تعارض تکلیف، پپدایش مذاهب و انحراف حکومت، درمان تفرقه و…
تعارض تکلیف، پپدایش مذاهب و انحراف حکومت، درمان تفرقه و…
نویسنده: کاک احمد مفتی زاده
متأسّفانه شرایطی وجود داشت که شماری اندک از مسلمانانِ پرورش یافته، که مانده بودند، گاهی بخصوص در آغاز کارِ دگرگونشدن سیستم، که مهمترین مرحله است، سراسیمه میشدند.
گفته شد: وظیفۀ همۀ مسلمانان این بود که مانند حسین و عبدالله، جان و مال و همه چیز خود را فدا کنند و نگذارند این تغییر تحقق پیدا کند، سیستم حکومت اسلامی از بین برود و حکومت سلطنتی برقرار شود. ولی مسائل و شرایطی مطرح بود که موجب شده بود مسلمانان سرگردان شوند. همان گونه که نمیدانستند مسأله چیست و باید چگونه علاج شود!
کدام مسلمانان؟ علاوه بر مسلمانانی که پرورش نیافته و، تازه وارد بودند و آگاهی آنان از اسلام کم بود، بعضی از مسلمانانی هم که در مکتب پیامبر یا در مکتب صحابۀ بزرگ پرورش یافته بودند، سراسیمه بودند و نمیدانستند باید چه کاری بکنند؟
چنانکه شخصیتی مانند حسن بن علی خود خلافت را به معاویه میسپرد.
چون طبیعی منسوب به طبیعت است. طبیعت یعنی نظام حاکم در هستی و خود هستی و ذراتی که تحت آن حکم هستند، و در ادارهیآن نظام دخالت و ارادهای ندارند.
مقایسۀ مسائل و احکام جامعه و تاریخ بشری با طبیعت و هر دو را با یک معیار نگاه کردن. و در نتیجه به وجود جبر در تاریخ انسان حکم دادن، بحثی طولانی دارد که توضیح بطلان آن و اصولاً تشریح علمی و فلسفی جبر و اختیار و تعیین محدوده و احکام هر کدام، { از لحاظ فلسفی، یا از لحاظ علمی، و اینکه چه قدر جبر وجود دارد؟ چه قدر اختیار ؟ محدودۀ آنها چه قدر است؟ م } به امید خدا خواهد آمد.
از جمله نمونههای مقایسۀ مسائل و احکام جامعه و تاریخ بشری با طبیعت این است: اصطلاح «طبیعی» که برای تحوّلاتی است که در طبیعت رخ میدهد، برای تحوّلات جوامع هم به کار میرود.
در نتیجۀ مقایسۀ تاریخ و اوضاع و تحوّلات اجتماع بشری با تحوّلات طبیعی موجود در هستی ممکن است، در مورد تحوّلات جوامع انسانی حکم به جبر کنیم.
اگرچه مسأله جبر و اختیار و زیر بنا و رو بنا در حرکت تاریخی جوامع بشری در اسلام از مطالب مهمّ محسوب میشود، امّا برای دور نشدن از بحث اصلی، آن را به زمان دیگری موکول میکنیم. { شایان ذکر است که راجع به جبر و اختیار، قبلاً سؤال و جوابهایی مطرح شده است که به صورت ضبطشده وجود دارد. در صورت تمایل به آنها مراجعه شود. }
و بنابراین چون آن تفرّق پدید آمد، مسلمانان در برابر پیدایش مذاهب گناهکار نبودند.
نه مجتهدین، نه غیر مجتهدین در اینکه مذاهب ایجاد شده است، گناهکار نیستند. آن گاه که حکومت تغییر کرد و حکومت اسلامی از میان رفت، پیدا است سایر مسائل اسلامی هم همه باید تحت الشعاع این مسألۀ مهمّ قرار بگیرد و گرفتار تحوّل شود.
وقتی چنین مسألۀ مهمّی رخ دهد، یعنی حکومت، از راه اسلام منحرف شود، طبیعی است سایر مسائل هم منحرف شوند؛ که یکی از آنان وحدت امّت است.
