کشتار یهود بنیقریظه و بررسی حقیقت آن
کشتار یهود بنیقریظه و بررسی حقیقت آن
نویسنده: یوسف سلیمانزاده
یکی از رویدادهایی که در سیرهی پیامبر (ص) روی داده است و متأسفانه مورد سوء استفادهی دو طیف خشونتطلب اسلامی و دشمنان اسلام قرار میگیرد، مسألهی کشتن شدن یهودیان بنیقریظه و کعببنالاشراف یهودی است. از سویی تندروهای اسلامی در جهت تأیید و وجهی دینی دادن به کارهای خود این بخش از سیرهی پیامبر (ص) را مورد استناد قرار داده و در سایهی آن، بسیاری از رفتارهای نامطلوب خود، اعمّ از ترورها و کشتارهارا موجّه جلوه میدهند و از سوی دیگر دشمنان و مغرضان دین اسلام، با استناد به این که بانیان و بنیانگزارانش دست به چنین اعمال خشونتآمیزی زدهاند، به شیوههای مختلف سعی در کریه نشان دادن این دین در اذهان مینمایند. هرچند سیرهنویسان و تاریخنگاران بر این امر صحه نهادهاند، که پیامبر (ص) بعد از غزوهی بنیقریظه طبق داوری سعدبن معاذ، همپیمان بنیقریظه، تعدادی از مردان یهودی را در مدینه سربرید. (۱) و ممکن است این حکم در نگاه اول به دور از رأفت اسلامی و در نهایت خشونتآمیزتلقّی شود ولی با بررسی همجانبه و اتفاقات صورت گرفته در آن زمان، افراد منصف اجرای این حکم را عین عدالت تلقّی نموده و آنرا یکی از دلایل تحکیم دولت اسلامی برای اتفاقات بعد از آن به شمار میآورند. تصوّر کنید یک جامعه نوپای اسلامی در حال شکلگیری است، جامعهای که تنها جرمشان این است که ادّعا دارند بایستی حاکمیت بندگان در زمین از بین رفته و از طریق حاکمیت الله تمام افراد یکسان باشند. افراد این جامعه در سایهی این جهانبینی از خانه و کاشانهی خود رانده شده و نبردهای بیشماری بر آنان تحمیل میشود، بهگونهای که در جریان جنگ بدر پیامبر (ص)دست به دعا برداشته و میفرمایند: «خداوندا، اگر این جماعت امروز از دست بروند، دیگر کسی تو را نخواهد پرستید، خداوندا اگر خواهی از پس امروز دیگر هرگز پرستیده نشوی … » و آنقدر تضرّع و زاری و التماس مینمایند که ردا از شانههایش به پایین میافتد. همین جامعهی نوپا با تحریک یهودیان نبرد احزاب بر آنان تحمیل میشود. ۱۰ هزار مرد جنگی از قبائل مختلف قریش جمع میشوند تا چنان ضربتی بر مسلمانان وارد کنند، که مرگ حتمی اسلام و مسلمین را به دنبال داشته باشد. لشکریان اطراف مدینه را احاطه نموده و خندق اطراف مدینه تنها حایل میان مسلمین و مشرکین است. مسلمانان در اسفناکترین و سختترین شرایط قرار دارند.
