امام حسن البنا از زبان پسرش
امام حسن البنّاء از زبان پسرش
یازدهم فوریه ۱۹۴۹بهمن ۱۳۲۷روز غمباری در تاریخ محسوب می شود روزی که شهید امام حسن البنا در برابر جمعیت جوانان مسلمان واقع در خیابان ملکه نازلی رامسیس کنونی در قلب قاهره به رگبار گلوله بسته شد و خونین بال به سوی معشوق پر گشود .
بسیاری در باره ی این واقعه و به خصوص در مورد امام حسن البناء بنیانگذار جماعت اخوان المسلمین و ویژگیهای منحصر به فرد او نوشتند . مطبو عات نیز بارها و بارها به این حادثه و پیچیدگیهای آن پرداختند .لذا بر آن شدم تا در پنجاهمین سال وقوع این حادثه ی دلخراش از زاویه ی انسانی بپردازم به همین جهت به سراغ نزدیک ترین بستگان امام شهید یعنی فرزند او سیف البنا رفتم .
در مطلع سخن از او این سؤال را کردم آیا پدرت در آخرین روز های حیات خود احساس خطر کرده بود :؟
در جواب گفت :بله ایشان دو اخطار دریافت کرده بود ،اولی از مکرم عبید «سیاستمدار برجسته ی مصری »بود که به پدرم گفته بود :شیخ حسن مواظب خودت باش تو کشته خواهی شد .
و اخطار و هشدار دوم از طرف همسر برادرش «عبدالرحمن البنا » که از خانوادهی معروف و با نفوذی بود عنوان شده بود این خانم به پدرم اطلاع داده بود که دولت در صدد قتل وی می باشد .!
همچنین مادر بزرگ مادری ام در خواب دیده بود که پدرم به شهادت می رسد و این مطلب را به اطلاع ما رساند .
از او پرسیدم :آیا ساعتهای واپسین پدرت را به یاد می آوری ؟
جوابم داد :عادی بود و هیچ گونه علایمی از نگرانی در او دیده نمی شد ، به یاد دارم که ساعت سه بعد از ظهر بود که محی الدین اللیشی رئیس بخش جوانان جمعیت جوانان مسلمان نزد پدرم آمد و به وی اطلاع داد محمد الناغی که حلقه وصل بین پدرم و دولت بود می خواهد امشب در برابر جمعیت شما را ملاقات کند .
علاوه بر آقای ناغی مصطفی مرعی که از وکلای بسیار مشهور بود در امر وساطت میان پدرم و دولت فعال بود .
البته گروه دیگری شامل صالح حرب و محمد زکی علی نیز کار میانجیگری را پیگیر بودند .پدرم سر قرار حاضر شد و همانجا به لقای معبود شتافت .
در اینجا سیف نا دو مطلب ناگفته را عنوان می کند ،نخست این که پدرش خود را برای عزیمت به مزرعه ی شیخ عبدالله النبراوی و گذراندن چند صباحی در آنجا مهیا می نمود چون به این نتیجه رسیده بود که مذاکره با دولت بی فایده است و قصد متوقف کردن این مذاکرات بی ثمر را داشت .
از سوی دیگر شهربانی منزل شهید را کاملاًبه محاصره در آورده بود و هر که به دیدار ایشان می آمد به سلامت نمی گذشت که بازداشت می شد .به همین خاطر شهید تصمیم به دوری موقت گرفته بود .
سیف البنا می گوید :پدرم علیرغم این شرایط بسیار دشوار پیشنهاد خروج غیر قانونی را نپذیرفت .
از وی پرسیدم خودت چگونه از حادثه باخبر شدی ؟
در جوابم گفت :از کتابخانه بر می گشتم ،صاحب گاراژ نزدیک منزلمان مرا دید و خطاب به من گفت آیا گوش به رادیو داده ام که من گفتم خیر با شنیدن پاسخ من او به سکوت رفت و من حس کردم مسئله ای غیر عادی در بین هست .به منزل که رسیدم رادیو اعلام کرد که به پدرم تیر اندازی شده است و ایشان مورد هدف قرار گرفته و من از این خبر هولناک مطلع شدم پس از آن هم کسب اطلاع کردم که ایشان فوت کرده اند .
خاطراتی از حادثه
سیف البناء صحبت خود را چنین ادامه داد :در ابتدا دولت از تسلیم پیکر پدرم خود داری کرد اما پدر بزرگم نزد استاندار قاهره رفت و با او با لحن تندی سخن گفت و پس از کلی کلنجار و جر و بحث سر انجام استاندار زیر بار رفت و پیکر پدرم شب دیر وقت به منزلمان رسید .
فرزند امام شهید چنین اضافه می کند به مراه پدر بزرگم شاهد غسل او بودم و جای گلوله ها را در بدن مطهر ایشان دیدم که در حین غسل دادن از آنها همچنان خون جاری می شد این صحنه هیچ گاه از خاطرم نخواهد رفت .
