتی که استخوانهای پوسیده و فرسودهای خواهیم شد (به زندگی بازگردانده میشویم؟ تمسخرکنان) میگفتند: این (بازگشت به زندگی دوبـاره، اگر انجام پذیر گردد) در این صورت بازگشت زیانبار و زیانبخشی خواهد بدو! (و ما هرگز از این زیانها نخواهیم کرد، و چنین کاری ممکن نیست… بازگشت آنان مشکل نیست) تنها صدائی (از صور) برمیخیزد و بازگشت انجام میپذیرد. ناگهان همگان (به پا میخیزند و) در دشت پهناور و سفید محشر آماده میشوند. (نازعات/۶-۱۴)
از اینجا به بعد در این فضای لرزان و ترسان و بهتزده و هراسان، روند سخن به نشان دادن یک محلّ نقش زمین شدن از محلّهای نقـش زمین شدنها تکذیبکنندگان سرکش را در حلقهای از حلقههای داستان موسی با فرعون میپردازد. در نتیجه آهنگ موسیقی آهسته به گوش میرسد، و تا اندازهای آهنگ نرمتر و ملایمتر میگردد تا با فضای داستان و نشان دادن، سازگار گردد:
(هَلْ أتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى (۱۵)إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِی الْمُقَدَّسِ طُوًى (۱۶)اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى (۱۷)فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلَى أَنْ تَزَکَّى (۱۸)وَأَهْدِیَکَ إِلَى رَبِّکَ فَتَخْشَى (۱۹)فَأَرَاهُ الآیَهَ الْکُبْرَى (۲۰)فَکَذَّبَ وَعَصَى (۲۱)ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعَى (۲۲)فَحَشَرَ فَنَادَى (۲۳)فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَى (۲۴)فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکَالَ الآخِرَهِ وَالأولَى (۲۵)إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَهً لِمَنْ یَخْشَى) (۲۶)
آیا خبر داستان موسی به تو رسیده است؟ بدان گاه که پروردگارش او را در زمین مقدس طوی صدا زد. (بدو گفت:) برو به سوی فرعون که سرکشی و طغیان کرده است. بگو: آیا میل داری (از آنچه در آن هستی) رها و پاک گردی؟ و تو را به سوی پروردگارت رهبری کنم (و او را به تـو بشناسانم) تا تو (از او) اندیشناک و بیمناک کردی (و خلاف نکنی؟ موسی بـه پیش فرعون رفت و) معجزۀ بزرگ (خود، یعنی تبدیل عصا به اژدها) را بدو نشان داد. امّا فرعون، موسی را دروغگو نامید و (نبوّت او را نپذیرفت، و از چیزی که از جانب خـدا با خود آورده بود) سرپیـچی کرد. سپس پشت کرد و رفت و (برای مبارزۀ با موسی) به سعی و تلاش پرداخت. آنگاه (جادوگران را) گرد آورد و (مردمان را) دعوت کرد، و گفت: من والاترین معبود شما هستم! خدا او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار کرد. در این (داستان درس) عبرت بزرگی است برای کسی که (از خدا) بترسد. (نازعات/۱۵-۲۶)
بدین وسیله روند سخن به هدف میرسد، و برای آن حقیقت بزرگ زمینهسازی میکند.
آنگاه از پـهنۀ تاریخ به کتاب باز هستـی میپردازد، و صحنههای هولناک آن را نشان میدهد، صحنههائی که گواه بر نیرو و تدبیر و تقدیر خداوندگاری است که جهان را آفریده است، و حافظ سرنوشتها و فرجام آن در دنیا و آخرت است. صحنههای جهان را در تعبیرات نیرومند گیرا، و با آهنگهای قوی، نشان میدهد، تعبیرات و آهنـگهائی که با دیباچۀ این سوره و با آوای همگانی آن همفوا است:
(أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا (۲۷)رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا (۲۸)وَأَغْطَشَ لَیْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا (۲۹)وَالأرْضَ بَعْدَ ذَلِکَ دَحَاهَا (۳۰)أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا (۳۱)وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا (۳۲)مَتَاعًا لَکُمْ وَلأنْعَامِکُمْ) (۳۳)
(ای منکران معاد!) آیا آفرینش (مجدّد پس از مرگ) شما سختتر است یا آفرینش آسمان که خدا آن را (با ایـن همه عظمت سرسامآور و نظم و نظام شگفت، بالای سرتان همـچون کاخی) بنا نهاده است؟ ارتفاع و بلندای آن را بالا برد و گسـترشش داد، و آن را آراسته و پیراسته کرد و سر و سامانش بخشید. و شب آن را تاریک کرد، و روز آن را پدیدار و روشن ساخت. و پس از آن، زمین را غلتاند و (به شکل بیضی درآورد و) گستراند. آب آن را و چراگاه آن را پدیدار کرد. و کوهها را محکم و استوار کرد. برای استفادۀ شما و چهارپایان شما (همۀ اینها را سر و سامان داده و سرگشته و فرمانبردار کردهایم).(نازعات/ 27-33 )
در اینجا – بعد از این آمادگی بخشیدنهائی که مطالب را به ذهن انسان نزدیک میگرداند، و بعد از این پسودههای الهامگرانه – صحنۀ بلای سخت و فراگیر و بزرگ قیامت، و آنچه به همراه دارد از سزا و جزای کارهائی که در دنیا انجام پذیرفته است، به میان میآید، سزا و جزائی که در صحنههائی مطرح مـیگردد که تصـویرها و سایهروشنهایشان با مصیبت طاقتفرسای بزرگ قیامت هماهنگی دارد:
(فَإِذَا جَاءَتِ الطَّامَّهُ الْکُبْرَى (۳۴)یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الإنْسَانُ مَا سَعَى (۳۵)وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرَى (۳۶)فَأَمَّا مَنْ طَغَى (۳۷)وَآثَرَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا (۳۸)فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى (۳۹)وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى (۴۰)فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوَى) (۴۱)
هنگامی که بزرگترین حادثه (و بلای سخت طاقتفرسای قیامت) فرامیرسد. در آن روز، انسان به یاد میآورد همۀ کوششها و تلاشهائی را که کرده است. و دوزخ برای هر فـرد بینائی، آشکار و نمایان میگردد (و بر کسی مخفی نمیماند). امّا آن کسی که طغیان و سرکشی کـرده باشد، و زندگی دنیا را (برگزیده باشد و بر آخرت) ترجیح داده باشد، قطعاً دوزخ جایگاه (او) است. و امّا آن کس که از جاه و مقام پروردگار خود ترسیده باشد، و نفس را از هوا و هوس بازداشته باشد، قطعاً بهشت جایگاه (او) است. (نازعات / ۳۴-۴۱ )
در لحظهای که احساس برانگیخته از صحنههای بزرگترین حادثه و بلای سخت طاقت فرسای قیامت وجدان را فرو میگیرد، و صحنههای برجستۀ دوزخ به کسانی نشان داده میشود که ببینند و چشم بینا داشته باشند، و فرجام کسانی مطرح است که سرکشی کردهاند و زندگی دنیا را ترجیح دادهاند، و فرجام کسانی مطرح است که از مقام و منزلت پروردگارشان ترسیدهاند و نفس را از هوا و هوس بازداشتهاند … در این لحظه روند سخن به سوی تکذیبکنندگان قیامت برمیگردد، به سوی آن کسانی که از موعد قیامت از پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم پرسش داشتهاند برمیگردد. با آهنگی به سویشان برمیگردد که بـر ترس و هراس از دوزخ و بر بزرگی و سترگ آن میافزاید:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا (۴۲)فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْرَاهَا (۴۳)إِلَى رَبِّکَ مُنْتَهَاهَا (۴۴)إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشَاهَا (۴۵)کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَهَا لَمْ یَلْبَثُوا إِلا عَشِیَّهً أَوْ ضُحَاهَا) (۴۶)
از تو در بارۀ قیامت میپرسند که در چـه زمانی واقـع میشود؟ تو را چه آگهی و خبر از آن؟! (تو چیزی از آن نمیدانی؟). آگاهی از زمان قیامت به پروردگارت واگذار میگردد (و اطّلاع از وقوع آن کار پروردگار تو است، نـه تو). وظیفۀ تو تنها و تنها بیم دادن و هـوشدار باش به کسانی است که از قیامت میترسند (و روح حقّجوئی و حقّطلبی دارند). روزی که آنان برپائی رستاخیز را مـیبینند (چنین احساس میکنند که در جهان) گوئی جز شامگاهی یا چاشتگاهی در آن درنگ نکردهاند و بسر نبردهاند!). (نازعات/42-46)
هاء ممدوده دارای آهنگ بلند کشیدهای است و در برجسته نشان دادن بزرگ و سترگی، و در مجسّم ساختن هول و هراس، شرکت میورزد!
( وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا (۱)وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا (۲)وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا (۳)فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا (۴)فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا) (۵)
سوگند به همۀ چیزهائی که (نیروئی بدانـها داده شده است که بدان اشیاء را از قرارگاه خود) کاملاً بر میکنند و بیرون میکشند! و سوگند به همۀ چیزهائی که (نیروئی بدانها داده شده است که بدان اشـیاء را از قرارگاه خود) چابکانه و استادانه بیرون میکشند! و سوگند به همۀ چیزهائی که (سرعتی بدانها داده شده است که در پرتو آن، وظائف خود را هرچه زودتر) به گونۀ ساده و آسان انجام میدهند! و سوگند به همۀ چیزهائی که (در انجام وظائف محوّله بر دیگران) کاملاً سبقت میگیرند! و سوگند به همۀ چیزهائی که (با ویژگیهائی که بدانها داده شده است) به ادارۀ امور میپردازند!.