ابوطلحه گوید: «نزد رسول خدا رفتیم تا از گرسنگی به ایشان شکایت کنیم. ما پیراهنمان را بالا زدیم تا آن حضرت بنگرند که هر یک از ما تخته سنگی را بر شکم بستهایم آن حضرت پیراهنشان را بالا زدند و دیدم دو تخته سنگ بر شکمشان بستهاند. »
در این اثنا که مسلمانان مشغول کندن خندق و محافظت از مدینه بودند و زنان و فرزندان خود را رها نمودهاند، بزرگ تبهکار بنینضیر، حی بن اخطب به منطقه سکونت بنیقریظه میشتابد و سراغ کعب ابن اسد قراظی میرود که سرور و پیشوای بنیقریظه است. این شخص نمایندهی عهد و پیمان با رسولالله (ص) میباشند مبنی بر اینکه هرگاه جنگی پیش بیاید از ایشان پشتیبانی کند. پس از اصرار فراوان، حی میگوید: «برای تو عزّت جاویدان را همراه با یک دریای بیکران آوردهام. قریشیان را همگی با فرماندههان و سروران آوردهام و با من عهد بستهاند تا ریشهی محمد و اطرافیانش را از جای نکَنَند، از این منطقه بیرون نروند. »
کعب به اصرار حی بن اخطب پیمانش را شکسته و با مشرکان در جنگ با مسلمانان همدست میگردد و از لحاظ تدارکات و پشتیبانی، کمک رساندن به مشرکان را آغاز مینماید. سعدبن معاذ به دستور پیامبر (ص)جهت یادآوری به میان بنیقریظه میرود ولی آنان میگویند عهد و پیمانی با محمد نداریم. مسلمانان در شرایط بسیار دشواری قرار میگیرند و هیچ حائلی میان آنان و ضربت زدن بنیقریظه وجود ندارد. روبروی آنان هم لشکری بیحدّ و حصر، پیوسته در تکاپو است، که نمیتوانستند ازآن غافل شوند.
خداوند وضع مسلمانان را چنین توصیف میکند:
«إِذْ جَاءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الأبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (۱۰) هُنَالِکَ ابْتُلِی الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاشَدِیدًا» (احزاب:۱۰ـ۱۱)
«و آن هنگام که چشمها از حدقه درآمده و دلها از سینه بیرون پریده بود، دربارهی خداوند چه گمانها که نمیکردید! در آنجا و در آن اوان، خدا باوران سخت گرفتار آمده بودند و به سختی به خود میلرزیدند. »
در آن موقع منافقان هم که در کنار مسلمین بودند، شروع به سست کردن روحیهی مؤمنان نموده و به عنوان سومین دشمن، شرایط را برای مسلمین سختتر کرده بودند.
وَإِذْیقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَاوَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلا غُرُورًا (۱۲)وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَهٌ مِنْهُمْ یاأَهْلَ یثْرِبَ لا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَیسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِی یقُولُونَ إِنّ بُیوتَنَا عَوْرَهٌ وَمَاهِی بِعَوْرَه ٍإِنْ یرِیدُونَ إِلا فِرَارًا (احزاب:۱۲ـ۱۳)
«و آن هنگام که منافقان و آن کسانی که بیمار دل بودند، میگفتند: خدا و رسول خدا جز فریب به ما نوید ندادهاند! و آن هنگام که طایفهای از آنان گفتند: ای اهل یثرب! چه نشستهاید؟ بیدرنگ بازگردید! و گروهی از آنان از پیامبر (ص) اجازه بازگشت میخواستند و میگفتند: خانههای ما آسیبپذیر و خانوادهی ما بیپناهاند. در حالی که هرگز چنین نیست، اینان فقط میخواهند از صحنهی کارزار بگریزند. »
به شیوهای معجزهآسا و در سایهی الطاف خداوند، آنچنان که در کتب سیره آمده است، توسط مردی از قبیله غطفان به نام نعیم بن مسعود بن عامر اشجعی بین یهودیان و سپاهیان مشرکین اختلاف و تفرقه افتاده و مشرکان بعد از یک ماه محاصره مدینه در ماه ذیقعده به محاصره آن پایان دادند. در همان روزی که پیامبر (ص) به مدینه بازگشتند، فرمان خداوند بر رسول اکرم (ص) نازل شد که برای جنگ با بنیقریظه روانه شود. روایت شده است وقت ظهر جبرئیل نزد آن حضرت آمد و گفت: ای محمد مگر اسلحه بر زمین گذاشتهاید؟ فرشتگان هنوز اسلحه بر زمین ننهادهاند و خداوند به تو فرمان میدهد که به سوی بنیقریظه بروی.