از او پرسیدم وقتی پدرت شهید شد چند سال داشتی ؟
پاسخم داد من متولد ۲۲نوامبر سال ۱۹۳۴هستم و به عبارتی وقتی پدرم به شهادت رسید پانزده سال داشتم به یاد دارم من با عقل کوچکم وقتی برای جان پدرم احساس خطر کردم لوازمی ابتدای برای دفاع و ححمایت از ایشان تهیه دیدم و پدرم از من تشکر کرد .
به او گفتم باز گردیم به مسئله ی جنازه –گفته شد زنان نعش را حمل کردند چون مردان از نزدیک شدن به جنازه منع شده بودند !!.
سیف البنا در جواب گفت :این درست نیست ما در مسجد بر روی نعش نماز خواندیم و پدر بزرگم امامت جماعت را بر عهده داشت افراد خانواده به همراه حاضران جنازه را به آرامگاه خانوادگی در مقبره امام شافعی به خاک سپردند .
بله همچنین گفته شد که مکرم عبید نیز در تشیع جنازه شرکت کرد که این خود درست نیست بلکه او ژس از مراسم آمد تا تسلیت گفته باشد .
آیا امام راحل از خود وصیتی بر جای گذاشت ؟ نه چنین نکرد لیکن قبل از مرگ خود من و خواهر بزرگم را فرا خواند و چیزی شبیه و در حد وصیت را به ما را توصیه کرد .
کوشیدیم به آنچه پدر به فرزند خود گفته آگاهی پیدا کنم که این تلاش نا کام ماند .
و سر انجام ژس از آنکه اطمینان یافت که این حرف خصو صی و غیر قابل انتشار خواهد ماند اطلاعاتی را به من داد .
وقتی از سیف البنا در باره ی قاتلان پدرش پرسیدیم پاسخی که شنیدیم غافلگیر کننده بود .
او به من گفت که معتقد است قاتلان حقیقی سوای آن عده ای هستند که پس از این واقعه دستگیر شدند. توطئه محلی نبوده است بلکه بیگانگان ، آمریکائیها و انگلیسیها ورای آن قرار داشتند .
سؤال :اینها چه منافعی در ارتکاب این عمل دنبال می کردند ؟
پاسخ داد :منافع روشنی دارند و آن اینکه رهبران مردمی را حذف و صحنه ی سیاسی را در مصر و جهان عرب به طور تام و تمام بازسازی و آرایش مجددی به عمل آورند از این رو پدرم ترور شد و بیش از یک با ربه جان نحاش پاشا سوء قصد شد و نز احمد حسین هم شدیداًمورد ستم و جفا قرار گرفت .خداوند همه ی آنان را رحمت کند .
سیف البنا ادامه می دهد اسنادی که خودم در لندن رؤیت کردم ثابت می کرد که خروج احمد السکری «قائم مقام اخوان »از جماعت اخوان المسلمین با نقشه ی بیگانگان و به منظور تضعیف جماعت صورت گرفته است بنا بر این نباید تعجب کنید که دستهای بیگانه در پس توطئه ترور پدرم باشند به او گفتم :
ولی گفته می شد که کشتن پدرت در پاسخ به ترور نقراشی توسط یکی از اعضای اخوان المسلمین صورت گرفت .
پاسخ داد نقراشی :مورد نفرت همه ی جوانان بود و نه تنها اخوان …
او بود که با وحشیگری مافوق حتی انگلیسیها با جوانان رفتار کرد .
این شخص با قبول آتش بس اول که نیروهای عربی ژیروزی را رقم زده و به چند کیلومتری تل آویو رسیده بودند در حق مصر و آرمان فلسطین خیانت بزرگی مرتکب شد .این خیانت ژیشه به این حد اکتفا نکرد بلکه اقدام به دستگیری و بازداشت مجاهدان حاضر در جنگ کرد و به همین خاطر به سرنوشتی دچار شد که همگان برایش پیشبینی کرده بودند .
از او جویا شدم که پدرت در روز جشن تولد ملک فاروق به شهادت نایل آمد …
این برای شما چه معنای می تواند داشته باشد ؟
در جوابم گفت :تعبیر و مفهوم خاصی ندارد .بعید می دانم که ملک فاروق در این قضیه دست داشته باشد چرا که از اخوان می ترسید و برای عرش خود از آنان هراس داشت .او می دانست که چنین جنایتی موجب خشم مردم می شود .لذا او از این قضیه بری می باشد به علاوه او این مطلب را شخصاًبه اخوان خاطر نشان کرده است .
حکایت های انسانی
عروج اما حسن البنا خلاء قابل توجهی در خانواده ی کوچک امام حسن البناءبر جای گذاشت .
دو فرزند این مرحوم پیش از او به لقاءالله پیوسته بودند .محمد حسام الدین بر اثر حصبه در سن هفت سالگی در گذشت .سیف البنا ادامه می دهد و می گوید :شگفت اینکه مادرم گفته بود فرشته ای را در خواب دیدم با لباس سفید و عمامه ای سبز که به من گفت پسرم پس از پانزده روز خواهد مرد و من همان موقع از پدرم خواستم قبری را خریداری نماید و همان شد و به رغم این که دکتر ابراهیم گفته بود که حال کودک رو به بهبودی است اما وی در همان تاریخ که مادر ذکر کرده بود فوت کرد .