تفسیر این واژگان، فرشتگان است. فرشتگان جانها را سخت میکنند. سرزنده و تلاشگر در حرکات خود روان می شوند. در جهانهای بالا شناور میگردند. در ایمان یا اطاعت امر پروردگارشان بر یکدیگر سبقت میگیرند. گردانندگان کارهائی هستند که بدیشان حواله میگردد. گفته شده است: هدف از این واژهها ستارگان است. ستارگان در مدارهـای خود برکنده میشوند، و میگردند، و به سرعت میافتند، و از برجی به برجی منتقل میشوند. در فضای خدا شناور میگردند و در آن معلّق میمانند، و در جریان و دوران خود سبقت میگیرند، و نتائجی را به بار میآورند و پدیدههائی را پدیدار میسازند که یزدان سبحان آنها را بدانها واگذار فرموده است و در زندگی زمین و کسانی که روی زمین زندگی میکنند مؤثّرند.
گفته شده است: نازعات و ناشطات و سابحات و سابقات، ستارگان هستند، و مدبّرات فرشتگانند.
مفهوم این واژهها هر چه هست باشد. ما که در زندگی فضای قرآنی چنین احساس میکنیم بیان این واژگان بدین شیوه پیش از هر چیز در حسّ تکانی را و در شعور هراسی را پدید میآورد، و باعث میگردد انتظار چیزی برود و آمادگی برای چیزی پیدا شود که میترساند و به هراس میاندازد. بدین خاطر با سرآغاز این سوره نیرومندانه شرکت میکند در این که حسّ و شعور را آماده سازد برای برخورد با چیزی که میترساند و به هراس میاندازد، و آن حاصل «راجفه» یعنی لرزان و لرزاننده، و «رادفه» یعنی پیرو و به دنبال آینده، و در نهایت « الطـامه الکبری» یعنـی حادثۀ بزرگ و بلای طاقتفرسا و فراگیر است.
برای همگامی با این احساس، ترجیح میدهیم این مسأله را بدون توضیح بیشتر مفهومها و مدلولهای آن، و جدال و ستیز در آن، رها سازیم، تا در سایههای قرآن بمانیم و با همۀ الهامها و اشارههائی که در سرشت آن بسر بریم. زیرا تکان دادن دل و بیدار کردن آن خودش هدف است. هدفی که خطاب قرآنی با وسائل گوناگون آن را برمیگزیند و پی میگیرد … گذشته از این، عمر بن خطاب رضی الله عنه الگوی ما است. او وقتی که سورۀ «عبس و تولّی« را خواند تا رسید بـه این فرمودۀ خداوند بزرگوار: «و فاکهه و أباً» گفت: «میدانیم فاکهه چیست. امّا أبّ چه باشد؟ اندکی اندیشید و گفت: به جان تو سوگند ای پسر خطّاب این تکلّف و خود را به سختی افکندن است. چه میشود که تو واژهای را در کتاب خداوند بزرگوار ندانی؟!»… در روایت دیگری آمده است که او گفت: هـمۀ اینها را فهمیدیم، اما أبّ چیست؟ سپـس چوگانی را که در دست داشت از خشم در هم شکست و گفت: «این به خدا سوگند تکلّف و خود را به مشقّت انداختن است ! ای پسر مادر عمر چه میشود که تو ندانی أبّ یعنی چه ». سپس گفت: «به دنبال چیزی بروید که از این کتاب درک و فهم میکنید، و چیزی را که نمیفهمید به ترک آن بگوئید» … اینها سخنانی است که از ادب در برابر کلمات بزرگ خدا سرچشمه میگیرند. ادب بنده در برابر کـلمات خداوندگار، کلماتی که چه بسا سربسته بمانند خودش هدف و بیانگر مـقصودی باشد.
*
این سر آغاز در ساختار سوگند آمده است، سوگند خـوردن بر کاری که آیات بعدی این سوره آن را به تصویر میکشند:
(یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَهُ (۶)تَتْبَعُهَا الرَّادِفَهُ (۷)قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ وَاجِفَهٌ (۸)أَبْصَارُهَا خَاشِعَهٌ (۹)یَقُولُونَ أَئِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحَافِرَهِ (۱۰)أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا نَخِرَهً (۱۱)قَالُوا تِلْکَ إِذًا کَرَّهٌ خَاسِرَهٌ (۱۲)فَإِنَّمَا هِیَ زَجْرَهٌ وَاحِدَهٌ (۱۳)فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَهِ) (۱۴)
( رستاخیز و قیامت بر پا می گردد) در آن روزی که ( نفخۀ اوّل ، در صور دمیده می شود و ) زلزله ای در می گیرد ( و دنیا خراب می گردد و همگان میمیرند). سپس (نفخۀ دوم، در صور دمیده میشود و زلزلۀ نخستین) زلزلۀ دیگری به دنبال خواهد داشت (که مردگان زنده میگردند و رستاخیز و قیامت آغاز میشود، و جهان ابدی آغاز میگردد). دلهائی در آن روز تپان و پریشان میگردند. و چشمانشان فروافتاده و فروتپیده میگردد. (اینان در دنیا) مـیگفتند: آیـا مـا دوباره (زنده میگردیم و) به زندگی بازگردانده میشویم؟! آیـا وقتی که استخوانهای پوسیده و فرسودهای خواهیم شد (به زندگی بازگردانده میشویم؟ تمسخرکنان) مـیگفتند: این (بازگشت به زندگی دوباره، اگر انجام پذیر گردد) در این صورت بازگشت زیانبار و زیانبخشی خواهد بود! (و ما هرگز از این زیانها نخواهیم کرد، و چنین کاری ممکن نیست … بازگشت آنان مشکل نیست) تنها صدائی (از صور) برمیخیزد و بازگشت انجام میپذیرد. ناگهان همگان (به پا میخیزند و) در دشت پهناور و سفید محشر آماده میشوند.
روایت شده است که «راجفه» زمین است، با تکیه بر فرمودۀ خدای بزرگوار در سورۀ دیگری:
(یَوْمَ تَرْجُفُ الأرْضُ وَالْجِبَالُ ).
روزی، زمین و کـوهها سـخـت به لرزش و جنبش در می آید. (مزّمّل/۱۴)
«رادفه» هم در روایت آمده است که آسمان است. یعنی آسمان به دنبال زمین به لرزش و جنبش درمیافتد، و در دگرگونی از زمین پیروی میکند، چرا که ستارگان تکّه تکّه و پاره پاره می گردند و از هم میپاشند … همچنین روایت شده است که «راجفه» فریاد و صدای نخستین است، فریاد و صدائی که به سبب آن زمین و کوهها و جملگی زندهها به لرزش و جنبش درمیآیند، و تمام کسانی که در آسمانها و زمین هستند مـیمیرند مگر کسانی که خدا بخواهد (آنان را تا زمان دیگری زنده بدارد). «رادفه» نفخۀ دومی است که با دمیدن آن در صور همگان زنده و تندرست میگردند و در محشر گرد آورده میشوند، همان گونه که در سورۀ زمر آیۀ ۶۸ آمده است .. .
فرق نمیکند چه معنی این باشد و چه آن، دل انسان زلزله و تکان و جنبش و هول و هراس و پریشانی را احساس میکند، و به لرزش ترس و هراس و نگرانی و پریشانی گرفتار می آید و تپان و هراسـان میشود، و آماده میگردد که ببیند در آن روز چه جزع و فزعی گریبانگیر میشود. جزع و فزعی که با وجود آن آرام و قراری نمیماند، و معنی این فرمودۀ خداوند بزرگوار درک و فهم میگردد:
(قُلُوبٌ یَوْمَئِذٍ وَاجِفَهٌ (۸)أَبْصَارُهَا خَاشِعَهٌ) (۹)
دلهائی در آن روز تپان و پریشان میگردند، و چشمانشان فروافتاده و فروانداخته میگردد.
دلها سخت پریشان میشوند. آثار خواری و رسوائی بر آنها پدیدار میگردد. ترس و هراس و سرشکستگی و سرخوردگی دامنگیرشان میشود، و لرزش و فروافتادگی آنها را فرا می گیرد. اینها چیزهائی است که روی میدهد در آن روز لرزنده و لرزان به جنبش و تپش درمیافتد، و دنبالهرو از آن پیروی میکند و به دنبال آن روی میدهد. سوگند بر این چیزها یاد شده است به همۀ چیزهائی که کاملاً بر میکنند و بیرون میکشند! و به همۀ چیزهائی که چابکانه و استادانه بیرون میکشند، و به همۀ چیزهائی که به گونۀ ساده و آسان وظائف خود را انجام میدهند، و به همۀ چیزهائی که کاملاً سبقت میگیرند، و به همۀ چیزهائی که به ادارۀ امور میپردازند … این هم صحنهای است که در سایهروشن خود و در آهنگ خود با آن سرآغاز متّفق و متّحد می گردد.
آن گاه روند قرآنی به پیش میرود و از گمان نادرست و سرگشتگی نابجای ایشان سخن میگوید، در آن حال که از گورها برمیخیزند و پریشان و نابسامان بر پای می ایستند:
(یَقُولُونَ أَئِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِی الْحَافِرَهِ (۱۰)أَئِذَا کُنَّا عِظَامًا نَخِرَهً )(۱۱)
(اینان در دنیا) میگفتند: آیا ما دوباره (زنده مـیگردیم و) به زندگی بازگردانده میشویم؟! آیا وقتی کـه استخوانهای پوسیده و فرسودهای خواهیم شد (به زندگی بازگردانده میشویم؟).