به این ترتیب لشکریان اسلام، فوجفوج به سوی بنیقریظه رهسپارگردیدند. سپاهیان اسلام که ۳ هزار نفر بودند و ۳۰ اسب داشتند، در کنار قلعههای بنیقریظه مستقر شده و آنان را مدت ۲۵ روز به محاصره خویش درآوردند، پس از آنکه حلقههای محاصره تنگتر شد و رعب و وحشت در میان یهودیان افتاد. رئیس آنان کعب بن اسد یهودیان را در انتخاب ۳ راه مخیر گردانید، یا اینکه مسلمان شوند و خون و مال و فرزندان و زنانشان در امان بماند. چنانکه به آنان گفت که: به خدا برای شما به روشنی معلوم شده که او نبی مرسل و همان پیامبری است که نام و نشان او در کتاب آسمانی خودتان آمده است. راه دوم اینکه فرزندان و زنان خویش را با دستهای خود کشته و به سپاه پیامبر حمله و با او کار را یکسره کنند و یا پیروزی و یا تا آخرین نفر کشته شوند. یا اینکه در روز شنبه به پیامبر و یارانش یورش برند؛ زیرا آنان مطمئناند که یهودیان در روز شنبه دست به حمله و کارزار نمیزنند. یهودیان از پذیرش هر سه پیشنهاد خودداری کردند. سرانجام یهودیان حکمیت سعدبن معاذ رئیس قبیله اوس را که هم پیمان بنیقریظه و در جنگ احزاب زخمی شده بود، پذیرفتند. سعد هم حکم کرد که مردان بنیقریظه کشته شوند، کودکان و زنانشان اسیر و اموالشان میان مسلمانان تقسیم شود. »2
در کتاب سیاست نبوی چنین آمده است:
در نهایت سعد بر اساس سفر تثنیه باب بیستم تورات حکم کرد که مردان بنیقریظه کشته شوند و زنان و کودکانشان اسیر گردند، نوشته شده است که حدود ۶۰۰ یا ۷۰۰ نفر کشته شدند. غلو در مورد تعداد کشتهشدگان بهشدت آشکار است. بهنظر امیر علی، اندیشمند هندی تعداد کشتههای بنیقریظه از ۲۰۰ یا حداکثر ۲۵۰ تن بیشتر باشد. استاد سید جعفر شهیدی، قتل این تعداد از مردان بنیقریظه را نمیپذیرد و معتقد است این داستان از همان ابتدا به دلیل رقابت اوس و خزرج دچار تحریف و غلو شده است و هدف آن بوده که بگوید حرمت طایفهی اوس نزد پیامبر به اندازهی خزرج نبوده است؛ زیرا پیامبر (ص) همپیمانان خزرج را نکشت ولی همپیمانان اوس را گردن زد. همچنین خواستهاند رئیس قبیله، اوس را مورد سرزنش قرار دهند که جانب همپیمانان خود را رعایت نکرده است. به هر حال به چند دلیل آمار کشتههای این واقعه مخدوش است:
اول) نقلهای متفاوت تاریخی: این واقعه را ابن اسحاق و طبری هر کدام بهگونهای نوشتهاند. واقدی (متوفای ۲۰۷ ق) از یکسو مینویسد اسیران را کنار گودالی گردن زدند و از سوی دیگر مینویسد اسیران را بین خانههای اوس تقسیم کردند تا صاحب هر خانه اسیرانش را بکشد. ابنشهاب زهری(۱۲۴-۵۱ق) از شمار محکومان چیزی ننوشته و فقط قتل حییبناخطب را تصریح کرده است.
دوم) تعداد جمعیت: اگر مردان بنیقریظه ۶۰۰ تا ۷۰۰ نفر بوده باشند، بایستی جمعیت آنان حدود ۵۰۰۰ نفر باشد و اگر جمعیت یک قبیلهی کوچک در یک قلعه این تعداد باشد، جمعیت مدینه سر به میلیون میزند و این درست نیست.
سوم) سیرهی پیامبر (ص): سیرهی رسول اکرم (ص)در جنگها، چه قبل از بنیقریظه و چه بعد از آن، اساساً مبتنی بر بخشش و عطوفت و مطلقاً بهدور از خشم و انتقام بوده است که کشته شدن این تعداد هم با سیرهی پیامبر (ص)و هم با مبانی اسلام و قرآن سازگاری ندارد.
