رابعه عدویه زنی عارف و خداشناس
رابعه عدویه زنی عارف و خداشناس
نویسنده: علی صالح کریم / مترجم: حمید مستعان
این زن عارف و خدا شناس رابعه دختر العذوی است او یکی از زنان عارف خدا ترسی بود که چون شمعی فروزان در راه خدا و برای رضای او سوخت و باعث شد تا زندگانیش سر مشق بزرگی برای زنان و حتی مردان و چراغی روشن بر فراز راه آیندگان گردد.
رابعه عدویه از بزرگترین عرفای زنان خداشناس بوده است که بذر خشیت از خدا را در زمین سینه ها می کاشت، به همان اندازه که خدا را دوست می داشت به همان اندازه نیز از خداوند می ترسید.
هیچ انسان با ایمانی به اندازه ی رابعه گریه نمی کرد، آنقدر می گریست که محل نماز و سجده گاهش خیس می شد… هرکس که آیه ای از قرآن کریم برایشان می خواند فریادی می کشید و به پهلو می افتاد از سر شب تا نماز صبح مشغول عبادت حق بود و بعد از بجا آوردن نماز صبح قدری می خوابید و بعد از بیدار شدن می فرمود:(ای نفس تو چطور آرام گرفتی در حالی که از بیم و امید به درگاه پروردگارت بی اطلاعی!) ای رابعه کمتر بخواب زیرا چیزی نمانده تا به آرامش و آسایش ابدی برسی.
بعد از آن بسیار گریه می کرد رابعه هیچ علاقه ای به دنیا نداشت و زندگی در دنیا را فقط برای خداپرستی می خواست. نقل شده است که: مردی چهل دینار برای رابعه فرستاد تا آن را در امورات زندگیش صرف کند. هنگامی که پول به دستش رسید به گریه افتاد و می گفت: من شرم دارم که از خداوند چیزی بخواهم که تمام دنیا در اختیارش است… چگونه این پول را از کسی قبول کنم که هیچ چیزی ندارد. همواره می گفت:کسی که خداوند را دوست داشته باشد و عاشق خدا باشد مدام در گریه و زاری است تا به معشوق برسد و آرام گیرد. نیز می گفت:همانگونه که بدی هایتان را پنهان می کنید، همانگونه نیز کارهای نیکتان را پنهان کنید. اگر کسی در نزدش از مسایل دنیوی صحبت می کرد، می گفت: در دلت عشق دنیا ریشه کرده هرکس هرچیز که به دلش نزدیکتر باشد از آن یاد می کند. دانشمندان اسلامی همانند سفیان ثوری و ابن جوزی مقام رابعه را بسیار ستوده اند. قبل از آنکه از دنیا رحلت کند به یکی از نزدیکانش گفت: در مردنم مرا آزار ندهید و در لباس خودم مرا دفن کنید. بعد از آن بود که در سال ۱۸۵ قمری در بیت المقدس فوت کرد و در آنجا دفن شد.
(درود و رحمت حق بر او باد.)
________________________________________________________________
منبع: فرازهایی از زندگانی زنان نامدار اسلام / مولف: علی صالح کریم / مترجم: حمید مستعان / انتشارات: کردستان
تنظیم برای نوگرا: باران
خـــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــلــــــــــــــــــــی زن پاکدامنی بوده.من تازه شنیدم که:۴خواهر بودن و رابعه دختر چهارم بوده و وقتی پدرومادرش فوت میکنن قحطی به شهرشون میاد و برای همین همه خواهرا از هم جدا میشن و هر کی یه جایی میره.رابعه هم به یه شخص پولداری چند درم فروخته میشه.که روزیم دزدی به خونه مرد پولدار میاد و انقدر قحطی بوده که دزده چادره رابعه رو میخواسته بدزده که یهو هیج جارو نمیبینه دوباره میزارتش سر جاش دوباره میبینه و دوباره چادرو بر میداره هیچ جارو نمیبینه و وقتی سرجاش میزارم همه جارو میبینه اون این کارو تا هفت بار انجام میده و هی همین عمل تکرار میشده تا بعد هفت مرتبه,که صدایی میادو بهش میگه که الکی خودتو خسته نکن درسته که دوست خفته است ولی دوست دگر که بیدار است!!!!
درس شانزدهم کتاب ادبیات سال سوم دوره راهنمایی(متوسطه اول)با معنی معلمم