آنان از همدیگر میپرسند: آیا ما به زندگی برگردانده میشویم و راه پیشین خود را میسپریم … گفته میشود: «رجع فی حافرته». یعنی به راهی برگشت که از آن آمده بود. ایشان در این حالت سرگشت و هراسانی خود، از همدیگر میپرسند: آیا راه پیشینی را دوباره در پیش میگیرند که از آنجا آمدهاند، و به زندگی خود باز میگردند؟! دهشتزده میپرسند: این چگونه امکان دارد بعد از این که ایشان استخوانهای پوسیده شدهاند، و تو خالی گشتهاند و باد در آنها میپیچد و سوت میکشد؟!
چه بسا ایشان به خود آیند و بیدار و هوشیار شوند، یا بنگرند و ببینند و بینا گردند و بدانند که این برگشتن به زندگی است، و لیکن زندگی دیگری. در اینجا است که آنان به خود میآیند و به زیانباری خود و فرجام بد خویش در این بازگشت پی میبرند، و این چنین سخنی از دهانشان بیرون میپرد:
(قَالُوا تِلْکَ إِذًا کَرَّهٌ خَاسِرَهٌ) (۱۲)
(تمسخـرکنان) میگفتند: این (بازگشت به زندگی دوباره، اگر انجامپذیر گردد) در این صورت بازگشت زیانبار و زیانبخشی خواهد بود! (و مـا هرگز از ایـن زیانها نخواهیم کرد، و چنین کاری ممکن نیست).
این بازگشتی است که حساب آن را نکردهاند، و توشهای برای آن پیشاپیش نفرستادهاند. در این بازگشت به زندگی نوین جز زیان کامل چـیزی ندارند! در اینجا – هنگام رویاروی شدن با این صـحنه – روند قرآنی حقیقتی را پیرو میزند، حقیقتی که روی داده است و درگرفته است:
(فَإِنَّمَا هِیَ زَجْرَهٌ وَاحِدَهٌ (۱۳)فَإِذَا هُمْ بِالسَّاهِرَهِ )(۱۴)
(بازگشت آنان چندان مشکل نیست) تنها صدائی (از صور) برمیخیزد و بازگشت انجام میپذیرد. ناگهان همگان (به پا میخیزند و) در دشت پهناور و سفید محشر آماده میشوند.
«زجره«: صدا و فریاد. در اینجا با این واژۀ تند گفته میشود تا فضای صحنه با جملگی صحنههای دیگر هماهنگ گردد. «ساهره»: دشت و بیابان سفید و هموار و پهناور. سرزمین سفید و برّاق است که سرزمین محشر و هـمایش همگان است. سرزمین محشر و همایش همگان هم نمیدانیم در کجا خواهد بود. سراغـی از آن نداریم، مگر خبر راستینی که آن را دریافت میداریم، و ما از خود چیزی برآن نمیافزائیم، چیزی که مورد اعتماد نیست و تضمینی ندارد.
این فریاد و صدای یگانه – با استناد به نصوص دیگر – به نظر میآید نفخۀ ثانی، یعنی دومین دمیدن در صـور باشد، که دمیدن زنده گرداندن و گرد آوری مردمان در پهنۀ محشر است. تعبیر از آن با واژۀ «زجره» بیانگر سرعت است. خود این واژه خبر از سرعت میدهد. آهنگ سراسر این سوره نیز از نوعی شتاب و راندن برخوردار است. دلهای پریشان و هراسان هم صفت پریشانی و هراسانی خود را از سرعت نبض و ضربان میگیرند. پس هماهنگی در هر حرکتی و در هر اشارهای و در هر سایهروشنی از روند سخن، دیده میشود.
*
آن گاه آهنگ تا اندازهای در چرخش و گردش آینده میآرامد، تا با فضای داستان سرائی همآوا و مناسب گردد، بدان هنگام که روند سخن بیان میدارد چیزی را که میان موسی و فرعون درگرفته است، و کار ایـن طاغی و یاغی به کجا کشیده است وقتی که سرکشی و نافرمانی آغاز کرده است:
(هَلْ أتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى (۱۵)إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِی الْمُقَدَّسِ طُوًى (۱۶)اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى (۱۷)فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلَى أَنْ تَزَکَّى (۱۸)وَأَهْدِیَکَ إِلَى رَبِّکَ فَتَخْشَى (۱۹)فَأَرَاهُ الآیَهَ الْکُبْرَى (۲۰)فَکَذَّبَ وَعَصَى (۲۱)ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعَى (۲۲)فَحَشَرَ فَنَادَى (۲۳)فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَى (۲۴)فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکَالَ الآخِرَهِ وَالأولَى (۲۵)إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَهً لِمَنْ یَخْشَى) (۲۶)
آیا خبر داستان موسی به تو رسیده است؟ بدان گاه که پروردگارش او را در زمین مقدّس طوی صدا زد. (بدو گفت:) برو به سوی فرعون که سرکشی و طغیان کرده است. بگو: آیا میل داری (از آنچـه در آن هستی) رها و پاک گردی؟ و تو را به سوی پروردگارت رهبـری کنـم (و او را به تو بشناسانم) تا تو (از او) اندیشناک و بیمناک گردی (و خلاف نکنی؟ موسی به پیش فرعون رفت و) معجزۀ بزرگ (خود، یعنی تبدیل عصا به اژدها) را بدو نشان داد. امّا فرعون، موسی را دروغگو نامید و (نبوّت او را نپذیرفت، و از چیزی که از جانب خدا با خود آورده بود) سرپیچی کرد. سپس پشت کرد و رفت و (برای مبارزۀ با موسی) به سـعی و تلاش پرداخت. آنگاه (جادوگران را) گرد آورد و (مردمان را) دعوت کرد، و گفت: من والاترین معبود شما هستم! خدا او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار کرد … در این (داستان موسی و فرعون، درس) عبرت بزرگی است برای کسی که (از خدا) بترسد.
داستان موسی از همۀ داستانهائی که در قرآن آمدهاند بیشتر آمده است و شرح و بسط بیشتری به خود اختصاص داده است … داستان موسی پیش از این در سورههای زیادی ذکر گردیده است. حلقههای گوناگونی از آن بیان شده است. به شیوههای مختلفی مطرح گردیده است. همۀ آن شیوهها با روند سورهای که در آن آمدهاند مناسبت داشتهاند، و در ادای هدف برجستۀ روند سخن مشارکت نمودهاند. همان گونه که شیوۀ قرآن در بیان داستانها و روایت آنها است.[2]
در اینجا این داستان چکیدهوار، و با صحنههای سریع و پرشتاب بیان میگردد. از همان جائی میآغازد که موسی در سـرزمین مقدّس و پاک فریاد زده میشود، تا بدانجا که فرعون گرفتار میگردد … گرفتار آمدن او دردنیا و بعد از آن در آخرت … بدین وسیله این داستان به موضوع اصلی سوره میرسد که بیانگر حقیقت آخرت است. این قسمت طولانی داستان در اینجا در چند آیۀ اندک و کوتاه و پر شتاب ذکر گردیده است تا با شرکت این سوره و با آهنگ آن متناسب باشد.
این آیههای کوتاه و پرشتاب، چند حلقه و چند صحنه از این داستان را دربر میگیرند…
این آیهها با رو کردن خطاب به پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم می آغازند:
(هَلْ أتَاکَ حَدِیثُ مُوسَى) (۱۵)
آیا خبر داستان موسی به تو رسیده است؟.
این پرسش برای زمینهسازی و آماده کردن نفس و گوش است تا داستان دریافت شود و ورانداز و بررسی گردد…
آن گاه به سخن از داستان میپردازند. خود داستان نیز «حدیث» یعنی سخن نامیده شده است. این هم اشاره به واقعیّت داستان دارد. چه این داستان سخنی بوده است و در گرفته است. داستان با صحنۀ صدا زدن و مناجات کردن می آغازد:
(إِذْ نَادَاهُ رَبُّهُ بِالْوَادِی الْمُقَدَّسِ طُوًى) (۱۶)
بدان گاه که پروردگارش او را در زمین مبارک و پاک طوی صدا زد.
«طوی» بنا به ارجح اقوال، نام سرزمینی است که در کنار کوه طور و در طرف راست آن قرار دارد برای کسی که از مدین به سوی طور بیاید. مدین هم در شمال حجاز واقع است.
لحظۀ نداء در دادن لحظۀ هراسناک سترگی است. همچنین لحظۀ شگفتی است. خداوند سبحان خودش بنده ای از بندگانش را نداء در بدهد کار بزرگ و هولناکی است. هولناکتر از آنچه واژههای انسانها بتوانند از آن تعبیر کنند. این هم رازی از رازهای بزرگ الهی است. همچنین رازی از رازهای هستی بشری است، رازهائی که خدا در این پدیده به ودیعت نهاده است، و او را برای دریافت همچون ندائی آمادگی بخشیده است. این نهایت چیزی است که ما میتوانیم آن را در این جایگاه بگوئیم، جایگاهی که درک و فهم بشری نمیتواند به چیزی از آن برسد و چیزی از آن را فراچنگ آورد. این است که انسان در چهارچوب توان خود میایستد و منتظر میماند تا یزدان سبحان برای او پرده از آن بردارد و او هم با ذهن و شعور خود آن را بچشد و مزه کند.
در جایهای دیگر، تـفصیل این مناجات و راز و نیاز موسی با پروردگارش در چنین جایگاهی ذکر گردیده است. ولی اینجا جولانگاه مختصرگوئی و آهنگهای پرشتاب است. بدین خاطر روند قرآنی به دنبال ذکر نداء در سرزمین مبارک و پاک طوی، به حکایت فرمان تکلیف الهی به موسی مبادرت میورزد:
(اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى (۱۷)فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلَى أَنْ تَزَکَّى (۱۸)وَأَهْدِیَکَ إِلَى رَبِّکَ فَتَخْشَى )(۱۹)
(بدو گفت:) برو به سوی فرعون که سرکشی و طغیان کرده است. بگو: آیا میل داری (از آنچه در آن هستی) رها و پاک کردی؟ و تو را به سوی پروردگارت رهبری کنم (و او را به تو بشناسانم) تا تو (از او) اندیشناک و بیمناک کردی (و خلاف نکنی؟).
(اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى ).
برو به سوی فرعون که سرکشی و طغیان کرده است. طغیان و سرکشی کاری است که نباید بشود و نباید در میان بماند. طغیان و سرکشی کار ناپسند و زشتی است. زمین را به تباهی میکشاند، و مخالف چیزی است که خداوند آن را دوست میدارد، و به چیزی منتهی میشود که ناپسند و زشت است .. . برای جلوگیری از طغیان و سرکشی، یزدان سبحان بندهای از بندگان برگزیده خود را نماینده میکند. خداوند خودش او را نماینده میسازد تا بکشد جلو این شرّ و بلا را بگیرد و آن را متوقّف نماید، و این فساد را باز دارد، و جلو این طغیان و سرکشی را سدّ کند … طغیان و سرکشی کار بسیار ناپسند و زشتی است، تا بدانجا که یزدان سبحان خودش بندهای از بندگانش را مخاطب قرار میدهد و بدو میگوید به سوی این فرد طغیانگر و سرکش برود و بکوشد او را از طغیان و سرکشیای که در پیش گرفته است باز دارد، و حجّت بر او تکمیل کند و عذر او را بخواهد پیش از این که خداوند بزرگوار او را به عذاب دنیا و به عقاب آخرت گرفتار سازد و کار از کار بگذرد.
(اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى).
برو به سوی فرعون که سرکشی و طغیان کرده است.
آن گاه خدا به موسی میآموزد چگونه با آن طغیانگر و سرکش سخن بیاغازد. او را با زیباترین و دوست داشتنیترین شیوه مخاطب قرار دهد، و با شیوه و شکلی با او سخن بگوید که برای دلها کاملاً کشش و جاذبیّت داشته باشد. بلکه دست از طغیان و سرکشی بردارد، و از خشم خدا بپرسد و از انتقام او بهراسد:
(فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلَى أَنْ تَزَکَّى )(۱۸)
بگو: آیا میل داری (از آنچه در آن هستی) رهـا و پاک کردی؟.
آیا میل داری که از پلیدی طغیان و کثافت عصیان پاک گردی؟ آیا میخواهی به راه عبادت و برکت برگردی؟
(وَأَهْدِیَکَ إِلَى رَبِّکَ فَتَخْشَى) (۱۹)
و تو را به سوی پروردگارت رهبری کنم (و او را به تو بشناسانم) تا تو (از او) اندیشناک و بیمناک کردی (و خلاف نکنی؟).
آیا میل داری راه پروردگارت را به تو بشناسانم؟ هر گاه پروردگارت را بشناسی ترس از او به دلت میافتد. انسان طغیان و سرکشی نمیکند و دست به عصیان و گناه نمییازد مگر زمانی که از پروردگارش دور برود و دور گردد. و مگر وقتی که راه خدا را کم کند و در نتیجه دلش سنگین و تباه میشود، و طغیان و سرکشی از آن برمیخیزد!
این بخش از داستان در صحنۀ نداء زدن و موظّف کردن بود. بخش بعدی در صحنۀ رویاروئی و رساندن پیام است. روند قرآنی بیان آن را تکرار نمیکند، بلکه به نشان دادن و ذکر آن در اینجا بسنده میکند. چیزی را که پس از صحنۀ نداء زدن قرار دارد درهم میپیچد و از آن سخن نمیگوید، و عبارت پیام رسانی را در صحنۀ پیام رسانی مختصر میکند. پرده را در اینجا فرو میاندازد تا آن را در پایان صحنۀ رویاروئی کنار بکشد:
(فَأَرَاهُ الآیَهَ الْکُبْرَى )(۲۰)فَکَذَّبَ وَعَصَى) (۲۱)
(موسی به پیش فرعون رفت و) معجزۀ بزرگ (خود، یعنی تبدیل عصا به اژدها) را بدونشان داد. امّا فرعون موسی را دروغگو نامید و (نبوّت او را نپذیرفت، و از چیزی که از جانب خدا با خود آورده بود) سرپیچی کرد.
موسی چیزی را که به تبلیغ آن موظّف شده بود رساند، با شیوهای که پـروردگارش بدو القاء و تعلیم فرموده بود. امّا این شیوۀ دوست داشتنی و زیبا در نرم کردن دل طغیانگر و سرکش فرعون که خالی از شناخت پروردگارش بود موفّق نشد و به پیروزی نرسید. این بود که موسی معجزۀ بزرگ را بدو نشان داد، و آن عصا و ید بیضا بود، همان گونه که در جاهای دیگر آمده است:
(فَکَذَّبَ وَعَصَى )(۲۱)
امّا فرعون، موسی را دروغگو نامید و (نبوّت او را نپذیرفت، و از چیزی که از جانب خدا با خود آورده بود) سرپیچی کرد.
صحنۀ ملاقات و تبلیغ، در کنار دروغگو نامیدن و معصیت و سرکشی کردن، کوتاه و مختصر به پایان میرسد.
آنگاه صحنۀ دیگری را نشان میدهد. صحنۀ فرعون که به موسی پشت میکند و از او روی برمیتابد، و برای مبارزه سحر و حقّ به تلاش میایستد و جادوگران را گرد میآورد، زمانی که بر او گران میآید تسلیم حقّ و هدایت گردد:
*
(ثُمَّ أَدْبَرَ یَسْعَى (۲۲)فَحَشَرَ فَنَادَى (۲۳)فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَى) (۲۴)
سپس پشت کرد و رفت و (برای مبارزۀ با موسی) به سعی و تلاش پرداخته آنگاه (جادوگران را) کرد آورد و (مردمان را) دعوت کرد، و گفت: من والاترین معبود شما هست!.
روند سخن در اینجا شتابان به ذکر گفتار طغیانگر کافر میپردازد، و صحنـههای تلاش او و گردآوری جادوگران و چشماندازهای تـفصیلات آن را به طور مختصر بیان میکند. او پشت کرد و رفت و در مکر و کید خود به تلاش ایستاد و کوشش کرد. جادوگران را و عامّۀ مردمان را جمع کرد. آن گاه این سخن بیشرمانه و گردن افرازانهای که لبریز از غرور و جهالت بود از دهان او بیرون پرید:
(أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَى )(۲۴)
من والاترین معبود شما هستم!.
طغیانگری که گول غفلت تودّ مردمان، و اطـاعت کورکورانۀ ایشان را خورده است همچون سخنی را گفته است. آخر طاغیان را چیزی بسان غفلت تودۀ مردمان و رام شدن و اطاعت کردن و فرمانبرداری ایشان گول نمیزند و فریب نمیدهد. طغیانگر جز فردی نیست که در حقیقت هیچ گونه قدرت و تسلّطی ندارد، و این تودههای غافل و رام و خوار است کـه بدو سواری میدهند و او را بر کرده خود مینشانند و راه میبرند، و او هم سوار میشود و افسار ایشان را به دست میگیرد و هر گونه و هر کجا بخواهد آنان را سر میدهد و راه میبرد! آنان گردنهایشان را برایش دراز میکنند : او هم ایشان را میگـسلد! سرهایشان را برایش خم میکنند و او هم بر گردۀ ایشان مینشیند! آنان از حقّ عزّت و کرامت خود برایش درمیگذرند و او هم طغیان و سرکشی می آغازد!
تودههای مردم این کارهای ناروا را به دو سبب انجام میدهند: از یک جهت چون گول میخورند و فریب داده میشوند، و از جهت دیگر چون میترسند. ایـن چنین ترس و هراسی هم جز از و هم و گمان سرچشمه نمیگیرد. شخصی طغیانگر کـه یک نفر است ممکن نیست از هزارها و میلیونها نفر قویتر و نیرومندتر باشد، به شرط این که این تودهها به انسانیّت خود پی ببرند، و عزّت و کرامت و آزادی خود را درک بکنند. فرد فرد تودههای مردم از لحاظ نیرو و توان با شخص طغیانگر برابر و همتا است، ولی طغیانگر تودهها را گول میزند و به خیال ایشان چنین میاندازد که او میتواند برایشان کاری بکند، و چیزی برای سرکوبی آنان در اختیار دارد ! ممکن نیست هرگز فردی در میان ملّت بزرگواری طغیان و سرکشی بیاغازد. ممکن نیست هرگز فردی در میان ملّت خردمند و راهیابی سر به طغیان بردارد. ممکن نیست هرگز فردی در میان ملّتی طغیانگری و سرکشی کند که پروردگارشان را بشناسند و بدو ایمان داشته باشند و آنان نمیپذیرند فردی از آفریدگان یزدان را بپرستند و پرستش بکنند، فردی که نمیتواند بدیشان زیان و سودی برساند و ایشان را راهیاب گرداند.
ولی فرعون در قوم خود غفلت و ذلّت و خالی بودن دل از ایمان دید. این امر او را جرأت بخشید این سخن کفر آلود بزهکارانه را بگوید و فریاد برآورد:
(أَنَا رَبُّکُمُ الأعْلَى) (۲۴)
من والاترین معبود شما هستم!.
او هرگز نمیتوانست همچون سخن زشت و پلشتی را بر زبان براند اگر ملّت را آگاه و بزرگوار و مؤمن میدید، و آن ملّت میدانست که فرعون بندۀ ضعیفی است و بر چیزی توانائی ندارد، و اگر مگس چیزی را از او برباید و سلب نماید، نمیتواند آن چیز را از آن مگس رها نماید!