چهارم) بسیاری از تواریخ نام، نسب و قبیلهی تمام کشتهشدگان و جزئیات مربوط به آنان را در جریان غزوات پیامبر ذکر کردهاند. نگارنده به رغم جستجوهای فراوان، هیچ کتاب تاریخی نیافت که بیش از ده اسم از کشتهشدگان بنیقریظه را ذکر کرده باشد.
پنجم) مختصر بودن حادثه: در تمام تواریخ آمده که پس از حکم سعد، یهودیان بنیقریظه را آوردند، پس از کندن چند گودال سر آنان را زدند در حالی که کشته شدن این تعداد به دست یک یا دو نفرـ چنانچه نوشتهاند ـ و دفن آنان به چند روز زمان نیاز دارد.
ششم) ناسازگاری با عقل و عرف: میانگین تعداد کل آنچه جنگهای پیامبر نامیده میشود ـ اعم از غزوهها و سریههاـ بر اساس اقوال مختلف ۷۴ فقره است. میانگین مجموع کشتههای دو طرف در ۷۳ جنگ و مأموریت نظامی(غیر از بنیقریظه) ۵۴۰ نفر است در حالی که گستره و اهمیت غزوهی بنیقریظه از بسیاری از جنگهای دیگر کمتر بوده است.
همچنین در این کتاب آمده است: ابولبابه که به یهودیان گفته بود در صورت تسلیم شدن، پیامبر (ص) آنان را میکشد به این نتیجه رسید که با این سخن خود چه خیانتی در حق خدا و رسولش مرتکب شده است؛ به همین دلیل توبه کرد و خود را به ستون بست و تا فرمان خدا مبنی بر بخشش او نازل نشد اجازه نداد از ستون باز شود. اگر سخن ابولبابه با آنچه در واقعیت اتفاق افتاد سازگاری داشت خیانت تلقی نمیشد. به عبارتی دیگر ابولبابه عملی را به پیامبر (ص)نسبت داده بود که هیچگاه پیامبر آن را انجام نمیداد. همچنین رفتار بنیقریظه چه در زمان جنگ خندق و چه پس از آن و محاصره شدن قلعههایشان، نشان میدهد که آنان نگران و مضطرب نبودند و از مسلمانان هراسی به دل نداشتند. اگر پیامبر (ص)و مسلمانان گروهی خشن، مستبد و خونریز بودند این حد از آسودگی خاطر و چنین رفتارهایی از بنیقریظه و سایر یهودیان مشاهده نمیشد. (سیاست نبوی، علیاکبر علیخانی و همکاران، صص۲۸۹-۲۸۵)
بررسی و نگاهی به داوری سعدبن معاذ
الف)یهودیان با مسلمانان سر جنگ داشتند و در موضع جنگ بودند و این موضع را تا آخرین لحظه حفظ کردند و بعداً که دریافتند راهی جز شکست ندارند، خود خواهان آن شدند که سعد در مورد آنان داوری کند. سعد قبل از این در هنگام محاصرهی مشرکین و سختیهای جنگ احزاب به میان یهودیان رفته بود و آنان را از شکستن و نقض پیمان خود با رسول خدا بر حذر داشته بود و آنان پاسخ شدید اللحنی به او داده بودند و سعد دریافته بود که آنان خواهان از میان رفتن اسلام و کشته شدن مسلمانان هستند. (همچنین سعد در طی جنگ احزاب مجروح شده بود و بر اثر همین جراحت شهید شد. )
ب) درطی لشکرکشی اعراب علیه مدینه، یهودیان بنیقریظه چنین به خود اجازه دادند که پیمان خود را شکسته و برخلاف آن عمل کنند و بکوشند تا نقاط ضعف و رخنهگاههای مدینه را به دشمن اطلاع دهند یا خود از آن استفاده کنند و حتی حملاتی علیه خانه پیامبر (ص)و خانههای دیگر مؤمنان ترتیب داده و قصد تعرض به زنان و کودکان مسلمان را داشتند.