وحدت امّت از بین میرود، تفرّق پدید میآید، مذاهب مختلف به وجود میآید. به طوری که هر عده تابع یکی از مذاهب میشوند. پس نه دانشمندانی که مخلصانه کوشیده و با صلاحیت و شایستگی کامل ادلّۀ کتاب و سنّت را بررسی کرده و آرا و نظرات خود را به مسلمانان گفتهاند، خطا و گناهی دارند، نه مسلمانانی که بعضی از برداشت یا مذهبی پیروی میکنند و عدۀ دیگری از برداشت یا مذهب دیگر، هیچ یک در این امور گناهکار نیستند.
بلکه به مصداق مثل مشهور «فِی الصَّیفِ ضَیعتِ اللَّبَنَ»،{فِی الصَّیفِ ضَیعتِ اللَّبَنَ. این یک مثَل عربی است. اصل منشأ و مورد مَثَل داستانی دارد و معنی آن چنین است: در تابستان شیر را ضایع گردانیدی. مراد از آن این است که کار در اوّل خراب شده است. یعنی کار از اساس خراب و منحرف شده است. منظور این است که در آن زمان که پذیرفته شد که حکومت سلطنت جای شورا و خلافت را بگیرد، از آن زمان کار خراب شد و از راه خود منحرف گشت.} خطا در حدّ درک و توانایی و نیت، متوجّه آن نسلی بود که اجازه داد علّت اساسی تفرق و ایجاد مذاهب در جامعه استقرار یابد.
البته به سادگی نمیتوان در مورد موضعگیری اشخاص در آن زمان قضاوت کرد و باید اندیشیدکه:
ـ این اتفاق را تا چه حدّ خطرناک دانستهاند؟
ـ چه قدر توانایی مقابله داشتهاند؟
ـ در اینکه مقابله نکردهاند، چه نیّتی داشتهاند؟
همۀ این امور مطرح است. نه اینکه تصوّر کنیم افرادی که با این سیستم حکومت مقابله نکردهاند، همه گناهکارند. نه. تنها کسانی را میتوان مقصر دانست که بهخوبی خطر را درک کرده، توانایی مقابله داشته و از روی سوءنیت سازش کرده باشند.
به طور کلی در هر حال قضیه مربوط به زمانی است که در آن نخستین تحوّل منفی پیش میآید. در آن زمان است که مسلمانان باید جلوگیری کنند. آن گاه که کار از کار گذشت، حکومت از راه اسلام منحرف و حکومتی غیر اسلامی شد، طبیعی است که، نتیجۀ مسلّم آن تفرّق خواهد بود. مردم گرفتار تفرّق میشوند.
امکان ندارد گرفتار تفرّق نشوند!
وقتی اجماع وجود نداشته باشد و شورا جامعه را اداره نکند، فرد مسلمان که نیاز دارد حکم مسألۀ دینی را بداند.
چه کاری انجام دهد؟
کسی که دانا است، خودش فکر میکند و برای خود راه حل مییابد. کسی هم که عالِم نیست از عالِم پرسش میکند و از او تبعیت میکند. این امری است که ناچار باید پیش بیاید. در نتیجه، بعضی از این عالِم تبعیت میکنند، بعضی از آن عالِم و … . این هم تفرّق و پیدایش مذاهب متفرّقه برای امت! پیدایش مذاهب به جای دین، امر مسلّمی است که در نبوداجماع باید پیش بیاید.
و بعداً نیز با توجّه به اینکه تا سیستم حکومت به روال اسلامی آن بر نگردد، درمان درد تفرّق ـ که احیای شورا و اجماع است ـ امکان پذیر نیست، مسؤولیت نسلها نسبت به اصل حکومت طاغوتی مطرح است، نه وجود مذاهب. زیرا بدون چاره یابی ریشه و علت، سر و کلّه زدن و چالش با شاخه و معلول، کاری عبث و بیحاصل است.