در برابر این گردن افرازی بیشرمانه، و به دنبال آن طغیان زشت و پلید، نیروی بزرگ به جنبش و خروش افتاد:
( فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکَالَ الآخِرَهِ وَالأولَى) (۲۵)
خدا او را به عذاب دنیا و آخرت گرفتار کرد.
در اینجا عذاب آخرت را بر عذاب دنیا جلوتر ذکر کرده است، بدان علّت که عذاب آخرت از عـذاب دنیا سختتر و ماندگارتر است. عذاب آخرت عذاب واقعی است. عذابی که طغیانگران و سرکشان و بزهکاران و نافرمایان را سخت فرامیگیرد و سرمدی و ابدی ایشان را گرفتار میسازد … جلوتر ذکر کردن عذاب آخرت علّت دیگری نیز دارد، و آن این که جلوتر ذکر کردن آن مناسبتر با روندی است که از آخرت سخن میگوید، و آخرت را موضوع اصلی خود قرار میدهد … از سوی دیگر از لحاظ واژگانی با آهنگ موسیقی موجود در قافیه همآواتر است، افزون بر این که از لحاظ معنوی با موضوع اصلی، و با حقیقت واقعی، همسازتر و همخوانتر است.
عذاب دنیا سخت و سنگین بود. باید عذاب آخرت چگونه باشد وقتی که سختتر و شدیدتر و بدتر است؟ فرعون دارای قدرت و قوّت و سلطه و عظمت و شوکتی بود که آن را از دیرباز به ارث برده بود و ریشه در تاریخ داشت. آیا باید حال تکذیبکنندگان جز او چگونه باشد؟ آیا حال آن مشرکانی که با دعوت رویاروی میکردند و به مقابله و مبارزه آن میپردازند باید چگونه باشد؟
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَهً لِمَنْ یَخْشَى )(۲۶)
در این (داستان موسی و فرعون، درس) عبرت بزرگی است برای کسی که (از خدا) بترسد.
کسی که پروردگار خود را میشناسد، و از او میترسد، او کسی است که میداند و میفهمد در حادثۀ فرعون چه درس عبرتی برای دیگران است. امّا کسی که دل او با تقوا و پرهیزگاری آشنا نیست، میان او و میان درس عبرت سدّ و مانعی برقرار است، و میان او و میان پند و اندرز گرفتن پرده و حجابی است. زمان میگذرد تا میرسد به وقتی که همچون کسی با فرجام خود روبرو میگردد، و خدا او را به عذاب دنیا و به عذاب آخرت گرفتار میسازد. هر کسی برنامهای دارد، و هر کسی فرجامی دارد. کسی درس عبرت میگیرد که از خدا بترسد…
روند سخن از این چرخش و گردش در میان محلّهای نقش زمین شدن و کشتارگاه طغیانگران تجاوز پیشه برمیگردد، طغیانگران تجاوزپیشهای که با قدرت و قوّتی که داشتند سر به طغیـان و تجاوزگری برمیداشتند. روند سخن از این چرخش و گردش به سوی مشرکانی بر میگردد که آنان هم به قدرت و قوّت خود مـینازیدند و بزرگی میفروختند. ایشان را برمیگرداند به سوی چیزی از نمادهای قدرت و قوّت بزرگ و سترگی که در این جهان است و آفریدگار این جهان است و قدرت و قوّت ایشان در برابر آن چیزی بشمار نمیآید:
(أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا (۲۷)رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا (۲۸)وَأَغْطَشَ لَیْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا (۲۹)وَالأرْضَ بَعْدَ ذَلِکَ دَحَاهَا (۳۰)أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا (۳۱)وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا (۳۲)مَتَاعًا لَکُمْ وَلأنْعَامِکُمْ) (۳۳)
(ای منکران معاد!) آیا آفرینش (مجدّد پس از مرگ) شما سختتر است یا آفرینش آسمان که خدا آن را (با این همه عظمت سرسام آور و نظم و نظام شگفت، بالای سرتان همچون کاخی) بنا نهاده است؟ ارتفاع و بلندای آن را بالا برد و گسترشش داد، و آن را آراسته و پیراسته کرد و سر و سامانش بخشید. و شب آن را تاریک کرد، و روز آن را پدیدار و روشن ساخت. و پس از آن، زمین را غلتاند و (به شکل بیضی درآورد و) گستراند. آب آن را و چراگاه آن را پدیدار کرد. و کوهها را محکم و استوار کرد. برای استفادۀ شما و چهارپـایان شما (همۀ اینها را سر و سامان داده و سرگشته و فرمانبردار کردهایـم).
این پرسشی است که جز پاسخی ندارد. پاسخ آن تسلیـم شدن بدون جدال و ستیز است:
(أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ).
(ای منکران معاد!) آیا آفرینش (مجدّد پس از مرگ) شما سختتر است یا آفرینش آسمان؟.
آفرینش آسمان! دیگر جای جدال و ستیز و سخن گفتن نیست. کدام قدرت و قوّت شما است که شما را گول میزند و میفریبد؟ این است متوجّه نیستید که آفرینش آسمان مشکلتر از آفرینش شما است، و خدائی که آسمان را آفریده است از آسمان فراتر و والاتر است؟.. این گوشهای از پیام پرسش است. گوشۀ دیگری هم در میان است. چه چیزی را در دوباره زنده کردن خود مشکل مییابید؟ خدا آسمان را آفریده است، و آفریدن آسمان از آفریدن شما دشوارتر است. دوباره زنده گرداندن شما آفرینش شما را برگشت دادن و تکرار کردن است. آن کسی که آسمان را آفریده است که کار مشکلتری است، میتواند شما را دیگر باره زنده کند و به زندگی برگرداند، و زندگی مجدّد بخشیدن و دیگر باره زنده کردن شما، از آفرینش آسمان آسانتر و سادهتر است .
این آسمان آفرینش سختتر و دشوارتری دارد و جای ستیز و جدال نیست … «بـناها » : خدا آن را بنا نهاده است. بنا نهادن و ساختن اشاره به نیرو و پیوند دارد. آسمان نیز چنین است. پیوست دارد. ستارگان و سیّارگان آن خلل نمیپذیرند و پراکنده نمیگردند. از مدارها و جایگاههای خود خارج نمیشوند. فرو نمیافتند و سقوط نمیکنند. چه آسمان بنای استوار و محکم و دارای اجزاء وابسته به یکدیگر و در ارتباط با همدیگر است.
(رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا) (۲۸)
ارتفاع و بلندای آن را بالا برد و گسترشش داد، و آن را آراسته و پیراسته کرد و سر و سامانش بخشید.
«سمـک »: ارتفاع. بلندا. آسمانه … . سمک هر چـیزی بلندا و ارتفاع آن است. آسمان بلند و برافراشته و همآوا و همنوا است. همۀ اجزاء آن مرتبط است … این ساختن و پرداختن است.
« فسوّاها »: ساخته و پرداخته کرد.[۳]
با چشم غیر مسلّح و مشاهدۀ معمولی میتوان این هماهنگی مطلق را دید. آشنائی با حقیقت قوانینی که این آفریدههای بزرگ و هراسانگیز را نگاه میدارند، و میان حرکات و آثار و تأثیرات آنها هماهنگ برقرار میدارند، بر دائرۀ معنی این تعبیر میافزاید، و گسترۀ این حقیقت هولناک و سترگی را فراخ میگرداند که مردمان در پرتو علوم خود جز گوشههائی از آن را نمیدانند، و در برابرش مدهوش و مبهوت میمانند، و دهشت و وحشت و ترس و هراس سراپای ایشان را فرامیگیرد، و از تجزیه و تعبیر آن درمانده میگردند، و جز اقرار و اعتراف به وجود نیروی بـزرگی که آن را اداره میکند و همه چیز آن را به اندازۀ لازم و با ویژگی معلوم آفریده است، و سنجیده و دقیق آن را راه میبرد، چارهای نخواهند داشت، هـر چند چنین پژوهشگرانی اصلاً از زمرۀ مؤمنان به دینی از ادیان نباشند!
(وَأَغْطَشَ لَیْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا) (۲۹)
و شب آن را تاریک کرد، و روز آن را پدیدار و روشن ساخت.
در این تعبیر شدّت و حدّتی در طنین واژگان و در معنی آنها است. شدّت و حدّتی که متناسب با سخن از شدّت و حدّت و قدرت و قوّت است.
(وَأَغْطَشَ لَیْلَهَا) یعنی شب آن را تاریک کرد. (أَخْرَجَ ضُحَاهَا)یعنی روز آن را روشن کرد. و لیکن واژگان در هماهنگی با روند سخن همگام میگردند … پیاپی آمدن حالتهای تاریکی و روشنی در شب و چاشتگاه که اوّل روز است حقیقتی است که هر کسی آن را میبیند، و هر دلی از آن متأثّر میگردد. چه بسا انسان به سبب طول الفت به تاریکی شب و روشنی روز، و تکرار آمد و رفت آنها چنین حقیقتی را فراموش بکند. این است قرآن با متوجّه ساختن ذهن و شعور به سوی آنها، تازگی این حقیقت را برگشت میدهد و عودت میبخشد. این حقیقـت همیشه تازگـی دارد. هر روز تازه میشود، و ذهن و شعور آن را تازه مییابد و از روی دادن آن متأثّر میگردد. قوانینی که در فراسوی این حقیقت قرار دارد نیز از دقت و عظمتی برخوردار است که به وحشت و دهشت میاندازد کسی را که با آنها آشنائی پیدا کند. هر زمان که علم و دانش مردمان بیشتر بشود و پیشرفت بکند این حقیقت دلها را بیشتر به هراس و دهشت میاندازد و باعث شگفت و شگرف زیادتری میگردد.