ج) اگر پیامبر (ص) آنان را مورد عفو قرار میداد بهطور حتم پایههای نوپای حکومت اسلامی به خطر میافتاد و آنان با بازسازی قوای خود، دوباره درصدد نابودی و ریشهکنی حکومت اسلامی بر میآمدند. همچنین عفو و گذشت را میتوان با کسانی در پیش گرفت که امید خیر و اصلاح آنان وجود داشته باشد و این در حالی بود که آنان نه تنها پیمانشکنی کرده بودند؛ بلکه با پافشاری روی تعصبات دینی خود در بحرانیترین شرایط از پذیرش اسلام امتناع کرده بودند. خداوند میفرماید:
«کَیفَ وَإِنْ یظْهَرُوا عَلَیکُمْ لایرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّهً یرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ» (توبه: ۸)
«چگونه میتوان با آنان عهد و پیمانی نگه داشت در حالی که اگر آنان بر شما چیره شوند حرمت هیچ عهد و پیمانی را درباره شما نگه نمیدارند. »
اگر رسول خدا (ص) مردان آنان را به قتل نمیرساند ـ در حالی که اگر آنان توان مییافتند پیامبر (ص)و همه مسلمانان را میکشتند و اسلام را از میان میبردند و با وجود اینکه گذشت در مورد جنایتکاران خود یک ستم بر بشریت است، پس چه باید میکرد؟
در واقع یهودیان بنیقریظه دست به اقدامی زده بودند که در صورت موفقیت در آن حکومت نوپای اسلامی متلاشی و تمامی بشریت از انوار هدایت آن محروم میشدند و با اقدام آنان جامعه بشری بعد از دوران پیامبر (ص)را متضرّر مینمودند. پس عدالت اقتضا میکند که گروهی جنایتکار که امید به اصلاح آنان نیست در راستای تحکیم پایههای اسلامی و خیر رسانی به جامعهی بشری فدا شوند. (اینکه گفته میشود امید به اصلاح آنان نیست، بر اساس عملکرد خودشان و از سوی دیگر چون در عصر پیامبر (ص)این اتفاق روی داده است و دوران نزول وحی الهی بوده، درواقع قضاوت در مورد اصلاح آنان وابسته به علم لایزال بوده است. )
د) حتّی پس از صدور حکم سعد، همان کسانی که خود توطئه کرده و اکنون محکوم داوری او بودند، نیز به داوری او تن داده و دریافتند که این جزای کردار خود آنان است. تا آنجا که روایت شده است وقتی حی بن اخطب را برای اعدام حاضر کردند وی به رسول خدا (ص) میگفت: «به خدا سوگند از اینکه با تو دشمنی کردهام خود را سرزنش نمیکنم، اما این حقیقت را دریافتهام که هر کس به خدا پشت کند خدا نیز او را خوار خواهد نمود. » وی سپس به مردم رو کرد و گفت: « ای مردم! ایرادی به حکم خداوند نیست که این تقدیری نوشته شده و حماسهای است که خداوند آن را مقرر داشته است. » 3
و) اگر دشمنان اسلام در راستای دفاع از یهودیان بنیقریظه و در جهت دلسوزی با آنان نداها سر میدهند، بایستی به آنان حق داد، چون آنان هماکنون درصدد همان کاری هستند که نیاکان و اجدادشان ۱۵ قرن قبل میخواستند آنرا به انجام برسانند، ولی جای تعجّب بسیار دارد که این انسانهای مدافع حقوق بشر چرا در برابر اینهمه استثمار و جنایتی که فرزندان این یهودیان از زمان انتفاضه، روزانه در فلسطین انجام میدهند سکوت اختیار نمودهاند؟ چرا اینهمه جنایت و کشتارهای کودکان و زنان بیدفاع تحت عناوین استعمار، جهانیسازی، نازیسم، قوم برگزیده و … حسّ بشردوستی آنان را تحریک نمیکند؟
همچنین مصطفی حسینی طباطبائی دلایل زیر را در راستای تأیید حکم قتل جنگجویان بنیقریظه ارائه میدهند:
اولاً: این گروه پیش از پیمانشکنی، تعهّد نموده بودند که اگر با دشمنان مسلمین همراهی کنند و مدینه را به خطر افکند، جانشان هدر و اموالشان مصادره گردد. آنان خود پذیرفته بودند که اگر راه خیانت در پیش گیرند، پیامبر (ص)در اجرای این حکم محق است.