همین وضعیت برای صفای دو ساله تکرار شد و همان فرشته ی نیکی به خواب مادر می آید و به او خبر می دهد که دخترت صفا چهار روز دیگر خواهد مرد …پدر با شنیدن این خبر با عجله به عکاسی رفت تا از خواهر کوچکم عکس بگیرد !!
در اینجا بود که سیف البناء را با یک سؤال غافلگیر کردم و گفتم :پدر شما سخت مشغول دعوت و کار تبلیغی خود بود مگر برای شما منظورم خانواده ی کوچکش وقتی هم پیدا می کرد ؟
بدون درنگ پاسخ داد :البته …دلیل آن هم این بود که ایشان دارای خصوصیات بی نظیری بود ایشان نسبت به وقت بسیار حساس بود از آنجا که او فردی مؤثر و دوست داشتنی بود فرمانش را به جان می خریدی و نمی توانستی به او دروغ بگوی .آنچه من و شما در یک ساعت انجام میدهیم ایشان در نصف این زمان آن را انجام می داد .او انسانی با موهبت های خارق العاده ای بود هیچگاه مرا کتک نزد چنانچه خطای مرتکب می شدم به پیچاندن گوش من اکتفا می کرد تازه بعدش به من می گفت: گو شت چطور است .
از جمله دلایل توجه او به خانواده اش آنگونه که سیف البنا نقل می کند این که وی برای هر کدام از فرزندان خود از همان بدو تولد پرونده ای درست می کرد و در آن گواهی های بهداشتی و تحصیلاتی را قرار می داد حتی تاریخ واکسیناسیون را در آن قید می کرد .
سیف البنا فرزند دوم خانواده و دارای پنج خواهر می باشد خواهر کوچک وی پس از مرگ پدر به دنیا آمد .
از دیگر موارد توجه پدر به خانه و خانواده اینکه ایشان مایحتاج منزل را در دفتر یاداشت شخصی اش قید می کرد و ماهانه خرید می نمود .
از سیف البنا پرسیدم آیا از پدر راحلت نقل قولی و یا خاطره ای در ذهن داری ؟
در پاسخ گفت ما از سلاله پیامبر(ص) هستیم ولی پدر به شدت با اظهار و انتشار این مطلب مخالفت می کرد و نمی خواست مردم بدانند که او از خاندان نبوت و کرامت می باشد .
برای او همین بس که مردم نسبت به پایبندی به تعالیم پروردگارشان متقاعد باشند .
به یاد دارم در حین مصاحبه با مجله ی المصور بود که برای ادای فریضه ی نماز فرصت خواست عکاس مجله از ایشان در هنگام نماز عکس گرفت .ولی پدرم از آنها خواست این عکس را منتشر نکنند و خدمت شان گفت: که نماز امری شخصی است یک بار نیز زنگ تلفن به صدا در آمد و منشی پدرم «عبد القاسم »از جا بر خواست و گوشی را به پدرم داد در این لحظه عکاس عکسی را گرفت در اینجا پدرم با اعتراض گفت :مردم از این عکس برداشت نادرست خواهند کرد ما همه برادریم و در راه خدا و در بین ما فرمانده و سرباز وجود ندارد .
میراث برجای مانده
سؤال آخرم در باره ی میراث امام شهید و آثار بر جای مانده از ایشان و منزلی که در آن اقامت داشت بود .
سیف البنا در جواب گفت :منزلکان را دولت از بین برد تا آثار پدرم را محو کند !!
منزل ما در منطقه الحلمیه نو و در خیابان سنگر الخازن شماره ۱۵قرار داشت شش اتاق و یک سالن بزرگ داشت پس از آن به خانه ای کوچکتر در محله ی بانو زینب نقل مکان کردیم .
بحمد الله موفق شدم منزلی را که امام شهید فرزانه در آن به دنیا آمده بودو در استان بحیره واقع است خریداری کرده و به بشکرانهد ی پروردگار توفیق آن را پیدا کردم که همه ی آثار پدر را از نخستین مقاله اش در مجله ی الفتح به مدیر مسؤلی نجیب الدین خطیب تحت عنوان دعوت به سوی خدا در سال ۱۹۲۸گرفته تا آخرین مطلب ایشان با نام محنت که در تاریخ سوم دسامبر ۱۹۴۸به رشته ی تحریر در آمده است جمع آوری نماییم .
این عناوین به خوبی مراحلی را که دعوت جمعیت اخوان المسلمین از آن گذر کرده نشان می دهد .
تمامی این مقالات در کامپیوترتنظیم و تصنیف شده و در آینده کتاب های با هدف معرفی جمعیت امام حسن البنا و آشنای جهانیان با اندیشهای این مرد بزرگ منتشر خواهد شد .
در پایان به سیف البنا عرض می کنم دست مریزاد که تلاش کردی آثار پدرت را حفظ و نگهداری کنی .
منبع : مجله صدای فلسطین شماره ۲۰
chera dar bakhshe zendeginameha, tanha safheye aval qabele dastresy ast?