(و َالأرْضَ بَعْدَ ذَلِکَ دَحَاهَا (۳۰)أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا (۳۱)وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا) (۳۲)
و پس از آن، زمین را غلتاند و (به شکل بیضی درآورد و) گستراند. آب آن را و چراگاه آن را پدیدار کرد. و کوهها را محکم و استوار کرد.
دَحو زمین، تمهید بخشیدن و آماده ساختن و قشر آن را گستردن است،[4] به گونهای که شایستۀ سیر و حرکت بر روی آن ممکن گردد، و خاک آن درخور روئیدن گیاهان و درختان بر روی آن شود. محکم و استوار شدن کوهها هم نتیجۀ قرار و آرام گرفتن سطح زمین، و رسیدن درجه حرارت آن به اعتدالی است که اجازه میدهد زندگی بر روی آن میسّر بشود بدین سان که هم اینک هست. یزدان سبحان از زمین آب آن را بیرون آورده است، چه آبی که از چشمهها برمیجوشد، یا آبی که از آسمان پائین میآید. آبی هم که از آسمان پائین میآید همان آبی است که در زمین بخار میشود و بالا میرود و به شکل باران پائین میآید. یزدان سبحان از زمین چراگاه آن را بیرون آورده است، چراگاه نیز گیاهانی است که مردمان و چهارپایان از آنها میخورند و جانداران و جانوران مستقیماً یا با واسطه با آنها زندگی میکنند و زندگی را بسر میبرند . . .
همۀ اینها پس از ساختن آسمان میسّر گردیده است، و به دنبال سیاه شدن شب و سفید شدن روز، یعنی پدید آمدن شب و روز، صورت گرفته است. نظریّههای ستارهشناسی جدید به مدلول و مفهوم این نصّ قرآنی نزدیک است. وقتی که فرض می کند زمین صدها میلیون سال بوده است و گردشهای خود را داشته است، و شبها و روزها پیاپی آمده است و گذشته است، پیش از آن که بگسترد و آماده کشت و زرع بشود، و سطح آن آرام و قرار پیدا بکند و دشتها و کوهها بر روی آن پدید آید و بدین شکـل و بدین گـونه درآید.
قرآن اعلان می کند همۀ اینها بوده است و شده است:
(مَتَاعًا لَکُمْ وَلأنْعَامِکُمْ )(۳۳)
برای استفادۀ شما و چهارپایان شما (همۀ اینها را سر و سامان داده و سرگشته و فرمانبردار کردهایم).
قرآن با این اعلان از یک سو به مردمان عظمت تدبیر و اداره کردن خدا را تذکّر میدهد، و از دیگر سو به عظمت تقدیر و سنجش و آفرینش هر چیزی به اندازۀ لازم در ملک و مملکت خدا اشاره میکند. چه ساختن بنای آسمان بدین گونه، و گسترانیدن زمین و به شکل بیضی در آوردن آن نیز بدین گونه، هیچ کدام ناگهانی خود به خود پدید نیامده است و تـصادفی پدیدار نگردیده است. بلکه در آنها حساب و کتاب آفریدگانی مورد نظر بوده است که در زمین جایگزین میگردد، و وجود و رشد و ترقّی آنان مقتضی همآوائی و همگامی جدّی فراوانی در طرح جهان، و در طرح منظومۀ شمسی به طور خاصّ، و در طرح زمین به طور اخصّ، بوده است.
قرآن – بنا به شیوهای که در اشاره کردن کوتاه الهامگرانۀ متضمّن اصل حقیقت دارد – در اینجا از این همآوائیها و همگامیها، ساختار آسمانها، تاریک کردن شب، روشن گرداندن روز، گسترانیدن و به شکل بیضی درآوردن زمین، بیرون آوردن آب و چراگاه زمین، و محکم و استوار کردن کوههای آن را یادآور میشود. اینها را هم برای استفادۀ انسانها و چهارپایانشان بدین شکل و گونه درآورده است. این نیز اشارهای است که بیانگر حقیقت تدبیر و اداره کردن، و حقیقت تقدیر و اندازه گرفتن و به اندازۀ لازم آفریدن در برخی از پدیدههائی است که همگان آنها را میبینند، و میسزد در بارۀ آنها با هر انسانی سخن گفت، در هر محیطی و در هر زمانی که باشد. چرا که نیازی به درجۀ علم و معرفت نیست تا بهرۀ انسان را هر کجا و هرگونه که هست بیفزاید. این بدان خاطر است تا بتوان همۀ آدمیزادگان را در همۀ مراحل زندگی بشری بر روی زمین و در همۀ زمانها با این قرآن مخاطب قرار داد. در فراسوی این سطح، فاصلهها و کرانههای دیگری از این حقیقت بزرگ وجود دارد. حقیقت تقدیر و تدبیر در طرح این جـهان بزرگ است. در این جهان بزرگ تصادف و گزاف جائی ندارد. سرشت این جهان فریاد برمیآورد تصادف امکان ندارد، و گزاف جای ندارد. سرشت تصادف به گونهای است که این همه همآوائیهای شگفت و همگامیهای شگرف با آن سر سازگاری ندارد. به عبارت دیگر تصادف کور نمیتواند این هم قوانین مـنظّم و مرتّب و همسوئیها و همگرائیهای شگفت و شگرف را بیافریند، و از لحاظ عقل و خرد ممکن نیست همۀ این عجائب و غرائب، ناسنجیده و ناگهانی سر از عدم برآرد و ادامه پیدا کند. این همآوائیها و همسوئیهائی که در مـظومۀ شمسی است، منظومهای که زمین ما کرهای از آن است، نظم و نظام شگفتی در میـان صدها میلیون منظومههای ستارگان دیگر است. زمین ما با این موقعیّت ویژه که در این منظومۀ شمسی دارد، یک پدیدۀ منحصر به فرد و نامکرّری است، و از جایگاه ویژهای در میان همۀ ستارگان منظومۀ شمسی برخوردار است. موقعیّت آن به گونهای است که آن را شایسۀ زندگی بشری میسازد. تا به امروز انسانها ستارۀ دیگری را پیدا نکردهاند و کشف ننمودهاند که این همه همآوائیها و همسوئیهای ضـروری در آن باشد، همآوائیها و همسوئیهائی که هزارها هزار بشمار است!
«اسباب زندگی در این کره به وفور یافته میشود. دارای حجـم متناسب، و فاصلۀ معتدل، و ترکیببندی است که عناصر حیات در آن به نسبت لازمی که حرکت حیات در آن میسر و روبه راه گردد یافته میشود.
این حجم متناسب، لازم است. زیرا بقای فضای هوائی یا اتمسفر موجود در اطراف این سیّاره وابسته به نیروی
جاذبهای است که این سیاره دارد.
این فاصلۀ معتدل نیز لازم است. زیرا جرم نزدیک به خورشید گرم و تافته میگردد، و اجسام در آن، استوار و برقرار نمیمانند. و جرم دور از خورشید سرد میگردد، و اجسام در آن درهم نمیآمیزند و ترکیب نمییابند.
این ترکیببند هم لازم است، ترکیببندی که عناصر به نسبت لازم در آن هماهنگ گردد، و حرکت حیات در آن ادامه پیدا کند. زیرا این نسبت برای پیدایش گیاهان، و پیدایش حیاتی که متّکی به وجود گیاهان در ایجاد غذا است، لازم و ضروری است.
موقعیّت زمین به گونهای و در جائی است که شایسته ترین موقعیّتها است برای فراهم آمدن شرائطی که هرگز حیات از آنها بینیاز نیست. حیاتی که ما آن را میشناسیم، و تا کنون شکل دیگری از آن سراغ نداریم و نمیشناسیم».[5]
بیان حقیقت تدبیر و ادارۀ جهان، و ذکر تقدیر و گنجاندن هر چیزی به اندازۀ لازم در طرح این هستی بزرگ، و حساب مکانی برای انسان در آن، هم از لحاظ خلقتی و سرشتی که دارد و هم از لحاظ مراحلی که میپیماید و حال و احوالی که پیدا مینماید، کاری است که دل و خرد را برای دریافت حقیقت آخرت و چیزهائی که در آن از قبیل حساب و کتاب و سزا و جزا است، آماده میسازد که با اطمینان کامل و با رضا و تسلیم دریافت نماید. ممکن نیست این واقعیّت پیدایش جهان و پیدایـش انسان باشد، و سپس به تمام و کمال خود نرسد، و انسان سزا و جزای خویش را دریافت ندارد. معقول نیست انسان کار و بارش با پایان گرفتن زندگی کوتاه این جهان زود گذر و فناپذیر به پایان بیاید، و شرّ و طغیان و باطل با کاری که در این جهان کرده است رستگار گردد و بدون کیفر بماند، و خیر و عدل و حقّ در این زمین آنچه بر سرشان آمده است و گریبانگیرشان گردیده است همین جوری سپری شود و دیگر بس! … سرشت این فرض با سرشت تقدیر و تدبیر روشنی که در طرح جهان بزرگ است سازگار درنمیآید و بلکه مخالف است … بدین خاطر این حقیقتی است که روند قرآنی در این بند میپساید، با حقیقت آخرتی برزد و ملاقات مینماید که. موضوع اصلی این سوره است، و سزاوار این است که زمینهساز آخرت در دلها و خردها باشد. بعد از آن از «الطامّه الکبری» یعنی حادثۀ عظیـم، در جای مناسب خود و در وقت مناسب خـود سخن میرود!