در اصل گفته شد: ذات پیدایش مذاهب و متفرّقشدن امّت به پیروان مذاهب مختلف، نه تنها گناه و خطا نبوده، بلکه یک ضرورت بوده و ناچار باید رخ میداده است. ولی امر بنیادی و مهمّ عبارت بود از تغییر سیستم حکومت؛ این امرمی بایست علاج میشد.
علاوه بر این، آیا میتوان گفت: مذاهب از بین برود؟ یعنی بگوییم تلاش شود مذاهب از میان برود تا امّت واحد بار دیگر ایجاد شود؟
پیدایش مذاهب و متفرقشدن امّت واحد، «معلول» است. نمیتوان به شیوۀ مواجهه با خود آن، آن را چاره کرد. بلکه باید به صورت بنیادی علّت آن را یافت و ریشۀ علّت آن را مشخص ساخت. تا علّت آن یافته نشود و چاره نشود، چاره کردن معلول کاری عبث و سطحی گرایانه است. مانند کسی که تب دارد. تب او معلول است و علتی دارد. مثلاً: یک غدۀ عفونی در یک نقطۀ بدن او وجود دارد. ما مشغول خوراندن مسکن به او باشیم و او را با آب خنک کنیم تا شاید تب او از بین برود، زحمت بیهودهای میکشیم و کار عبثی میکنیم. باید علّت اصلی تب او را بیابیم و از میان ببریم.
تبی هم که جامعۀ اسلامی گرفتار آن شده است، یعنی تبِ تفرّق و وجود مذاهب، معلول این است که سیستم حکومت تغییر کرده است. اگر بخواهیم آن را درمان کنیم، نباید با خود آن مواجه شویم. هیچ راهی وجود ندارد جز اینکه باید فقط علّت آن را درمان کنیم و اصل علّت را از میان ببریم؛ یعنی این سیستم حکومت، که حکومت سلطنتی و غیر شورایی است، در عالَم اسلام از بین برود و بار دیگر حکومت شورای اسلامی برقرار شود. به اذن خدای متعال، باید در این جهت بسیار تبلیغ شود.تا اگر اکنون میسر نشد، ده سال دیگر، یا نه نسلی دیگر، یا دو نسل دیگر. هر آن گاه که رخ دهد، برای بشریت، موفّقیت و سعادت است.
مهم هم این است که مخلصانه تلاش خود را به خرج دهیم. اینکه نتیجه چه زمانی حاصل میشود، اهمیت ندارد.اما تنها راه احیای دین وتحقق امتِواحده این است و بس!
دانشمندان عالم اسلام با یکدیگر جمع شوند، یکایک مسائل جامعه از بزرگترین تا کوچکترین مسأله را در میان خود به بحث و شور بگذارند. بعد از طریق اجماع و توافق خود یکایک مسائل را اعلام کنند. در عین اینکه مسلمانان بالفعل پیرو مذاهباند و چارهای جز پیروی از مذاهب مختلف ندارند، بعد از مدتی، به تدریج پیروان مذاهب اسلامی در، سخن و عمل همه، یکی میشوند. فرض کنید هر سال یک مسأله هم مطرح شود. سال دیگر در یک مسألۀ اختلافی دیگر قول و فعل همه مذاهب یکی شود. هر سال یکی از مسائل مورد اختلاف حل و بر آن توافق شود.
چهارده قرن است که در این ورطه افتادهایم، فرضاً صد سال هم بگذرد تا تفرّق همۀ امّت به وحدت برگردد، باز هم بزرگترین موفقیت و سعادت است؛ نه برای مسلمانان. بلکه برای همۀ بشریت که اسلام بار دیگر احیا شود. لذا خدای متعال به ما توفیق دهد که مخلصانه برای آن تلاش کنیم. ان شاء الله.
——————————–
منبع: کتاب دین و انسان، جستاری مقدماتی در مفهوم دین و انسان
مروری گذرا بر خطوط کلی افکار کاک احمد مفتیزاده (رح)
سخنانی ماندگار از کاک احمد مفتی زاده