ثانیاً: بنیقریظه هنگامی به خیانت دست زدند که مدینه در محاصره دشمن قرار داشت آنان در چنین وضعی آهنگ شبیخون به مسلمانان کردند و یک گروه ده نفری و پیشتاز از ایشان نیز وارد عمل شدند. و ما میدانیم که خیانت و سازشکاری با دشمن در زمان جنگ جرمی بزرگتر از پیمانشکنی عادی، به شمار میآید و کیفر سختتر دارد و مرتکبین به این کار در تمامی دادگاههای نظامی جهان (چه قدیم چه جدید) به مرگ محکوم میشوند و هیچ قانونگذاری این حکم را ظالمانه نشمرده است.
ثالثاً: کتاب آسمانی یهودیان یعنی تورات دستور میدهد که اگر قومی روش بنیقریظه را با یهودیان در پیش گیرند محکوم به مرگ خواهند بود، چنانکه در سفر تثنیه میخوانیم «چون به شهری نزدیک آیی تا با آن جنگ نمایی آن را برای صلح ندا کن و اگر تو را جواب صلح دهد و دروازهها را به رویت گشاید، آنگاه تمامی قومی که در آن یافت شوند به تو جزیه دهند و تو را خدمت نمایند و اگر با تو صلح نکرده و با تو جنگ نمایند پس آنان را محاصره کن و چون یهود خدایت آن را به دست تو بسپارد، جمیع ذکورانش را به دم شمشیر بکُش. لیکن زنان و اطفال و بهائم و آنچه در شهر باشد، یعنی تمامی غنیمتش را برای خود به تاراج ببر» بنابراین حکم، سعدبن معاذ حق داشت که جنگجویان یهود را به مرگ محکوم کند. (یعنی در حقیقت، حکم کتاب مقدس خودشان را برایشان جاری سازد. )زیرا پس از آن که بتپرستان در جنگ خندق از مدینه دور شدند، و پیامبر (ص) یارانش را به سوی دژهای بنیقریظه فرستاد و یهودیان به جای استقبال از ایشان به ناسزاگویی پرداختند و از اعلام جنگ به مسلمانان خودداری نکردند؛ چنانکه نخستین بار نیز هنگام خبر آوردن از پیمانشکنی یهود، به همین شیوهی ناپسند عمل شد یعنی بنیقریظه فرستادگان پیامبر (ص)را که دعوت به صلح و وفای به عهد میکردند، جز با دشنامهای پست و اعلام جنگ پاسخ ندادند.
رابعاً: ابوسفیان رهبر سپاه مشرکان، چون خواست از مدینه دور شود، نامهای به پیامبر (ص) نوشت و ضمن آن، تهدید کرد که: «ما اگر اینک (به مکّه) باز میگردیم ولی روزی همچون روز احد از سوی ما برای شما پیش خواهد آمد، که گریبان زنان در آن روز دردیده خواهد شد. » با توجه به این تهدید، مسلمانان نمیتوانستند، بنیقریظه را آزاد بگذارند تا به سایر یهودیان ملحق شوند و به همراه قریش بر مدینه یورش آورند و این بار همهی مسلمانان را به قتل برسانند. همچنین نمیتوانستند آنان را در مدینه سکونت دهند تا اگر مشرکان دوباره یورش آوردند و به درون شهر راه یافتند، بنیقریظه خیانت را از سر گیرند. لذا هیچ راه خردپسند و عادلانهای جز در هم شکستن سپاه کینهجوی یهود، برای مسلمانان وجود نداشت.