*
(فَإِذَا جَاءَتِ الطَّامَّهُ الْکُبْرَى (۳۴)یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الإنْسَانُ مَا سَعَى (۳۵)وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرَى (۳۶)فَأَمَّا مَنْ طَغَى (۳۷)وَآثَرَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا (۳۸)فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى (۳۹)وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى (۴۰)فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوَى) (۴۱)
هنگامی که بزرگترین حادثه (و بلای سخت طاقتفرسای قیامت) فرا میرسد، در آن روز، انسان به یاد میآورد همۀ کوششها و تلاشهائی را که کرده است. و دوزخ برای هر فرد بـینائی،آشکار و نمایان میگردد (و برکشی مخفی نمیماند). امّا آن کسی که طغیان و سرکشی کرده باشد، و زندگی دنیا را (برگزیده باشد و بر آخرت) ترجیح داده باشد، قطعاً دوزخ جایگاه (او) است. و امّا آن کس که از جاه و مقام پروردگار خود ترسیده باشد و نفس را از هوا و هوس بازداشته باشد، قطعاً بهشت جایگاه (او) است.
زندگی دنیا کالائی است.کالائی است که با دقّت مقدّر و مقرّر گردیده است.کالائی است که کاملاً سنجیده و برآورد شده است. کالائی است که برابر تدبیری مشخّص و محدود گردیده است که سراسر جهان را و زندگی را و انسان را به یکدیگر پیوند و ارتباط داده است، ولیکن هر چه هست کالائی است، کالائی که تا مدّت معیّنی در اختیار است و سر رسید مشخّصی دارد. در سررسید خود پایان میگیرد … وقتی که بزرگترین حادثه و بلای سخت طاقتفرسای قیامت فرامیرسد، همه چیز را فرا میگیرد و همه چیز را درهم می پیچد.
این کالای محدود را فرا میگیرد. جهان محکم و مقدّر و منظّم را فرا میگیرد. آسمان استوار و زمین گسترده و کوههای محکم و زندهها و زندگی، و بالاخره همۀ کشتارگاهها و محلّهای نقش زمین شدنها و موقعیّتها و جایگاهها را فرا میگیرد و در هم میپیچد. بزرگترین حادثه بزرگتراز همۀ اینها است. بزرگترین حادثه همۀ اینها را فرامیگیرد و درهم میپیچد.
بدین هنگام است که انسان به یاد میآورد همۀ کارهائی را که کرده است و برای آنها به تلاش ایستاده است. سعی و تلاش خود را به یاد میآورد و پیش چشم میدارد. هر چند که رخدادهای زندگی، و سرگرمیهای کالای زندگی، او را از تلاش و کوشـش بیخبر کرده است، و فعّالیّتها و کارهای انجام شده را از یادش برده است. هر چند که به یاد آوردن و پیش چشم داشتن بدو سودی نمیرساند و جز آه و ناله و غم و حسرت به دنبال ندارد. آنچه در پی دارد عذاب و عقاب و آشوب و واویلا است و بس.
(وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرَى )(۳۶)
و دوزخ برای هر فرد بینائی، آشکار و نمایان میگردد (و بر کسی مخفی نمیماند).
دوزخ برجسته و آشکار برای هر شخص بینائی است. تعبیر با واژۀ مشدّد «برّزت»: نمودار و آشکار میگردد، از دوزخ تعبیر میکند. برای این که معنی و طنین را تشدید بخشند، و صحنه را به هر چشمی نشان دهد. در آن هنگام سرنوشتها و فرجامها متفاوت میگردد، و هدف تدبیر و تقدیر موجود در آفرینش نخستین و پیدایش پیشین، جلوهگر و پدیدار میآید:
(فَأَمَّا مَنْ طَغَى (۳۷)وَآثَرَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا (۳۸)فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى )(۳۹)
امّا آن کسی که طغیان و سرکشی کرده باشد، و زندگی دنیا را (برگزیده باشد و بر آخرت) ترجیح داده باشد، قطعاً دوزخ جایگاه (او) است.
طغیان و سرکشی در اینجا فراگیرتر از معنی نزدیکی است که به ذهن متبادر میگردد. صفتی است برای هر کسی که از حقّ و هدایت در بگذرد و تجاوز بکند. و گسترۀ آن فراختر از طغیانگران و سرکشان صاحب قدرت و شوکت و جبروت و عظمت است. چرا که شامل هر کسی میگردد که از هدایت منحرف شود، و زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح دهد، و دنیا را بجای آخرت برگزیند، و کار و تلاش خود را تنها به زندگی دنیا محدود و مربوط سازد، و حسابی بـرای آخرت باز نکند و آخرت را به حساب نیاورد. آخرت را به حساب آوردن و در نظر داشتن، شاهین ترازوها را در دست و دل انسان راست و درست نگاه میدارد. هنگامی که انسان حساب آخـرت را مهمل گذارد و ناچیز انگارد، و زندگی دنیا را بر آن ترجیح دهد، شاهین همۀ ترازوها در دستش خلل میپذیرد و بالا و پائین میافتد، و همۀ ارزشها و معیارها در ارزیابی و سنجش او عیب و نقص پیدا میکند، و همۀ قواعد و ارکان فهم و شعور و رفتار و کردار در زندگیش متزلزل میشود، و آن وقت او طاغی و یاغی و ستمگر و ستمکار و متعدّی و متجاوز از محدودۀ انسانی خود بشمار میآید.
همچون کسی:
(فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى) (۳۹)
قطعاً دوزخ جایگاه (او) است.
دوزخ بیپرده و جسته و نزدیک و آماده، در روز بزرگترین حادثه و بلای سخت طاقتفرسای قیامت، جایگاه او است!
(وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى (۴۰)فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوَى )(۴۱)
و امّا آن کس که از جاه و مقام پروردگار خود ترسیده باشد، و نفس را از هوا و هوس بازداشته باشد، قطعاً بهشت جایگاه (او) است.
کسی از جاه و مقام پروردگار خود بترسد به گناه و نافرمانی اقدام نمیکند. هر زمان هم به گناه و نافرمانی به سبب ضـعف بشری اقدام کند، ترس و هراس از این جاه و مقام بزرگ او را به پشیمانی و در خواست آمرزش و توبه کردن رهنمود و رهنمون میگرداند و میکشاند. در نتیجه در دائرۀ اطاعت و عبادت میماند. بازداشتن نفـس از هوا و هوس، نقطۀ مرکزی در وائرۀ اطاعت و عبادت است. چه هوا و هوس انگیزۀ نیرومندی برای طغیان و سرکشی، و برای هرگونه تجاوز و تعدّی، و برای هرگونه گناه و برا است. هوا و هوس پایۀ فتنه و آشوب، و سرچشمۀ شرّ و بدی است. فتنه و آشوب و شرّ و بدی، اغلب از سوی هوا و هوس به جانب انسان میآید و بر سر او میتازد. چه نادانی و جهالت سهل و ساده مداوا و معالجه میگردد. ولیکن هوا و هوس با وجـود علم و دانش آفت نفس انسان است، آفتی که معالجۀ آن به جهاد سخت و دراز آهنگ و طولانی نیاز دارد.
ترس از خدا سدّ و مانع محکم و استواری در برابر انگیزههای شدید هوا و هوس است. جز این سدّ و مانع، کمتر سدّ و مانعی است که در برابر انگزههای هوا و هوس پایدار بماند و فرو نریزد. بدین خاطر است که روند قرآنی ترس از خدا و بازداشتن نفس از هوا و هوس را در آیهای یکجا گرد میآورد. کسی که در اینجا از هوا و هوس سخن میگوید آفریدگار این نفس است. آفریدگاری که کاملاً آگاه از دردهای نفس، و بس مطّلع از دواهای آن است. تنها او است که راهها و پیچ و خمهای آن را میداند، و آگاه است که هواها و هوسها و دواها و درمانهای نفس کجا کمین میکند، و چگونه از کمینگاهها و نهانگاههایش طرد مـیگردد و رانده میشود.
خدا انسان را مکلّف نفرموده است که هوا و هوس در نهاد او نباشد و درنگرد. بلکه یزدان سبحان میداند که این امر خارج از توان انسان است. امّا انسان را موظّف فرموده است که نفس را از هوا و هوس بازبدارد و آن را کنترل کند، و زمام اختیارش را در دست خود بگیرد. در این مسیر از ترس و هراس کمک دریافت دارد، ترس و هراس از جایگاه و مقام هولناک پـروردگار بزرگوار و سترگ و بزرگ خود. پروردگارش در برابر این جهاد سخت بهشت را بدو عطاء میکند، و آنجا را منزل و مأوای او میسازد:
(فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوَى) (۴۱)
قطعاً بهشت جایگاه (او) است.
این بدان خاطر است که یزدان جهان، بزرگی این جهاد و ارزش آن را در پاکیزه نمودن و پاک گرداندن نـهاد انسان، و در راست و درست نگاه داشتن نهاد او، و بالا بردن انسان به مقام والا و ارجمند، کاملاً میداند.
انسان با این بازداشتن و کنترل کردن نفس، و بـا این جهاد و پیکار، و با این اوج گرفتن و بالا رفتن، انسان است. انسان با رها کردن نفس خود در دست هوا و هوس، و اطاعت از کششها و جاذبههای درون خود برای رسیدن به هوا و هوس، به بهانۀ این که هوا و هوس آمیخته و آمیزۀ سرشت او است، انسان بشمار نمیآید. زیرا خدائی که استعداد جوشیدن و خروشیدن هوا و هوس را در سرشت انسان به امانت نهاده است، همان خدا استعداد به دست گرفتن زمام اختیار را در سرشت انسان به ودیعت نهاده است، و قدرت این را بدو داده است که خود را از هوا و هوس بازدارد، و از دائرۀ جاذبۀ نفس خویشتن را بالاتر و برتر ببرد، و اگر در این مبارزه پیروز بشود و اوج بگرد و بالا برود، بهشت را جائزۀ او میسازد.
یک آزادی انسانی در میان است که سزاوار بزرگداشت یزدان از انسان است. این آزادی انسانی آزادی پیروزی بر هوا و هوس نفس، و رهائی از بند اسارت شهوت، و استفادۀ از شهوت به طور متعادل و مقبولی که آزادی اختیار و احترام بشری محفوظ و مصون بماند. یک نوع آزادی حیوانی نیز در میان است. این آزادی عبارت است از شکست خوردن انسان در برابر هوا و هوس خودش، و به بندگی شهوت درآمدن انسان، و بیرون رفتن زمام اختیار از دست ارادۀ انسان است. این آزادی را فریاد نمیدارد مگر آفریدهای که انسانیّت او شکست خورده باشد و به بندی شهوت درآمده باشد. او تنها بر بندگی خود جامۀ آزادی نادرستی را میپوشاند!
انسان اوّل همان است که اوج گرفته است و بالا رفته است و برای زندگی والای آزاد در منزل و مأوای بهشت آماده گردیده است. انسان دوم همان است که سر در نشیب نهاده است و واپسگرائی کرده است و از مقام انسان سقوط نموده است و پرت گردیده است و آمادۀ زندگی در نشیب فرودین دوزخ شده است، آنجا که انسانیّت او هدر میرود و ضائع میشود، و به چیزی تبدیل میگردد که آتش بدان برافروخته میشود، آتشی که افروزینۀ آن انسانهائی - از این دست و از این نوع – وسنگ است!
این درجۀ بالا و برین، و ایـن پلۀ پائین و فرودین، بازکشتگاه سرشتی بالا رفتن و اوج گرفتن، و سر در نشیب نهادن و به پرتگاه درافتادن، در ترازوی این آئینی است که حقیقت اشیاء را وزن میکند و بر می کشد…
*
سرانجام واپسین آهنگ این سوره درمیرسد، هولناک و ژرف و دراز:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا (۴۲)فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْرَاهَا (۴۳)إِلَى رَبِّکَ مُنْتَهَاهَا (۴۴)إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشَاهَا (۴۵)کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَهَا لَمْ یَلْبَثُوا إِلا عَشِیَّهً أَوْ ضُحَاهَا )(۴۶)
از تو در بارۀ قیامت میپرسند که در چه زمانی واقع میشود؟ تو را چه آگهی و خبر از آن؟! (تو چیزی از آن نمیدانی). آگاهی از زمان قیامت به پروردگارت واگذار میگردد (و اطّلاع از وقوع آن کار پروردگار تو است نه تو). وظیفل تو تنها و تنها بیم دادن و هوشدار باش به کسانی است که از قیامت میترسند (و روح حقّجوئی و حقّطلبی دارند). روزی که آنان برپائی رستاخیز را میبینند (چنین احساس میکنند که در جهان) گوئی جز شامگاهی یا چاشتگاهی در آن درنگ نکردهاند و بسر نبرده اند.
مشرکان رنج افزا از پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم میپرسیدند، هر زمان که صفت هولها و هراسهای قیامت و حوادث آن را میشنیدند، و از حساب و کتاب و سزا و جزای قیامت سخنی استماع میکردند: کی قیامت فرامیرسد؟ یا موعد آن کی است؟ … یا همانگونه پرسش میشد که در اینجا قرآن از زبان ایشان روایت میکند:
(أَیَّانَ مُرْسَاهَا) (۴۲)
در چه زمانی واقع میشود؟.
پاسخ این چنین بود:
(فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْرَاهَا) (۴۳)
تـو را چه آگهی و خبر از آن؟! (تو چیزی از آن نمیدانی).
این پاسخی است که عظمت و بزرگی و ضخامت و سترگی قیامت را میرساند. به گونهای پاسخ داده میشود که پرسش را ناچیز و نابخردانه و کودکانه و کجروانه جلوه میدهد. ببینید و بنگرید، این چنین به پیغمبر بزرگوار گفته میشود:
(فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْرَاهَا) (۴۳)
تـو را چه آگهی و خبر از آن؟! (تو چیزی از آن نمیدانی).
قیامت بزرگتر از آن است که در باره آن بپرسی یا از تو در بارۀ موعد آن پرسیده شود. چه کار و بار قیامت به پروردگار تو واگذار میگردد، و آگهی از آن ویژۀ خدا است و کار تو نیست:
(إِلَى رَبِّکَ مُنْتَهَاهَا )(۴۴)
آگاهی از زمان قیامت به پروردگارت واگذار میگردد (و اطّلاع از وقوع آن کار پروردگار تو است نه او).
کار و بار قیامت به خدا واگذار میگردد، و خدا است که وقت فرارسیدن آن را میداند، و او است که عـهدهدار همۀ چیزهائی است که در قیامت روی میدهد:
( إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشَاهَا) (۴۵)
وظیفۀ تو تنها و تنها بیم دادن و هوشدارباش به کسانی است که از قیامت میترسند (و روح حقّجوئی و حقّطلبی دارند).
ترساندن و هوشدارباش دادن وظیفۀ تو است. حدود اختیار تو همین است … حدود اختیار تو این است که کسی را از قیامت بترسانی که ترساندن بدو سود برساند. آن کسی که دلش حقیقت قیامت را احساس میکند و از قیامت میترسد و برای قیامت کار میکند، و انتظار میکشد یزدان سبحان که صاحب قیامت است قیامت را در موقع و موعد مقرّر و معیّن خود برپا گرداند.
آنگاه هول و هراس و بزرگی و عظمتی به تصویر میکشد که قیامت در ذهنها و اندیشهها پدید میآورد. زندگی دنیا نسبت به زندگی آخرت را به تصویر میزند، زندگی دنیا برابر احساس مردمان و مطابق سنجش و برآورد ایشان:
(کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَهَا لَمْ یَلْبَثُوا إِلا عَشِیَّهً أَوْ ضُحَاهَا) (۴۶)
روزی که آنان برپائی رستاخیز را میبینند (چنین احسـاس میکنند که در جهان) گوئی جز شامگاهی یا چاشتگاهی از آن، درنگ نکردهاند و بسر نبردهاند. قیامت بر اثر تأثیر عظیمی که در دل و درون انسانها پدید میآورد، زندگی دنیا، سالهای دنیا، کالاها و بهرهمندیهای دنیا، و اشیاء دنیا، در نظرشان اندک و ناچیز جلوهگر میگردد. تا بدانـجا که خیال مـیکنند زندگی دنیا بخشی از یک روز بوده است … شامگاهی یا چاشتگاهی از یک روز بوده است!
این دنیا درهم پیچیده میشود، دنیائی که ساکنان آن بر سر آن با یکدیگر میجنگند و همدیگر را میکشند و در آسیاب جنگ خرد میسازند. دنیائی که آن را بر آخرت ترجیح میدهند، و بهره آخرت خود را در راه به دست آوردن دنیا رها و فدا میسازند. به خاطر دنیا مرتکب بزهکاری و نافرمانی و طغیان و سرکشی میگردند. هوا و هوس ایشان را جارو میکند و جلو میراند تا بدانجا که در دنیا برای هوا و هوس زندگی میکنند … این زندگی در دل و درون خود دنیاپرستان درهم میپیچد و برچیده میشود تا بـدانجا که دنیا شامگاهی یا چاشتگاهی از یک روز دنیا به نظرشان می آید.
این دنیا است، و دنیا این است: کوتاه، شتابنده، ناچیز، زودگذر، بیارزش و خوار … آیا آنان برای شامگاهی یا چاشتگاهی از یک روز باید آخرت را فدا سازند؟! آیا ایشان باید به خاطر شهوت موقّت و نـاپایداری منزل و مأوای بهشت را رهاکنند؟!
هان! این کار حماقت بزرگی است، حماقتی که انسانی مرتکب آن نمیشود که بشنود و ببیند!
*
——————————————————————————–
[۱] بـرای واژههای پنجگانۀ (نازعات، نـاشطات، سابحـات، سابقان، مدبّرات) بیش از شش معنی بیان کردهاند. از جمله: فرشتگان، ستارگان آسمان، اسبان مجاهدان، ارواح مردگان، غازیان و جهادگران، قلوب مردمان، و گاهی آمیزهای از اینها. امّا غالب مفسّران طـرفدار ستارگان و فرشتگانند. بهترین نظریّه، سخن تفسیر «المنتخب» است و ما آن را در ترجمۀ آیات مذکور پسندیده و تقدیم داشتهایـم.(مترجم)
[۲] مراجعه شود بهکتاب: «التصویر الفنیفی القرآن» فصل: قصّه در قرآن.
[۳] یعنی هریک را فواصل معیّن و اندازه و خاصیّت ویژه بخـشید و در مدارات خود جای دادو یکی را با دیگری مرتبط ساخت. (مترجم)
[۴] «دحاها»: آن را پرت کرد و غلتاند . . . آن را به شکـل بیضی درآورد و گستراند… چون اغلب تفسیرها و فرهنگها «دحو» را تنها به معنی گستراندن ذکر کردهاند، چند جمله را برای تأکید معنی غلتاندن و قِل دادن، از دو تفسیر عیناً ذکر مینمائیم: أصل الدَحو الازاله للشّی ء من مَکـانٍ إلی مکان. و منه یقالُ: إن الصّبیّ یدحو بالکره، أی یَقذفُها عَلی وَجه الأرض(نگا: تفسیرکبیر). دحاها: بَسَطَها و أوسَعها لسکنی أهلها. أو جَعَلها عَلی شکل دحیهٍ، وَ هیَ البیضهُ (نگا: تفسیر و بیان مفردات القرآن). . . (مترجم)
[۵] «عقائد المفکرین فی القرن العشرین«. تألیف استاد عقاد، صفحۀ ۳۶.