خامساً: پیامبر (ص)در مرحله اجرای حکم تا آنجا که ممکن بود از عفو و اغماض دریغ ننمود. چنانکه به گزارش ابن هشام، چند تن از یهودیانی که به اسلام گرایش نشان دادند، آزاد شدند و نیز رسول خدا (ص)مردی به نام رفاعه را مورد عفو قرار داد. همچنین عمروبن سعدی را که به یاران خود گفته بود: «هرگز به محمد نیرنگ نمیزنم» از کشته شدن در امان مانده و نیز جوانانی که در آستانهی بلوغ بودند؛ مانند عطیه قرظی از سوی پیامبر (ص) بخشوده شدند. همچنین تمام خانواده زبیر بن باطا آزاد گشته و اموالشان را به آنان بازپس دادند و تنها مردان جنگجو محارب از پای درآمدند. »(4)
۱-سر بریدن در روزگار قدیم احتمالاً یکی از آسانترین و انسانیترین شیوهی اعدام کسانی بوده است که مستحق مجازات مرگ بودهاند. چون بعد از قطع نخاع ناشی از بریدن سر، ارتباط مرکز درد در مغز با اندامهای پائینی قطع شده و شخص بلافاصله حیات دنیوی را ازدست میدهد. بسیاری از مواد مخدّر اعمّ از هروئین، تریاک و کدئین از طریق سرکوب درد در نخاع مانع ارسال پیامهای عصبی تولید شده به وسیله محرکهای ایجادکنندهی درد میشوند.
۲-خورشید نبوت، مؤلف، شیخ صفیالرحمن مبارکفوری، ترجمه، محمدعلی لسانی فشارکی، صص۶۰۴ـ۵۹۵.
۳-خاتم پیامبران، مؤلف، محمد ابوزهره، ترجمه، حسین صابری چاپ سوم، جلد دوم، صص۶۷۲-۶۶۳
۴-خیانت در گزارش تاریخ «نقد کتاب بیست و سه سال علی دشتی» بخش سوم، مصطفی حسینیطباطبائی، صص۱۷۰-۱۶۷.
برگرفته از اصلاح وب
با نگاهی به مقاله دریافتم که نویسنده قبل از این که یک مصلح و اندیشمند و پژوهشگر باشد یک قاضی است، زیرا در خطوط اولیه مقاله متوجه می شویم که نویسنده دستآویزان به این رویداد را به دوطیف کفار و تندرویان نسبت می دهد که این رویکرد از اهمیت موضوع قدری می کاهد و موجب می شود که خواننده نه با یک دید باز بلکه از روی موضع ناخواسته و احساسی که نگارنده آن را مطرح می کند بپردازد، این کار یعنی قضاوت را جایگزین اصلاح و اندیشه اصلاح کردن کاری بس خطرناک است که باید نویسندگان و اندیشمندان ما از آن پرهیز کنند و زمانی که قلم بدست می گیرند برای رفع و زدودن ابهامی واقعا به دنبال ابهام زایی باشند نه جریحه دار کردن خواننده و ردن لاک و و مهرهای که بیشتر کار حاکمان است تا نویسندگان.
متاسفانه در این روزگاری که به فرموده حدیث شریف نبوی، در عصر غربت اسلام حقیقی به سر می بریم، دشمنان آگاه و مغرض دین و بشریت، و از آنها بدتر، دوستان نادان و یا دوست نمایان خائن و ریاکار، هر چه در توان دارند برای ضربه زدن به اسلام، که به باور من و امثال من، بهترین داروی شفا بخش و معالج قطعی دردهای چندین قرنه بشریت، به ویژه مسلمانان است، انجام می دهند . تنها راه چاره، جستجو و یافتن غربای راستین و تبعیت با تمام وجود از آنان است. برترین نمنه این غرباء در عصر ما، به باور من، کاکه احمد مفتی زاده بود که برای شناختن ایشان در حد توان و بضاعت خودمان، باید بدون پیش داوری و حب و بغض، به بررسی آثار ایشان و نیز بحث و استدلال خیرخواهانه و خداپسندانه و به دور از جدل و سفسطه بازی، با شاگردان ایشان در مکتب قرآن ( شورای مدیریت مکتب قرآن ) بپردازیم.